سکوت می کنم
تا تو نوسان بی انتهای صدایی را که به تصرف دستان بی رحم بغض در آمده, نبینی!
نگاهم را به سنگ فرش خیابان می سپارم
تا تو متوجه شبنم هایی که در گلبرگ نگاهم خودنمایی می کند نشوی!
دستانم را در در هم قفل می کنم
تا تو به دستان بی پناه من که بی وفقه دستان پر سخاوت تو را می طلبند نظر نیاندازی
پس با خیالی آسوده به سوی خوشبختی ات گام برداری
و لرزش پیانو وار اندام ظریف من را نبینی!
آنگاه به خاطر من نمانی...