nazanin.990
پسندها
515

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بعضی چیز ها
    مُقدر شده !
    مثلا
    سر
    بریدنیست ..
    اشـک
    ریختنیست ...
    بغض
    شکستنیست ..
    چشم
    دیدنیست ...
    دل ؟
    به گمانم
    دفعه ی آخر
    که از دستش دادم
    دادنـی بود ...
    مریم_قهرمانلو
    نگران من نباش
    دست‌هایم را
    به از دست دادن عادت داده‌ام...
    گروهی پرنده می‌آیند،
    گروهی پرنده می‌روند،
    وَ تنها
    پرنده‌ای از کوچ می‌ماند،
    که پرواز را نمی‌داند
    لیلاکردبچه
    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد
    کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر میداریم
    شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم
    ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم
    اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم
    همانطور که در خیابان راه می‌رویم
    همانطور که خرید می‌کنیم
    همانطور که دوش میگیریم
    ناگهان می‌‌ایستیم
    می‌گذاریم دنیا برای چند لحظه بایستد
    و بعد همانطور که دوباره راه می‌رویم
    و خرید می‌کنیم
    و شماره می‌‌گیریم
    و رانندگی‌ می‌کنیم
    و کتاب می‌خوانیم
    از خودمان سوال می‌کنیم
    واقعا از زندگی‌ چه می‌خواهم؟
    به احتمالِ قوی از آن روز به بعد اجازه نمی‌‌دهیم هیچ کسی‌ هیچ حرفی‌ هیچ
    نگاهی‌، زندگی‌ را از ما پس بگیرد ..!
    مرد‌هایِ زیادی
    با خیالِ من خوابیده اند
    با چشم بسته
    مرا سر تا به ناخن
    عریان دیده اند
    گیسوانِ سیاهم را ناز کرده اند
    نازم کشیده اند
    خواب دیده اند
    خواب دیده اند
    شب‌های زیادی به دنیا پشت کرده ام
    سیگار کشیده ام
    کنارِ بغض‌هایم درد کشیده ام
    برایِ آغوشی که نیست آه کشیده ام
    یکی‌ از این شب‌ها تو می‌آیی
    خواب دیده ام
    خواب دیده ام
    نیکی‌_فیروزکوهی
    آدم ها می میرند، سکته می کنند یا زیرِ ماشین می روند ،
    گاهی حتی کسی عمداً از بالای صخره ای پرتشان می کند پایین .
    این ها البته مهم است ، ولی مهم تر، همان
    نبودنِ آن هاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است.
    بعد دیگر جایشان خالی می ماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه اش می گیرد، بیشتر برای خودش، که چرا
    باید این چیزها را تحمل کند.
    هوشنگ_گلشیری
    تمام شدن هایی هست که تمام نمیشود
    تمامت می کند!
    مثل رفتن های اختیاری
    ماندن های اجباری
    مثل هجوم خاطرات به آنی
    مثل طعم تلخ دیدن یک یادگاری
    و زل زدن به یک صندلی خالی
    و حرف زدن با کسی که دوستش داری،در حالی که تنهایی
    با حالی شبیه دیوانگی، بیماری...
    تمام شدن هایی شبیه ترک کردن یک مرد سیگاری
    می کشی و میگویی این نخ آخر بود
    و باز نمی توانی دست از این لعنتی برداری..........!
    او را نخواهیم دید
    اما هر آنکه او را در جام جهان نما ببیند
    شیشه ها را خواهد خورد
    یا مثل مرتاض های هندی بر آتش راه خواهد خورد
    و از جیب های خویش خرگوش سفید در خواهد آورد
    و زغال را طلا می کند
    تاکید می کنند که او از دوستان خداست و فروغ چهره اش چشمها را حیران می کند
    و او گندم را را به خانه ما می آورد و روغن و آرد، کورها بینا می کند
    مرده ها را زنده و او_ در سالهای حکومتش
    ما را به بهشتی می برد که در آن جا روند رودها
    او را نخواهیم دید
    و دستش را لمس نخواهیم کرد
    اما آنانکه به او متبرک شدند روزی گفتند:صدایش سنگ ها را میجنباند
    و او... و او....
    همان تنهای بزرگ چیره دست است.
    نزار_قبانی
    ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ...
    ﻣﻮﻫﺎﺷﻮ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ...
    ﺻﻮﺭﺗﺸﻮ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ...
    ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯿﺮﻩ ...
    ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ...
    ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ...
    ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﻻﮎ ﺧﻮﺩﺵ ...
    ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻟﺒﺎﺳﯽ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﺑﺮﺍﺵ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻧﮕﺎﻩﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ...
    ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﮑﺸﻪ ....
    ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﻪ ﻭ ﺿﺠﻪ ﻧﻤﯿﺰﻧﻪ ، ﺑﺠﺎﯼ ﺿﺠﻪ ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩﻣﯿﮑﻨﻪ ...
    ﺍﺯ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻪ ...
    ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻠﻪ ﯾﻪ ﺁﺩﻡﺑﺮﻓﯽ
    ﭼﯿﮑﻪ ﭼﯿﮑﻪ ﺁﺏ ﻣﯿﺸﻪ ...
    حس‌هایی زیادی هستند که نه می‌توان آن‌ها را به زبان آورد... نه می‌توان نوشت‌شان!
    سلامتی آنهایی که عید زندگیشان سال های سال است که تنهایشان گذاشته اما کسی خمِ ابرویشان را هم ندید ..
    سلامتی قاب عکس های وسط سفره هفت سین که دنیا خودش را فاصله ای کرد بین ما و آنها
    سلامتی دونفره هایی که این بهار میشود اولین بهار زندگیشان ، اولین اردیبهشت ، اردیبهشتی که انگار خدا هم بعد از خلقت اش هوس عاشقی به سرش زد ... .
    راننده تاکسی موقع حساب کردن کرایه از او پرسید یک نفری ، بدون اینکه سرش را از سمت شیشه برگرداند گفت یک نفر نبودم ، دنیا یک نفرم کرد .. سلامتی یکنفره هایی که یک نفر نبودند ، دنیا آنها را یک نفره کرد .. ..سلامتی آنهایی که مثل خدا تنها هستند ..
    عیدتان مبارک ..
    سلامتی آنهایی که سلیقه ی خودشان را گذاشتن لب کوزه و آب اش را خوردند و این عید را با سلیقه ی کسی خرید کردند که درِهر اتاق پُروی را که باز میکردند او را با یک لبخند تمام نشدنی در حال برانداز خود میدیدند ..
    آنهایی که در تراس طبقه ی دوازدهم یک آپارتمان خیره به یک نقطه ی نامتناهی در دورترین گوشه ی آسمان بودند
    سلامتی عکس های دو نفره ی پای هفت سین با همان لبخند هایی که حتی یک دیوانه هم می تواند بفهمد از سر رضایت و خوشبختی است بس
    سلامتی آنهایی که مثل همه این سالهایی که گذشت با صورت نتراشیده به استقبال سال نو رفتند
    سلامتی آنهایی که یک سال دیگر به تنهایی از عمرشان رفت و رفت اما غم شان ..غم شان نرفت که نرفت:(:gol:
    لکنت گرفتم
    تا تو را دیدم کنارم
    گفتم سلام
    اما
    سلامم ، هفت سین داشت!...
    حسین_میرقاسمی
    برایت رویاهایى آرزو مى‌كنم تمام‌نشدنى
    و آرزوهایى پر شور
    كه از میانشان چند تایى برآورده شود
    برایت آرزو می‌كنم كه فراموش كنى
    چیزهایى را كه باید فراموش كنى

    برایت شوق آرزو مى‌كنم
    آرامش آرزو مى‌كنم
    برایت آرزو مى‌كنم كه با پرواز پرندگان بیدار شوى
    و یا با خنده‌ى كودكان
    برایت آرزو مى‌كنم كه دوام بیاورى
    در ركود، بى‌تفاوتى و ناپاكى روزگار

    مهمتر از همه
    آرزو مى‌كنم كه خودت باشى
    بهارت مبارک دوست من:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
    همه از اسفند و تکاپویش
    حرف می زنند
    و من
    به فکر " دل " تکانی ام..
    چه بسیار ناگفته هایی
    که دردلم خاک می خورند
    و همه از آن بی خبرند ..
    چه حال و هوایی دارد
    این روزهای آخرین اسفند ،
    انگار کسی
    تو را وسوسه می کند
    که بی پیشوند و پسوند
    بلند بگویی
    دوستت دارم . . . !
    ارمغان_مهدیقلی:gol::gol:
    یک روز . . .
    یک جا . . .
    یک لحظه . . .
    دل میدهی . . .
    چند روز که بگذرد . . .
    هر روز . . .
    هرجا . . .
    هر لحظه . . .
    جان میدهی . . .
    یک روز اشتباه میکنی . . .
    دل میدهی . . .
    هر روز . . .
    تاوانش را میدهی . . .
    ‌امشب
    آتشی خواهم افروخت
    به رسم نیاکانم
    اراده خواهم کرد
    وتمام آتش درونم را خلاصه خواهم کرد در مشتی
    آتش که در پیش رویم شعله وراست
    میسوزانم درآن تمام کینه ها وبدیهایی که از درون آتشم میزدند
    امشب
    خواهم سوزاند
    تمام آنچه مرااز خدایم دور میکند.
    من فردا
    را جوردیگردیگر خواهم بود
    سبک تر ورهاتر از هروقت دیگر
    وچه زیبا رسمی است چهارشنبه سوری
    برای آنانکه اراده میکنند
    سال جدید را با افقی نو به دنیا واطرافشان بنگرند.
    این روز را مراقب نورچشمانمان باشیم .ویادآور باشیم این رسم نیاکان ماست
    وقراراست شاد شویم ودلی راشادکنیم .
    به کودکانمان بگوییم
    امروز راشاد باش وشادکن .
    چشمهایم را
    این سرخیِ دوردستِ دیروقت نمی فهمد
    و پرنده ها به مسیر نگاهم در آسمان
    نوک می زنند
    باید
    به خانه ام برگردم
    من سهم زیادی از این آسمان ندارم
    و پرنده ها
    بدون پنجره به رسمیتم نمی شناسند
    من شاعری خانگی ام
    با حرفهایی بزرگتر از دهان قرص پنجره هایم
    و میله ها
    ادامه ی منطقیِ استخوان دستهای منند
    باید به خانه برگردم
    پنجره ام را بردارم و بروم
    غروبِ غمگین تری نشانش دهم
    و پرنده ای را که هر غروب
    قفسش را به منقار می گیرد و
    به آسمان می رود
    حرفی بزرگتر از دهان پنجره
    #لیلا_کردبچه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا