مشاعره با شعر سعدی

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی

بی روی تو شاید که نبینند جهان را


در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت

حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را


 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش
جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمده ای مرحبا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمده ای مرحبا
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را


تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را


بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را


 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
از روی تو سر نمی‌توان تافت
وز روی تو در نمی‌توان بست

از پیش تو راه رفتنم نیست
چون ماهی اوفتاده در شست

سودای لب شکر دهانان
بس توبه صالحان که بشکست

 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با جوانی سرخوشست این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشم‌های تو مستست

این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جستست
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من

هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود
 

Similar threads

بالا