mani24
پسندها
36,402

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    میدانم..


    نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

    نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

    چه خواهد ساخت ؟

    ولي بسيار مشتاقم ،

    که از خاک گلويم سوتکي سازد.

    گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش

    و او يکريز و پي در پي ،

    دَم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد ،

    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

    بدين سان بشکند در من ،

    سکوت مرگ بارم را
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

    و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

    پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
    برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش

    از شکستن سکوت اسانتر باشد.عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو.

    سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش.

    شاد برو،شاد ازاین باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت

    برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد

    نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت اشنا.

    وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت.

    همه ی اینها از ان است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است

    و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست،

    انکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود.

    ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند

    بر اینه ی روحش.

    رفتن همیشه بد نیست.
    دلم تنگ می شود گاهی.........

    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

    تنهاییت برای من ...

    غصه هایت برای من ...

    همه بغضها و اشکهایت برای من ...

    بخند برایم بخند

    آنقدر بلند

    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...

    صدای همیشه خوب بودنت را

    دلم برایت تنگ شده

    دوستت دارم ...
    برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش

    از شکستن سکوت اسانتر باشد.عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو.

    سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش.

    شاد برو،شاد ازاین باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت

    برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد

    نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت اشنا.

    وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت.

    همه ی اینها از ان است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است

    و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست،

    انکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود.

    ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند

    بر اینه ی روحش.

    رفتن همیشه بد نیست.

    انگونه باید بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود.

    انگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند...

    برو،فقط برو.

    وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می اید.
    ماندن همیشه خوب نیست،

    رفتن هم همیشه بد نیست،

    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت.

    باید رفت تا بعضی چیز ها بماند.

    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت.

    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.

    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

    مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور،

    و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند.

    رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی.

    و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی.

    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.

    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
    از تو مهربا نتر کيست که دردهايم را با او در ميان بگذارم و زخمهاي دلم را

    پيش رويش بشمارم؟

    از تو آيينه تر کيست که هزار توي روحم را به من نشان دهد،بي آنکه

    سرزنشم کند؟

    در شبهايي که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر يک به سويي می

    گريزند،جز تو چه کسي شمعي در دلم روشن مي کند؟

    خوبا مرا به خاطر همه ي آوازهايي که براي تو نخوانده ام،ببخش

    از تو مهربانتر کيست که سرگذشت دستهايم را برايش بنويسم و از فاصله ها
    چه صبورانه به دوش کشیدی
    بار سنگین غمی را که ناتوان از به دوش کشیدنش
    در راه مانده بودم
    چه مهربانانه دستم را گرفتی انسان که پای رفتنم نبود
    و چه زیبا لبخند را
    برگستره زندگی من بخشیدی
    باشد
    ای تار و پود زندگی خیالی ام
    قدم در این راه با جان گذاشتم
    ماندنم با تو جان میگیرد
    و تو خرابه دنیایم را دوباره میسازی
    مرا باز پس گیر از مرگ
    از رفتن
    و از نبودن
    سرنوشتم را

    به ســتــــاره های چشمـــان تــــــو

    چسباندم

    یادت هست ؟

    آن عصر پاییـــــزی را

    که روی آینه

    عکسی از لبـــخند من و تـــو به یــادگار ماند...

    اگر از دوست داشتن

    برایت نگویم

    قلبـــــم جریـــحه دار می شود ....
    دیگرنمیگویم:گشتم نبود،نگرد نیست...


    بگذارصادقانه بگویم گشتم،اتفاقا هم بود...

    فقط مال من نبود...!!!

    بگذار دیگری بگردد ...

    شاید مال او باشد..
    برايش بنويس
    از دلتنگي هايت ...
    از آنچه دلت ميگويد ...
    دلنوشته ها ارزشمند مي شوند و نوشته ها به فراموشي سپرده مي شوند....
    عاشق باش و عشقت را فرياد بزن ...
    از دلت بگو
    از ناگفته هايي كه گفته نشود تبديل به مردابي مي كند دلت را كه ديگر پا در آن نمي شود گذاشت ...
    ماني ... خودت باش
    هميشه خودت باش ...
    آنچه را كه در آيينه مي بيني ...
    آنچه را در درونت مي بيني .......
    سعي كن از دلت بنويسي ...
    آنگاه مي شود كه ميبيني
    سكوت سراسر وجودت را فرامي گيرد ...
    ماني ...
    عشق ساكت است .... فقط مي تپد ...همين و بس..........
    از تو مهربا نتر کيست که دردهايم را با او در ميان بگذارم و زخمهاي دلم را

    پيش رويش بشمارم؟

    از تو آيينه تر کيست که هزار توي روحم را به من نشان دهد،بي آنکه

    سرزنشم کند؟

    در شبهايي که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر يک به سويي می

    گريزند،جز تو چه کسي شمعي در دلم روشن مي کند؟

    خوبا مرا به خاطر همه ي آوازهايي که براي تو نخوانده ام،ببخش

    از تو مهربانتر کيست که سرگذشت دستهايم را برايش بنويسم و از فاصله ها
    از ساحل جدا شدیم.. هر دو در سکوت

    در این سکوت، پژواک تمام زیبایی های آفرینش، به گوش میرسید!

    حتی هوا را از ترس ادغام با آن پژواک شگفت، آرام استشمام میکردیم!

    وه چه جزیره ی بی مانندی.

    دنیای درون جزیره، به سان نیروی آهنربایی، ما را جذب خود کرده بود.

    رد پای هیچ انسانی در آنجا نبود

    همه چیز در بکر ترین حد ممکن خود نمایی میکرد

    درخت بود

    مزرعه بود

    افق دریا بود

    طرح چشمان قشنگ تو بود

    منِ محصور در نگاه تو بود

    خدا بود

    و دیگر هیچ نبود
    دلم تنگ می شود گاهی.........

    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

    تنهاییت برای من ...

    غصه هایت برای من ...

    همه بغضها و اشکهایت برای من ...

    بخند برایم بخند

    آنقدر بلند

    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...

    صدای همیشه خوب بودنت را

    دلم برایت تنگ شده

    دوستت دارم ...
    برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش

    از شکستن سکوت اسانتر باشد.عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو.

    سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش.

    شاد برو،شاد ازاین باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت

    برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد

    نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت اشنا.

    وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت.

    همه ی اینها از ان است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است

    و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست،

    انکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود.

    ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند

    بر اینه ی روحش.

    رفتن همیشه بد نیست.

    انگونه باید بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود.

    انگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند...

    برو،فقط برو.

    وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می اید.
    ماندن همیشه خوب نیست،

    رفتن هم همیشه بد نیست،

    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت.

    باید رفت تا بعضی چیز ها بماند.

    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت.

    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.

    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

    مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور،

    و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند.

    رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی.

    و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی.

    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.

    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
    خیالم ...



    گره خورده است !



    چقدر ...



    هول می زنند



    رؤیاها !



    انگار به عمرشان



    تو را ندیده اند !
    دیگرنمیگویم:گشتم نبود،نگرد نیست...


    بگذارصادقانه بگویم گشتم،اتفاقا هم بود...

    فقط مال من نبود...!!!

    بگذار دیگری بگردد ...

    شاید مال او باشد..
    برايش بنويس
    از دلتنگي هايت ...
    از آنچه دلت ميگويد ...
    دلنوشته ها ارزشمند مي شوند و نوشته ها به فراموشي سپرده مي شوند....
    عاشق باش و عشقت را فرياد بزن ...
    از دلت بگو
    از ناگفته هايي كه گفته نشود تبديل به مردابي مي كند دلت را كه ديگر پا در آن نمي شود گذاشت ...
    ماني ... خودت باش
    هميشه خودت باش ...
    آنچه را كه در آيينه مي بيني ...
    آنچه را در درونت مي بيني .......
    سعي كن از دلت بنويسي ...
    آنگاه مي شود كه ميبيني
    سكوت سراسر وجودت را فرامي گيرد ...
    ماني ...
    عشق ساكت است .... فقط مي تپد ...همين و بس..........
    از تو مهربا نتر کيست که دردهايم را با او در ميان بگذارم و زخمهاي دلم را

    پيش رويش بشمارم؟

    از تو آيينه تر کيست که هزار توي روحم را به من نشان دهد،بي آنکه

    سرزنشم کند؟

    در شبهايي که ماه و ستارگان و آتشکده ها و فانوسها هر يک به سويي می

    گريزند،جز تو چه کسي شمعي در دلم روشن مي کند؟

    خوبا مرا به خاطر همه ي آوازهايي که براي تو نخوانده ام،ببخش

    از تو مهربانتر کيست که سرگذشت دستهايم را برايش بنويسم و از فاصله ها
    من در آسمان آبی عشقت ستاره ای دیدم
    از تنگ بلور عشقم ،ستاره ای چیدم
    مدام پرسه زدم در آسمانت تا
    در آسمان خویش،تو راکهکشانی از ستارگان دیدم


    ***

    اکنون می شمارم ثانیه ها را
    در کنار لحظه های انتظار
    که چه تند می آیند و چه کند میگذرند
    مثل مرگ جوانه ها و لحظه های شکفتنش
    مثل لحظه ها ی رفتن و ثانیه هایی در انتظار تو
    _هر چند که باتو می گذرند،
    فقط با تو _
    ***




    انگار تپش پلک های من
    مدام قاصدک ها را روانی می کند سوی من
    انگار پلک دلم راست می گفت که می آیی
    آخر؛می دانم که همراه موسم بهار می آمدی
    ***




    بهار آمده و گل ها فرش شدند به زیر پای تو
    بلبلان شدند غزل سرای تو
    بهار آمده،مثل کشتی نجات
    مثل آن ناخدا که با صدای رسا
    داد می زندآنجاست سرزمین رویایی ما
    بهار آمده،توهم بیا
    مثل ماهتابی که به شب
    نور امید هَدیه می دهد
    مثل آن ترانه سرای پر امّید
    که بهار را نَوید می دهد
    ***




    بهار ،زمستان
    پاییز وتابستان
    ثانیه ها، عقربه ها
    همه و همه به پیش بازت آمدند
    در این فصل بهار
    می دانم که می آیی،
    بشارت از سوی دل است
    از ساحل جدا شدیم.. هر دو در سکوت

    در این سکوت، پژواک تمام زیبایی های آفرینش، به گوش میرسید!

    حتی هوا را از ترس ادغام با آن پژواک شگفت، آرام استشمام میکردیم!

    وه چه جزیره ی بی مانندی.

    دنیای درون جزیره، به سان نیروی آهنربایی، ما را جذب خود کرده بود.

    رد پای هیچ انسانی در آنجا نبود

    همه چیز در بکر ترین حد ممکن خود نمایی میکرد

    درخت بود

    مزرعه بود

    افق دریا بود

    طرح چشمان قشنگ تو بود

    منِ محصور در نگاه تو بود

    خدا بود

    و دیگر هیچ نبود
    دلم تنگ می شود گاهی.........

    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

    تنهاییت برای من ...

    غصه هایت برای من ...

    همه بغضها و اشکهایت برای من ...

    بخند برایم بخند

    آنقدر بلند

    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...

    صدای همیشه خوب بودنت را

    دلم برایت تنگ شده

    دوستت دارم ...
    برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش

    از شکستن سکوت اسانتر باشد.عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو.

    سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش.

    شاد برو،شاد ازاین باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت

    برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد

    نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت اشنا.

    وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت.

    همه ی اینها از ان است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است

    و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست،

    انکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود.

    ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند

    بر اینه ی روحش.

    رفتن همیشه بد نیست.

    انگونه باید بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود.

    انگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند...

    برو،فقط برو.

    وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می اید.
    ماندن همیشه خوب نیست،

    رفتن هم همیشه بد نیست،

    گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت.

    باید رفت تا بعضی چیز ها بماند.

    اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت.

    اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.

    گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد،

    مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور،

    و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند.

    رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی.

    و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی بمانی.

    برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.

    برو وبگذار پیش ازاینکه رفتنت دردی بر دلی بنشاند،خاطره ای پر حسرت شود
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا