اگر یک قلم و کاغذ داشتید....

<neda>

عضو جدید
:victory:

اگر یه مداد با یه کاغذ بهتون میدادند و می گفتند روش یه جمله بنویسید، چی می نوشتید؟؟؟؟
من می نوشتم::
"یاران من بیایید با کوله بار غم هایتان، و تمامی دردهایتان را در قلب زخمی من بتکانید."":huh:
 

mammad_1313

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]گفته اند که مجنون به این نتیجه رسید که با دیدن لیلی هر انجه را که ارزش دیدن داشته باشد دیده است.پس نگه داشتن چشمانش دیگر چه فایده ای دارد؟او تصمیم گرفت که فقط هرگاه لیلی بیرون امد چشمانش را باز کند در غیر این صورت نابینا باقی خواهد ماند.زیرا دیگر چیزی ارزش دیدن ندارد.لیلی ماه ها بیرون نیامد زیرا مادر و پدرش مخالف بودند جامعه مخالف بود.مجنون صبر کردو صبر کردو در پای درختی که یکدیگر را ملاقات میکردند با چشمان بسته منتظر ماند.داستان میگوید که خداوند بر او رحمت اورد.او به مجنون گفت "مجنون بیچاره چشمانت را باز کن.من خود خداوندم.تو در دنیا همه چیز را دیده ای ولی مرا ندیده ای .ببین چه کسی در برابرت ایستاده."مجنون پاسخ داد"برو من تصمیم گرفتم که فقط لیلی را ببینم.هیچ چیز دیگر ازش ندارد.شاید تو خدا باشی ولی اشتیاقی ندارم.برو"خدا گفت"چه میگویی ؟من تاکنون با کسی چون تو برخورد نکردم. سالکان در طلب و دعا و تمرین اند و انوقت من بسیار بسیار دشوار است ومن خودم امده ام و تو در خاستی نکرده بودی.. ! من فقط همچون یک هدیه بر تو نازل شده ام وان وقت تو در خواستم را رد میکنی؟ و مجنون گفت اگر تو میخوایی من ببینمت همچون لیلی بیا !من درخت را میبینم و لیلی ان جاست من به ستارگان نگاه میکنم و لیلی ان جاست لیلی قلب من است من هرچه را میبینم از راه دل است.
عشق این است عشق هراس و تردید نمیشناسد. رود خانه همیشه جاریست جاری شدن روندی است که انسان پیوسته باکره باقی میماند.عاشق همیشه باکره است . انسان هایی که عشق نمی ورزند نمی توانند باکره باشند انها راکد و ساکنند زندگی انان مرده است.
یک عارف صوفی میگوید "ان قدر فکر تو کردم که همه تو شدم تو کمکم نزدیک شدی ومن اهسته اهسته مردم[/FONT]
 
بالا