گفتگوهای تنهایی

وضعیت
موضوع بسته شده است.

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تنهایی چه واژه ی آشنایی !!

سالها در دلم زمزمه می کنم

که نکند روزی آنقدر تنها شوم

که حتی خودم را فراموش کنم !!
 
آخرین ویرایش:

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري


روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
 

entezar91t

عضو جدید
تنهایی

تنهایی

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...
من از نامردمی ها .ناسپاسی ها.دو رویی ها دو رنگی ها دلم تنگ است و دلگیرم
از این دور زمان دیوار بی روزن پناهم اشک و اندوه است و من تنهای تنهایم
کسی پاسخ نمیگوید سلامم را.کسی حال مرا هرگز نمی پرسد.کسی درد مرا هرگز نمیداند
به لب خاموشم اما در دلم غوغاست!
کسی جوش و خروشم را نمی بیند و من دلتنگ و دلتنگم که یک رنگی.صفا و مهربانی را کسی باور نمی دارد...!:cry:
 

entezar91t

عضو جدید
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...
من از نامردمی ها .ناسپاسی ها.دو رویی ها دو رنگی ها دلم تنگ است و دلگیرم
از این دور زمان دیوار بی روزن پناهم اشک و اندوه است و من تنهای تنهایم
کسی پاسخ نمیگوید سلامم را.کسی حال مرا هرگز نمی پرسد.کسی درد مرا هرگز نمیداند
به لب خاموشم اما در دلم غوغاست!
کسی جوش و خروشم را نمی بیند و من دلتنگ و دلتنگم که یک رنگی.صفا و مهربانی را کسی باور نمی دارد...!
 

mohandes soror

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام خسته از آن همه اعتماد
از بغض هایی که با لبخند پنهان شده اند تا کسی غم دلم را نفهمد که دلش نگیرد
خسته ام از این روزها یی که تنگ می شوند بدون اینکه بدانند ما زیر بارش له می شویم
خسته ام خسته از روزگار های سخت
روزگار لا اقل خبر میدادی که طوفانی می شوی تا جایی امن مهیا می کردیم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حــــــــــــرفهایی از جنـــــــــــــــــس من ........ حــــــــرفهایی از جنس تو .......
کی تمام میشود ؟؟؟
حــــــــــــرفهای نگفته ی من ...
باز هم سکوت میکنم و به چشــــــــــــــــمان دلفریبنده ی
تــــــــــــــــو می نگرم که چه ســـــاده فریبم دادن........
تویـــــــــــــی که تمام حرفهای نــــــــــــــاگفته ی مرا بی آنکه بخـــــــــــوانی رد شدی !!
و من اینجا .... بی تــــــــــــــــــو و تو بـــــــــــــــــی من
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

دلتنگ گذشته ام ! دلتنگ آن دخترک خام و کوچک که همه چیز را زیبا میدید !

نمیدانم ایراد از کجاست . از من ؟! از زمانه ؟! از آدم های اطراف من ؟
!

نمیدانم ! هیچ نمیدانم ! این روزها درک و فهمیدن همه چیز علامه ی دهر بودن می طلبد !

کاش همچنان خام می ماندم !

خواب در دنیای بیخیالی ...

دنیای شیرین معصومیت و کودکی
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




من اینجام روبه روی تو ، با یک دنیا خواهش . ضربان قلبم در نگاه نافذت محبوس شده . مرا باور کن .مثل صداقت یاس و معصومیت کودکیهایم .
من اینجام روبه روی تو .....
میدانی من محکوم دوست داشتن تو بودم و هستم ، دوست داشتنی حتی فارق از داشتنت. مرا ببین و بفهم که چگونه تو را به جشن باران دعوت میکنم ..........
با من بمان و مرا به عقد مهربانی برسان . باورم کن.....
و امشب زیر باران مرا عاشقانه ببوس ....
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



دیگر سکوت شب مجالی برای زیستن نمی دهد .دیگر سایه های خیالم برای این ذهن مه آلودم چشمانم سورمه ایی حتی برای یک ثانیه بودن هم نمی کشد . پرستو های قلبم کوچ کردند، چه ساده وچه بی پروا ، حتی بی من گذر کردند. و از تمام سایه های خیالم من مات و مبهوت هنوز در پی بدرقه ی آنها هستم .
تا به کی ؟ باید همه ی هستی من اینگونه بی من !!! و بی نگاه من محو شوند در دل زمان ، زمانی را که نمیشود نگه داشت ، همچون بادهای پاییزی سوسو کنان به جشن خاطره ها میروند ،به گذشته های نامعلوم به گذشته های من ، وشایدم گذشته های ما وشایدم عشق .....
 

saijoon

عضو جدید
انکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت
الهی در تنهاترین تنهاییش تنها کسش تنهای تنهایش گذارد
.
.
.
.
.
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان میبارد ، به حرمت کداممان ؟ نمیدانم.......
همین را میدانم که باران صدای پای اجابت است.
و خدا با تمام جبروتش ناز میخرد.
پس نیاز کن.............
 

apadana13

عضو جدید
کاربر ممتاز
خرمن زلف من كجا؟ شاخه ياسمن كجا؟

قهر ز من چه ميكني؟ بهر تو همچو من كجا؟

صحبت باغ را مكن، پيش بهشت روي من

سبزه عارضم كجا ؟ خُرمي چمن كجا؟

لاله و من چه نسبتي؟ ساغر او زمي تهي

ساق فريبزن كجا؟ ساقي سيمتن كجا؟

غنچه دهان بستهاي، پيش لب شكفتهام

گرمي بوسهام كجا؟ سردي آن دهن كجا؟

نرگس و ديدگان من؟ واي از اين ستمگري

در نگهم ترانهها در نگهش سخن كجا؟

بر سر و سينهام نكش دست كه خسته مي شود

نرمي پيكرم كجا؟ خرمن نسترن كجا؟

اين همه هيچ بهر تو يار ز خود گذشتهاي

دوستي تو خواسته دشمن خويشتن كجا؟

ميروي و خطاست اين، شيوه نابجاست اين

قهر ز من چه ميكني؟ بهر تو همچو من كجا؟
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
نه غم آب و نه غم دانه داشت
بود گدا، دولت شاهانه داشت

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
نمیدانم ... شاید هم جایی بین خواب و بیداری
سر کلاس های درس حاضر بودم ...
معلم را می دیدم که می گفت بزرگترین دروغتان را انشاء کنید
و من خنده کنان نوشتم عاشق شده ام .
چهره ی معلم را هنگام خواندن به خاطر می آورم ،
با ابروهایی درهم و صدایی نخراشیده
جلوی آن همه آدم که هیچکدامشان را نمی شناختم ، فریاد می زد :
بگو ببینم می دانی عشق چیست ؟
و من با بغضی در گلو تنها صورت معلم را نگاه می کردم که فکر می کرد همه چیز را می داند
و چون زن دارد و شاید هم چند بچه ، پس حتما عاشق است .
ناخوداگاه پوزخندی زدم .
معلم خشمگین مرا بیرون کرد
و آقای ناظم با ترکه ای در دست مثل همیشه بیرون منتظر ٍ شکار
تا تمام خشم خود را بر دستان نحیفم به یادگار گذارد .
مزه ٍ دردش زیر زبانم است ...
مثل درد عشق می ماند … سوزان و مسخ کننده .
می خواستم گریه کنم ، به خیال تسکین ،
اما یاد معلم تاریخ افتادم که می گفت هیچ کدام از مردان تاریخ گریه نکرده اند .
نمی دانم ...
نمی دانم این چه حسی ست پر از هیچ !
مثل تمام کلاس های ادبیات ...
و معلم آن که تنها از ادبیات سبیل های اخوان را می شناسد .
سکو تی می کنم به اندازه ی خواندن فاتحه ای برای اخوان و تمامِ تمام شدنی ها ...
... من چه می گویم !
همیشه همینطور است ،
همیشه از موضوع اصلی پرت می شوم .
به کجا ؟ خدا می داند.
نه ... ! معلم جغرافی هم می داند ،
همیشه از دره ای صحبت می کرد ، گمانم در حوالی بیستون بود ،
شاید همانجا پرت می شوم .
دیشب توی خواب دیدم فرهاد هم به همان دره پرت شده .
او هم به گمانم عاشق نبوده ست . مثل من .
هیچ کس در این دنیا عاشق دیگری نمی شود .
این جا نمی شود به کسی نزدیک شد .
آدم ها از دور دوست داشتنی ترند .
حتی آدم هایی که اونقدر تنهان که به خدا فکر می کنن ...
..............
صبح می شود و زندگی آغاز
از خواب بیدار می شوم
خواب هایم هیچگاه دروغ نبوده اند ،
لااقل راست تر از این زندگی اند .
دیگر اکنون نه کودکی ام را می خواهم و نه چند سال بعدش را .
چه فرقی می کند ، دنیا که عوض نمی شود .
می روم گوشه ای و بی هیچ احساسی نگاه می کنم بر قلب های تیر خورده
و خیال می کنم معلم به خاطر انشایم مرا از دنیا بیرون کرده ...
 

saijoon

عضو جدید


بر دوش من این عمر،وبال است وبال است
سودای وصال تومحال است محال است
تقریر کمال تو جنون است جنون است
تصویر جمال تو خیال است خیال است
هر جود که با ترک وجوداست، وجود است
هر بود که با ترس زوال است،زوال است
ما در نظر یار حقیریم حقیر
اقرار بنقص ، عین کمال است کمال است
حال دل ما ،هیچ مپرسید مپرسید
بشنیدن این قصه،ملال است ملال است

تنها نه گدایان سر کوچه ملولند

هر چیز بخواهید سوال است سوال است
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
در تنهایی شکفتم
در تاریکی نهفتم
با سایه سخن گفتم
با عشق به خواب رفتم
از تو خبری افسوس
از تو گذری افسوس
با غربت دل ساختم
تنها و رها ماندم
حال خاکستری سردم
پاییزی و بی برگم
از تو خبری افسوس....
 

رامیز دایی

عضو جدید
چشم هایم را شستم
چترم را بستم زیر باران رفتم
از پنجره نگاه کرد و زمزمه کرد: دیوونه ی باران ندیده
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا