من از طرح نگاه تو اميد مبهمي دارم
نگاهت را مگير از من كه با ان عالمي دارم
نگاهت را مگير از من كه با ان عالمي دارم
من از طرح نگاه تو اميد مبهمي دارم
نگاهت را مگير از من كه با ان عالمي دارم
مينويسم دي دار تو اگر با منو دلتنگ مني يك به يك فاصله ها را بردار
رخت در روشنی برد آب آتش
ولی در چشم ما آبیست روشن
دلم تا شد مقیم طاق ابروت
چو شمعی پیش محرابیست روشن
شباي رفتن تو شباي بي ستارست
ببين كه خاطراتم بي تو چه پاره پارست
سلامتا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
سلام نوشي جونم به قول خودت دلم واست تنگوليده بودسلام
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
مرسی من بیشترسلام نوشي جونم به قول خودت دلم واست تنگوليده بود
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه اميد محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از اين پس نكند ياد وصال
مرسی من بیشتر
لاله و گل زخمی خمیازه اند
عیش این گلشن خماری بیش نیست
یکایک به نوبت همه بگذریمتو خواه برجه و خواهی فروجه این نبود
کی زهره دارد با آفتاب سیاری
طمع مدار که امشب بر تو آید خواب
که برنشست به سیران خدیو بیداری
یکایک به نوبت همه بگذریم
سزد گر جهان را به بد نسپریم
دل مرد مطمع بود پر ز دردمیکند افشای درد عشق داغ تازهام
این سیهرو دردمندان را چه رسوا میکند
اشک هر دم پیش مردم آبرویم میبرد
چون توان گفتن که طفلی با من اینها میکند
دل مرد مطمع بود پر ز درد
به گرد طمع تا توانی مگرد
دل من نه مرد آنست که با غمش برآیددر کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
دل مرد بیکار بسیارگوییار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
دل مرد بیکار بسیارگوی
ندارد به نزد کسان آبروی
شبت قشنگ عزیزمیا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان
مرسي نوشافرين جان ....شب خوش
شبت قشنگ عزیزم
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
امید من آنست که اندر بهشتنازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
اي فروغ ماه حسن ازروي رخشان شما
اب روي خوبي از چاه زنخدان شما
این خرد خام به میخانه برای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابرشاید كه بیش ازین نپسندی به كار عشق
آزار این رمیدهء سر در كمند را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |