"زهرا"
پسندها
1,187

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اگه دلتون برا این بابا تنگ شده.اگه نمیدونین چرا از صداوسیما اخراج شده.اگه نمیدونین انتقاد تو ایران حتی از خامنه ای جرمه.اگه نمیدونین تو ایران باید درباری باشین تا بتازین جویای قضیه سخرانی این بابا باشید.کسی که از خودشون بود ،لباس خودشونو پوشیده بود الان چه حالو روزی داره!!!


    http://hn14.asset.aparat.com/aparat-video/300b9e9e5e7248af67531623fd4c1bdd1073335__94273.mp4
    یه بوای بدی داره میاد:cool:

    دلیل تنهایی ام را یاد چشمانت می دانم !
    من این بغض بی انتها را از دلت می دانم ...
    خسته ام!به زندگی ملالی نیست !تو می دانی!
    تو می دانی دست لبریز از عشقم خالیست ...
    تو می دانی گریه همسایه ی خوبی نیست..
    باران مداوم پایان خوش ماجرا نیست .......!
    تو میدانی خنده ام از شوق نیست .....
    تو می دانی دلم سال هاست شکسته ........
    دل شکسته خون آلود نیست؟؟؟
    هوایت برای من زیباترین نفس هاست ..!
    نگاهت برای من ،عمیق ترین دریاهاست !
    وجودت را که می آوری ...
    نبودن دیگران قسمت دردناک قصه نیست..!
    و دلم!...........

    خالی از عشق هم باشد ..سرشار از عشقت می شود ...!
    و این یعنی ........
    هنوز امیدی برای زندگی کردن هست ..!
    بغض که می کنم تنها دستانم به قلم می روند !
    و تو میدانی دلیل این عادت آزار دل است .....
    من نوشتن از تو را نهایت خوشبختی می دانم !
    در تنگناترین دلتنگی ها یادت آرامش من می شود ...
    یادت را چون پروانه ای به پرواز در می آورم ..!
    بغم را نگاهت سرشار از عشقت خرد می شود ..
    و در دریای چشمانت کویر وجودم غرق می شود ...
    یادت آرامش بخش ترین حال دنیاست ...

    خدایا دوستت دارم !
    "زهرا"
    سلام
    خوووووووویم
    شما چطوووووووووووووورید؟؟؟؟؟؟؟؟:)
    حق همیشه با تو چشماته ...
    من دیونه رو محکومم کن ..
    یه نگاه بکن ببین ترسیدم ..
    دستمو بگیر و آرومم کن
    اگه پیشم بمونی خوشبختم
    پس با دوریت منو بدبخت نکن ..
    من که آخر میمیرم یه روزبرات ..
    پی دیگه جون کندنمو سخت نکن
    نم نم بارونی تو فقط میتونی
    که با چشمات منو به زندگی برگردونی
    سخته با خاطره ها سرکردن ..
    سخته نزدیک بشم دوربشی ..
    این عذابه که نخوای بری ولی ..
    سخته توی گریه مجبور بشی ..
    وقتی که نیستی کلافه ام برگرد ...
    نبض زندگیم توی دستاته ...
    اشتباه همیشه از من بوده ..
    حق همیشه با تو و چشماته...
    نم نم بارونی تو فقط می تونی که با چشمات
    منو به زندگی برگردونی...
    دردِ بزرگِ سرطانیِ من
    کهنه‌ترین داغِ جوانی من

    با تواَم ای شعر به من گوش کن
    نقشه نکش، حرف نزن، گوش کن

    شعر، تو را با خفه خون ساختند
    از تو هیولای جنون ساختند

    ریشه به خونابه و خون می‌رسد
    میوه که شد بمبِ جنون، می‌رسد

    محضِ خودت بمب منم، دورتر
    می‌ترکم چند قدم دورتر

    از همه‌ی کودکی‌ام درد ماند
    نیـم وجـب بچه‌ی ولگرد ماند

    حال مرا از منِ بیمار پُرس
    از شب و خاکسترِ سیگار پُرس

    از سرِ شب تا به سحر سوختن
    حادثه را از دو سه سَر سوختن

    خانه خرابیِ من از دست توست...
    آخرِ هر راه به بن بست توست...

    علیرضا آذر
    چشمان تو یادم داد
    فریاد کشیدن را
    تا قله به سر رفتن
    از کوه پریدن را ...

    .. علیرضا آذر ..
    شاعر اگر نه , شعر آبرویی دارد ..
    خیلی چیز ها تو دلم بود که میخواستم به زبان هم باشد .. نشد .. واژه کم آوردم .. واقعا واژه ای برای جبران محبت شما مردم ندارم ..
    هیچی ندارم بگویم .. مردم ببخشیدم .. قفلم .. قفل ..
    اما قفل یعنی که کلیدی هم هست !!
    مردم .. ممنونم .. مردم ...ممنونم
    فردا جمعه برای آخرین بار در امسال نمایشگاهم بی حرف پیش .. امید که زیارتتان کنم
    علیرضا آذر
    خانِ والایِ خانه آبادم
    زندگی کن مرا ، خیابان را ...
    این چنین مـرد داستان باشی
    می‌کشی خوش‌نویس تهران را ...

    علیرضا آذر
    ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
    ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
    یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما
    ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما
    شمشیر بر آن دست که بر گردنش است
    لعنت به تنی که در کنار تنش است
    اینها همه کم لطفی دنیاست عزیز
    این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
    دیوانه ام از دست خودم سیر شدم
    با هر کس هم نام تو درگیر شدم
    "ای تف به جهان تا ابد غم بودن
    ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن"
    .
    .
    .
    دست از شب و روز گریه بردار گلم
    با پای خودم می روم این بار گلم
    بد نیست شبی سر به جنونم بزنی . . . گاهی سَرکی به آسمونم بزنی

    من را به گناهِ بی گناهی کُشتی . . . بانوی شکار،اشتباهی کُشتی

    بانوی شکار،دست کم می گیری . . . من جان دهم آهسته تو هم می میری

    از مرگِ تو جز درد مگر می ماند . . . جز واژه ی برگرد مگر می ماند

    این ها همه کم لطفیِ دنیاست عزیز . . . این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
    آواره‌ی آن چشمِ سیاهت شده‌ام
    بیچاره‌ی آن طرز نگاهت شده‌ام
    هر بار مرا می‌نگری , می‌میرم
    از کوچه‌ی ما می‌گذری , می‌میرم ...

    علیرضا آذر
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا