مشاعرۀ سنّتی

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ا
بیا وردار خاطره هاتو

روی قلبم نذار جای پاتو

هی هی هی تویی که داری میری تنهام میذاری

نگو از درد دلم خبر نداری

تو ازم ساده گذشتی خیلی آسون

منو تنها جا گذاشتی زیر بارون

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و ترا خبر نباشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ا

نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی
که ز دوستی بمیریم و ترا خبر نباشد
دستت بروی شانه هایم بود
دیروز رامیگویم
وقتی که هق هق گریه هایم در تلالو اشکهایت شکست
وقتی که اشکهایت را بدرقه ی قدمهایم کردی
تورفتی و من
من مانده ام با بغضی دنباله دار
با اینکه در کنارم نیستی
دستت را بروی شانه هایم
احساس میکنم هنوز...
 

malmal_r

عضو جدید
دستت بروی شانه هایم بود
دیروز رامیگویم
وقتی که هق هق گریه هایم در تلالو اشکهایت شکست
وقتی که اشکهایت را بدرقه ی قدمهایم کردی
تورفتی و من
من مانده ام با بغضی دنباله دار
با اینکه در کنارم نیستی
دستت را بروی شانه هایم
احساس میکنم هنوز...

زنیرو بود مرد را راستی
زسستی کژی زایدو کاستی
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
دي ميشد و گفتم صنما عهد به جاي ار
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژوک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید
 

Shahab

مدیر تالار عکس
مدیر تالار
کاربر ممتاز
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژوک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

دل در اين پيره زن عشوه گر دهر مبند
كاين عروسي است كه در عقد بسي داماد است
 

samira93

عضو جدید
تورا من چشم در راهم
شباهنگام که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی را
وزان دلخستگانت راست اندوهی
تورا من چشم در راهم

مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
آه از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از تو کم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر
خيالت آن پرستویى که با من بود از اول
وجودت فرصت نابى که از دستم پرید آخر
چنين بر پيكر روحم مزن زخم زبان اى شعر
!

آه را گویم که شمشيرت امانم را برید آخر؟
!
 

امالیا

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا گرداب تنهایى چنان در خود کشد آخر
آه از دست نجاتت دست من شد نااميد آخر
دلم دور از تو کم کم در سياهى داشت گم مى شد
شبى فانوس چشمت را خدا را شكر دید آخر
خيالت آن پرستویى که با من بود از اول
وجودت فرصت نابى که از دستم پرید آخر
چنين بر پيكر روحم مزن زخم زبان اى شعر
!

آه را گویم که شمشيرت امانم را برید آخر؟
!

رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آنکس که سخن گفتن شیرین نشنیدست
 

Mythical

کاربر بیش فعال
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
مه هرکس آینه سازد سکندری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا