مشاعرۀ سنّتی

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از طرح نگاه تو اميد مبهمي دارم
نگاهت را مگير از من كه با ان عالمي دارم

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
شباي رفتن تو شباي بي ستارست
ببين كه خاطراتم بي تو چه پاره پارست

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
سلام:gol:

تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام:gol:

تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
سلام نوشي جونم به قول خودت دلم واست تنگوليده بود
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه اميد محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از اين پس نكند ياد وصال
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام نوشي جونم به قول خودت دلم واست تنگوليده بود
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه اميد محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از اين پس نكند ياد وصال
مرسی من بیشتر :smile::gol:

لاله و گل زخمی خمیازه اند
عیش این گلشن خماری بیش نیست
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی من بیشتر :smile::gol:

لاله و گل زخمی خمیازه اند
عیش این گلشن خماری بیش نیست

تو خواه برجه و خواهی فروجه این نبود
کی زهره دارد با آفتاب سیاری

طمع مدار که امشب بر تو آید خواب
که برنشست به سیران خدیو بیداری
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
یکایک به نوبت همه بگذریم
سزد گر جهان را به بد نسپریم

می‌کند افشای درد عشق داغ تازه‌ام
این سیه‌رو دردمندان را چه رسوا می‌کند

اشک هر دم پیش مردم آبرویم می‌برد
چون توان گفتن که طفلی با من اینها می‌کند
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌کند افشای درد عشق داغ تازه‌ام
این سیه‌رو دردمندان را چه رسوا می‌کند

اشک هر دم پیش مردم آبرویم می‌برد
چون توان گفتن که طفلی با من اینها می‌کند
دل مرد مطمع بود پر ز درد
به گرد طمع تا توانی مگرد
 

anahita shams

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
 

Mehr noosh

عضو جدید
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا