• بعضی وقت ها چیزی می نویسی فقط واسه یک نفر،

    اما دلـــــــــــت

    میگیره وقتی یادت می افته که هرکســـــــــــی ممکنه بخونه

    جـــــــــــــــــز اون یـــــــــــــــک نــــــــــــــــــــفر....
    ایـــن لحظه هــا
    تنــــم یــه آغــوش گرم می خواهــــد با طـــعم عشــق نه هوس

    ایــن لحظـــه هــا لبــانم رطوبــت لبــهایی را می خواهـــد با طعم محبت نه شهوت
    این لحظــه ها گیسوانـــم نوازش دستی را می خواهــد با طعم ناز نه نیـــاز
    این لحظـــه ها تنی می خواهم که روحــــم را ارضـــا کند نه جســـمم را
    مانــــدن پــــای عشقــــی کــــه تــــو را "پــــس میزنــــد"

    هیــــچ کــــس نفهمیــــد

    کــــه زلیخــــا مــــرد بــــود...!

    مــــردانگــــی می خواهــــد،

    مانــــدن پــــای عشقــــی

    کــــه تــــو را "پــــس میزنــــد" ...!!!
    دخترانه بگویم؛

    کمی عشق می خواهم،

    کمی عاشقانه،

    کمی آغوش..

    آغوشی نه از جنسِ آغوشِ یک مرد،

    نه از جنسِ خواستن،

    نه از جنسِ شهوت؛

    آغوشی از جنسِ گرمِ محبت..

    آغوشی که همه ی دلتنگی ها و خستگی هایم را،

    توی آن جا بگذارم..
    دلم گرفته مرد مغرو ر و لجبازم
    به من بگو....غصه نخور دیوانه...:(
    کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟

    رویش از توست

    بهار ، بهانه ، باران هم !

    تو ...

    فصل پنجم شاعرانه های منی ...!
    مردمان شهر برای آزادی تابوت و برای عشق مرز ساختند
    غافل از اینکه...
    نه عشق مرز می شناسد
    و نه آزادی در تابوت جای می گیرد.
    ( ج. کوارا)
    دلی قیبی سئوریم سنی من بیتانــــــــــــم


    بیر تورکوم اولسون...
    بیر سوزوم اولسون دستان لار یازام
    بیر گونوم اولسون سولمادان دورسون
    هئچ قیریلماسین آپاریلماسین
    بیر گولوم اولسون سولمادان اولسون هئچ قیریلماسین قوپاریلماسین
    آه
    بیرتانم
    دلی قیبی سئوریم سنی من
    اوزوم قیبی سئوریم سنی من
    بو جانمیا جان ائدریم سنی من
    بو باشیما تاج ائلریم اینان سنی منـــــــــــــ

    بیر یاریم اولسون قلبیم دن وورسون
    بیر اوغلوم اولسون آدی جان اولسون
    بیر گئجم اولسون سنینله اولام
    عمرومون یانیما بوراخام قالام...
    بیرتانم
    دلی قیبی...
    خوشبختـــانه
    بــرای رسیدن به این دختــریِ که حالا هستم!
    به هیچ سفــر دوری,
    به هیچ پلــی نیاز نبود!
    همین که رد شدم از تــو...
    همین که رد شدی از من ...
    مرا به ایستــگاهی از خودم رساند
    که برای به یـاد آوردنِ دختــری که بودم
    از هیپنوتیــزم هم کـاری ساخته نیست...




    +مهدیه لطیفـــی
    حواست باشد بانو

    اگر به مردی بـیش از حد بها دهی ...

    نگاهش سرد میشود



    کلامش بی روح ،دستانش یخ زده !حرف هایش بوی دل مردگی می گیرد

    ،و آغوشش بوی ...
    بعضی آدم ها را نمی شود داشت...


    فقط می شود یک جور خاصی دوستشان داشت !


    بعضی آدم ها...


    اصلا برای این نیستند که برای تو باشند


    یا تو برای آن ها !


    اصلا به آخرش که فکر می کنی.....


    آنها برای اینند که دوستشان بداری....


    آن هم نه دوست داشتن معمولی...


    نه حتی عشق ،


    یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست....


    این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم


    در کنج دلت تا ابد...


    یک جور خاص....

    دوست داشته خواهند شد....
    در وجـــود هــــر زن ،

    دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن

    کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد ،

    در آغـوشـش بـگـیـر ، نـوازشـش کـن ...

    خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی ، جـایـی نـمـی روی ،

    طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـنـان حـاصـل کـنـد
    عشق من تو باش نه برای اینکه در این دنیا تنـــــها نباشم / تو باش تا در دنیای بزرگ تنهاییم تنــــها ترین باشی
    بگذآر سکوت قآنون زندگی مَن بآشد…

    وَقتی وآژِه هآ دَرد رآ نِمی فَهمند......

    *******************آدمها میخواهند بدانند که دوست داشته میشوند و قدرشان دانسته میشود،
    پس حتما به عزیزانتان بگویید که دوستشان دارید
    شاید هرگز متوجه نشوید که چقدر نیاز به شنیدنش دارند ...
    نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..

    چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..
    هر روز تكراريست

    صبح هم ماجرای ساده ایست

    گنجشکها بی خودی شلوغش می کنندعمر من قد نميدهد

    به سفرت بگو كوتاه بيايد رد پاهایم را پاک می کنم

    به کسی نگویید

    من روزی در این دنیا بودم.
    ...
    از این زنــدگی خالی، منو ببــر به اون سالی
    که تــو اسممو پرسیدی،به روزی که منـــو دیدی
    به پله های خاموشی، که با مــن رو به رو میشی
    یه جور زل بزن انگاری،نمیشه چشم برداری
    منـو بـبر به دنیامو، به اون دستا که میخـوامو
    به اون شبا که خندونم، که تقدیرو نمیــدونـم
    از این اشکی که می لرزه، منو ببر به اون لحظه
    به اون ترانه ی شــادی، که تو یاد من افتادی
    به احساسی که درگیره، به حرفی که نفســگـیـره
    از این دنیا که بی ذوقه، منو ببر به اون موقع
    به اون موقع….
    منو ببر به دنیامو، به اون دستا که میخوامو
    به اون شبا که خندونم، که تقدیرو نمیدونــــم
    از این دوری طولانی، منو ببر به دورانی
    که هر لحظه تــو اونجایی،زیر بارون تنهایی
    منو ببر به اون حالت، همون حرفا، همون ساعت
    به اندوه غروبی که، به دلشوره خوبی که
    تو چشمام خیره می مونی، به من چیزی بفهمونی
    منو ببر به دنیامو، به اون دستـا که میخوام و…
    به اون شبها که خندونم، که تقدیرو نـمیدونــم…
    به اون شبا که خندونم، که تقدیرو نمیـدونــم…
    نمی دونـم
    نمی دونم ….
    ...
    مــارکــو : از بــوســه ی مــن خــوشــت نــیـومـد ؟
    ورونـیــکــا : کـاش گـنـاه نــبــود تـا کـامـلـاً لـذت مـیـبـردم ...
    مـارکـو : مــا گـنــاه مـیـکنـیـم تــا خــدا بــخــشـنـده بــمـونـه ...


    پائولو کوئیلو - ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
    داستان ما از آنجا شروع شد

    که پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم

    با دکمه های سرد کیبورد

    دستهای هم را گرفتیم

    و گرمایش را حس کردیم

    با صورتکها همدیگر را بوسیدیم و طمع لبهایمان را چشیدیم

    آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم

    شب بخیرهایمان پشت موبایلمان جا نمی ماند...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا