• روز تولد تو
    روز نگاه باران
    بر شوره زار تشنه
    بر این دل بیابان
    روز تولد تو
    گویی پر از خیال است
    یاس و کبوتر و باد
    در حیرت تو خواب است



    درختان‌ را دوست‌ مي‌دارم‌
    كه‌ به‌ احترام‌ تو قيام‌ كرده‌اند
    مردم شهر را خبر کنید ... خطری زندگی را تهدید می کند ... خطری به وسعیت آسمان ، به قدرت یخ و به لطافت طلوع خورشید

    بگویید تا تا لحظاتی پس از تاریک ترین دقایق شب صبر کنند ... او بیدار شده است
    جهانـــــــ جدیدم را دوســـــــت دارم
    مـــــــن…زمـــــــین…تـ ـــــو
    کجای قانــــــون طبیعـــــــت
    سخنی از ” مرکزیتــــــــــــــ” نداشتن چشمانت به میان آمده …!
    من و زمین
    هر دو گرد تو
    می گردیم
    منظومه شمســــــی بهانه اســـــــت….!
    چک چک آمدنت را

    ناودان می خواند

    آهنگ قدم هایت را تندتر کن!

    زمین تشنه ی توست ....!
    چه سخت است جشنتولدی بگیرم بدون حضورت.......
    چه کنم وقتی که نیستیتا شمعهایت را که سرتاپا می سوزند و حتی آهی هم نمی کشند را خاموش کنی؟؟
    چه کنم با چاقویی کهقبل از بریدن کیک فکرهای پرتی را به ذهنم می آورند؟؟
    مهم نیست....
    شمع ها را با آهم فوتمی کنم.....
    و چاقو را.....
    و چاقو را.....
    چه کنم؟؟
    زن

    تا عاشق نباشد

    نمی بوسد...

    نمی بوید...

    و تسلیم نمیکند رویاهای عریانیش را...
    قلک بغض هایم را بشکنم

    باز...

    ناز تورا خواهم خرید

    و یک بسته مداد رنگی

    و با هر رنگش

    باز....

    ناز تو را

    خواهم کشید
    کاش در آغوش تو . . می مردم .

    تنها جایی که

    لحظه هایش آکنده ام می کرد

    از فراموشی ی عمیقی

    که دردهایم را به تمامی

    از یاد می بردم . .

    کاش آن لحظه که

    تپش قلبهامان یکی می شد

    ضربان قلبم را

    از کار می توانستم انداخت

    تا تنها کنار لالایی ی نبض نفسهای تو

    به خوابی ابدی بروم . . .

    کاش میان دستهای تو که بودم

    ساعتها می ایستادند

    و ما

    بر خطی ممتد از زمان

    تا بی نهایت می رفتیم . .


    "امیر بابک یحیی پور"
    دلیل بودن
    בلمـ میخواهـב کسے باشـב

    «خوب» باشـב

    «مهرباטּ » باشـב

    « بس» باشـב

    همه ے ایـטּ بودטּ هایش فقط براے مـــטּ باشـב

    فقط براے مـــטּ ..
    بگذار بگویم :

    آخر فهمیدم چه ربطی بهم داریم ...

    که پشت این همه فاصله تا این حد به من نزدیکی ...

    " تو ادامه ی وجود منی "

    دل من با تو آرام گرفت ...

    این نوشته های گاه و بی گاه ،

    قلب من است برای تشکر از تو ...

    من نمی دانم چه شد یا از کجا پیدا شدی ،

    فقط خوب کردی ادامه ی وجود من شدی ...

    خوب کردی ...
    قهـــــــــوه را

    تلــــــــــــخ دوست دارم!
    .
    .
    .
    مــــــــــزه ی زنــــــــــــدگی میـــــــــــــــدهد…!!
    زندگی هنگامه فریاد هاست ، سرگذشت و درگذشت یادهاست ، عاشقی فریاد تنها بودن است ، رنج ما تاوان انسان بودن است ...
    تازگیها عاشق خاک شده ام
    جایی نوشته بود علاقه ب خاک بیماریست
    چ ساده بود پزشکی ک این را نوشت
    او ک نمیداند همه خاکهای این سیاره بزرگ همه از جنس تن توست
    تازگیها عاشق خاک شده ام عاشق زمین عاشق هر انچه روی ان است
    زمین روی پاهای ت ایستاده من ایمان دارم
    این ب کنار
    بهار همه شکوفه هایش را مدیون اشکهای دل شکسته توست
    و....

    دوس داشتنت...





    هوس نیست که باشد و نباشد...





    نفس است...





    تا باشی...




    باشم...

    وقتی تو کنارم هستی

    تمام سنگها روی هم بند می شوند..
    هــوس کــرده ام کـــه تـــو بـاشـــی

    مـــن بـــاشـم

    و هیچـکـس نبـاشـــد

    آنگـــاه داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ

    و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ بیـــرون بکشـــم

    بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ و نیسـتـــی
    چشم های تو را از آسمان هم بیشتر دوست دارم.


