منم چند وقته شروع کردم به همین روش
که
خیلی چیزا خیلی فکرا خیلی غم هارو که بجایی اینکه من و ببره بالا می کشه پایین
بزارم کنار
ولی کار خیلی سخته
اما با این اب و هوا میشه وقتی ادم میره زیر بارون یا دونه های درشت برف اول به چیزایی که ناراحتش می کنه فک نکنه دوم به خودش هم زیاد سخت نگیره و فک نکنه و تنها به اونی که همیشگیه فکر کنه و اونو کنار خودش حس کنه
به قول مشیری
من روز خويش را با آفتاب روي تو
کز مشرق خيال دميده است
آغاز مي کنم
من با تو مي نويسم و مي خوانم
من با تو راه مي روم و حرف مي زنم
وز شوق اين محال
که دستم به دست توست
من جاي راه رفتن
پرواز مي کنم
فريدون مشيري
منم شکر خدا خوبم
دارم همه چی می سپارم به خودش
کاش این حس همیشه همراه بودنش همیشه با من باشه
شما قشنگ می بینید این متن هارو
وگرنه پر از ایراده