امتحان جمله سازی(کمک در نوشتن یه امضای باحال!!)

میهن مشرقی

عضو جدید
امتحان...امتحان"چه خوش است که فردا نباشی
غم...غصه "تو هم فردا نیا و نباش
امید جان تو از یادت نرود که همیشه باشی!
باش تا زندگی هست باش"بمان...که نبودت به معنای نبود زندگیست....


بچه ها چرا قافیه جدید نمیذارین؟؟؟:cry:
چیزی که نوشتم قافیه نداره اما معنیش بی قافیه نیست....اگه خواستید با همین بی قافیه ادامه بدید.....
 

میهن مشرقی

عضو جدید
[FONT=&quot]کم باش[/FONT][FONT=&quot].......
از کم بودنت نترس.....
اونی که اگه کم باشی ولت میکنه..........
همونه که اگه زیاد باشی حیف و میلت میکنه

[/FONT]
 

Mehrdad-254

عضو جدید
باران را می بینی که چگونه شادت میکند؟
اسمان را می بینی که فریادت را می شنود؟ و در جواب گستاخیت لبخند میزند...
شمعدانی ها را چه طور؟که رنگ قرمزشان "بوی پاکیشان... حیاط زندگی را یاد اور میشوند!!!
اگر دنیایت زشتی زیاد دارد"زیبایی هم کم ندارد....
ببین... با دلت ببین.اخر هر چیزی را که با چشم نمی توان دید....
...و گاهی بهتر است که نبینی.
فقط زندگی را زندگی کن.


چه خوب هست که اینها رو میبینی
ونمیبینی که باران مثل سنگ میخورد بر سر کودکان کار
و من ارزوی مرگ دارم
اسمان بر گستاخیم لبخند نزد
بر بدبختی من میگریست
بگذار تا شمع ها رو نگویم
که چگونه به اتش میکشد این خانه ام را
من بیش از تو ترجیح میدهم که هیچ را نبینم
چون هر چه بینم بدبختیست.
 

سایرس

عضو جدید
مگر نمی شنوی صدای التماس کودکان فال فروش را؟!

مگر نمی شنوی صدای معده ی گرسنگان را؟!
مگر نمی شنوی صدای تیر باران حق ها را؟!
مگر نمی بینی دختران فراری خیابان ها را؟!
مگر نمی بینی بائوباب هایی که جایگزین سروهای استوار آرزوهایم شدند؟!
عینکت را بزن تا ببینی.
سمعکت را بزن تا بشنوی.
..
بزن تا بشنوی صدای فریادم را
بزن تا ببینی گریه هایم را

باغ نا امیدان منتظر امید توست.
..
باغ بی برگی محتاج باغبانی توست....
دیدم!شنیدم!اونقد که از نزدیک لمس کردم از من ایا کاری ساخته هست؟؟؟؟؟؟؟؟
 

میهن مشرقی

عضو جدید
چه خوب هست که اینها رو میبینی
ونمیبینی که باران مثل سنگ میخورد بر سر کودکان کار
و من ارزوی مرگ دارم
اسمان بر گستاخیم لبخند نزد
بر بدبختی من میگریست
بگذار تا شمع ها رو نگویم
که چگونه به اتش میکشد این خانه ام را
من بیش از تو ترجیح میدهم که هیچ را نبینم
چون هر چه بینم بدبختیست.


باران رحمت است و کودکان کار که میگویی شاید"بارارن برایشان امیدی باشد از طرف خدایشان"که باز بیادشان است.
که لبخندیست مهربانانه برویشان"که من همیشه مراقبتانم که نترسید....
شاید باران گریه برای تو نبود"شاید چون دردانه خدایمان درهای رحمت را به سویت باز کرده بود"رحمت های نقره اییش به سویت سرازیر شده بود...
شمع ها را که نگفتی...من هم نمیگویم.
من...من میگویم خوشبختی باید از درون ادمی برخیزد " نه از عالم برون.
....
 

Mehrdad-254

عضو جدید
باران رحمت است و کودکان کار که میگویی شاید"بارارن برایشان امیدی باشد از طرف خدایشان"که باز بیادشان است.
که لبخندیست مهربانانه برویشان"که من همیشه مراقبتانم که نترسید....
شاید باران گریه برای تو نبود"شاید چون دردانه خدایمان درهای رحمت را به سویت باز کرده بود"رحمت های نقره اییش به سویت سرازیر شده بود...
شمع ها را که نگفتی...من هم نمیگویم.
من...من میگویم خوشبختی باید از درون ادمی برخیزد " نه از عالم برون.
....


باز باران با ترانه
با گلوله، وحشیانه
می خورد بر قلب مردم
تیغ تازی، نیش کژدم
یادم آید زیر باران
چکمه کوبان خیابان
روبه دشمن، صف اول
زیر رگبار مسلسل
تیر وترکش، بوی باروت
جیغ آژیر،خون وتابوت
مرگ بر او ،مرگ بر این
سوز آتش، چرخش مین
زیر باران بهاری
حمله های انتحاری
میخزیدم، میدویدم
از سرمرگ، می پریدم
یادم آید حرف مادر
پلکهای رو به آخر
گریه باران، جدایی
حسرت روز رهایي
یادم آید زیر باران ....

( کیانی مه)

یا شاید هم

باز باران بی ترانه
با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها ,می چکد بر فرش خانه
باز می اید صدای چک چک غم...باز ماتم

من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده
نمی دانم...نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست؟

نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند
که ان کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست؟

نمی فهمم..کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و اهن به زور چکمه های باران
به روی همسر و پروانه های مرده اش ارام باریده

کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟

نمی دانم..نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران, عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست...نمی فهمم!!!!؟

یاد ارم, روز باران را
یاد ارم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران..از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر ارام جان می داد
فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود
نمی دانم
کجای این لجن زیباست؟

بشنو از من, کودک من
پیش چشمم, مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست
و ان باران که عشق دارد ...فقط جاریست برای عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد

خدا هم خوب می داند که

این عدل زمینی ,عدل کم دارد
 

میهن مشرقی

عضو جدید
باز باران با ترانه
با گلوله، وحشیانه
می خورد بر قلب مردم
تیغ تازی، نیش کژدم
یادم آید زیر باران
چکمه کوبان خیابان
روبه دشمن، صف اول
زیر رگبار مسلسل
تیر وترکش، بوی باروت
جیغ آژیر،خون وتابوت
مرگ بر او ،مرگ بر این
سوز آتش، چرخش مین
زیر باران بهاری
حمله های انتحاری
میخزیدم، میدویدم
از سرمرگ، می پریدم
یادم آید حرف مادر
پلکهای رو به آخر
گریه باران، جدایی
حسرت روز رهایي
یادم آید زیر باران ....

( کیانی مه)

یا شاید هم

باز باران بی ترانه
با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها ,می چکد بر فرش خانه
باز می اید صدای چک چک غم...باز ماتم

من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده
نمی دانم...نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست؟

نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند
که ان کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست؟

نمی فهمم..کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و اهن به زور چکمه های باران
به روی همسر و پروانه های مرده اش ارام باریده

کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟

نمی دانم..نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران, عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست...نمی فهمم!!!!؟

یاد ارم, روز باران را
یاد ارم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران..از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر ارام جان می داد
فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود
نمی دانم
کجای این لجن زیباست؟

بشنو از من, کودک من
پیش چشمم, مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست
و ان باران که عشق دارد ...فقط جاریست برای عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد

خدا هم خوب می داند که

این عدل زمینی ,عدل کم دارد



باز باران با ترانه"میخورد بر بام افکارم که ایا باز هست زیبا؟!یا که شاید دیگر زیبا نباشد انچنان......!
یا که شاید انکه زیبا نمی بیند"غرق در زشتی های دنیاست!و یا اینکه....نمیدانم!شاید نمیخواهد دگر زیبا ببیند!
حال بگذار تا بگویم "اگر اینطور بخواهی پیش رفتن...بدان دیری نمی پاید امیدت....بدان زیبایی در نگاه است...نه در انچه در این دنیای فانیست...نمی خواهم بگویم زندگی را با چشم بصیرت بین...یا که......نه نه نمیگویم.....فقط گویم چرا من بدین سان بینم و تو ان سان؟
و دیگر انکه تو از عدل زمینی گویی و گویی که خدا داند که بس کم دارد از عدل الهی....و اینکه اری" چه چیزها که کم داریم در این ارض ......
و اما باز باران با ترانه...میخورد بر دانه دانه فکرهایم....و گوید که من رحمتم ز پروردگاربر سرت...تو گر خواهی مرا که زشت بینی..بدان نتوانم که در چشمت" زیبا نمایم!
و دیگر هیچ نتوان گفت....هیچ نتوان گفت.

 

Similar threads

بالا