من ...دختر اسمان.....از جنس گلهای شقایق ......در اغوش مهتابی شب ....یک ستاره ام ...
چشمانم از سپیدی مهتاب و نگاهم از شرارت اتش ..
با قلبی از سلوک ستارگان همیشه عاشق ....
کلبه ای دارم در پس شب ....در محفلی از اشعار مجنون ...
زندگی ام از روز و شب تهی ..
.من ...دختری ساکن هفت اسمان ....
روحی دمیده شده در کالبد وجودم از سرچشمه ی هستی ....
فرستاده ی دل .....
قائم مقام دل در فراسوی احساس ....
من ...از نسل لیلی ...ساکن حریم کلام عشق ........کوچه نشین نغمه های محبت ....
من ..یک عاشق ..
پسر اسمان .....شاهزاده ی اسمان .......من تو را به هم نشینی شبانه شمیم دیار یاران فرا میخوانم... ...
شاید که مرا گوش فرا دهی انچنان که در من زندگی کرده ای ...
من ...عاشقم برتو ...ای عشق ...