nazanin.990
پسندها
515

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هم مسیریم
    با سقفی که از ستاره لبریز است
    روشنِ روشن...
    دلم گرم به دستانت
    قرص به حریم آغوشت
    کنارت آرام ترینم
    چون قایقی بر بستر یک رود
    بی خروش...
    تنت حاصلخیز
    چون فاصله ای نبود
    نزدیکِ نزدیک...
    سبز شدم سبز
    پُر از آیه های نور
    حرای سینه ات
    اعجاز کرد سوره در سوره
    خواندم به نام تو
    مؤمن شدم مؤمن
    اینگونه ام امروز
    نماز می گذارم رو به قبله ای
    که جهتش قامت توست
    بنده وار بنده وار
    هم مسیریم، جایی در بهشت
    به خانه ی تو
    همانقدر نزدیک نزدیک
    مریم گودرزی
    هر انسانی
    که نمی‌توانم دوستش بدارم
    سرچشمه‌ی اندوهی‌ست ژرف
    برای من...
    هرانسانی
    که روزی دوستش داشته‌ام
    و دیگر نمی‌توانمش دوست بدارم
    گامی‌ست به سوی مرگ
    برای من!
    آن روز که دیگر نتوانم
    کسی را دوست بدارم
    خواهم مرد!
    آی شمایان
    که می‌دانید
    شایسته‌ی عشق من‌اید...
    مراقب باشید، مراقب باشید
    تا مرا نکشید...
    "ژئو بوگزا"
    دنیا به همین چند سطر رسیده است
    به اینکه انسان
    کوچک بماند بهتر است
    به دنیا نیاید بهتر است
    اصلاً
    این فیلم را به عقب برگردان
    آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
    پلنگی شود
    که می دود در دشت های دور
    آن قدر که عصاها
    پیاده به جنگل برگردند
    و پرندگان
    دوباره بر زمین

    زمین ...؟
    نه !
    به عقب تر برگرد
    بگذار خدا
    دوباره دست هایش را بشوید
    در آینه بنگرد
    شاید
    تصمیم دیگری گرفت

    متنتون خیلی زیبا بود;)
    " آدم‌ های امن چه کسانی هستند؟ "
    آدم‌ های امن، همان‌هایی هستند که همه چيز مي‌توانی بهشان بگويی،
    بدون اينکه قضاوت يا تحقيرت کنند...
    ميتوانی کنارشان احساس بودن کنی...
    کسانيکه فقط خود خود خودت هستی که براشون مهمی کسی که ﺩﺳﺘــــﺖ ﺭﺍ می گیرد ....
    ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺯﻧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺧﯿـــــــﺎﻝ ..
    ﺩﺳـــــتت را می گیرد ﺑﻪ ﺭﺳــــﻢ ِمحبت ...
    ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳــــــﺖ ﻫــــﻮﺍیت ﺭﺍ ﺑﯽ ﺍﺟــــــــﺎﺯﻩ به رسم رفاقت ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷد !
    گاهی تورا فرو می‌ریزد برای بنای جدید....
    آدم های امن گل های قالی اند،
    نه انتظار چیده شدن دارند نه دلهره پژمردن،
    همیشگی اند،
    گنجینه اند،
    سرمایه اند،
    آرامش خاطرند،
    کاش هرکس یک آدم امن در زندگیش بیاید...
    ﻭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ
    با همه ی زیبائیش
    کم کم می آید ....
    می گویند :
    ﺩﻭﺭ ️ﻗﻠﺒﺘﺎﻥ ﺷﺎﻝ ﮔﺮﺩﻥ ﺑﭙﯿﭽﯿﺪ
    تا ﺩﺭ ﮐﻮﻻﮎ آﺩم های ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ی ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺎﺭ
    ﻣﻨﺠﻤﺪ ﻧﺸﻮﺩ ....
    آدم های این دیار
    منو توئیم که شالی مشترک
    به گردن داریم
    تا در هوای نفس هامان
    آب کنیم
    انجماد جهان را .
    ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﺘﺎﻥ
    ﺯﯾﺮ ﮐﺮﺳﯽ ️ﻋﺸﻖ،
    ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻡ ...
    هنگامیکه از درون زلال باشی
    خداوند به تو نوری می بخشد
    آنچنان که ندانی
    و مردم تو را دوست ميدارند از جایی که ندانی
    و نیاز هایت از جایی برآورده شود که ندانی چه شد!
    این یعنی پاک نیتی
    و پاک نیت کسی است که برای همه ، بدون استثناء ، خیر بخواهد.
    چون میداند
    سعادت دیگران از خوشی او نمیکاهد.
    و بی نیازی آنها از ثروت او کم نمیکند.
    و سلامت انها عافیت و آرامش او را سلب نخواهد کرد.
    پس چه زیباست که همیشه نیک اندیش و خیر خواه باشیم...
    مثل تو....
    خواهش میکنم ممنون
    بین ما
    فرق زیادی که نیست!
    فاصله ی ما تنها
    یک حرف است!
    من!
    نفس می کشم در
    بود تو!
    تو!
    در نبود من!!!
    #مریم_میر_صفایی
    قول داده اَم…

    گاهـــی...

    هَر اَز گاهـــی...

    فانـــوس یادَت را...

    میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه،

    روشَـن کنَم...

    خیالـت راحـَــت!

    مَـن هَمان منـــَــم؛

    هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره

    میان این کوچـه های تاریك پَرسـه میزَنـَم

    اَما بـه هیچ سِتاره‌ی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…

    خیالَت راحَت !

    نمـــــیـدانــــی ،

    چه دردی دارد !

    وقـــتـی ..

    حــــالـم ..

    در واژه هــا هــم نــمی گنــــجــد …!

    شـــاید برایت عجیب ســت این همه آرامشـــم !

    خــودمـــانی بگویــم ؛ ...به آخر که برسی ،

    دیگر فقط نـــگاه میکنــی . . .



    "ســـرد است

    و مــن تنهایــــم"

    چــه جملـــه ای!

    پـــر از كلیشـــه...

    پـــر از تهـــوع...

    جــای گرمــی نشستــه ای و میخــوانی:

    "ســرد اســت"

    یــخ نمی كنـــی...

    حـــس نمی كنـــی.....

    كــه مــن بــرای نوشتـــن همیــن دو كلمــه

    چــه ســرمایی را گذرانــدم...
    رد ِ شعرهایم را

    بگیری

    به دیوارِ

    دردهایم میرسی...

    که

    راهی

    به

    جایی ندارد....

    #سارا_عباسی


    همچون

    رودخانه ای

    طغیان

    کرده است

    دلتنگی هایم

    برای

    اقیانوسِ

    آرام بخشِ آغوشت....

    #سارا_عباسی
    روزها

    با سایه ام

    درد و دل میکنم...

    شبها

    با قلمی

    از

    جنسِ رفتنت....

    #سارا_عباسی


    تو

    همان

    هیچکسی...

    که

    هیچ کسی

    جای تورا نمیگیرد...

    #سارا_عباسی
    زمستان که باشد،
    شعرها هم یخ می زنند
    وای اگر جمعه هم باشد...
    تب می کند غزلهایم
    واز دماغ همه قافیه ها
    باران میزند بیرون
    قندیل می بندد ناودانهای پیر
    باد می برد
    باغهای بی برگ مرا
    و کوچه باغ را خاطره ای
    می شوید به اشک...
    دیگر دستهای هزار بروفن
    گرم نمی کند ذهن مرا
    سوپ سرب میشود
    در گلوی واژه هااا
    و تمام"دوستت دارم ها"
    حناق می گیرند وسط قصه و من...
    دست خالی تر از همیشه
    تنگ غروب...
    آب می بندم به شعر و
    به همه ی غزلها....
    فقط...
    می خندم!!!
    بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
    وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست
    شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
    در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست
    با شعر حق انتخاب کمترى دارى
    آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست
    هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
    هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست
    هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست
    هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست
    پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
    از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست
    در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
    دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست
    دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
    بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست
    من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
    من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست
    تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها
    بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست
    تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
    که آخر پاییز امروز است یا فرداست
    یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
    هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
    تمام قدمها را یادداشت کرده ایم،
    بر ذهن سفید این شهر.
    بعضی کوچه ها را آهسته نوشته ایم
    و در انتهای یک بن بست،
    کفشهامان طوری گرم گرفته اند که برفها آب شده.
    . ردپاها در خیابان،
    نت های آن ترانه ی شادند که هنگام دویدن خوانده ایم.
    برفها را با صورتم آب می کنی
    و آدم برفی را با انگشت اشاره به خنده می آوری
    میخندیم
    خنده هایمان بخار می شود
    و بالای سرمان
    چتر،
    ساعتیست با دوازده عقربه
    که می چرخانی
    می چرخی
    می چرخانی
    می چرخی
    می چرخی
    می
    چر
    خی...
    ساعت سرش گیج می رود
    خیابان لیز می خورد
    چرخ جیغ می کشد
    مردم دورت جمع می شوند ... .
    میان این همه برف،
    چند قطره ی گرم را
    دفن میکنم
    در آستینم ...
    در دنیای من
    زمستان که میشود
    برف ها از آسمان به زمین کوچ می کنند
    و فرشته ها از زمین به ...
    (کیانوش خان محمدی)
    توی تنهاییِ خودم بودم ...
    یک نفر آمد و سلامی کرد
    توی این شهرِ خالی از مردم ...
    یک نفر داشت کودتا می کرد
    یک نفر داشت زیر خاکستر
    آتشی تازه دست و پا می کرد
    من به تنهاییِ خودم مومن ...
    یک نفر داشت کودتا می کرد
    یک نفر مثل من پُر از خود شد
    یک نفر مثل زن پُر از زن شد
    از همان جاده ای که آمد رفت
    رفت و اندوه برنگشتن شد ...
    علیرضا_آذر
    "فراموشی"
    واژه ی غریبی ست
    باور کنید زودتر از آنچه فکرش را بکنید
    فراموش می شوید
    ولی نوبت خودتان که باشد،
    مگر میشود فراموش کرد
    مگر می شود ...
    حمید جدیدی
    مادرم همیشه میگفت
    یک زن هرگز نباید وقت داشته باشد
    باید دائم کار کند
    وگرنه به محض اینکه بیکار شود
    فورا به عشق فکر خواهد کرد
    آلبا دسس پدس
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا