آرام، گفتم دوستت دارم

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:gol::heart::gol:
برای کسی که آنقدر دوستش دارم که نمی‌توانم دست به نوشتن ببرم، آنقدر دوستش دارم، که می‌ترسم نتوانم باز دست به نوشتن بردارم، و با گفتار کودکانه‌ام، که در برابر بزرگی‌اش کم می‌آورم، موجب رنجشش شوم، ولی خوب می‌دانم، چه خوب می‌داند، که چه خوب دوستش دارم، کماکان که پرنده‌ام می‌داند و می‌داند ......


بهتر آن دیدم که به ذهن کودکانه خود بروم و بقیه را به چشمانم بسپارم، آری، حرف‌های زیادی برای گفتن دارم، تو خود از چشمانم بخوان ...

چشمانی پر از اشک، و گلویی پر از بغض، شاید فرشته‌ای روزی این بغض نگاهم، اشک چشمانم را، روزی ببیند و کماکان نگویم کسی بغض نگاهم را، اشک چشمانم را، نه دید نه فهمید ! بهتر است بس کنم، می‌خواهم بگویم دوستت دارم


نه، همین اول اشتباه نرو، بخون، عجله نکن! با تو نیستم، کسی که می‌خواند این نامه را، خود خوب می‌داند با که هستم، و فرشته‌ای مهربان، پرنده‌ام را می‌گویم، که هرشب به خوابم می‌اید، و روزها نیز در کنار من، و مرا یاری می‌کند تا این دست‌خط را برای مهربانی که دوستش دارم بنویسم، مهربانی که همه دوستش دارند، من بیشتر!


فرشته‌ای که پا به این دنیا گذاشت، و الان، تنها 20 سال، کمی‌بیشتر یا کمتر دارد، شاید 2سال اینطرف و آن‌طر‌ف‌تر، بحث پانزده‌سال پیش است، پانزده‌سالی که با مرگ مروارید‌ها سپری شد، اشک‌های زیبایش را می‌گویم، اشک‌های که با دستان مهربانی دیگر، پاک می‌شوند و بوسه‌ای مهربانانه بر گونه‌های زیبایش می‌کارد، تا بگوید، دوستت دارم، چشمانت با اشک نیز می‌درخشد، می‌تابد ...

مرد رویاهایش بود، چه زیبا دوستش داشت و دارد، چه زیبا که خود نیز از وصفش دست به دامان چشمانش برد و حرف همیشگی، می‌توانی از چشمانم بخوان .... مردی که سرشار از بزرگی بود، و این مهربان من، عشق می‌ورزید، ولی باید پرواز می‌کرد، پرواز و پرواز، کمرش دگر طاقت نداشت، بال‌هایش هویدا بود، خوب‌ می‌دانست مهربان من می‌بیند بال‌ها را، ولی باید پرواز می‌کرد، چون فرشته‌ها پرواز می‌کنند، و کسی طاقت جرات دیدن بال را نداشت جز تو، و پرواز کرد، هنوز طعم بوسه‌هایش را بر گونه‌هایت حس می‌کنی، و دستی مهربان، گونه‌ات را نوازش می‌کرد، تو نیز در انتظار بالی تا پرواز کنی، نه، اجازه نمی‌دهم، این حق از آن من‌است، بال‌هایت از برای خانه‌ای نرم و زیبا، برای فرشته‌های کوچولو ....

پرواز کرد، و تو به خوابی عمیق فرو رفتی، چون تو در این دنیای فریفته، فرشته‌ مانده بودی، و تو به خواب رفتی و این مدت را با هم، دست در دست هم گذراندید، خوب می‌دانست باید تورا انتخاب می‌کرد و کرد، و تو به آرامشی چند ....، باید بیدار می‌شدی، شخصی در انتظار توست، روزگاری برای رنجاندنت و نشاندن اشک در گوشه‌ی چشم‌های زیبایت، و کسی که آن را پاک کند، می‌بوسم چشم‌های مهربانت را که مهربانانه دوستم دارم و دوستم داری ... و فرشته‌ای که در مقابل مهربانی‌هایش خود را گم می‌کنی و توان پاسخ دادن نداری، فقط چشمانت را می‌سپاری و او خوب می‌خواند، خواننده‌ای ماهر، چون تورا دوست دارد، و عاشقانه برایت بال می‌زند

