اشعار سهراب سپهری در 2 زبان

mahtabi

مدیر بازنشسته
با سلام:
در این تاپیک قصد دارم که اشعاری از سهراب رو که در اختیار دارم هم فارسی و هم انگلیسیشون رو بگذارم.

من خودم هرگز به این فکر نکردم که اشعار زیبای سهراب رو به زبان دیگه بخونم و به جای اینکه از اشعار انگلیسی شاعران خارجی استفاده کنم از شعرای سهراب استفاده کنم.
حالا وقتی شد که این شعرا رو هر از چند گاهی بذارم.

به امید اینکه خوشتون بیاد
 

mahtabi

مدیر بازنشسته
شعر دوست

شعر دوست

با سلام:

این شعری رو که از ایشون انتخاب کردم به همه ی دوستانم تقدیم میکنم.
میخواستم همه ی شعر رو بگذارم اما به نظرم برای اینکه هم دوستان بتونن استفاده ی بهینه ای از اشعاری که مطرح میشه ، کنن و هم اینکه راغب شن تا کتابش رو بخرن و بخونن بهتره تکه هایی اشعار رو بذارم.

دوست:

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

Friend


Grand was she

And native of today

She was related to all the open vistas

And how well she understood the tone of water and earth
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام:

این شعری رو که از ایشون انتخاب کردم به همه ی دوستانم تقدیم میکنم.
میخواستم همه ی شعر رو بگذارم اما به نظرم برای اینکه هم دوستان بتونن استفاده ی بهینه ای از اشعاری که مطرح میشه ، کنن و هم اینکه راغب شن تا کتابش رو بخرن و بخونن بهتره تکه هایی اشعار رو بذارم.

دوست:

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

Friend


Grand was she

And native of today

She was related to all the open vistas

And how well she understood the tone of water and earth


سلام دوست عزیز کار خیلی قشنگی کردی واقعا حرف نداره
تا هر جا بری منم هستم
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مهتابي جان كارتون واقعا زيبا بود و يك نوع نو آوري معركه...ممنونم گلم..اميدوارم دوستان هم استقبال شايسته ايي داشته باشن. :w16:
ازاينكه تالار ادبيات رو به قدوم خودتون مزين فرموديد بي نهايت سپاسگذارم. :gol:
 

rebass

عضو جدید
با سلام:

این شعری رو که از ایشون انتخاب کردم به همه ی دوستانم تقدیم میکنم.
میخواستم همه ی شعر رو بگذارم اما به نظرم برای اینکه هم دوستان بتونن استفاده ی بهینه ای از اشعاری که مطرح میشه ، کنن و هم اینکه راغب شن تا کتابش رو بخرن و بخونن بهتره تکه هایی اشعار رو بذارم.

دوست:

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

ولحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

Friend


Grand was she

And native of today

She was related to all the open vistas

And how well she understood the tone of water and earth
خیلی قشنگ و جالبه قبلا شعرای حافظ به زبان انگلیسی دیده بودم ولی ماله سهراب و نه.
 

mahtabi

مدیر بازنشسته
قسمتی دیگه از شعر دوست

قسمتی دیگه از شعر دوست

تقدیم به دوستایی که زمانی بودن و الان فقط خاطراتشون مونده برای هممون:gol::

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله ی نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.



But alas

She wouldn`t sit in front of the ablution of pigeons

And she went to the bring of naught

And lay down beyond the patience of lights

And she didn`t think at all

How lonely we were

To eat apples

Amid disturbed enunciation of doors

 
آخرین ویرایش:

mahtabi

مدیر بازنشسته
شعر در گلستانه

شعر در گلستانه

واقعا زندگی همینه:


زندگی خالی نیست :

مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست.

آری

تا شقایق هست،زندگی باید کرد.



Life is not empty

There is kindness,apple,faith

Yes

One must live as long as the anemone exists

 

mahtabi

مدیر بازنشسته
به باغ همسفران

به باغ همسفران


صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید.




Call me

Sweet is your voice

Sweet is the foliage of the strange plant

Grown in the farthest edge of sorrow


 

mahtabi

مدیر بازنشسته
من پر از نورم و شن

و پر از دارو درخت

پرم از راه،از پل،از رود،از موج

پرم از سایه ی برگی در آب:

چه درونم تنهاست.


I`m brimful of sun and sand

I`m brimful of vines


I`m brimful of patch,of bridge,of river,of wave

I`m brimful of the shadows of reeds in the water

I`m brimful of the movement of that willow tree at the garden`s end

How my inside is empty

 

mahtabi

مدیر بازنشسته
دیوار

دیوار

این شعر رو هر کاری کردم که قسمتی ازش رو بذارم دیدم حیفه.
واقعا شعر زیباییه.بعضی وقت ها این حسی که توی شعر هست به منم دست میده به شما چطور؟

دیوار:
زخم شب می شد کبود
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می سود
نه صدای پای من هم چون دگر شب ها
ضربه ای بر ضربه می افزود.

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله ی غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکر هایشان می بست.

روز و شب ها رفت.
من به جا ماندم در این سو،شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
لیک پندارم ، پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت.

تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.



WALL

The wound of night was turning pale
In the desert that I was marching:
Neither a bird`s wing disturbed the clear air
Nor the sound of my footsteps like other nights
Added to the sound of my former steps.

To raise a solid and firm wall around me
I brought from distance , rocks solid and heavy:
Bare footed.
I built a lofty wall in that place
To hide everything that to my eye was base
And to shut the passage to attacking giants
That in my mind I had visualized.

Days and nights rooled on,
I was stalled exhausted by my labor,
Neither regret kindled the fire of sweet hope in my veins
Nor my bygone recollections bothered me.
But behind the wall my fancy
Was building dark images of giants.
And in smoke color
He designed outlines of devil

Until one night like other silent nights,
The whole wall crumbled down
And my regret was mixed with surprise
.
 

rebass

عضو جدید
این شعر رو هر کاری کردم که قسمتی ازش رو بذارم دیدم حیفه.
واقعا شعر زیباییه.بعضی وقت ها این حسی که توی شعر هست به منم دست میده به شما چطور؟

دیوار:
زخم شب می شد کبود
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می سود
نه صدای پای من هم چون دگر شب ها
ضربه ای بر ضربه می افزود.

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله ی غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکر هایشان می بست.

روز و شب ها رفت.
من به جا ماندم در این سو،شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
لیک پندارم ، پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت.

تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:
حسرتی با حیرتی آمیخت.



WALL

The wound of night was turning pale
In the desert that I was marching:
Neither a bird`s wing disturbed the clear air
Nor the sound of my footsteps like other nights
Added to the sound of my former steps.

To raise a solid and firm wall around me
I brought from distance , rocks solid and heavy:
Bare footed.
I built a lofty wall in that place
To hide everything that to my eye was base
And to shut the passage to attacking giants
That in my mind I had visualized.

Days and nights rooled on,
I was stalled exhausted by my labor,
Neither regret kindled the fire of sweet hope in my veins
Nor my bygone recollections bothered me.
But behind the wall my fancy
Was building dark images of giants.
And in smoke color
He designed outlines of devil

Until one night like other silent nights,
The whole wall crumbled down
And my regret was mixed with surprise.
واقعا نمی دونم احساس بعد از خوندن شعر و چطور بیان کنم
مرسی از اینکه احساسمونو بیان کردی:gol:
 

mahtabi

مدیر بازنشسته
صدای پای آب

صدای پای آب


روح من درجهت تازه ی اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق،سرفه اش می گیرد.
روح من بیکار است:
قطره های باران را،درز آجر را ، می شمارد.
روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.




My soul flows towards the new direction of objects
My soul is young
My soul sometimes coughs from joy
My soul is idle
It counts raindrops,the holes in bricks,
My soul is sometimes true as a rock on the road







 

mahtabi

مدیر بازنشسته
صدای پای آب

صدای پای آب


روح من درجهت تازه ی اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق،سرفه اش می گیرد.
روح من بیکار است:
قطره های باران را،درز آجر را ، می شمارد.
روح من گاهی مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.




My soul flows towards the new direction of objects
My soul is young
My soul sometimes coughs from joy
My soul is idle
It counts raindrops,the holes in bricks,
My soul is sometimes true as a rock on the road







 

mahtabi

مدیر بازنشسته
و عشق صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند
نه.
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست

and love
means journey to the illumination of solitary avoidance of objects
and love
is the sound of gaps
the sound of gaps
that are sunken in ambiguity
no
the sound of gaps that are clean like solver
and turn opaque once thaey hear the word
naught
a lover is olways lonely​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

گلابتون

مدیر بازنشسته
ممنونم خانومي ببخشيد طبق معمول تشكراتم تموم شده...اين خدمت شما عزيزدلم.

فقط خانومي زبان دومش رو مثل اينكه يادت رفته بزاري گلم.
 

mahtabi

مدیر بازنشسته
نه یادم بود.
من نمیتونم بنویسم زیاد.ارور میده.حتی نمیتونم رنگشون رو هم درست کنم.دادم پیرجو جان زحمت کشید.
 

تندباد

عضو جدید
سلام
من نمیتونم دانلود کنم دوست عزیز اگه ممکنه فایل اشعار سهراب سپهری رو به ای میل من ارسال کن.
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام:
در این تاپیک قصد دارم که اشعاری از سهراب رو که در اختیار دارم هم فارسی و هم انگلیسیشون رو بگذارم.

من خودم هرگز به این فکر نکردم که اشعار زیبای سهراب رو به زبان دیگه بخونم و به جای اینکه از اشعار انگلیسی شاعران خارجی استفاده کنم از شعرای سهراب استفاده کنم.
حالا وقتی شد که این شعرا رو هر از چند گاهی بذارم.

به امید اینکه خوشتون بیاد
سلام...میشه واسه منم میل کنی...آخه نمی تونم دانلود کنم...مرسی
nazila_132@yahoo.com
 

گیسوی سحر

عضو جدید
منم یکی از شعرهای اخوان رو ترجمه کردم چطوری میتونم اونو رو تالار بذارم؟ راهنماییم کنید ممنون

منم یکی از شعرهای اخوان رو ترجمه کردم چطوری میتونم اونو رو تالار بذارم؟ راهنماییم کنید ممنون

این شعر رو هر کاری کردم که قسمتی ازش رو بذارم دیدم حیفه.
واقعا شعر زیباییه.بعضی وقت ها این حسی که توی شعر هست به منم دست میده به شما چطور؟

دیوار:
زخم شب می شد کبود
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می سود
نه صدای پای من هم چون دگر شب ها
ضربه ای بر ضربه می افزود.

تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حمله ی غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکر هایشان می بست.

روز و شب ها رفت.
من به جا ماندم در این سو،شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم
لیک پندارم ، پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت.

تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:
حسرتی با حیرتی آمیخت.



WALL

The wound of night was turning pale
In the desert that I was marching:
Neither a bird`s wing disturbed the clear air
Nor the sound of my footsteps like other nights
Added to the sound of my former steps.

To raise a solid and firm wall around me
I brought from distance , rocks solid and heavy:
Bare footed.
I built a lofty wall in that place
To hide everything that to my eye was base
And to shut the passage to attacking giants
That in my mind I had visualized.

Days and nights rooled on,
I was stalled exhausted by my labor,
Neither regret kindled the fire of sweet hope in my veins
Nor my bygone recollections bothered me.
But behind the wall my fancy
Was building dark images of giants.
And in smoke color
He designed outlines of devil

Until one night like other silent nights,
The whole wall crumbled down
And my regret was mixed with surprise.
منم یکی از شعرهای اخوان ثالث رو ترجمه کردم چطوری میتونم اونو تو تالار بذارم؟ کمکم کنید ممنونم
 

Similar threads

بالا