مشاعرۀ سنّتی

hamid_61

عضو جدید
در پاي قدح بنشين، زيبا صنمي بگزين

اسباب ريا برچين، كمتر ز دعا دم زن
 

بشارت

عضو جدید
...نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست
آن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوست... (سعدی)
 

a young Architect

عضو جدید
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
 
آخرین ویرایش:

hamid_61

عضو جدید
هر شب هجر برانم كه اگر وصل بجويم

همه چون ني به فغان آيم و چون چنگ بمويم

ليك مدهوش شوم تا سر زلف تو بمويم

گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم

چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي

(شهريار و سعدي- صنعت تلميح-)
 

ashkyekom

عضو جدید
یا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
هر زمان خر مهره را با در برابر می کنند
 

f-ind

عضو جدید
مشاعره

مشاعره

بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود
پسته بی مغز چون لب واکند رسوا شود.
 

hamid_61

عضو جدید
دل من در دل شب خواب پروانه شدن ميبيند
مهر صبحدمان داس به دست خرمن خواب مرا ميچيند
 

amir ali

عضو جدید
تار غم گسترده پرده روي چشم نازنينم
خون شده از بسكه ماليدم به ديده آستينم
 

hamid_61

عضو جدید
ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهي بيا ببخشا، خواهي برو جفا كن
 

بشارت

عضو جدید
...نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست...(حافظ)
 

hamid_61

عضو جدید
تا دل به تو پيوستم راه همه در بستم

جايي كه تو بنشيني بس فتنه كه برخيزد

(سعدي)
 

a young Architect

عضو جدید
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به صاحب خانه نگوید که تو در منزل مایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
 

elnaz66

عضو جدید
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد ؟

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟

حافظ
 

بشارت

عضو جدید
دوش میامد و رخساره بر افروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
 

hamid_61

عضو جدید
در بندو گرفتار بر آن سلسله مويم
از ديده ره كوي تو با عشق بشويم
با حال نذارم
 

hamid_61

عضو جدید
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به صاحب خانه نگوید که تو در منزل مایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

"شمع را بايد ازين خانه برون بردن وكشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايي
سعدي اين گفت وشد از گفته خود باز پشيمان
كه مريض تب عشق تو هدر گويد و هذيان
به شب تيره نهفتن نتوان ماه درخشان
كشتن شمع چه حاجت بود از بيم رقيبان
پرتوي روي تو گويد كه تو در خانه مايي"

آوردن اين شعر به اين معني نيست كه شعر بالا نادرسته.
ولي در جايي ديدم كه اين شعر رو به اين صورت نوشته شده بود. در ضمن شعر دومي به صورت تلفيقي از اشعار سعدي و شهرياره كه توسط استاد شهريار به وجود آمده است.
 
آخرین ویرایش:

Matrix

عضو جدید
يافته ام بي كسي دنيا را
گفته ام بي خبران رويا را
ما را چه كسي زاده بر اين دنياها
چون خدا نيست نمايان ما را


(از شعريات بي البداهه شخص بنده ... اميدوارم خوشتون اومده باشه ! )
 

hamid_61

عضو جدید
ابر و با ران و من و يار ستاده به وداع
من جدا گريه كنان ، ابر جدا ، يار جدا
 

a young Architect

عضو جدید
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او سوزد شمع
آتش آن بود که در خرمن پروانه زدند
 

hamid_61

عضو جدید
دوباره مي سازمت وطن، اگرچه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو ميزنم اگرچه با استخوان خويش
دوباره مي بويم از تو گل، به ميل نسل جوان تو
دوباره مي شويم از تو خون، به سيل اشك روان خويش
(سيمين بهبهاني)
 

liliss85

عضو جدید
شب سردیست و من افسرده
راه دوریست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدم ها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برارم از دل
وای این شب چقدر تاریک است.
خنده ای کو ه به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است...... "سهراب سپهری"
 

sshhiimmaa

عضو جدید
تا به گيسوي تو دست نا سزايان كم رسد
هر دلي از حلقه اي در ذكر يارب يارب است
 

hamid_61

عضو جدید
تا فكندم به سر كوي وفا رخت اقامت
عمر بي دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جاهم همه گو رو به سلامت
عشق و درويشي انگشت نمايي ملامت
همه سهل است تحمل نكنم بار جدايي
 

a young Architect

عضو جدید
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد
 

hamid_61

عضو جدید
دلم گرفته اي دوست هواي گريه با من
گر از قفس گريزم كجا روم، كجا، من؟
كجا روم كه راهي به گلشني ندانم
كه ديده به گشودم در كنج تنگنا من
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا