soheil wolf
پسندها
10

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • [تولّد] ... زاد روز مهر بانوی باشگاه ، ســـــــــــــتایش ِ عزیز ... [ تولّد][IMG]
    گاهـــــــی بـایـــد بی رحــــم بـود ...

    نه با دوســــت ، نه با دشمـــــن که با خــــــــودت !!


    و چه بــزرگ میكُـنـدت آن سیلــــــــی كه به خودت زدی
    خانه ات زيباست

    نقش هايت همه سحرانگيز است

    پرده هايت همه از جنس حرير

    خانه اما بي عشق ، جاي خنديدن نيست

    جاي ماندن هم نيست

    بايد از كوچه گذشت

    به خيابان پيوست

    و تكاپوي كنان

    عشق را بر لب جوي و گذر عمر و خيابان جوئيد

    عشق بي همهمه در بطن تحرك جاريست

    *****

    تن تماميت زيبايي پيراهن نيست

    مهرباني با تن، مثل يك جامه بهم نزديكند

    و اگر ميخواهيم روزهامان

    همه با شبهامان

    طرحي از عاطفه با هم ريزند

    گاهگاهي بايد

    به سر سفرهء دل بنشينيم

    قرص ناني بخوريم

    از سر سفرهء عشق

    گامهامان بايد

    همهء فاصله ها را امروز

    كوتاه كنند

    و سر انگشت تفاهم هر روز

    نقب در نقب دري بگشايد

    دري از عشق به باغ گل سرخ

    "و بينديشيم بر واژهء "دوستت دارم
    بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند
    گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

    بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست
    پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

    گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام
    صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

    شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
    تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

    كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد
    قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند
    وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
    عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

    ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
    کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

    در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
    هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست

    بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
    دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

    عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
    قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

    وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد


    پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
    بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

    آه، بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

    مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب

    در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

    آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

    بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست

    بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

    مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

    باز می پرسمت از مساله و دوری عشق

    و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
    دل، ماهی خسته‌ای که در تور افتاد

    در چاله عجب نیست اگر کور افتاد

    از عشق چه خیر غیر ناکامی دید؟

    بر چاک چه جز وصله‌ی ناجور افتاد؟

    از اصل خودش دور شد و بالا رفت

    این بود که فواره‌ی مغرور افتاد

    بسیار به غیر او دلم شد نزدیک

    تا از غم عشق او کمی دور افتاد

    بسیار به صخره‌ها سرش را دریا

    کوبید بیفتد از سرش شور، افتاد؟

    من با غم او از خود او دوست‌ترم

    او با غم من از خود من دور افتاد!

    با اینهمه راضی‌ست نشابوری که

    از چنگ مغول به چنگ تیمور افتاد
    درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

    سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن



    اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام،

    تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن



    به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

    بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن



    شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

    به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن



    شراب کهنه چرا؟ خون تازه آوردم...

    اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن



    لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

    تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن
    پر میکشم از پنجره ی خواب تو تا تو

    هر شب من و دیدار،در این پنجره با تو

    از خستگی روز همین خواب پر از راز

    کافیست مرا،ای همه خواسته ها تو

    دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

    من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو

    پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

    ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو

    آزادگی و شیفتگی مرز ندارد

    حتی شده ای از خودت آزاد و رها تو

    یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

    دیگر نه و هرگز نه،که یا مرگ که یا تو

    وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

    یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو

    پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟

    تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟
    عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من

    شب هجران نکند قصد دل آزاری من

    روزگاری که جنون رونق بازارم بود

    تو نبودی که بیایی به خریداری من

    برگ پاییزی ام و خسته دل از باد خزان

    باغبان نیز نیامد پی دلداری من....
    گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

    کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟

    شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت

    شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی

    تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

    غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟

    گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند

    دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی

    روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت

    کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی

    بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد

    باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی

    من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو

    آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/437330-آجـــــیل?p=6103718#post6103718
    گاهی یک نگاه آن قدر مهربان است که

    چشم هرگز رهایش نمی کند

    گاهی یک عشق آن قدر ماندگار است که

    زمان حریفش نمی شود

    و گــــــــــــاهی یک دوست

    آنقدر عزیز است که قلب رهایش نمی کند

    بعضی آدم ها را نمی شود داشت

    فقط می شود یک جور خاص

    دوستشان داشت ...

    بعضی آدم ها اصلا برای این نیستند که

    برای تو باشند یا تو برای آن ها !

    اصلا به آخرش فکر نمی کنی

    آن ها برای اینند که دوستشان بداری

    آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق !

    یک جور خاص دوست داشتن که اصلا هم کم نیست ... !

    این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم

    در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...
    کاش دست هایم آنقدر بزرگ بود

    که می توانستم چرخ و فلک دنیا را

    به کام تو بچرخانم . . .
    دوست های واقعی مثل صبح هستند ،

    نمی شه تمام روز داشتشون

    ولــــــــی

    مطمئنی که فردا ،

    هفته بعد ،

    ماه بعد ،

    سال بعد ....

    تا ابد هستند...
    یه قانون طلایی هس که می گه : " اونی که تو خیالته بیخیالته ... "
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا