یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شخص هميشه در حضور است و پاسبان حرم دل است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: القلب حرم الله فلا تسكن حرم الله غير الله و محاسب اعمال خود و مواظب زبان و قلم خود است ، حتى نياتش را متوجه است . نيت بد هر چند به مرحله عمل نرسد و از جنبه فقهى كيفر نداشته باشد و تعزير و حد بر آن مترتب نشود، در روح و جان او اثر مى گذارد، نيت بد انسان را تيره مى كند.
    پس نادانى ترساننده اى است كه باعث ترس مى باشد و علاج نادان به دانايى است
    به میهمانی من بیا
    برایت اب و افتاب اورده ام
    و سبدی پر از سیب که با انگشتان چیده ام
    سطر سطر این شب را با رنجی سنگین سروده ام
    تو
    ای خیال
    خوش خیالی های من
    پیراهنی از جنس بودن برایت بافته ام
    خواستی تنت کن
    نخواستی نگه اش دار
    شاید روزی سرما زد و لرزیدی
    رعد زد و ترسیدی باران بارید و خیس شدی
    ..........
    به نظر امشب
    دل ابرها گرفته
    و طاقت باران به سر امده
    و شب
    در سکوت شهر ازادانه قدم میزند
    و من
    پر از اندیشه های نم خورده
    و چرا هایی که
    بغض شدند
    و بغض هایی که
    تا گلو رسیدند
    و گلویی که
    مردانه سکوت کرد
    و خاطرات ادمهایی که
    در این پیاده روی دونفره ی بارانی
    دلیل گفتگوی
    من و خدا شدند.
    همیشه آخر همه چیز خوب میشود
    اگر نشد بدان هنوز آخر آن نرسیده است...

    چارلی چاپلین
    هر بار که در دلم
    سنگینی زمان و مکان را حس می کنم
    زیر لب نامت را زمزمه می کنم
    که شاید ارامش
    به سینه تنگم برگردد
    تو هرگز نخواستی به عادت بودن تبدیل شوی
    و بعد ناگاه بروی و من را در
    این کویر وسیع تنها بگذاری
    تو حقارت مرا نمی خواستی
    اصلن از حقارت هیچ انسانی لذت نمی بردی
    اشتباهات کوچک ادمها را به رخ شان نمی کشیدی
    و
    هرگز بازیگرانه لبخند نمیزدی
    تو چقدر مثل بقییه نبودی
    و چقدر شبیه خودتی
    اما
    حالا بگو
    بگو با این ادم نیمه تمام
    چه کنم؟
    انگار عکسهای تاپیک تالار ما رو خیلی دوس داشتین :دی
    سعید می گفت
    میدونی یه قدم مونده به اخر دنی برای من کجاس؟ همین چیزایی که می نویسمه
    من با این نوشته ها زنده میشم
    پس ترو خدا گیر الکی نده
    می گفت
    ببین عرفان
    گاهی اوقاتم خودمم نمی فهمم چی می نویسم
    اما وقتی ی نویسم حس می کنم یه کوه سنگین از روی سینه ام برداشتن
    راست می گفت خیلی بهش گیر می دادم
    گاهی بهش می گفتم تو دروغگویی اینا چیه می نویسی
    تو شبیه نوشته هات نیستی
    هرچی من منطقی و دقیق و جدی بودم
    برعکس اون احساساتی و منعطف و خیالپرداز بود
    نمی دونم چه جوری باهم اخت شدیم .اصلن به هم نمی خوردیم اما بدجورم هم بهم عادت کرده بودیم و رفیق شده بویم
    یه بار پدرش و دیدم که از مسجد می اومد
    ازم خواست باش صحبت کنم
    ازم خواست بهش بگم که به خودش بیاد
    بره دنبال یه کاری اینده شو بسازه
    خانواده کم بضاعتی داشتن پدرش نمی تونست کمک خرجش باشه
    بخاطر همین همیشه غصه شو می خورد
    من نمی دونستم چی بهش بگم حرفم که میزدم و شروع می کردم به نصیحت میرفت تو لاک خودش
    انگار نه انگار که من کنترشم
    صمیمی ترین دوستش بودم اما هیچ وقت نفهمیدم ته دلش چه خره
    تا اینکه
    یه روز.........
    خدایا من تو را میخواهم
    من دنیای سرشار از تو میخواهم
    من خدای بچه پنج ساله را میخواهم
    من دلم پنج سالگی میخواهد
    کاش همیشه پنج ساله بمانم
    که خدا همیشه از سر تقصیراتم بگذر بدون انکه بگویم استغفرالله
    خدایامن توبه بلد نیستم
    ولی برای گناهانم اشک میریزم
    برای دوری از تو اشک میریزم
    برای انکه انقدر خوب نیستم که مرا بیشتر دوست داشته باشی
    برای انکه بیشتر مرا در اغوش فشار دهی
    برای بدی خود گریه کردم
    برای دوری از تو گریه کردم
    هر چه قدم برمیدارم به تو نمیرسم
    چرا هر وقت تو را فراموش میکنم
    چرا هر وقت تو رادوری میکنم
    من تو را میخواهم
    از بس دروغکی گفتم خوبم خوبم ، دیگه شدم چوپان دروغگو
    درود داداش ، پرچمت بالاس
    اره هنوزم هستم ،
    شرمنده دیگه بی خبر نمی ذارمت گل پسر بابا :smile:
    شکر علی آقا
    حاجی شما دعا کنید مارو، خیلی محتاجم
    شکر بد نیستم ، خوبم نیستم
    همین دور و بر زیر سایه شما بودیم عزیز
    خودت چه می کنی، بگو ببینم چه خبر؟ روبه رواهی؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا