اشعار و نوشته هایِ طنز‍😀

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
آرزو!


آرزوي جوانان ديروزي:

«كي باشد و كي باشد و كي باشد و كي
مي باشد و مي باشد و مي باشد و مي
من باشم و من باشم و من باشم و من
وي باشد و وي باشد و وي باشد و وي»

آرزوي جوانان امروزي:

«چون باشد و چون باشد و چون باشد و چون
نون باشد و نون باشد و نون باشد و نون
من باشم و من باشم و من باشم و من
اون باشد و اون باشد و اون باشد و اون!»
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
لطیفه - درد دل دختر با مامانش دختری با مادرش در رختخواب


درددل می کرد با چشمی پر آب


گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست


زندگی از بهر من مطلوب نیست


گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟


روی دستت باد کردم مادرم!


سن من از بیست وشش افزون شد


دل میان سینه غرق خون شد


هیچ کس مجنون این لیلا نشد


شوهری از بهر من پیدا نشد


غم میان سینه شد انباشته


بوی ترشی خانه را برداشته!


مادرش چون حرف دختش را شنفت


خنده بر لب آمدش آهسته گفت:


دخترم بخت تو هم وا می شود


غنچه ی عشقت شکوفا می شود


غصه ها را از وجودت دور کن


این همه شوهر یکی را تور کن!


گفت دختر مادر محبوب من!


ای رفیق مهربان و خوب من!


گفته ام با دوستانم بارها


من بدم می آید از این کارها


در خیابان یا میان کوچه ها


سر به زیر و با وقارم هر کجا


کی نگاهی می کنم بر یک پسر


مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟


غیر از آن روزی که گشتم همسفر


با سعیدویاسر وایضا صفر


با سه تاشان رفته بودم سینما


بگذریم از مابقی ماجرا!


یک سری هم صحبت صادق شدم


او خرم کرد آخرش عاشق شدم


یک دو ماهی یار من بود و پرید


قلب من از عشق او خیری ندید


مصطفای حاج علی اصغر شله


یک زمانی عاشق من شد،بله


بعد جعفر یار من عباس بود


البته وسواسی وحساس بود


بعد ازآن وسواسی پر ادعا


شد رفیقم خان داداش المیرا


بعد او هم عاشق مانی شدم


بعد مانی عاشق هانی شدم


بعدهانی عاشق نادر شدم


بعد نادر عاشق ناصر شدم


مادرش آمد میان حرف او


گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!


گرچه من هم در زمان دختری


روز و شب بودم به فکر شوهری


لیک جز آن که تو را باشد پدر


دل نمی دادم به هرکس اینقدر


خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی


واقعا که پوز مادر را زدی
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
" هواپيما رباعي"

دزديد تــــــــــو را و باعث بلــــــوا شد/ ناگــــه نقصي در موتــــورت پيدا شد
يک تير به مغز خويش زد وقت سقوط/ نــــادم ز ربــــــودن هواپيمــــــا شد
!!
**
اي فکر سقوط تو هميشه جانکاه/ اي جعبه ي تو چو بخت اين بنده سياه
ترســـــــم روزي از خلبانت شنوم:/ لطفا همگي آيــــــــــه ي "انّا لله
..."!!
**
وقتی که به صد ادا بـــــــه پرواز آيي/ با نـــاز همي روي و با نــــــاز آيي
از بخت خوش است از زمين برخيزي/ از لطف خداست بــــر زمين باز آيي
!
**
اي تخـــــــــم دوزرده ي هواپيمايي!/ اي بال زنـــان بهــــــر درآمد زايي!
از عمر مسافران خـــــود مي کاهي/ بـر نـــــرخ بليت خويش مي افزايي!
**
آيـــــــــد خللي ز برف يـــــــا بارانت/ يا نقـــــــص ، ز ناشي گري يارانت
اي کاش که نقص فنّي ات رفع شود /مانند دمــــــــــــــاغ ميهماندارانت
!!
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
کنون رزم ويروس ورستم شنو دگرها شنيدي اين هم شنو
که اسفنديارش يکي ديسک داد بگفتا به رستم که اي نيکزاد
در اين ديسک باشد يکي فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب
برم خرمي کن بدين ديسک هان که هم نون وهم آب باشد در ان
تهمتن روان شد سوي خانه اش شتابان به سوي رايانه اش
دگر صبر وآرام وطاقت نداشت وآن ديسک را در درايوش گذاشت
نکرد هيچ صبرو ندادهيچ لفت يکي هم کپي از همان ديسک گرفت
در آن ديسک ديدش يکي فايل بود بزد اينتر آنرا اجرا نمود
به ناگه چنان سيستمش هنگ کرد که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
تهمتن کلافه شدو داد زد زبخت بد خويش فرياد زد
چو تهمينه فرياد رستم شنود بيامد ليسانس رايانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش وزآن ديسک وبرنامه قابلش
چو رستم بدو دادقيچي وريش يکي ديسک
bootable آورد پيش
به ناگه يکي رمز ويروس يافت پي حفظ امضاي ايشان شتافت
به خاک اندر افکند ويروس را تهمتن به رايانه زد بوس را
چنين گفت تهمينه با شوهرش که اين بار بگذشت از پل خرش
دگر بار برنامه زين سان مکن ز رايانه اصلا تو صحبت مکن
قسم خورد رستم همي با شتاب نگيرد دگر ديسک از افراسياب
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
گله مي کرد زمجنون ليلي که شده رابطه مان ايميلي
حيف ازآن رابطه انساني که چنين شد که خودت مي داني
عشق وقتي بشود دادکامي حاصلش نيست بجز ناکامي
نازنين خورده مگر گرگ تو رابرده يادت نت ودات ارگ تو را
بهرت ايميلي زدم پيشترک جاي سابجکت نوشتم :به درک
به درک گر دل من غمگين است به درک گر غم من سنگين است
به درک گررابطه خوردن ترک قطع ان هم به جهنم به درک
آنقدر دلخور از اين ايميلم که به اين رابطه هم بي ميلم
مرگ ليلي نت ومت را ول کن همه را جاي اکي کنسل کن
off کن کامپيوتر را جانم يار من باش و ببين من on ام
اگرت حرفي وپيغامي هست روي کاغذ بنويس با دست
نامه يک حالت ديگر دارد خط تو لطف مکرر دارد
خسته از
font و ز format شده ام .......
کرد
replay به ليلي مجنون که دلم هست از اين سابجکت خون
باشه فردا تلفن خواهم کرد هرچه گفتي که بکن خواهم کرد
راست گفتي تو عزيزم ليلي ديگر از من نرسد ايميلي
نامه را پست نمودم بهرت به اميدي که سر ايد قهرت
 

aradan

عضو جدید
بيا بخور نون و پنير
ديگه واسه من بهونه نگير
پولم داره تموم ميشه
پيتزا نخور، حروم ميشه
طلا نخر گرون ميشه
زنم بشي چه خوب ميشه
ولي چقد تو زشتي
رنگ موهات زرشكي
چه قد چشاي درشتي
از روي بوم نيفتي
چقد گردن كلفتي
مي خوري نون مفتي
 

سرمد حیدری

مدیر تالارهای مهندسی شیمی و نفت
مدیر تالار
زن گرفتم تو نگير

زن گرفتم تو نگير

زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير
من گرفتم تو نگير

چه اسيري كه ز دنيا شده ام يكسره سير
من گرفتم تو نگير

بود يك وقت مرا با رفقا گردش و سير
ياد آن روز بخير

زن مرا كرده ميان قفس خانه اسير
من گرفتم تو نگير

ياد آن روز كه آزاد ز غمها بودم
تك و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجير
من گرفتم تو نگير

بودم آن روز من از طايفه دّرد كشان
بودم از جمع خوشان

خوشي از دست برون رفت و شدم لات و فقير
من گرفتم تو نگير

اي مجرد كه بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم

زن مگير ؛ ار نه شودخوابگهت لاي حصير
من گرفتم تو نگير

بنده زن دارم و محكوم به حبس ابدم
مستحق لگدم


چون در اين مسئله بود از خود مخلص تقصير
من گرفتم تو نگير

من از آن روز كه شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام


مي دهد يونجه به من جاي پنير
من گرفتم تو نگير


 

salman hatami

کاربر فعال
زن گرفتم شدم اي دوست به دام زن اسير
من گرفتم تو نگير

چه اسيري كه ز دنيا شده ام يكسره سير
من گرفتم تو نگير

.....




سلام


شب عید است و گرفتار زن خویشتنم
داد از دست زنم
اوست جفت من و من جفت ملال و محنم
داد از دست زنم

هم کرپ ژرژ ز من خواهد و هم چادر وال
مد و فرم امسال
خود نه شلوار به پای و نه به تن پیرهنم
داد از دست زنم

گیوه ام پاره شده این زن عفریته پیر
کفش خواهد از جیر
من نه حاجی فرج آقا و نه حاجی حسنم
داد از دست زنم

پای من مانده چو خر در گل و دل گشته پریش
او به فکر "قر" خویش
گویدم عطر بخر تا که به زلفم بزنم
داد از دست زنم

آن زن باقر هیزم شکن کودن خر
رخت نو کرده به بر
من نه کمتر ز زن باقر هیزم شکنم
داد از دست زنم

گفت بهر سر طاسم تو کله گیس بخر
مد پاریس بخر
شد فدای سر طاسش همه طشت و لگنم
داد از دست زنم

خواست جوراب فرنگی که برایش بخرم
نبود سیم و زرم
وطنی گر بخرم دور کند از وطنم
داد از دست زنم

گفت گر پول نداری ز چه هستی زنده
من شدم شرمنده
گفتمش زنده از آنم که نباشد کفنم
داد از دست زنم

گفته بودم که نگیرم زن تا گردم پیر
پدرم گفت بگیر
گفتم این لقمه بزرگ است برای دهنم
داد از دست زنم

سر ماتیک و کرم معرکه بر پا کردیم
جنگ و دعوا کردیم
ریش من کند و تف انداخت به موی ذقنم
داد از دست زنم

گشت از خانه ما شیون و فریاد بلند
داد و بیداد بلند
مشت زد بر دهنم ، آخ دهنم ، وای دهنم
داد از دست زنم

شاعر : غلامرضا روحانی
--------------------------------------------
پا نوشت :
1- جهت رفع هر گونه سوء تفاهم : من مجردم !!!!
2- احساس کردم تاپیک رفته تو وادی اسپم ، این شعر رو نوشتم که به کارکرد اصلیش برگرده .
3- یکی دیگه از دلایل : نگارش صحیح شعر "مستزاد" بود . در جهت یادآوری این قالب شعری دارای یک بند اضافه (زیادی) در انتهای هر مصراع هست . پس هر دو بند بزرگ و دو بند کوچک روی هم یک بیت حساب میشه .


حاتمی
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازنویسى دیوان حافظ ( طنز )

بازنویسى دیوان حافظ ( طنز )

شاعر جوونى که تازه توى خط شعر و شاعرى افتاده بود، از من براى تقویت طبع و آشنایى با اوزان مختلف کمک خواست. بهش گفتم تنها راهش اینه که زیاد شعر بخونى. از شاعراى خوب معاصر برو عقب تا جامی و نظامی، مخصوصاً حافظ، از حافظ غافل نشو، اگه مى‏خواهى غزل بگى، لااقل باید نصف دیوان حافظ رو از بر باشى.
این شد که رفته بود سه تا دیوان حافظ خریده بود. یکى رو توى خونه گذوشته بود، یکى رو تو اداره ، یکى دیگه رو هم که جیبى بود، تو کیفش تا تو تاکسى و مترو و اتوبوس هم بتونه هى غزل حافظ بخونه.
بعد مدتى به من گفت: استاد! (ببین او ن چی بود که به من مى‏گفت استاد!) چرا این غزل‏ها با هم فرق مى‏کنن؟
گفتم: یعنى چى ؟
گفت: بعضى از بیتا تو این دیوان یه جوره، تو دیوان دیگه جور دیگه.
گفتم: متأسفانه همین طوره . علتش هم اینه که قدیم دستگاه‏هاى چاپ نبود که از هر کتابى چند هزار نسخه چاپ بشه همه مثه هم. عده‏اى خطاط بودن که کارشون نساخى بود. یعنى نسخه نویسى یا بهتر بگم نسخه بردارى مى‏کردن. وقتى کسى به کتابى احتیاج داشت، پیش اونا مى‏رفت و پولى مى‏داد و مى‏گفت مثلاً: یه دیوان حافظ، یه گلستان سعدى و یه کتاب شفاى ابو على سینا مى‏خوام. اون م مى‏گفت: برو سه ماه دیگه بیا. یک بیعانه هم مى‏گرفت و شروع مى‏کرد به نوشتن. گاهى کلمه‏اى رو اشتباه مى‏خوند و در نتیجه اشتباه مى‏نوشت. گاهى کلمه‏اى ناخوانا بود و اون نمى‏تونس بخونه، اون وقت از خودش حدس مى‏زد که چى باید باشه و همونو مى‏نوشت. گاهى هم اندک طبع شعرى داشت و پیش خودش مى‏گفت: اگر این بیت این جورى گفته مى‏شد، بهتر بود. اون وقت بیت رو مطابق سلیقه‏ى خودش عوض مى‏کرد.
البته این یکى از دلیلاش بود. دلایل زیاد دیگه یى هم هس که شرح همه‏اش مفصله. مثلاً یه بابایى وقتى دیوانى مى‏خونده، قطره‏ى ته استکان چایى‏اش چکیده روى کتاب و یک کلمه پاک شده، بعد این کتاب ارث رسیده به پسرش. زمانى یکى از نوه‏ها این کتاب را برده پیش نساخ تا نسخه بردارى کنه. اون هم دیده تو فلان بیت جاى یک کلمه خالیه . به سلیقه‏ى خودش چیزى جاى اون گذاشته و به این ترتیب وقتى از روى نسخه‏هاى غلط به مرور زمان کپى بردارى شده ، وضع به این صورت که مى‏بینى در اومده که دیوان‏هاى نه تنها حافظ، که خیلى از شعرا با هم فرق دارن.
تا این که چند روز پیش متوجه شدم اى آقا، چه دلایل دیگه‏اى هم مى‏تونه براى این موضوع داشته باشه که ما غافل بودیم. مى‏فرمایید چى؟ حالا عرض مى‏کنم:
چند روز پیش داشتم مطلبى مى‏نوشتم، گوشم هم به تلویزیون بود. گوینده اومد شعرى از حافظ بخونه. گفت: «بیا تا گل بر افشانیم و هى در ساغر اندازیم...»
هاج و واج مونده بودم که «مى در ساغر اندازیم» باید باشه. این چرا گفت: «هى در ساغر اندازیم»؟ بعد متوجه شدم که خب، بیان لفظ مى از شبکه سراسرى صدا و سیما خالى از اشکال نیست. ولى کسى نیست به این آقا بگه : مگه مجبورى برى توى تلویزیون بشینى حرف بزنى، اگه رفتى مگه مجبورى شعر بخونى، اگه خوندى مگه مجبورى از حافظ بخونى، اگه خوندى، مگه مجبورى شعرى بخونى که توش «مى» باشه که بعد مجبور شى اونو عوض کنى.
بعد به نظرم رسید: خب، اگه چنینه، خیلى از شعراى حافظ باید اصلاح بشن . مثلا اون جا که حافظ مى‏گه :
سخن درست بگویم، نمى‏توانم دید
که مى خورند حریفان و من نظاره کنم
باید بگیم:«که هى خورند حریفان و من نظاره کنم».
یا این بیت:
من که از آتش دل چون خم مى در جوشم
مهر بر لب زده خون مى‏خورم و خاموشم
باید بگیم: «من که از آتش دل چون خمِ هى در جوشم»؟ نه ! این که معنا نمى‏ده. چطوره بگیم: «چون خم، هى در جوشم». خب، حالا درست شد. بیت بعدى:
«کى بود در زمانه وفا، جام مى بیار».
خب این که راحته، مى‏گیم: «جام، هى بیار». پس کارى نداره.
این بیت چه طور:
غم زمانه که هیچش گران نمى‏بینم
دواش جز مى چون ارغوان نمى‏بینم
این هم مى‏شه: «دواش جز هىِ چون ارغوان نمى‏بینم». نمى‏شه؟ چرا مى‏شه. لابد مى‏گین هىِ ارغوان یعنى چى . مى‏گم چه اشکال داره. وقتى جیغ بنفش داریم، چرا هى ارغوانى نداشته باشیم.
ولى مثه این که حق با شماست. بعضى ابیات مشکل پیدا مى‏کنن. مثلاً توجه بفرمایین: این مصرع:
«... حاشا که من به موسم گل، ترک مى کنم»
خوب چى مى‏شه؟ - ترکِ هى کنم؟ معنى نمى‏ده. - تَرک، هى کنم. این هم که نمى‏شه، تُرک هى کنم... نه، اصلاً چه طوره بگیم: «ترک رى کنم»؟ یعنى دیگه نمى‏رم شابدولظیم. حالا این شد. الحمدلله، بریم سراغ بیت بعدى:
حالیا مصلحت وقت در آن مى‏بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بشیم
خب اینو چى کارش کنیم؟ «که کشم رخت به هیخانه و... معنى نمى‏ده.
رخت به رى خانه؟ ... نه، یعنى چه. چه طوره بگیم:
که کشم رخت به رى... رى هم که تکراریه ... «که کشم رخت به جى، خانه و خوش بنشینم». یعنى برم اصفهان و راحت بشینم تو خونه‏ام. خب، این که درست شد. اینو چى کارش کنیم:
«بس که در خرقه‏ى آلوده زدم لاف صلاح (توضیح: ربطى به اصلاح طلب‏ها نداره. به خودشون نگیرن) شرمسار از رخ ساقى و مى رنگینم.»
هى که اصلاً جا نداره. رى و جى که هکذا، فهمیدم، مى‏شه گفت: «شرمسار از رخ ساقى و قى رنگینم» یعنى آن قدر خورده که بالا آورده و حالا از ساقى خجالت مى‏کشه» یا «قى ننگیم». یا «قى سنگینم». ضمناً ساقى و قى هم جناس دارند.
بیت بعدى:
«لبت شکر به مستان داد و چشمت مى به میخواران»
اگر بگیم: «لبت شکر به مستان داد و چشمت هى به میخواران»
خب، چشمت هى به میخواران داد؟ چى داد؟ بیت منکراتى مى‏شه. تازه خود میخواران هم خالى اشکال نیست. پس چه کنیم؟
من مى‏گم همون قى خوبه
«لبت شکر به مستان داد و چشمت قى به قیخواران»
این معقوله . بالاخره گاهى چشم هم قى مى‏کنه. تحمل داشته باشین .
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل مىِ نوشم، ز باغ عیش گل چینم
من مى‏گم: هى و رى و جى و قى را ولش کن. خیلى راحته :
«ز جام وصل، کى نوشم؟
ز باغ عیش، گل چینم؟»
اصلاً چرا نگوییم ز جام وصل «مینوشم». مى‏بینید، کارى داشت؟ حالا:
«هرگز به یمن عاطفت پیر مى فروش»
... که آن هم مى‏شود: «پیر نى فروش»
معطل نکن، وقت نداریم، بیت بعدى:
«در میخانه ببستند...»
خب، اگه بخوایم میخانه را به هى خانه تبدیل کنیم، مشکلاتى ایجاد مى‏شه. چون خر و الاغ رو هى مى‏کنن. در نتیجه هیخانه معنى طویله مى‏ده . البته شاید در بعضى ابیات مشکل ایجاد نکنه، مثلاً همین بیت:
در میخانه ببستند خدا نپسند
که در خانه‏ى تزویر و ریا بگشایند
یعنى اگه در طویله را ببندند، عین اینه که در خانه‏ى تزویر و ریا بسته شده باشه. خدایا کارى نکن که دوباره بازش کنند. ولى تو بیت زیر مشکل آفرینه:
روزگارى شد که در میخانه خدمت مى‏کنم
در لباس فقر، کار اهل دولت مى‏کنم»
اگه میخانه بشه هیخانه به معنى طویله، که بیت اصلاً سیاسى مى‏شه. یعنى چه؟ کار دولتى و طویله، مى‏خواین کار دست حافظ بدبخت بدین؟
من پیشنهاد مى‏کنم اصلاً این جور بیت‏ها رو کاملاً حذف کنیم و از دیوان حافظ در بیاریم. باور کنین آب از آب تکان نمى‏خوره.
این همه شعر شاعرا رو از دیوانشون حذف مى‏کنن، چیزى شد؟ اینم روش. حافظ که تافته جدا بافته نیس.
روده درازى کردم. کار اصلاح دیوان حافظ به این سادگى‏ها هم نیست که بشه فى‏المجلس درستش کرد. تازه باید تکلیف واژه‏هاى دیگه‏اى مثل باده و شراب هم روشن بشه. مثلاً به جاى باده: ساده و به جاى شراب: گلاب و قس على هذا.
بنابر این پیشنهاد مى‏کنم یک هیئتى از افراد با صلاحیت تو فرهنگستان تشکیل بشه که بشینن و کار بازنویسى دیوان حافظ رو شروع کنن تا تکلیف جوون‏هاى ما هم روشن بشه ، یعنى اگه شعرى از تلویزیون خونده شد، مغایر با دیوان حافظى که ما چاپ کردیم و زیر بغلش زدیم، در نیاد.
مثل فیلمهاى دوبله صدا و سیما که جان وین مى‏ره تو بار و کرک داگلاس ازش مى‏پرسه: شربت مى‏خورى یا آب پرتقال؟ اونم مى‏گه: یه گیلاس چاى قند پهلو.
 

hami_life

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتم - گفت با حافظ


نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى
گفتم: چگونه‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏
گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد
گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى
گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟
گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادکلن شد در شیشه‏هاى رنگى‏
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
گفتم: بیا دو تایى لب تر کنیم پنهان
گفتا: نمى‏هراسى از چوب پاسبانان
گفتم: شراب نابى تو دست و پات دارى
گفتا: به جاش دارم وافور با نگارى‏
گفتم: بلند بوده موى تو آن زمان ها
گفتا: به حبس بودم از ته زدند آن ها
گفتم به لحن لاتی: ‌«حافظ ما رو گرفتى ؟»
گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتى
 

جواد بانشی

عضو جدید
شعر جدید مولوی پیرامون ازدواج

شعر جدید مولوی پیرامون ازدواج

بشنو از من چون حکایت می کنم

از جدایی ها شکایت می کنم

کز تجرد تا مرا ببریده اند

از شعورم بارها پرسیده اند

چند سال پیش استادان فن

در خلال گفتگوهایی به من

منعکس کردند این اخبار را

این خبرهای مسرت بار را

ازدواج از روزگاران الست

از فنون انتحاری بود وهست

جمعی از نام آوران عهد دور

کاین زمان هستند از اهل قبور

دل به کار ازدواج انداختند

پرچم این کار را افراختند

ازدواج از اول این جوری نبود

زن ذلیلی نیز مجبوری نبود

ازدواج این قدرها مشکل نبود

در جوانان این قدر دل دل نبود

بله های دختران هنگام عقد

مرتبط با خط ایرانسل نبود

مهریه این قدرها سنگین نبود

چهره ی دامادها غمگین نبود

قیمت کل جهاز دختران

بود تنها در حدود صد قران

بین زن یا مرد سالاری نبود

از کتک کاری، نه!آثاری نبود

هیچ کس پایش چنین لنگان نبود

زیر چشمش جای بادمجان نبود

مرد بودن هیچ رسوایی نداشت

کله ها ربطی به دمپایی نداشت

گفته اند این حرف ها را دیگران

در خصوص ویژگی های زنان

این که پر مهرند در کل فصول

سخت بیزارند از ماشین وپول

سخت محتاطند در رانندگی

عینهو ابرند در بارندگی

مرتبط هستند با کفش ولباس

دوست می دارن مرد با کلاس

مدتی در پخت وپز نام آورند

بعدها در کونگ فو جام آورند

مدتی شمشیرباز ماهرند

چند وقت بعد آرایشگرند

گرچه بیزارند از مرد ببو

سخت می ترسند از اسم هوو

اغلب آنان رفیق همسرند

عاشق چشمان مادرشوهرند

صد هنر می بارد از انگشتشان

جان مردان هست اندر مشتشان

کار نیکو کردن از پر کردن است

کار زن ها خوب غرغر کردن است

وقتی از بی پولی ات غر می زنند

گوییا بر فرقت آجر می زنند

((زن بلا با شد به هر کاشانه ای

بی بلا هرگز نگردد خانه ای

آن چه شیران را کند روبه مزاج

ازدواج است ازدواج است ازدواج))

طبل ما را زد چنین دستان زن

((گر تو بهتر می زنی بستان بزن ))

محمد حسین صفاریان

همراوی(نشریه تخصصی داستان)
:biggrin::biggrin:
 

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر زن

شعر زن

سخن از زن مگو من سیرم از زن
خدا داند که من دلگیرم از زن
خوش آن مردی که اصلا زن ندارد
بلای خانگی چون من ندارد
که گفته زن شریک عمر مرد
مگه زن میکنه تخم دو زرده
الهی زن اسیر درد گردد
بلا گردان جان مرد گردد
الهی چون به بالین سر گذارد
دگر سر را زبالین بر ندارد
زن ار باشد چو حوری نزد بنده
بود بدتر ز هر مار گزنده:biggrin:
 
آخرین ویرایش:

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)
زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”


از طنز ایران
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
##در حلقه رندان(شعر طنز)##

##در حلقه رندان(شعر طنز)##

نقیضه ای برای کفشهایم!

كفشهایم كو؟!...
دم در چیزی نیست.
لنگه كفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاكفشی !
مادرم شاید دیشب
كفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
كه كسی پا نتپاند در آن
***
هیچ جایی اثر از كفشم نیست
نازنین كفش مرا درك كنید
كفش من كفشی بود
كفشستان ! ..
كه به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد كرد
شست پایم به شكاف سر كفش عادت داشت... !
***


نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود... ..
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
كه پی كفش، به كفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شكند » ..
كفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« یاد باد آنكه نهانش نظری با ما بود » ..
دوستان ! كفش پریشان مرا كشف كنید!
كفش من می فهمید
كه كجا باید رفت،
كه كجا باید خندید.
كفش من له می شد گاهی
زیر كفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این كله صبح
پی كفشم هستم
تا كنم پای در آن
و به جایی بروم
كه به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان


نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا كرد
باید الان بروم
... اما نه !
كفشهایم نیست !
كفشهایم... كو ؟!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اهل عرفانم من
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
برجکی ساخته ام در دل شهر
طبقاتش هفده
همه را پیش فروش بنمودم
پولهایم همه در بانک سوئیس
به امانت باقی است
اهل عرفانم من
سفره نان و پنیری پهن است
مُتلی ساخته ام در نوشهر
باغهایم پر گل
از صدور پسته
جیبهایم سرشار
اهل عرفانم من
دامهایم همه پروارو قشنگ
گاوها رنگ به رنگ
کشت و صنعت دارم
چند هکتار زمین
همه شالیزار است
دختران ِ زیبا
صبح تا شام در آن دشت وسیع
بوته های شالی، درزمین میکارند
اهل عرفانم من
همه در سیر و سفر
از ژاپن تا اتریش
تا فراسوی پکن
خانه کوچک خوبی دارم
دردل شهر پاریس
جایتان بس خالی است
اهل عرفانم من ، کاروبارم بد نیست
طبع شعری دارم
شعرها گفته ام از عرفانم
همه زیبا و قشنگ
همچو آن ویلایم
که بنا ساخته ام در چالوس
یاکه مانند سگم پشمالو
که بود فِرز و زرنگ
الغرض لقمه نانی باقی است
مردی هستم قانع
اهل عرفانم من ،کارو بارم بد نیست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نيمه شب پريشب گشتم دچار كابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم : سلام حافظ گفتا عليك جانم
گفتم : كجا روي؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم : چگونه اي ؟گفت در بند بي خيالي
گفتم : كه تازه تازه شعر وغزل چه داري ؟
گفتا : كه مي سرايم شعر سپيد باري
گفتم : ز دولت عشق گفتا كه : كودتا شد
گفتم : رقيب گفتا : او نيز كله پا شد
گفتم : كجاست ليلي ؟ مشغول دلربايي ؟
گفتا : شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم : بگو ز خالش ‚آن خال آتش افروز؟
گفتا : عمل نموده ‚ ديروز يا پريروز
گفتم : بگو زمويش گفتا كه مش نموده
گفتم : بگو ز يارش گفتا ولش نموده
گفتم : چرا؟چگونه؟عاقل شده است مجنون؟
گفتا : شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم : كجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا : خريد قسطي تلويزيون به جايش
گفتم : بگو زساقي حالا شده چه كاره ؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو زساقي ‚حالا شده چه كاره؟
گفتا : شدست منشي در دفتر اداره
گفتم : بگو ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا : كه دست خود را بردار از سر دل
گفتم : ز ساربان گو با كاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم : بگو ز محمل يا از كجاوه يادي
گفتا : پژو‚ دوو‚ بنز يا گلف نوك مدادي
گفتم كه: قاصدت كو آن باد صبح شرقي
گفتا : كه جاي خود را داده به فاكس برقي
گفتم : بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا : به جاي هدهد‚ ديش است و ماهواره
گفتم : سلام ما را باد صبا كجا برد ؟
گفتا : به پست داده آورد يا نياورد ؟
گفتم : بگو ز مشك آهوي دشت زنگي
گفتا كه : ادكلن شد در شيشه هاي رنگي
گفتم : سراغ داري ميخانه اي حسابي
گفت : آنچه بود از دم گشته چلو كبابي
گفتم : بيا دو تايي لب تر كنيم پنهان
گفتا : نمي هراسي از چوب پاسبانان
گفتم : شراب نابي تو دست و پا نداري؟
گفتا : كه جاش دارم وافور با نگاري
گفتم : بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم : شما و زندان حافظ مارو گرفتي؟
گفتا : نديده بودم هالو به اين خرفتي!!!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عجب رسمیه رسم زمونه »
خونه مون عیدا پر مهمونه
می رن مهمونا از اونا فقط آشغالِ میوه به جا می مونه !
کجاست اون کیوی ؟
چی شد نارنگی ؟
کجا رفت اون موز ؟!
خدا می دونه !
جعبه خالی ِ شیرینی هنوز گوشه ی طاقچه پیش گلدونه عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه
می رن مهمونا از اونا فقط جعبه ی خالی به جا می مونه !
از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه
یکی نیست بگه خداوکیلی جای پوست پسته توی قندونه ؟!
قند نصفه ی عموجون هنوز خیس و لهیده ته فنجونه
حالا خداییش قندش مهم نیست کنار اون قند نصف دندونه !
می رن مهمونا از اونا فقط نصفه ی دندون به جا می مونه !!
پسته ی خندون ، بادوم شیرین فندق در باز ، مال مهمونه
« پرسید زیر لب یکی با حسرت » : که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه ؟
مهدی استاداحمد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عشق در قرن 21

دوباره شب شد و من بيقرارم
كانكت كن زود بيا در انتظارم
بيا من آمدم پاي مسنجر
شدم محسور از آواي مسنجر
بيا هارد دلت را ما ببينيم
گلي از گنج هوم پيجت بچينيم
بيا ايكن نماي بي نشانم
كه من جز آدرس ميلت ندارم
بيا فرهاد باز بي تو غش كرد
و حتي هارد ديسكم هم كش كرد
بيا اي عشق دات كام عزيزم
به پاي تو دبليوها بريزم
مرا در انتظار خويش مگذار
و يا ز اندازه آن بيش مگذار
بيا اي حاصل سرچ جهاني
بيا اجرا كن آن فايل نهاني
بيا در دل تو را كم دارم امشب
حدودا" صد مگي غم دارم امشب
اگر آيي دعايت مينمايم
دعا تا بي نهايت مينمايم
اگر آيي دعاي من همين است
و يا نقل به مضمونش چنين است
مبادا لحظه اي دي سي شوي يار
جداي از آن پي سي شوي يار
مبادا نام ما را پاك سازي
و كاخ آرزو ها را خاك سازي
بمان تا جاودان اندر دل من
بمان تا حل شود هر مشكل من
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کنون رزم ويروس و رستم شنو
دگر شنيدستي اين هم شنو
که اسفنديارش يگي ديسک داد
بگفتا به رستم که اي نيکزاد
در اين ديسک باشد يکي فايل ناب
که بگرفتم از سايت افراسياب
برو حال ميکن بدين diskهان!
که هم نون وهم آب باشد در آن
تهمتن روان شد سوي خانه اش
شتابان به ديدار رايانه اش
چو آمد به نزد mini towerاش
بزد ضربه بر سر powerاش
دگر صبر و آرام و طاقت نداشت
مر آن disk را در drive اش گذاشت
نکرد هيچ صبر و نداد هيچ لفت
يکي list از root ديسک گرفت
در آن disk ديدش يکي file بود
بزد enter آنجا و اجرا نمود
کز آن يک demo شد پس از آن عيان
ابا فيلم و موزيک وشرح وبيان
به ناگه چنان سيستمش کرد hang
که رستم در آن ماند مبهوت و منگ
چو رستم دگر بار reset نمود
همي کرد hangوهمان شد که بود
تهمتن کلافه شد و داد زد
ز بخت بد خويش فرياد زد
چو تهمينه فرياد رستم شنود
بيامد که ليسانس رايانه بود
بدو گفت رستم همه مشکلش
وزان disk وبرنامه خوشگلش
چو رستم بدو داد قيچي و ريش
يکي ديسک bootable آورد پيش
يکي toolkit اندرآن disk بود
بر آورد آنرا و اجرا نمود
همي گشت toolkit،hard اندرش
چو کودک که گردد پي مادرش
به ناگه يکي رمز virus يافت
پي حذف امضاي ايشان شتافت
چو virus را نيک بشناختش
مر از boot sector بر انداختش
يکي ضربه زد بر سر toolkit
که هر byte آن گشت هشتاد bit
به خاک اندر افکند virus را
تهمتن به رايانه زد بوس را
چنين گفت تهمينه با شو هرش
که اين بار بگذشت از پل خرش
قسم خورد رستم به پرور دگار
نکيرد دگر disk از اسفنديار
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مدرك ديپلم در ايران...

اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست؟
مدرك ديپلمم اينجاست ولي كار كجاست؟
هر كجايي كه من مدرك خود را بردم
پاسخ اين بود كه يك پارتي پولدار كجاست؟
روز و شب هر چه دويدم پي همسر گفتند
از براي چو تويي همسر و غمخوار كجاست؟
پدر دختره تا ديد مرا با فرياد
گفت اوٌل تو بگو درهم و دينار كجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داري بچه؟
پست و عنوان و يا حجره و انبار كجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن
بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
يك عدد بنز مدل 98 دو در
تا كند فيس در آن در بر اغيار كجاست؟
اعتياد ار كه نداري و سلامت هستي
برگي پاكي ژن ار دكتر و بهيار كجاست؟
هر چه فرياد زدم حرف مرا كس نشنيد
كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
نيست چون بهر جوان عيب اكنون حمٌالم
توي ميدان بكنم باربري، بار كجاست؟
مدرك ديپلم خود را بفروشم به دو پول
ايهالناس بگوييد خريدار كجاست؟

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
كفش يادگاري!

مرا هست كفشي ز عصر حجر
كه ميراث مانده ز جد پدر
شريك غمش بوده و شاديش
به پا كرده در جشن داماديش
خدايش بيامرزد آن زنده ياد
كه از خود هم اين ارث بر جا نهاد
چو هي ميبرم پيش هر پينه دوز
ز مغزش پريده است برق و فيوز!
بود چون كه جان سخت چون كرگدن
بپوشم به هر گاه و بيگاه من
هر آنچه ز وزنش گويم كم است
كه سنگين چنان كله رستم است
ز پايم بود چند سانتي گشاد
چو پاپوش افراسياب و قباد
مرتب به پايم لخ لخ كند
ندارد چو كف پاي من يخ كند
ز بس خورده اقسام واكس و پماد
مرا رنگ اصلش نيايد به ياد
ولي من ز باباي جنت پناه
شنيدم كه رنگش بوده سياه
بسي نعل خورده است بر تخت آن
شاه سم قاطر پادگان!
به هر سوي آن خورده صد دانه ميخ
فرو ميرود توي پايم چو سيخ
همي ترسم آخر به جرم قاچاق
كه مامور گردد برايم براق
كه اين جزو آثار تاريخي است
چرا كه خطوط تهش منحني است
اگر عمر باقي است، سال دگر
سپارم من آن را به امواج بحر
كه تا همچو زورق همراه باد
رود گويي اصلا ز مادر نزاد
و يا ميزنم واكس بر رويه اش
گذارم سپس داخل موزه اش
...
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگرمـــــــــــا را شب يلدا بلنــــد است

ز يـــــــــــــاد زلف آن بالا بلنـــد است...

(چو اين مطلــــــع سرودم کيف کــردم

که اين مضمـــون بي همتا بلند است!

به ناگـــــــــــــــــه داد وجـدانــم در آمد:

که داد مـــــن از اين کارا(!) بلند است!

چقدر آخـــــــــــــر دروغ شاعــــــــرانه

صداي کوست اي رســــوا! بلند است!

تو خود خندان و از هجــــــــر دروغين

ز شعــــــــــــرت آه و واويلا بلند است!

نباف اينقــــــــــدر از بالا بلنــــــــــــدت!

صد وپنجـــــــاه سانت آيـــا بلند است؟؟!!

دوازده شنبليلــــه بــــر کــــــــــدويي –

همان "گيسوي چون يلدا بلند" است؟؟!

بيــــــــــا اين خط کش و آن زلف يارت!

نه من گويم،توخود گو!...ها!...بلند است؟!

مگــــــــــر مبهوت شعـــــــــر بوالفضولي

که دود از کلّـــــــــــه ات يارا ! بلند است؟!

هر آن آتش که از حســــــــن تو برپاست

بدان از گـــــــــــــــور اين بابا بلند است!!

همــــــــه محصــــــــول خالي بندي اوست!

گر اين آوازه در دنيــــــــــــــــــا بلند است!

الا اي طنز گــــــــوي همچـــو مانکن(!)

که قــــــــــدّ سروت از پهنا بلند است!!! ـ


برو پنـــــــــــد "نظامي" گوش ميکن!(?)

اگر فکرت چو طبــــــــــــع ما بلند است!

مپيچ اي "بوالفضول" اينقــــــدر در شعر

زبــــــــــــــــــــان کذب در آن تا بلند است!

از اين "اکذب" سرايي هاست کاکنـــون

دماغ کل شا عــــــــــــــــرها بلند است!!!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم
خرده عقلی
سر سوزن شوقي

اهل دانشگاهم پيشه ام گپ زدن است
گاه گاهي مي نويسم تكليف
مي سپارم به شما
تا به يك نمره ناقابل بيست
كه در آن زندانيست
دلتان زنده شود
چه خيالي چه خيالي ميدانم
گپ زدن بيهوده است
خوب ميدانم دانشم بيهوده است
استاد از من پرسيد
چقدر نمره ز من مي خواهي
من از او پرسيدم دل خوش سيري چند

اهل دانشگاهم
قبله ام آموزش
جانمازم جزوه
مشق از پنجره ها ميگيرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهايم را وقتي مي خوانم
كه خروس مي كشد خميازه
مرغ و ماهي خواب است

خوب يادم هست
مدرسه باغ آزادي بود
درس بي كرنش مي خوانديم
نمره بي خواهش مي آورديم
تا معلم پارازيت مي انداخت
همه غش مي كرديم
كلاس چقدر زيبا بود و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز
مثل يك بازي بود
كم كمك دور شدم از آنجا
بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه
به محيط خشن آموزش
و به دانشكده علوم سرايت كردم
رفتم از پله كامپيوتر بالا
چيزها ديدم در دانشگاه
من گدايي ديدم در آخر ترم
در به در مي گشت
يك نمره قبولي مي خواست

من كسي را ديدم
از ديدن يك نمره ده
دم دانشگاه پشتك مي زد
شاعري ديدم
هنگام خطابه
به خرچنگ مي گفت ستاره
و اسيد نيتريك را جاي مي مي نوشيد
همه جا پيدا بود
همه جا را ديدم
بارش اشك از نمره تك
جنگ آموزش با دانشجو
حذف يك درس به فرماندهي كامپيوتر
فتح يك ترم به دست ترميم
قتل يك لبخند در آخر ترم
همه را من ديدم
من در اين دانشگاه در به در و ويرانم
من به يك نمره نا قابل ده خشنودم
من به ليسانس قناعت دارم
من نمي خندم اگر دوست من مي افتد
من نمي خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بكنند
و نمي خندم اگر موي سرم مي ريزد

من در اين دانشگاه
در سراشيب كسالت هستم
خوب مي دانم استاد
كي كوئيز مي گيرد
برگه حذف كجاست
سايت و رايانه آن مال من است
تريا،نقليه و دانشكده از آن من است
ما بدانيم اگر سلف نباشد
همگي مي ميريم
و اگر حذف نباشد
همگي مشروطيم

نپرسيم كه در قيمه چرا گوشت نبود
كار ما نيست شناسايي مسئول غذا
كار ما نيست شناسايي بي نظمي ها
كار ما شايد اينست كه در مركز پانچ
پي اصلاح خطا ها برويم
 

pesar-mashhadi

کاربر بیش فعال
شاهدon نیست!....کــــــــه مویی و میانی دارد؟؟

بنــــــــــــده ی طلعت آن باش کـــــــــه on ی دارد!



شاهد on نیست!.... کــــــــــــه pm بفرستد مارا؟

یــــــــــــا کـــــــــــــه از ID بنده نشــــــانی دارد؟



شاهد off است و ز مــــــــو یا ز میانش چه ثمـــر

چون که بی webcam خــــــــــــود روی نهانی دارد!



اي خوش آن دوست که با ميل و مسنجـر همه شب

خوشتر از باد صبـــــــــــــا ، نامــــــــــــه رساني دارد



خرّم آنکس کــــه بــــــــــــــه دور از نظـــــــــر کاربران

بهــــر چت کردن خـــــــــــود دنج مکـــــــــــانی دارد!



یا کــــــه بـــــــــــــــا دلبـــــــر دلخواسته ای دورا دور

خلوتی خواسته در نیمــــــــــه شبــــــــــــانی دارد!



یا کــــــه از صورتک بوســـــــــــه به هنگامه ی چت

گــــــــــــاه و بیگــــــــاه لب بوســـــــــه ستانی دارد



انفعــــــــالاتي اگــــــــــــــر گشت پديــــد از چت او

بــــــــــــا نگــــــــــــاري فعـــــــلاتن فعــــــلاني دارد!



**



دوش دیدم کــــــه به جنّت بنشسته است عبوس

"خواجه" در زیـــــــــــــــر لبش آه وفغــــــــــانی دارد



گفتمش خواجه بگـــو اینهمـــــــــه اندوه ز چیست

ای کــــــــــــه اشعـــــــار تــــــو از غیب لسانی دارد



بکشید آهی و فرمـــــــــود کــــــــــــه : خیل شعــرا

بوالفضــــــــــول الشعــــــرا نــــــــــام جوانی دارد!



قصد دیــــــــــوان مـــــــــــرا کـــرده و پنداشته است

این روانی بــــــــــه عبث ، طبـــــــــــع روانی دارد



چــون خــــــــــدا روز قیامت به حســــــــابش برسد

بنگر او را کــه چــــــــــــــه جزغــــــــــاله زباني دارد!



بوالفضـــــــــولي گــــر از اين است کــه ايشان دارد

با غ طنـــــــــــز از دم او طرفـــــــــــــــه خزاني دارد!



گفتـــــــــم : اي طوطي حـــق! نادره ي دورانهـــــا!

اي کـــــــــه هــر بيت تــــــو در خويش جهاني دارد



صاحب سفــــــره تــــو هستي و از اين بيش مرنج

سائلي گرسنه گــــــــر ديده بـــــــــه خـــواني دارد



بوالفضولانه پي شـــــــادي خلـــــــق است و به کف

بهـــــــــر تاراندن غـــــــــم تيـــــــر و کمـــــــــاني دارد



بي امــــان هر کـــــــه امــــــــان غــم مــــردم ببُرد

از غــــــــــــــم و دلهـــــــــــــره ی حشـــر امانی دارد


 

pesar-mashhadi

کاربر بیش فعال
این ترانه بوی نان نمی دهد
از قدیم همچنان نمی دهد

نان همیشه توی سفره است، پس
پشت سفره بوی نان نمی دهد

این خبر تکان دهنده است لیک
آن خبر مرا تکان نمی دهد

بانک وام ازدواج می دهد
لیک وام زایمان نمی دهد

کلّه پز عدالتش صحیح نیست
مغز می دهد، زبان نمی دهد

هر که دل به دست این سپرده است
لاجرم به پای آن نمی دهد

منطقاً قبول هم نمی شود
هر کسی که امتحان نمی دهد

روزگار با تمام ما بد است
دسته هم به دستمان نمی دهد

هیچکس برای ارتقای تو
چار پلّه نردبان نمی دهد

نردبانی از قضا اگر دهد
نردبانِ رایگان نمی دهد

نردبان خوب را کرایه کن
از کسی که او گران نمی دهد

یک سوال خوب: وقت فوتبال
رادیو چرا اذان نمی دهد؟

هیچ کنگره برای این غزل
سکّه ای به دستمان نمی دهد

اميد مهدي نژاد / لوح
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon2.gif پیغام گیر شاعران ایرانی...
پيغام گير فردوسي


نميباشم امروز اندر سراي
كه رسم ادب را بيارم بجاي
به پيغامت اي دوست گويم جواب
چو فردا بر آيد بلند آفتاب





پيغام گير سعدي

از آواي دل انگيزه تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پيغامه تو خواهم گفت پاسخ
فلك گر فرصتي دادي به دستم


پيغام گير حافظ
رفته ام بيرون من از كاشانه ي خود غم مخور
تا مگر بينم رخ جانانه ي خود غم مخور
بشنوي پاسخ ز حافظ گر كه بگذاري پيام
زان زمان كو باز گردم خانه ي خود غم مخور


پيغام گيرمنوچهري
از شرم به سرخي باشد رويم
در خانه نباشم كه سلامي گويم
بگذاري اگر پيام پاسخ دهمت
زان پيش كه همچون برف گردد رويم


پيغام گير خيام

اين چرخ فلك عمر مرا داد به باد
ممنون توام كه كرده اي از من ياد
رفتم سره كوچه " منزله كوزه فروش
آيم چو به خانه پاسخت خواهم داد

پيغام گيرمولانا
بهر سماع از خانه ام رفتم برون رقصان شوم
شوري برانگيزم بپا " خندان شوم شادان شوم
برگو به من پيغامه خود " هم نمره و هم نام خود
فردا تورا پاسخ دهم جان تورا قربان شوم ...
 

مهندس سهراب

عضو جدید
اگر کسی را دوست دارید - طنز

اگر کسی را دوست دارید - طنز

اگر کسی را دوست دارید - :heart:طنز


شكسپير : اگر كسي را دوست داري رهايش كن سوي تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول براي تو نبوده

دانشجوي زيست شناسي : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... او تكامل خواهد يافت

دانشجوي آمار : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زياد است و اگر نه احتمال ايجاد يك رابطه مجدد غير ممكن است

دانشجوي فيزيك : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ...اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه يا اصطكاك بيشتر از انرژي بوده و يا زاويه برخورد ميان دو شيء با زاويه صحيح هماهنگ نبوده است

دانشجوي حسابداري : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر برگشت ، رسيد انبار صادر كن و اگر نه ، برايش اعلاميه بدهكار بفرست

دانشجوي رياضي : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر برگشت ، طبق قانون 2=1+1 عمل كرده و اگر نه در عدد صفر ضربش كن

دانشجوي كامپيوتر : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر برگشت ، از دستور كپي - پيست استفاده كن و اگر نه بهتر است كه ديليت اش كني

دانشجوي خوشبين : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن... نگران نباش بر مي گردد

دانشجوي عجول : اگر كسي را دوست داري ، به حال خود رهايش كن ... اگر در مدت زماني معين بر نگشت فراموشش كن
 

neda_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر طنز

شعر طنز

نبرد مادر زن و داماد .....

یکی از بزرگان اهل تمیز».... حکایت کند از زنی تند و تیز
که غرید روزی چنان شیر نر.... به داماد خود این چنین زد تشر:

الهی که پنچر شود چرخ هات.... عوارض دوچندان بیاید برات
کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات.... بگیرند از بابت مالیات

الهی کوپن هات باطل شود.... ویا کارت بنزین تو ول شود
خورَد فـُرم چکهای تو دم به دم.... نیاید به یادت دم و بازدم

بمانی درهجران شیر پگاه....زچاله در آیی بیفتی به چاه
الهی ز نفرین من چون کدو .... شود کلّه ات عاری از تار مو

شده آهو از دست تو خون جگر.... الهی که ارُیون بگیری پسر
چنین لعبتی که به تو داده ام ....مگر از سر راه آورده ام؟

به داد و هوار و به صد اخم وتخََم.... گرفتی ز دردانه ام زهر چشم
تو ای مردک تنبل ِ بی بخار....وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار

نه در ظرفشویی کمک می دهی.... نه پولی برای بزک می دهی
نه شلوارهایش اطو می کنی.... نه رخت و لباسش رفو می کنی

نه در بچه داری پُخی بوده ای .... نه در علم و دانش مُخی بوده ای
برایش نه اصلاً طلا می خری.... نه او را به کیش و دبی می بری

لذا چون که براو جفا می کنی .... وپنهان زمن در خفا می کنی
به ناچار در منزلت مستقر... شوم چند هفته و یا بیشتر

که گیرم تو را خوب زیر نظر.... شوم از کَم وکیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را... به مادر زن خویش داد این ندا:

از امروز من نوکرش می شوم.... اگر هم بخواهی خرش می شوم
به پختن به شستن به رُفتن کمر.... ببندم چنان که بیفتم دَمر

چپ و راست اورا کمک می کنم.....خودم دخترت را بزک می کنم
دبی چیست اورا پکن می برم..... هوایی ویا با ترن می برم

شوم همچو «جاوید» طناز و شوخ.... زنم بر سر دشمنانش کلوخ
شوم کفتر جلد آهوی تو.... به شرطی نبینم گل روی تو​

__________________
 

neda_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد و دل یک دختر ....
دختری هستم به سن سی و سه * فارغ از درس و کلاس و مدرسه
مدرک لیسانس دارم در زبان * دارم از خود خانه و جا و مکان
مرغم و خواهم زبهر خود خروس * مانده ام در حسرت تاج عروس
مبل و اسباب و لوازم هر چه هست * پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت
هست موجود و جهازم کامل است * پول نقد و زانتیا هم شامل است
هرچه گوئی هست و تنها شوی نیست * برسرم گیسو و زلف و موی نیست
ترسم از بی شوهری گردم تلف * بر دهانم آید از اندوه کف
کاش جای این همه پول و پِله *گیر میکرد شوهری توی تله
میشدم عبد و کنیز شوی خود * می نمودم چاره درد موی خود
گیسوانی عاریت چون یال اسب * می نشاندم بر سَرَم با زور چسب
زلف خود را چون پریشان کردمی * حتم دارم دردلش جا کردمی
آنچنان شوری زخود برپاکنم *تاکه شاید در دلش ماًوا کنم
بارالها تو کرم کن شوی را * خود مرتب میکنم این موی را
 

neda_eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
سرانجام قصه چت

شدم با چت اسیر و مبتلایش
شبا پیغام می دادم از برایش

به من می گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله ز موهای کمندش
کمان ِابرو و قد بلندش


بگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباست

ندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم من


ز بس هرشب به او چت می نمودم
به او من کم کم عادت می نمودم

در او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردام


برای دیدنش بی تاب بودم
زفکرش بی خور و بی خواب بودم

به خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهره ی آن نور دیده


به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست

ز رویارویی ام او طفره می رفت
هراسان بود او از دیدنم سخت


خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بیرون اندکی زود


چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت
توگویی اژدهایی بر من آویخت

به جای هاله ی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا


ندیدم من اثر از قد رعنا
کمان ِابرو و چشم فریبا

مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من


ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم

به خود چون آمدم، دیدم که او نیست
دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست


به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر

بگفتم سرگذشتم را به «نیما»
به شعر آورد او هم آنچه بشنید


که تا گیرند از آن درس عبرت
سرانجامی ندارد قصّه ی چت
__________________
 

Similar threads

بالا