.
#آیه
.
وباز
به ساعتم نگاه می کنم.
به شرم دستان خالی ام.
به بی تابی قطرات باران.
و باز
صدای خمپاره
بوی پول,رنگ خون
تصویر قهقه از پشت میز
وباز
کودکانی خاکی,درسینه ام اشک
می ریزند.
مادری میان خرابه های جانم
مویه می کند.
پدری در بام ذهنم دق می کند,
سقوط می کند....
و باز
بغضم را می خورم و تکه ایی دیگر از
دلم می شکند.
آرام از خودم می پرسم
بس نیست این همه نبودن؟
دیر نیست این همه نیامدن؟
و باز
به ساعتم نگاه می کنم
وباز
از خودم ازآدم ها می پرسم...
.
.
#آیه
.
وباز
به ساعتم نگاه می کنم.
به شرم دستان خالی ام.
به بی تابی قطرات باران.
و باز
صدای خمپاره
بوی پول,رنگ خون
تصویر قهقه از پشت میز
وباز
کودکانی خاکی,درسینه ام اشک
می ریزند.
مادری میان خرابه های جانم
مویه می کند.
پدری در بام ذهنم دق می کند,
سقوط می کند....
و باز
بغضم را می خورم و تکه ایی دیگر از
دلم می شکند.
آرام از خودم می پرسم
بس نیست این همه نبودن؟
دیر نیست این همه نیامدن؟
و باز
به ساعتم نگاه می کنم
وباز
از خودم ازآدم ها می پرسم...
.
.