جاوید پرواز کرد، و چه پرواز کردنی، به جرم اسمش پرواز کرد، به جرم جاوید بودنش، من نیز بزودی پرواز می‌کنم، باید جاوید بمانم، و این جاوید پرواز کرد ... گفته بودم روزگار غم را، اشک را به تو هدیه می‌دهد، اما خدایی مهربان فرشته‌اش را تنها نمی‌گذارد، خدایی که از آن توست، و آن مهربان، همانی که قبل نیز به آن اشاره کردم، دستانت را گرفت، محو زیبایی‌هایت نشد، محو فرشته بودنت نشد، عاشقت شد، و عاشقانه دوستت می‌دارد، لوحی سفید که تو شروع به نوشتن می‌کنی، و تورا بوسید ... در آغوشش آرام بگیر، جایی ...... .......... ........ . سکوت می‌کنم، اینبار تنها خدا فهمید چه گفتم!!!


و در این آغوش، هر شب فرشته‌ای را که پرواز کرد می‌بینی، و او روزها نیز در کنارت است، چشمانت را باز کن، می‌دانی، می‌دانی با هر قطره اشک، با هر ثانیه غم و ناراحتی تو، دل چند‌ها فرشته را خون می‌کنی؟ من نیز غمگین ...

پس کو آن خنده‌هایت ؟ کو آن شوق زیبایت ؟ تو به آن فرشته قول خندیدن دادی، یادت نیست ؟ پس بخند تا فرشته‌ها نیز بخندند
و روز‌ها می‌گذرند، سال‌ها می‌گذرد، و الان، فرشته‌های کوچولو، و باز نگران، نمی‌دانم چه بگویم، حس مادریت است، و با بال گرفتن‌ فرشته‌هایت بر نگرانی و اضطراب تو افزون تر، و لبخندی مهربانانه، از سوی فرشته‌ی مهربانت، چه زیبا بوسید تورا، همان حس شرم، همان حس دوست داشتن، هنوز می‌لرزد، سرخ می‌شود وقتی می‌گوید دوستت دارم، و تورا آرام در آغوش می‌گیرد و بوسه‌ای بر پیشانی مالامال از درد، رنج، غم و اضطراب و ...، و این است عشقی که می‌ماند، و تو خوشحال، که در کنارت، فرشته‌ای مهربان، برای شادی و خوشبختی و ... مهربان من، شب‌ها را با بیداری صبح می‌کند، و روزها را در دام مرگ به شب می‌رساند تا شب نیز، آرام و با شرم و عشق و دوست داشتن، بگوید دوستت دارم، خوب می‌داند در خانه چه نگاهی به در داری که باید باز شود، و مشتاقانه به چشمانش نگاهی بیندازی و اشک شوق بریزی، و او خود از چشمان تو خوب می‌داند، و خوب می‌خواند


و من اینجا، دستان مهربانت را بر روی گونه‌هایم حس می‌کنم، و برای مهربانی‌های روزگار، دعایتان می‌کنم، و می‌دانم، خوب می‌دانم، روز به روز، وقتی می‌گوید دوستت دارم، باز سرخ می‌شود، و این عشق است که می‌ماند، عشقی که جاوید ماند و می‌ماند


بخند، به چشمانم بنگر، چون نتوانستم بنویسم آنچه را باید می‌نوشتم، اشک‌هایم را ببین، هریک برای شادی تو



من، جاوید، پرواز خواهم کرد، مجالی نیست، ولی جاوید می‌مانم، همراه با پرنده‌ام ...



من حرف‌های زیادی برای گفتن دارم، تو خود از چشمانم بخوان، خوب می‌دانی چه می‌گویم
:gol::heart::gol:
 
آخرین ویرایش:

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوستت دارم.....
دوستت دارم کمتر از خدا و بیشتر از خودم چون به خدا ایمان دارم و به تواحتیاج!!


دستانم تشنه ی دستان توست
شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم
با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.
می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناودانهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود.
و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس
نکنم.
چه زیباست بخاطر تو زیستن.
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
سکوت سرشار از ناگفته‌هاست

سکوت سرشار از ناگفته‌هاست

دلتنگي‌هاي آدمي را
باد ترانه‌اي مي‌خواند،
رؤياهايش را
آسمان پر ستاره ناديده مي‌گيرد،
و هر دانه‌ي برفي
به اشکي نريخته مي‌ماند.

سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق‌هاي نهان
و شگفتي‌هاي بر زبان نيامده،

در اين سکوت
حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو
و من!
:gol:
"مارگوت بيکل"
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوستت دارم چون تنهاترین ستاره ی زندگی منی
دوستت دارم چون تنهاترین مصراع شعر منی
دوستت دارم چون تنهاترین فکر تنهایی منی
دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساده روان و عالی بود تقدیم به شما
[FONT=times new roman, times, serif]زندگیِ من آرام می گذشت.[/FONT][FONT=times new roman, times, serif]اتفاقی نمی افتاد..![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تا این که سکوتی تمامِ وجودم را دگرگون کرد![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بی صدا آفتابی شد.. و دستِ مرا گرفت و به راهِ نوشتن کشید![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آری سکوت![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سکوتی که مشحونِ تحمل هاست..[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سکوتی که از دنیا بریده است![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کاش نبود.. اما وجودِ من آن را شدیدتر می کند.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آی..! ای سکوتی که بی رحمانه مرا غرقِ محبت می کنی![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نمی خواهم.. محبت نمی خواهم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آی صدای آشنا!... بد آمدی..چند روزی جرقه زدی رفتی.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تماشای تو وقت می خواست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گوشِ من پاسخی ندید[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دلم می خواهد صدایت را بشنوم..[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همین![/FONT]
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهت میکنم...

اما نمی فهمی نگاهم را ،

به آتش می کشی قلب پر از درد و گناهم را،

اگر عشقم به فردا واگذاری هیچ می دانی؟!

همین امشب به پایان می برم آغاز راهم را ،

نمی دانم که بعد از مردنم دیگر چه خواهد شد ؟!

و فرصت پیش می آید ببخش اشتباهم را...
 

eghlimaa

عضو جدید
کاربر ممتاز


نه تنها همین حالا
که از همیشه های مدام آشنایی
عطرت نوازشگری آشنا
چون رقص علفزاران در آغوش باد
عشق من
تنها برای تو می گویم
از لحظه های رنگارنگ سالی که نکو بود برای تجربه
و نکو ماند تا این زمان
با تو آغاز کردم و با تو به انجام می رسانم
زیستنی در تراز عاشقی
چون گلدان گل دست پرورده ی نگاه تو و تبسم خورشید
یا لغزش اشکهای نا بهنگام
به هنگام دلتنگی
.
.
.
آرامش را
من با تو زیستم
و بالیدم
از بالین سکوت تا آسمان ملکوت


 

zahra_216

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol::heart::gol:
برای کسی که آنقدر دوستش دارم که نمی‌توانم دست به نوشتن ببرم، آنقدر دوستش دارم، که می‌ترسم نتوانم باز دست به نوشتن بردارم، و با گفتار کودکانه‌ام، که در برابر بزرگی‌اش کم می‌آورم، موجب رنجشش شوم، ولی خوب می‌دانم، چه خوب می‌داند، که چه خوب دوستش دارم، کماکان که پرنده‌ام می‌داند و می‌داند ......


بهتر آن دیدم که به ذهن کودکانه خود بروم و بقیه را به چشمانم بسپارم، آری، حرف‌های زیادی برای گفتن دارم، تو خود از چشمانم بخوان ...

چشمانی پر از اشک، و گلویی پر از بغض، شاید فرشته‌ای روزی این بغض نگاهم، اشک چشمانم را، روزی ببیند و کماکان نگویم کسی بغض نگاهم را، اشک چشمانم را، نه دید نه فهمید ! بهتر است بس کنم، می‌خواهم بگویم دوستت دارم


نه، همین اول اشتباه نرو، بخون، عجله نکن! با تو نیستم، کسی که می‌خواند این نامه را، خود خوب می‌داند با که هستم، و فرشته‌ای مهربان، پرنده‌ام را می‌گویم، که هرشب به خوابم می‌اید، و روزها نیز در کنار من، و مرا یاری می‌کند تا این دست‌خط را برای مهربانی که دوستش دارم بنویسم، مهربانی که همه دوستش دارند، من بیشتر!


فرشته‌ای که پا به این دنیا گذاشت، و الان، تنها 20 سال، کمی‌بیشتر یا کمتر دارد، شاید 2سال اینطرف و آن‌طر‌ف‌تر، بحث پانزده‌سال پیش است، پانزده‌سالی که با مرگ مروارید‌ها سپری شد، اشک‌های زیبایش را می‌گویم، اشک‌های که با دستان مهربانی دیگر، پاک می‌شوند و بوسه‌ای مهربانانه بر گونه‌های زیبایش می‌کارد، تا بگوید، دوستت دارم، چشمانت با اشک نیز می‌درخشد، می‌تابد ...

مرد رویاهایش بود، چه زیبا دوستش داشت و دارد، چه زیبا که خود نیز از وصفش دست به دامان چشمانش برد و حرف همیشگی، می‌توانی از چشمانم بخوان .... مردی که سرشار از بزرگی بود، و این مهربان من، عشق می‌ورزید، ولی باید پرواز می‌کرد، پرواز و پرواز، کمرش دگر طاقت نداشت، بال‌هایش هویدا بود، خوب‌ می‌دانست مهربان من می‌بیند بال‌ها را، ولی باید پرواز می‌کرد، چون فرشته‌ها پرواز می‌کنند، و کسی طاقت جرات دیدن بال را نداشت جز تو، و پرواز کرد، هنوز طعم بوسه‌هایش را بر گونه‌هایت حس می‌کنی، و دستی مهربان، گونه‌ات را نوازش می‌کرد، تو نیز در انتظار بالی تا پرواز کنی، نه، اجازه نمی‌دهم، این حق از آن من‌است، بال‌هایت از برای خانه‌ای نرم و زیبا، برای فرشته‌های کوچولو ....

پرواز کرد، و تو به خوابی عمیق فرو رفتی، چون تو در این دنیای فریفته، فرشته‌ مانده بودی، و تو به خواب رفتی و این مدت را با هم، دست در دست هم گذراندید، خوب می‌دانست باید تورا انتخاب می‌کرد و کرد، و تو به آرامشی چند ....، باید بیدار می‌شدی، شخصی در انتظار توست، روزگاری برای رنجاندنت و نشاندن اشک در گوشه‌ی چشم‌های زیبایت، و کسی که آن را پاک کند، می‌بوسم چشم‌های مهربانت را که مهربانانه دوستم دارم و دوستم داری ... و فرشته‌ای که در مقابل مهربانی‌هایش خود را گم می‌کنی و توان پاسخ دادن نداری، فقط چشمانت را می‌سپاری و او خوب می‌خواند، خواننده‌ای ماهر، چون تورا دوست دارد، و عاشقانه برایت بال می‌زند

جاوید پرواز کرد، و چه پرواز کردنی، به جرم اسمش پرواز کرد، به جرم جاوید بودنش، من نیز بزودی پرواز می‌کنم، باید جاوید بمانم، و این جاوید پرواز کرد ... گفته بودم روزگار غم را، اشک را به تو هدیه می‌دهد، اما خدایی مهربان فرشته‌اش را تنها نمی‌گذارد، خدایی که از آن توست، و آن مهربان، همانی که قبل نیز به آن اشاره کردم، دستانت را گرفت، محو زیبایی‌هایت نشد، محو فرشته بودنت نشد، عاشقت شد، و عاشقانه دوستت می‌دارد، لوحی سفید که تو شروع به نوشتن می‌کنی، و تورا بوسید ... در آغوشش آرام بگیر، جایی ...... .......... ........ . سکوت می‌کنم، اینبار تنها خدا فهمید چه گفتم!!!


و در این آغوش، هر شب فرشته‌ای را که پرواز کرد می‌بینی، و او روزها نیز در کنارت است، چشمانت را باز کن، می‌دانی، می‌دانی با هر قطره اشک، با هر ثانیه غم و ناراحتی تو، دل چند‌ها فرشته را خون می‌کنی؟ من نیز غمگین ...

پس کو آن خنده‌هایت ؟ کو آن شوق زیبایت ؟ تو به آن فرشته قول خندیدن دادی، یادت نیست ؟ پس بخند تا فرشته‌ها نیز بخندند
و روز‌ها می‌گذرند، سال‌ها می‌گذرد، و الان، فرشته‌های کوچولو، و باز نگران، نمی‌دانم چه بگویم، حس مادریت است، و با بال گرفتن‌ فرشته‌هایت بر نگرانی و اضطراب تو افزون تر، و لبخندی مهربانانه، از سوی فرشته‌ی مهربانت، چه زیبا بوسید تورا، همان حس شرم، همان حس دوست داشتن، هنوز می‌لرزد، سرخ می‌شود وقتی می‌گوید دوستت دارم، و تورا آرام در آغوش می‌گیرد و بوسه‌ای بر پیشانی مالامال از درد، رنج، غم و اضطراب و ...، و این است عشقی که می‌ماند، و تو خوشحال، که در کنارت، فرشته‌ای مهربان، برای شادی و خوشبختی و ... مهربان من، شب‌ها را با بیداری صبح می‌کند، و روزها را در دام مرگ به شب می‌رساند تا شب نیز، آرام و با شرم و عشق و دوست داشتن، بگوید دوستت دارم، خوب می‌داند در خانه چه نگاهی به در داری که باید باز شود، و مشتاقانه به چشمانش نگاهی بیندازی و اشک شوق بریزی، و او خود از چشمان تو خوب می‌داند، و خوب می‌خواند


و من اینجا، دستان مهربانت را بر روی گونه‌هایم حس می‌کنم، و برای مهربانی‌های روزگار، دعایتان می‌کنم، و می‌دانم، خوب می‌دانم، روز به روز، وقتی می‌گوید دوستت دارم، باز سرخ می‌شود، و این عشق است که می‌ماند، عشقی که جاوید ماند و می‌ماند


بخند، به چشمانم بنگر، چون نتوانستم بنویسم آنچه را باید می‌نوشتم، اشک‌هایم را ببین، هریک برای شادی تو



من، جاوید، پرواز خواهم کرد، مجالی نیست، ولی جاوید می‌مانم، همراه با پرنده‌ام ...



من حرف‌های زیادی برای گفتن دارم، تو خود از چشمانم بخوان، خوب می‌دانی چه می‌گویم
:gol::heart::gol:

چقد قشنگو خالصانه بود....کاش همه دوست داشتنا این جوری ناب بود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است

باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور

باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟

دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست

از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش

مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست

خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند

عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست

نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است

"زیبا طاهریان"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوســـــــــــــتت ندارم
یک قطره اشک گوشه چشمم نشسته بود.... بهم گفتی : اين ديگه چيه؟

رومو بر گردوندم و گفتم هيچی.

گفتی:خودم ديدم که گريه کردی.

گفتم:نه.اين که اشک نيست.

گفتی:اگه اشک نيست پس چيه؟

گفتم: اين عشقه.

گفتی: عشق چيه؟

خيلی مهربون شده بودی.نگاه کردم توی چشمات! گفتم:عشق يعنی خاطره.

گفتی:خا طره چيه؟

گفتم: يعنی خاطره اولين بار که ديدمت. يادت هست؟

گفتی :عشق که يک لحظه نيست.خا طره اولين ديدار يک لحظه بود و تموم شد.

گفتم : اشتباه میکنی! عشق يعنی تکرار خاطره اولين ديدار.که تا آخر عمر توی ذهن می مونه و مدام تکرار ميشه

راستی یادت میاد اولین روزی دیدمت کی بود ؟
دیروز که داد زدی "دوست دارم" ،گفتم بلندتر نمی شنوم. امروز که آروم گفتی دوستت دارم گفتم دیگه "دوست ندارم "،گفتم هیس،چرا داد می زنی؟
--------------------------------------------------
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]يه روز عشق و ديوونگي و محبت و فضول داشتن با هم قايم موشک بازي ميکردن

يکي يکي چشم ميذارن تا اينکه نوبت به ديوونگي ميرسه وقتي چشماشو باز ميکنه همه رو پيدا ميکنه جز

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عشق همه جا رو ميگرده ولي پيداش نميکنه فضول ميفهمه که عشق کجا قايم شده به ديوونگي ميگه .

ديوونگي هم يه خار بزرگ برميداره و فرو ميکنه تو بوته گل سرخ .يهو عشق داد ميزنه . ميبينن عشق

دستاشو گذاشته جلوي چشماش . ديوونگي با خار چشماي عشق رو کور کرده بود . و چون خودشو مقصر

ميدونست قول داد که هميشه همراه عشق باشه .برا همينه که وقتي عشق ميره سراغ يکي چون چشاش

کوره بديهاي معشوقشو نميبينه و ديوونگيم که همراهشه

[/FONT]


[/FONT]​
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جداییم از هم ولی
کنار همیم
تو هر لحظه ...
وجودمو باور کن...
من پیشتم...همین جا :gol:
 

K.K.J

عضو جدید
تو
مثلِ ستاره ای
همیشه هستی‌
چه ببینمت
چه نبینمت
...
من
همان شاعری
که خوب میدانی
از تو می‌‌نویسد
چه باشی‌
چه نباشی‌
(همیشه حق با کسی‌ ‌ست که دوستش داری)

نیکی‌ فیروزکوهی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی دانم بذر عشق تو را،

دستان کدام باغبان در کویر قلبم پاشید

که شمیم آن، همه ی فاخته ها و لادن ها را مست کرد.

نمی دانم طراوت کدامین اقاقی را

پیشکش رویاهای آبی ام کردی

که کلبه ی ویران شده ی دلم،

بهشت همه ی پروانه ها شد.

بگذار در آرامش دریا گونه ات غرق شوم

و در احساس نقره ای ستاره ات تکثیر یابم

تا شاید از زندگی،

تبسمی سبز هم نصیب من شود...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سالهاست که من از این جزیره متروک

نامه ای را در بطری

روانه آبهای عالم کرده ام

اگر عاشق باشد

می تواند کلماتم را بخواند

به هر زبانی در هر سرزمینی

سالهاست که اینجا نشسته ام

تا قایقی بیاید و تنهایی مرا

متلاطم سازد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یکی را دوست دارم بیشتر از...
یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد.
یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد
زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !
کسی را دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم
دستانش را بفشارم !
یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !
یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست !
یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی
که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم !
یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که
او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید
و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش
نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم
برای من عزیزترین است !
یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که
چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم !
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا
دارد !
یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی
نیز دوست نمی دارد !
یکی را دوست دارم با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما .......... من
دیوانه وار تنها او را دوست دارم !
کاش یه روزی بفهمی که چقدر دوستت دارم !!!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم

نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم

یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.

نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.

می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
منم، منی که دیگر هیچ چیزی را دوست نمی دارم

به نشان نا رضایتی از امر تغییر پذیر.

نفرت هم نمی ورزم به هیچ چیز

به نشان نارضایتی تمام عیار از امر تغییر ناپذیر
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو را به جای همه مردانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی‌نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه مردانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.


جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی‌نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو را به جای همه مردانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی‌نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه مردانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.


جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.
از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی‌نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
دیــدَن عَـکسَت تَـمــآم سَهمــ مَــن است،
از "تـــو "
آن را هَـم جیره بَـــندی کَردِه امـــ
تــ آ مَبــآدآ ،
تَــوقُــعش زیاد شَـــود!!
دِل اســت دیـــگر ...
ممکن اســت فَــردا خودَت را از مــن بــِخواهـَد!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همره‌ باد از نشیب و از فراز کوهساران
از سکوت شاخه‌های سرفراز بیشه‌زاران
از خروش نغمه‌ سوز و ناله‌ ساز آبشاران
از زمین ، از آسمان ، از ابر و مه‌، از باد و باران



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـا تـو

می تــــــــوان آسود

در انتهـــــــــــای راهــــی که به بن بست رسیده است

و بــــــــــــــالا رفت

از دیـــــــــوار روزمرگی ها

و نتـــــــــــرسید

از آنچه پشت دیــــــــوار است !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتي دلتنگ شدي به ياد بيار كسي رو كه خيلي

دوستت داره وقتي نااميدشدي به ياد بيار كسي رو

كه تنها اميدش تويي وقتي پر از سكوت شدي به ياد

بيار كسي روكه به صدات محتاجه وقتي دلت خواست از

غصه بشكنه به ياد بيار كسي روكه توي دلت يه كلبه

ساخته بود وقتي چشمات از تصويرم تهي شدند به ياد بيار

كسي رو كه حتي توي عكسش هم بهت لبخند مي زنه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تار بودم آهنگ دوستت دارم را برایت مینواختم

اگر بهاربودم شکوفه ها رابرایت تقدیم میکردم

اگر باران بودم آن قدر می باریدم تا غبار غم ها رااز دلت بزدایم

ولی افسوس که نه تارم نه بهارم نه بارانم ولی هرچه هستم با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
یواش گفتم دوستت دارم واسه اینه که نشنیدی...........................
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زندگی ام، هستی ام، یاورم، دلدار زندگی ام، عشق من، امید زندگی ام، تمام وجود من دوستت دارم.
ای که امید زندگی را به من دادی، خون عاشقی را در رگهای من جاری ساختی، حال و هوایی دوباره به زندگی من دادی ، نفسی دوباره به من بخشیدی دوستت دارم.
ای پرستوی عاشق، عمر دقایق، گل شقایق، همیشه عاشق ، دوستت دارم.
ای وجود من، طلوع من، حضور پر شوق و شور من ، دوستت دارم .
ای دریای من، فردای من، دنیای من، رویای من ، دوستت دارم.
ای گل من، روح من، تمام وجود من، مهتاب من ، دوستت دارم.
روزی که تو پا به این دنیا گذاشتی، روز تضمین زنده بودن من بوده است.
روزی که تو پا به این قلب بی طاقت من گذاشتی، روز امید دوباره به زندگی ام بوده است.
روزی که به من بگویی دوستت دارم بهترین روز زندگی ام خواهد بود.
و روزی که از من جدا شوی روز مرگ لحظه هایم خواهد بود.
اینجا بدون تو بی رنگ و روست، بی عطر و بوست، اینجا بدون تو هوای دلم همیشه ابری است، آسمان چشمانم همیشه بارانی است و همیشه بر روی لبانم نام تو جاری است .
هر جا هستی بیا تا دلم خون نشده و گلهای خانه مان همه پر پر نشده.
بیا و با خود بوی نرگس شیراز را با خود بیاور ای زندگی من.
ای که بدون تو دنیا برایم قفس است و عاشقی برایم هوس است و زندگی برایم بی نفس است .
ای زندگی من، عشق من، نفس من خیلی دوستت دارم .
باور کن که خیلی دوستت دارم و خواهم داشت.
گفته ام، میگویم و خواهم گفت و باز هم گفته ام، می گویم و خواهم گفت که خیلی دوستت دارم .
مجنونم از مجنون دیوانه تر تو و عاشقم از فرهاد عاشق تر تو.
لیلی هستی از لیلی عاشق تر و شیرینی از شیرین لایق تر.
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
سهم من از زندگی

تنها مساحت زیر پاهایم است !

و از بودن تو

فقط اشک هایم ...!
 

thamin

عضو جدید
کاربر ممتاز
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت
بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....از داشتن
تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش
بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام
وجود قلبم وعشقم را به تو هدیه کنم اری من تورا دوست دارم
وعاشقانه تو را می ستایم
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
JU JU آرامترین آرام ادبیات 50
JU JU آرام بخواب ادبیات 13

Similar threads

بالا