    روزی زیر باران این را فریاد خواهم زد ،
    تا تحملش برای آسمان آسان تر باشد!!!
    اینجاشو نمیگم یکیم ک ی چ بت میگه انگ دیوونگی و کفر میزنی رو پیشونیش دیگه بسه هم برا ت هم من هم بابا هم همهخیال بابا رو دلخوش کردی ک منو رام کرده؟دلم برات میسوزه بابا مگه بنده پاک ت نی؟مگه برات همه کار نکرده؟دلم برا خودت و بنده هات میسوزه وای بحال بنده ای ک خداش ت باشی م بابارو ادمش میکنم ت نتونسی شایدم نخاسی اصلا تونستن و خاستن حالیته؟واس چ زندم کردی؟ چرا نزاشتی بمیرم؟اره هم م میدونم هم ت مپاش وا میایسم ت نگا کنمنم دیگه میرم قاطی همونا ک با خدا کاری ندارن میفم دزدی بده غیبت بده دروغ بده روزه خوبه مردونگی خوبه....فقط دیگه مث قبلنا مث همیشه ها نمیترسم دیگه برات نماز نمیخونم میخایش چیکا؟ م حقمو میگیرم اونوقت اگه خاسی بیا اشتی وگرنه یکی مث منو میخاسی کجای دلت بزاری؟!خودمونیما حسابی حال کردی این مدت خونمو تو شیشه کردی
    خدایا ؟ میشنوی؟ اصلا هستی؟ طرف کی هستی ت ؟ کدوم طرفی هسی؟چقد بات را بیام بلکه اینقد عزیزامو زجر ندی ؟ بست نی؟بچه ای ت ک با شیطان درافتادی؟ با ی فرشته؟!اما خودمونیما حق با اون بودهمه این اشرف مخلوقاتت اشغالن هم من هم خیلیای دیگه میدونی جز چن نفری ک...ن بزا ی جور دیگه بگم ب چن تا ا بنده هات ی دل دادی ک هر چ میکشن ازون میکشنبقیشونم یا خابن یا افسارشونو دادی دس قلدرااین قلدرا رم ک هی میگی ائل میسوزونم بئل میسوزونم قربونشون برم کل دنیا رو دادی دست اینا لازمم نی همشون دیکتاتور ی مملکت باشن و کوره ادم سوزی را بندازن میدونی بدبختی م چیه ی عمرتوسری خور بابا بودم و هسم بابای منم قربون شکلت برم کردی یکی ازینا مگه اون بچه نبود مگه دل نداش؟ با دلش چیکا کردی ک شده...اینجاشو نمیگم
    هزار خدای هزار زندیق نقش از خیال ت ریخته اند
    بر استان رویای عاشق شدن وخدای من
    سرمه از اشکهای من بر چشمانشان اویخت
    تا ت را بسان من بببینند
    چرا ک من نشانده ام نامت را بر عمق هر قطره شبنم
    ک هر سحرگاه بر گوشه چشم لاله میخشکد
    چرا ک من نشانده ام نفسهایت را
    در انعکاس واژه واژه شعرم
    ک بر لبان ت بوسه میشوند
    اینک بال برگشای براغوش حسرتهای من
    و اینک کفر بگوی بر نماز عاریتی از خدای دیگران
    اینک درای بر عشقبازی ک خاطرات من با خیال ت میکند شباهنگام
    و انگاه پدیدار شو در هر رویای شبانه من
    و زمزمه کن در هر ترانه من ک رفو خورده نتهای ان
    از خنجر زهراگین هزار کینه هزار چاپلوس
    ب سور سرافرازی ذلت در مجیز شب
    ولی بر گامهایش نگر
    ک هنوز مینوازد نوری از رگهای من
    اسم ت را در گوش زمان
    مدتي هسـت كه حيرانـم و تدبيـري نيســت
    عاشـق بي سر و سامانــم و تدبيــري نيست
    از غمت سر به گريبانم و تدبيـري نيســت
    خون دل رفتـه زدامانــم و تدبيــري نيست
    از جفاي تو بدينسانـم و تدبيـري نيســت
    چـه توان كـرد پشيمانـم و تدبيــري نيست

    مدتي شـد كــه در آزارم و مي دانــي تو
    به كمنــد تـو گـرفتـارم و مي دانــي تو
    از غم عشـق تــو بيمارم و مي دانــي تو
    داغ عشق تو به جـان دارم و مي دانــي تو
    خـون دل از مژه مي بارم و مي دانــي تو
    از بـراي تـو چنيـن زارم و مي دانــي تو
    وقـتـے حـس میڪنم ...
    جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .
    تــو نفـس میڪشـے و مـטּ ...
    از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !
    تـو بــاش !!!

    هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ
    تازگیا خدا مو عوض کردم دیگه لباس مردونه نمیپوشه و ترسناک نیس خدا زن بود و من نمیدونسم اونم ترسای خودشو داره
    هرچقدر هم بگویی مردها فلان، زن ها فلان. تنهایی خوب است، دنیا زشت است، آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر می زند.

    پرانسو دیمارکو
    مرا به دار آویختند تا نامت را از یاد ببرم اما چه ساده اند این ساده اندیشان که نمیدانند نام
    تو حک شده ی قلب من است
    عاشقی که تن معشوق را نمی‌شناسد، به دشواری به دل او راه می‌یابد. شناختنِ تن او نیز آسان نیست؛ نه تنها باید جغرافیای حس تنانه‌ی او را کشف کند که باید دریافت او نسبت به اندام خودش را نیز بفهمد؛ این‌که معشوق، خود، پیکرِ خویش را چگونه می‌بیند: آیا از آن مغرور است یا شرمگین؟ آیا تن‌اش را پشت پرده‌های خاموشی و خلوت پنهان می‌کند یا از برآفتاب انداختن‌اش لذت می‌برد؟
    عاشق می‌تواند با فهمِ خودآگاهی معشوق به تنِ خود، شرم او را به شور بدل کند یا میل‌اش به غرور را برآورد. عاشق کامیاب کسی است که معشوق را پر از شادی از داشتن اندامی می‌کند که دارد. اگر عاشقی نتواند در رابطه‌ی معشوق با تن‌اش مداخله کند، با او بیگانه خواهد ماند.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا