•۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم است...•۩❖۩•. ویژه نامه ماه محرم*روز ششم

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

•۩❖۩• روز ششم محرم الحرام •۩❖۩•






1. در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد نامه‏ای برای عمر بن سعد فرستاد که: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز کرده‏ام. توجه داشته باش که هر روز و هر شب گزارش کار تو را برای من می‏فرستند.



2. یاری طلبیدن حبیب بن مظاهر از بنی سعد :

در شب ششم جناب حبیب بن مظاهر اسدی با اذن امام حسین علیه السلام برای آوردن یاور وکمک ، به قبیله بنی اسد رفت. اسدیان پذیرفتند وحرکت کردند، ولی جاسوسان به عمر سعد خبر دادند و او عده ای را فرستاد تا مانع آنها شوند.لذا درگیری رخ داد که در این میان جمعی از بنی اسد شهید و زخمی وبقیه ناگزیر به فرار شدند .

حبیب بن مظاهر به خدمت امام حسین علیه ‏السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیه‏ السلام فرمودند: "لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ"



3. سه‌شنبه 6 محرم‌الحرام، برابر است با سالروز وفات «سيدمحمدبن‌حسين»، معروف به «سيد رضى» در سال 406 هجری قمری.





:gol:



فهرست :


 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قاسم بن الحسن (ع)

قاسم بن الحسن (ع)






شمیم شکوفایی


رمله یا نفیله کنیز خوش‏خویی بود که در بیت ‏حضرت امام حسن‏ مجتبی(ع) روزگار می‏گذرانید او بوی عطر معنویت را از این مکان‏ استشمام می ‏کرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را به دست ‏آورده که در چنین بوستان باصفایی به خدمت‏گزاری مشغول شود و درخانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چون‏ پروانه می‏ چرخید. خلق و خوی آن امام همام، چون اشعه‏ ای فروزان ‏بر وی گرما و روشنایی می‏ بخشید.

نفیله جزو آن کنیزانی بود که‏ نمی‏ خواست از خانه امام برود و چنین سعادتی را از دست‏ بدهد،حتی اگر آزادش هم می‏کردند چنین تمایلی نداشت.او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانی چون امام که‏ پیش روی او است می‏تواند جنبه‏ های تقوا را از راه تزکیه درون به ‏دست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهای سودمند آقایش
حضرت‏ امام حسن مجتبی(ع) شالوده یک زندگی حقیقی را استوار نماید.

نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی می‏کرد و سازندگی خود رااز طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آورد که به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای
حضرت امام حسن(ع) پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه‏ آفرینی بودند و در قیام ‏شکوه‏مند کربلا از خود رشادت‏های قابل تحسین بروز دادند.

نفیله‏ در سال 46 ه. ق و به نقلی در سال 47 ه.ق باردار گردید و دریکی از شب‏های این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بسترنهاده بود. درد زایمان بر تمام وجودش مستولی گردید تا آن که ‏فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دل‏پذیر روز دیگر پیوست.

اینک نوزادی دیده به جهان گشود که سیمایش چون ماه شب چهاردهم ‏می‏درخشید. اشک شوق بر صورتش دوید و مادرانه به آن کودک خوش ‏سیما نگریست. کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن
حضرت ‏امام حسن(علیه السلام) نهادند.
آن حضرت وی را در آغوش کشید و در گوش ‏راست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنت‏ وی را تقدیس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزن ‏مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام‏ داشت این کودک را
قاسمنام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام‏ قاسم صدا می‏زدند. این نام هم هویت کودک را روشن می‏ کرد و هم ‏یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود.

قاسم از لحاظ سیما به‏ پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام راداشت. این کودک از همان ماه‏های نخستین ولادت با صدای فرح‏بخش‏ پدر و نوازش‏های آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.



در فراق پدر



جعده دختر اشعث‏ بن قیس -همسرامام حسن(علیه السلام)- با تحریکات ‏معاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت. ماده سمی را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چون ‏روزه‏اش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود:خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من‏ بهره‏ای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد. چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند.

در این‏ میان
قاسم بیش از همه ناراحت ‏بود و از این بابت لحظه‏ای قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را ازآن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری ‏لحظات پرمشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امام‏ عرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمی ‏ورزی ، فرمودند: مرگ درمانی ندارد وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود.

قاسم
چون متوجه گردید که این‏ بیماری به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن واندوه فرو رفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسه‏ های آن‏ حضرت را بر گونه ‏های خویش حس می‏کرد. گوهر گران‏بهایی را از دست‏ می‏داد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خو گرفتن به پدرش مدتی‏ کوتاه می‏گذرد، حق دارد از این وضع اسف‏ انگیز اندوهگین باشد.

به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرارسید.


حضرت امام حسین(ع)
خود را بر روی بستر برادر انداخت وگویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی‏ می‏فرمودند.

قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت وگوی پدر و عمو سر در بیاورد اگر چه متوجه مضمونی از آن عبارات‏ نشد، ولی با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظات‏ جدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهره اش خواهد نشست.

حضرت امام حسن(ع)
در فرازی از وصیت‏ خویش به برادرفرمود: تو را سفارش می‏کنم ای حسین(ع) به بازماندگان از خاندان ‏و فرزندان که از خطا کارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری‏ و برای آن‏ها جانشین و پدری مهربان باشی...

برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که
حضرت امام حسن(علیه السلام)، قاسمنورسته‏ اش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما وبر محتوایش عمل کن و از آن‏چه دستور داده شده پیروی نما.

با رحلت امام که در آخر صفر سال 49 ه.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنی‏ هاشم برخاست و ضجه و ناله‏ های‏ جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت.
قاسم خود را بر روی بدن امام‏ انداخت و زنان و دختران بنی هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را برگونه‏ های پدر می‏کشید و در حالی که چهره‏ اش با اشک مرطوب بود، می‏گفت: مرا به که‏ می‏سپاری و قصد داری به کجا بروی؟

امام حسین(ع) وی را از بدن‏ برادر جدا کرد و فرمود: قاسم جان، گریه نکن. من به جای پدرت‏ هستم و چون فرزندانم عزیز می‏باشی، اما هم چنان غریو ناله کودک‏ یتیم در فضا پراکنده می‏شد. بر طفلی سه‏ ساله بسیار گران است که‏ پدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگرنمی‏توانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسه‏اش سازد، با دیدن‏ بازی‏های کودکانه‏اش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینه ‏ببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پرونده‏ همه این عواطف و ارتباطهای سرشار از محبت و مودت که با رایحه‏ معنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.





پرورش در بیت امامت



نفیله در این وضع حساس نمی‏توانست ‏به گونه‏ ای موضع بگیرد که قاسم‏احساس بی‏ پدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از این‏ جهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوس ‏شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوش‏خو به بار آید،زیرا وی فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل وملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد.او به خوبی می‏دانست که محبت‏ حقیقی به همسر شهیدش را می‏توان درقالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم باید به موقعیتی ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاع‏ کند و در این راه لازم است جرات او تقویت ‏شود و چون نفیله به ‏تنهایی از عهده وظایف محوله در رابطه با تربیت این کودک برنمی‏آمد، از عموی قاسم حضرت امام حسین(ع) استمداد طلبید.

چون
‏قاسم نیاز به وجودی داشت که بر اثر وابستگی به او در خوداحساس عزت و امنیت می‏کرد. احساس تعلق به عمویش به خوبی ‏می ‏توانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) دروصیت‏ به برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانش ‏را بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسه‏ آفرین ‏سومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و به ‏مظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی امام ‏مجتبی(ع) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین ودفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد.

حسین(ع) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسمراچون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترام‏ها را به او ارزانی ‏نمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونه‏ ای که فقدان پدر بزرگوار او را بی‏تاب و نگران نسازد.قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست می‏ داشت و در تکریم آن فروغ ‏امامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمی‏کرد. با وجود رسالت‏ بزرگ وحساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبت‏ به فرزندان برادرش ‏عنایت ویژه‏ ای از خوش بروز می‏داد و نهال‏ های این بوستان را به ‏شکوفایی واداشت.

برنامه‏ های تربیتی و دقت‏های پرورشی آن حضرت‏ سبب گردید تا
قاسماز همان دوران صباوت ارزش‏ها را تقدیس نموده ‏و تمام وجودش را بارقه‏ ای معنوی فراگیرد.بدین منوال قاسم که‏ نشانه‏ هایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشت ‏برخی صفات‏ برجسته اخلاقی را از محضر حیات‏بخش عمویش فرا گرفت و در خودبروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدرفراگرفت، درس حماسه، فداکاری و ستم ‏ستیزی را نزد عمویش آموخت وبر اساس تربیت‏های خانوادگی و شایستگی‏های ذاتی با وجود صغر سن‏ توانست‏ حق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحون ‏نفرت از پلیدی و شیفتگی نسبت‏به حقیقت ‏ساخته بود.

آن یادگاردومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروری ‏و اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان
قاسم بن حسن(ع)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیت‏ سرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهده ‏دار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب می‏ گشت ‏و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی به‏ شمار می‏رفت، شخصیت‏ بی‏ بدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی وپرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونه‏ای روشن کرده که‏ این پرتو افکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد.قاسم جرعه‏ هایی‏ از فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان ‏نوجوانی پاک‏ طینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت واشتیاق به معرفت، مدینه فاضله‏ای را در کربلا پدید آورد.



:gol::gol::gol:



منبع:مجله ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 9
 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عرصه ایثار

عرصه ایثار





شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(ع)حلقه زده‏اند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیادفرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید.

هم‏چنین بیعت را از اصحاب بر می‏دارد و راه را برای انتخاب بازمی‏گذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آن‏ اندیشه می‏طلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی که‏ او را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبت‏ سپرد و بلا را در عرصه عظیم‏ترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت.

امام اصحاب را نزدیک خیمه‏ای جمع کرد و آن خطابه ‏بسیار معروف شب عاشورا را برای آن‏ها بیان فرمود. با کمال‏ اطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان‏ تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار می‏ورزید که ‏در رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست ‏برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعت‏ کینه‏ توز من می‏باشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند.

همه‏ خاموش بودند.

چشم‏ها از ورای حصار پلک‏ها آرام و شرمسارانه سرک می‏کشیدند و یک ‏آسمان بهت، بر دلها سنگینی می‏کرد.

مورخین گزارشی از رفتن ‏اصحاب ننوشته ‏اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام‏ چیزی نقل ننموده‏ اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای‏ حماسه‏ سازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگی‏ که گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشوراپرداخت و فرمود هر کس می‏ماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.


قاسم بن حسن
در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای ‏بین عمو و اصحابش بر خود می‏بالید و شور و التهاب سراسر وجودش ‏را فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصال ‏خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم.

ازجای برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حق‏ باوران گذشت زبانش ‏به سختی او را یاری می‏داد. رو به
ابا عبد الله علیه السلام کرده ‏عرض کرد عمو جانم آیا من هم در زمره کشته‏ شدگان خواهم بود؟ همه‏ چشم‏ها به طواف این قامت کوچک، اما شکوه‏مند ایستاد.

در سخن این ‏نوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویش ‏دیده نمی‏شد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود.


حضرت‏ امام حسین(ع)
اندکی سکوت نمود، اما مگر می‏شد بیش از این پرسش ‏بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت.از این جهت ‏با سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و ازوی پرسید مرگ در نظرت چگونه است.

چشم‏ها لب‏های این نوجوان راکاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما
قاسم لحظات‏ اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد:

من مرگ را شیرین‏تر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگی‏ بخش می‏بینم و زیباتر ازگردن‏بندی که دختران را آذین می‏بندد و اگر به من بگویید جزوشهیدان فردا هستم مژده‏ای داده‏اید که از شنیدن آن سراسر وجودم ‏شور و نشاط می‏گردد.

امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسارروشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته وشاداب مرور کرد و از درون شعله ‏ورتر شد و فرمود: عموجان، فرداهمه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم ‏نمی‏باشد.

آن شب آخرین شب زندگی
قاسم بود.نه روز از ماه محرم می‏گذشت. ماه دهمین شب رنگ ‏پریده و نگران‏ به تماشای دشت نینوا مشغول بود.

دورتر از خیام
امام در محوطه‏ پهناوری ستمگران اموی چون گرگ‏های وحشی خفته بودند تا بامداد روز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجه ‏به خون جوانان بنی هاشم بیالایند.

قاسمبه خوبی این قوم را می‏شناخت و از سست ‏پیمانی و خیانت ‏آنان نسبت‏ به پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ای ‏شقاوت‏ پیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروی هم می‏ریزم. چون شیر غران بر شما یورش می‏آورم و تار ومارتان می‏کنم. بعد در گوشه‏ای نشست و به این سوی صحرا نگریست،یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضای‏پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند.آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیای ‏ارزش‏ها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.

:gol:




منبع:مجله ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 9
 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رخصت رزم

رخصت رزم



رخصت رزم

منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی، سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(ع) ذکر کرده ‏اند.

آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن‏ رزم گرفت‏ به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاه‏ شب نهاد و جفا پیشگان را به خاک هلاکت افکند.

صدای قاسم بود که‏ در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق می‏کرد. هر سیه‏ روزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین می‏افتاد طنین تکبیر قاسم و دیگرجوانان هاشمی فضای کربلا را پر می‏کرد.

سرانجام با ضربت ‏یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت‏ به‏ شهادت رسید.

کشته شدن علی اکبر، قاسم را بی‏طاقت نمود و دیگرموسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ‏ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتی بودکه تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت ‏شهادت نوشیده بودند.

از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقه‏ دارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ می‏نماید و طبق روایات‏ به وی فرمود:

ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی می‏جویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل ‏درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراه‏ داشت.

قاسم
که برای رفتن به میدان نبرد در پوست‏ خود نمی‏گنجید از این وضع ناراحت ‏شد و در گوشه‏ای نشست و با حالاتی از حزن واندوه بنای گریستن نهاد.

به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرا به یادش آمد که پدرش او را توصیه‏ای نموده و دعایی بر بازوی‏ راستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر می‏تواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خودرا برهاند.

نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عموی ‏خویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آن‏ حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت ‏منقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی‏ رفت؟

قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم‏ نثار وجودتان.


:gol:

منبع:مجله ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 9
 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چگونگی شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام

چگونگی شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام


:gol:

خوارزمى در مقتل الحسین علیه السلام می نویسد: پس از عون بن عبداللّه بن جعفر، بر اساس برخى نقل ها، عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و بر اساس برخى دیگر، قاسم بن حسن كه نوجوان بود، به میدان آمد.(2) هنگامى كه حسین علیه السلام به او نگریست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گریستند كه هر دو از حال رفتند. سپس جوان، اجازه پیكار خواست و عمویش حسین علیه السلام، از اجازه دادن ، خوددارى كرد . جوان ، پیوسته دست و پاى حسین علیه السلام را مى بوسید و از او اجازه مى خواست تا به او اجازه داد .

او به میدان آمد و در حالى كه اشك هایش بر گونه هایش روان بود ، چنین مى خواند :


اگر مرا نمى شناسید ، من شاخه گل حسنم / نواده پیامبرِ برگزیده و امین
این ، حسین است ، به سان اسیرى در بند / میان مردمى كه خدا كُند از آب باران ننوشند


سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه مى مانْد . جنگید و با وجود كمىِ سنّش ، 35 مرد را كُشت.(3)

تاریخ الطبرى به نقل از حُمَید بن مسلم می نویسد : جوانى به سان پاره ماه ، شمشیر به دست ، به سوى ما آمد . او پیراهن و بالاپوش و كفش هایى داشت كه بند یك لِنگه اش پاره شده بود ، و از یاد نبرده ام كه لنگه چپ آن بود .

عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدى به من گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله مى برم .

به او گفتم : سبحان اللّه ! و از آن ، چه مى خواهى ؟ ! كُشتن همین كسانى كه گرداگردِ آنها را گرفته اند ، براى تو بس است .

گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد !


آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشیر ، بر سرش زد . آن جوان ، به صورت ، [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد : عموجان !

حسین علیه السلام ، مانند باز شكارى ، نگاهى انداخت و مانند شیر شرزه ، به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد . او ساعد دستش را جلوى آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد . فریادى كشید و از امام علیه السلام ، كناره گرفت . سواران كوفه ، یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند ؛ امّا عمرو در جلوى سینه مَركب ها قرار گرفت و سواران ، با اسب بر روى او رفتند و وى را لگدمال كردند تا مُرد.(4)

غبار [ نبرد ] كه فرو نشست ، حسین علیه السلام بر بالاى سر جوان ، ایستاده بود و او پاهایش را از درد ، به زمین مى كشید . حسین علیه السلام فرمود :

بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیكَ جَدُّكَ
!
«از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كُشتند و كسانى كه طرفِ دعوایشان در روز قیامت ، جدّ توست!»


سپس فرمود :

ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَكَ ، أو یُجیبَكَ ثُمَّ لا یَنفَعَكَ! صَوتٌ وَاللّه ِ كَثُرَ واتِرُهُ و قَلَّ ناصِرُهُ.

«به خدا سوگند ، بر عمویت گران مى آید كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودى نداشته باشد ؛ صدایى كه ـ به خدا سوگند ـ ، جنایتكاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و یاورانش اندك اند» .

سپس او را بُرد و گویى مى بینم كه پاهاى آن جوان، بر زمین كشیده مى شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه مى كند؟ او را آورد و كنار فرزند شهیدش على اكبر و كشتگان گِرد او كه از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب است.(5)





پی نوشت ها:
1. دانش نامه امام حسین علیه السلام ج 7 ص 121
2. شیخ صدوق (ره) در الأمالى به نقل از امام زین العابدین علیهم السلام می نویسد: پس از على اكبر علیه السلام ، قاسم بن حسن بن على بن ابى طالب، پا به میدان نهاد. الأمالی للصدوق: ص 226 ح 239
3. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی :ج 2 ص 27
4. همانگونه که در متن طبری ملاحظه می شود و نیز بر اساس سایر منابع كهن و مشهور ، در این هجوم ، به شهادت رساننده قاسم ، زیر دست و پاى لشكر قرار گرفت و هلاك شد ؛ امّا در برخى كتب متأخّر ، مطرح شده كه قاسم ، زیرِ دست و پاى لشكریان ، كشته شد.
5. تاریخ الطبری: ج 5 ص 447، الكامل فی التاریخ: ج 2 ص 57ظ




منبع : سایت تبیان
 
آخرین ویرایش:

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ازدواج حضرت قاسم بن الحسن تحریف تاریخ !

ازدواج حضرت قاسم بن الحسن تحریف تاریخ !

:warn: تحریفی آشکار :warn:



قاسم بن الحسن(علیه السلام) در واقعه ‎ی کربلا هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود.

طبری می‎گوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابیمخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.[1]

علامه مجلسی
بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد.

منشأ این حکایت دو کتاب است؛ یکی منتخب المراثی، اثر شیخ فخرالدین طریحی ـ نویسنده‎ی مجمع البحرین ـ و دیگری روضة الشهدا، نوشتهی ملاحسین کاشفی ـ صاحب انوار سهیلی ـ است.

این کتاب اولین مقتلی است که به فارسی نوشته شده است.[2]

در این باره روایت می‎کنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی می‎کرد، حسن بن حسن از عموی خویش، امام حسین(ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد.

امام حسین(ع
) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیه‎تر است.

به این ترتیب وجود فاطمه‎ی نو عروس در کربلا امری مسلم است. اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نموده‎اند،

یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه ، قاسم نقل کرده ‎اند.

در هر صورت، بیشتر تحلیل‎گران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست می‎دانند. محدث قمی در منتهیالآمال[3] و نفس المهموم،[4] دامادی قاسم را رد میکند و می‎گوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کرده‎اند.

استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود میداند و مستند می‎کند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد

و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضة الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.[5]




پی نوشتها:

[1]. منتخب التواریخ، حاج محمدهاشم بن محمد علی خراسانی، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 266.
[2]. ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی، ج 2، کتابفروشی اسلامیه، تهران، سال 1374 هـ ق، ص 42.
[3]. منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، تابستان 1374، چاپ هشتم، ج 1، ص 700.
[4]. ابوالحسن شعرانی، همان مأخذ.
[5]. حماسه حسینی، مرتضی مطهری، ج 1، ص 28، انتشارات صدرا، خرداد 1364.

:gol:


منبع:درگاه پاسخگویی به مسائل دینی
 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
وقت نماز آیات

همان که از لب هر غنچه آب می گردد
ز برگ های تن گل گلاب می گیرد

چه ساقی است که از تاک سیزده ساله
به یاری سم اسبان شراب می گیرد

کسی به لالایی سنگ ها رود در خواب
که رفتنش ز حرم خواب می گیرد

ز قصّه ی تن و تابوت و تیر پرسید و
به سنگ و نیزه ز هر سو جواب می گیرد


که گفته است که وقت نماز آیات است

خسوف گشته و یا آفتاب می گیرد

رکاب صبح عمویش گرفت و شب، دشمن
برای نیزه سواری رکاب می گیرد


محسن عرب خالقی
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
عاشورا به روایت لهوف

راوی گفت: دیدم جوانی بیرون آمد که صورتش مانند پاره ماه بود، و مشغول جنگ شد.
همين که مقابل مردم ايستاد فريادش بلند شد:

ان تنکروني فانا ابن الحسن/ سبط النبي المصطفي الموتمن
مردم اگر مرا نمي شناسيد ، من پسر حسن بن علي بن ابيطالبم.
هذا الحسين کالاسير المرتهن / بين اناس لاسقوا صوب المزن
اين مردي که اين جا مي بينيد و گرفتار شما است، عموي من حسين بن علي بن ابيطالب است.


ابن فضیل ازدی چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت و او با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان، به دادم برس.

امام حسین (علیه السلام) مانند باز شکاری از اوج، به کنار او فرود آمد و همچون شیر خشمگین بر دشمنان حمله ور شد، شمیشری بر ابن فضیل زد که دست سپر شده او از آرنج جدا شد، ابن فضیل چنان فریادی زد که همه لشکر شنیدند و برای نجاتش تاختند که باعث شد بدن او زیر سم اسب¬ها بماند و به هلاکت برسد.

گرد و غبار که فرو نشست، امام حسین (علیه السلام) کنار قاسم (علیه السلام) ایستاده بود در حالی که او از شدت درد پای بر زمین می¬سایید.
امام فرمود : از رحمت خدا دور باد گروهی را که تو را کشتند و جدّ و پدرت در روز قیامت از آنان دادخواهی خواهند کرد .
سپس فرمود: به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را به یاری بخواهی و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولی به حال تو سودی نبخشد. به خدا قسم امروز روزی است که برای عمویت کینه¬جو فراوان است و یاور اندک.

بعد از آن پیکر قاسم (علیه السلام) را به سینه گرفت و با خود به خیمه ها رساند و در میان کشتگان بنی هاشم قرار داد.
سهم امام حسن مجتبی (علیه السلام) - که قبر بی¬ شمع و چراغش در بقیع خاموش است - در کربلای حسینی، قربانی به نامهای: ابی¬بکر، قاسم، عبدالله، عمر، بُشر و احمد (محمد) بن الحسن می-باشد، که در منای عشق خود را فدای عمو کردند.


کیمیای قلم)
لهوف سید بن طاووس
منتهی الامال شیخ عباس قمی
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبهه ...!

شبهه ...!




با توجه به شبهه ای که بعضی دوستان!! در تمام تاپیک ها مطرح می کنن، باید گفت:





«جا دارد ملت اسلام فكر كند كه چرا پنجاه سال بعد از وفات پيغمبرصلى الله عليه و آله كار كشور اسلامى به جايى رسيد كه همين مردم مسلمان

از وزيرشان،

اميرشان،

سردارشان،

عالمشان،

قاضى شان،

قارى شان گرفته،

در كوفه و كربلا

جمع بشوند و جگرگوشه همين پيغمبرصلى الله عليه وآله را با آن وضع فجيع به خاك و خون بكشند؟

آدم بايد به فكر فرو برود كه چرا اين گونه شد؟...

كار به جايى برسد كه جلوى چشم مردم، حرم و ناموس پيامبرصلى الله عليه وآله را بياورند توى كوچه و بازار، به آنها تهمت خارجى بزنند.»



«عبرت اينجاست كه چه كار كنيم [تا] جامعه آن گونه نشود.

ما بايد بفهميم آنجا چه شد كه جامعه به اينجا رسيد...

هيچ كس تصور هم نمى كرد؛ اما همين حادثه باورنكردنى، همين حادثه عجيب و حيرت انگيز اتفاق مى افتد.

چه كسانى كردند؟ همانهايى كه به خدمتش مى آمدند و سلام و عرض اخلاص هم مى كردند.

اين يعنى چه؟ معنايش اين است كه جامعه اسلامى در طول اين پنجاه سال، از معنويت و حقيقت اسلام تهى شده است؛ ظاهرش اسلامى است؛ اما باطنش پوك شده است. خطر اينجاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عده اى هم طرفدار اهل بيت اند!»


.
.
.





.
.
.

فاین تذهبون
 
آخرین ویرایش:

*جیگر طلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز


به فکر فرو رفته است. به نامه ای که حسین برایش نوشته بود. نامه ای که از سیاهی نجاتش داد و به مصباح الهدی رساندش. حالا او به حسین (ع) مدیون است. همین دِین خُره ای شده است به جان حبیب. می خواهد کاری بکند ولی دستانش خالی ست. تنها چیزی که دارد جان خودش است. جان! آن را که همه دارند. باید چیز دیگری برای حسین (ع) بیاورد. در همین حال تبسمی تمام صورتش را در آغوش می گیرد. مردان بنی اسد؛ می توان روی آنها حساب باز کرد.

وارد خیمه امام می شود. اجازه می خواهد تا به اطراف کربلا برود. می گوید که مردانی از قبیله اش در همین حوالی زندگی می کنند. امام، نه نمی گوید به این همه اشتیاق حبیب.

شبانه راه می افتد. میان قبیله که می رود، از علت آمدنش می پرسند. می گوید: بهترین سوغات را برایتان آورده ام. چیزی که سعادت شما در آن است. فرزند فاطمه سلام الله علیها در کربلا تنهاست. هر چه زودتر همراه من به کمکش بیایید. من همه ی شما را به این خیر دنیا و آخرت دعوت می کنم

حبیب همراه 90 نفر از بنی اسد به طرف کربلا راه می افتد. جاسوسان خبر را به عمر سعد می رسانند. عمر400 نفر را مامور می کند برای مقابله با آنها. دو گروه کنار فرات به هم می رسند. زیادی نفرات دشمن مردان بنی اسد را می ترساند. همگی خودشان را در تاریکی شب گم می کنند تا نشان دهند بر خلاف اسمشان به روباه شبیه اند...
جلوی امام نشسته است. پاره های جگر حبیب به لبانش می رسند تا قضیه را بگوید. امام اما با جمله ای آتش حبیب را خاموش می کند؛
"لا حول و لا قوه الا بالله"
 

*جیگر طلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تکمیل پست دوستان عزیز

در تکمیل پست دوستان عزیز

. در این روز “حبیب بن مظاهر اسدی” به امام حسین علیه‏السلام عرض کرد: یابن رسول اللّه‏! در این نزدیکی طائفه‏ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.

امام علیه‏السلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آورده‏ام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت می‏کنم، او یارانی دارد که هر یک از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشکری انبوه محاصره کرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت می‏نمایم… .
در این هنگام مردی از بنی‏اسد که او را “عبداللّه‏ بن بشیر” می‏نامیدند برخاست و گفت: من اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‏کنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواکلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ کَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
“حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ که من [رزمنده‏ای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشه‏ام.”
سپس مردان قبیله که تعدادشان به ۹۰ نفر می‏رسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیه‏السلام حرکت کردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه کرد و او مردی بنام “ازْرَق” را با ۴۰۰ سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یکدیگر درگیر شدند، در حالی که فاصله چندانی با امام حسین علیه‏السلام نداشتند. هنگامی که یاران بنی‏اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریکی شب پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیه‏السلام آمد و جریان را بازگو کرد. امام علیه‏السلام فرمودند: “لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّه‏ِ”
 

aida22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نباشیم همانند انسانهایی که برای حسین (ع) عزاداری می کنند و بر سر و صورت خود می زنند و اشک میریزند و همگام با یزید برای حسین (ع) شام غریبان میگیرند و پرونده حسین(ع) را می بندند....
.
.
"دکتر شریعتی"
 

*جیگر طلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تکمیل پست های دوستان عزیز

در تکمیل پست های دوستان عزیز

شهادت قاسم بن الحسن بن علی (ع)
سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن
رخ چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن
نمود در بر خود پیرهن به شکل کفن
ز برج خیمه برآمد چو قاسم بن حسن
ز خیمگاه به میدان کین روان گردید
گرفت تیغ عدو سوز را به کف چون هلال
قاسم بن الحسین علیه السلام به عزم جهاد قدم به سوی معرکه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامی بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده، بی‌توانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که در روایت وارد شده حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما، پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم علیه السلام به میدان آمد در حالی که اشکش به صورت جاری بود و می‌فرمود:
سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِن
بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ
اِنْ تَنْکرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ
هذا حُسَیْنٌ کَالْاَسیرالْمُرْتَهَن
پس کارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درک فرستاد. حمید بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم پسری دیدم که به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت که بند یکی از آنها گیسخته شده بود و من فراموش نمی‌کنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند که من بر این پسر حمله می‌کنم و او را به قتل می‌رسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است که نموده‌ای؟ این جماعت که دور او را احاطه کرده‌اند از برای کفایت امر او بس است دیگر ترا چه لازم است که خود را در خون او شریک کنی؟ گفت به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه که شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شکافت پس قاسم به صورت بر روی زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین علیه السلام رسید تعجیل کرد مانند عقابی که از بلندی به زیر آمد صفها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام علیه السلام بربایند همینکه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و کشته شد. پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست دیدند امام علیه السلام بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندنست و پای به زمین می‌ساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت می‌فرماید سوگند با خدای که دشوار است بر عم تو که او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که ترا کشتند. هذا یَوْم وَاللهِ کَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
آنگاه قاسم را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت در حالی که پاهای قاسم در زمین کشیده می‌شد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین علیه السلام در میان کشتگان اهلبیت خود جای داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهی که این جماعت مار ا دعوت کردند که یاری ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند، ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یکتن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.
آنگاه فرمود ای عموزادگان من صبر نمائید ای اهلبیت من شکیبائی کنید و بدانید بعد از این روزخواری و خذلان هرگز نخواهید دید.
مخفی نماند که قصه دامادی جناب قاسم علیه السلام در کربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (ع) را صحت ندارد چه آنکه در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنکه حضرت امام حسین علیه السلام را دو دختر بوده چنانکه در کتب معتبره ذکر شده، یکی سکینه که شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء علیه السلام او را تزویج عبدالله کرده بود و پیش از آنکه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید. و دیگر فاطمه که زوجه حسن مثنی بوده که در کربلا حاضر بود چنانکه در احوال امام حسین علیه السلام به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود که جناب امام حسین علیه السلام را فاطمه دیگر بوده گوئیم که او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.
شیخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقای حاج میرزا حسین نوری نور الله مرقده در کتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضای تمام کتب معتمده سالفه مولفه در فن حدیث و انساب و سیر نتوان برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دختر قابل تزویج بی‌شوهری پیدا کرد که این قضیه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممکن باشد. اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاک ری و اطراف آن که در السنه عوام دائر شده، پس از آن خیالات واهیه است که باید در پشت کتاب رموز حمزه و سایر کتابهای معجوله نوشت، و شواهد کذب بودن آن بسیار است، و تمام علمای انساب متفقند که قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهی کلامع رفع مقامه.
بعضی از ارباب مقاتل گفته‌اند که بعد از شهادت جناب قاسم علیه السلام بیرون شد به سوی میدان عبدالله بن الحسن علیه السلام و رجز خواند:
ضْرغامُ اجامٍ وَ لَیْثٌ قَسْوَرَه
اَکیلُکُمْ بِالسًّیْفِ کَیْلَ السَّنْدَرَهِ
اِنْ تُنْکِرُونی فَانَا ابْنُ حَیْدَرَه
عَلَی الاَعادی مِثْلَ ریحٍ صَرْصَرَهٍ
و حمله کرد و چهارده تن را به خاک هلاک افکند، پس هانی بن ثبیت خضرمی بر وی تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سیاه گشت. و ابوالفرج گفته که حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام فرموده که حرمله بن کاهل اسدی او را به قتل رسانید.
مؤلف گوید: که مقتل عبدالله را در ضمن مقتل جناب امام حسین علیه السلام ایراد خواهیم کرد انشاء‌الله تعالی.
و ابوبکر بن الحسن (ع) که مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم علیه السلام برادر پدر مادری بود، عبدالله بن عقبه غنوی او را به قتل رسانید. و از حضرت باقر علیه السلام مرویست که عقیه غنوی او را شهید کرد،‌ و سلیمان بن قته اشاره به او نمود در این شعر:
وَ فی اَسَدٍ اُخْری تُعَدُّو تُذْکَرُ
وَ عِنْدَ غَنِیّ قَطْرَه مِنْ دِمائِنا

منبع: کتاب منتهی الامال اثر حاج شیخ عبّاس قمی
 

software eng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يا قاسم ابن الحسن (ع)

يا قاسم ابن الحسن (ع)

بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده
واي قاسم، عوض ِ وا عطشا افتاده



چاره اي كن كه نمانند به رويِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده



گيسويِ مادر ِ تو باز شده در خيمه
تا كه گيسويِ تو در دستِ بلا افتاده



كار، كار ِ نظر شوم ِ حراميها بود
اگر اين لاله ي انگشت نما افتاده



به دلم ماند عمو نَه، كه بگويي بابا
لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟



خيز شايد كمكِ لرزش پايم باشي
كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده



شده دشوار تماشاي تو از سمت حرم
چقَدَر سنگ ميانِ تو و ما افتاده



لشگري قصد طواف تو رسيد و رد شد
بدني حال در اين سعي و صفا افتاده



دست در زير ِ تنت برده ام و ميپرسم
بين اين ساقه چرا اين همه تا افتاده؟



قد كشيدي كمي از پا و كمي از سينه
بين ِ اندام تو اين فاصله ها افتاده



هركجا تاخته اسبي كمي از تو رفته
لخته خونت همه جا در همه جا افتاده



كاكُلَت قطع شد و حرمله در مُشتَش بود
اثر پنجه ي او در سر و پا افتاده



ميبرم تا در ِ خيمه قد و بالايت را
چند عضوي ز تو اي واي كجا افتاده؟



شيشه يِ عمر ِ من آرام نفس كِش بدجور
استخوانهايِ شكسته به صدا افتاده



اي ضريح ِ حسنم، زود مُشَبَّك شده اي
در حرم با تو دم ِ واحسنا افتاده


 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوباره بوی محرم اومده
دوباره بوی گريه های شبونه
داغ هايی که دل ها رو می سوزونه
صدای نوحه خون که داره می خونه

وقتی بارون می باره
تو دلا دوباره ماتم اومده
صدای چاوشی غم اومده
همه جا بوی محرم اومده
ماه هلال قد خميده اومده
ماه گل از ساقه چيده اومده
ماه دو تا دست بريده اومده

داره بارون می باره
ماه قحطی آبه
ماه گريه های طفل ربابه
هرکی لباس عزاداری پوشيده

يا هرکسی پارچه مشکی کوبيده
انگاری صدای مادری رو شنيده

وقتی بارون می باره
صدای يه مادره قد خميده
از تو قتلگاه به گوشم رسيده
ای خدا بچم رو کی سربريده...
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قسم

قسم

[FONT=times new roman,times,serif]قسم به اشك حاجى به چادراى خاكى[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به اشك ديده به يك سر بريده[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به جسم بى سر به ناله‏ هاى مادر[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به پاى پر خون قسم به قلب محزون[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به دست بسته به ابرويى شكسته[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به گوش پاره به غصه وشراره[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به روى نيلى به ضربه‏ هاى سيلى[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به مو كشيدن تونيمه شب دويدن[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به جون خسته به دندون شكسته[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]به ضرب تازيانه كبودى و نشانه[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به اشك زينب به ناله ‏هاى هرشب[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]به كودك سه ساله زخمى به رنگ لاله[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به ماه و مهتاب به كودكان در خواب[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]به تشنگى آب به حرمت خرابه[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به مرد با فضل به عمو جون اباالفضل[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به مهربونى به محملهاى خونى[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]به سينه‏ هاى شاكى به گيسوان خاكى[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]به زنجيرهاى بسته به قامت شكسته[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]به غصه‏ ها كه برديم به سيلى ‏ها كه خورديم[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif]قسم به جسم صد چاك قسم به قلب بى باك[/FONT]​
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار

835.jpg


قاسم بن حسن: مادرش رملد نام داشت(228) و او نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، وقتى براى اجازه میدان رفتن خدمت امام حسین علیه‏السلام رسید، امام علیه‏السلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گریه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا كرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به میدان آمد در حالى كه اشكش بر گونه‏ هایش جارى بود و این رجز را مى ‏خواند:
"ان تنكرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى المؤتمن
هذا حسین كال اسیر المرتهن
بین اناس لا سقوا صوب المزن.
"(229)

نوشته ‏اند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شدیدى كرد و با همان كودكى سى و پنج نفر را به قتل رساند.حمیدبن مسلم مى‏ گوید: من در میان سپاه كوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نظر مى‏ كردم كه پیراهنى در بر و نعلینى بر پا داشت، پس بند یكى از آنها پاره شد و فراموش نمى‌كنم كه بند نعلین پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت كه: من بر او حمله كنم.به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را به سوى او دراز نكنم، این گروه كه اطراف او را گرفته ‏اند او را بس است!او گفت: من به او حمله خواهم كرد.پس به قاسم حمله كرد و ضربه‌اى بر فرق او زد كه به صورت بر زمین افتاد و فریاد بر آورد: یا عماه! پس حسین علیه ‏السلام با شتاب آمد و از میان صفوف گذشته تا بر بالین قاسم رسید و ضربه‌اى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پیش آورد، دستش از مرفق جدا گردید و كمك طلبید، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شدیدى در گرفت و سینه او در زیر سینه اسبان خرد شد.(230)

غبار، فضاى میدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسین را دیدم كه بر سر قاسم ایستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمین مى‏كشد. امام حسین علیه‏ السلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نیاید و یا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.(231)

آنگاه امام حسین علیه‏ السلام قاسم را به سینه گرفت و او را از میدان بیرون برد.حمیدبن مسلم مى‏ گوید: من به پاهاى آن نوجوان نظر مى‏ك ردم و مى ‏دیدم كه بر زمین كشیده مى ‏شود و امام سینه خود را به سینه او چسبانیده بود، با خود گفتم: كه او را به كجا مى ‏برد؟ دیدم او را آورد و در كنار كشته فرزندش على بن الحسین و سایر شهداى خاندان خود قرار داد.(232)

و در «كفایة الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمین افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ایستاده بود و نظاره‌گر صحنه بود، و حسین علیه ‏السلام در حالى كه قاسم را به سینه گرفته بود این اشعار را مى‏ خواند:
غریبون عن اوطانهم و دیار هم
تنوح علیهم فى البرارى و حوشها
و كیف ولا تبكى العیون لمعشر
سیوف الاعادى فى البرارى تنوشها
بُدُورٌ توارى نُورها فتغیر
تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.(233)

_____________________________________




228- ابصار العین، 36.

229- «اگر مرا نمى‌شناسید من فرزند امام حسن هستم، كه او فرزند پیامبر خدا برگزیده و مؤتمن است. این حسین است كه همانند اسیر در میان گروهى است كه خدا آنها را از بارانش سیراب نكند.»

230- در این كه بدن قاسم زیر سم اسبان رفته و یا قاتل او، اختلاف است ولكن ظاهر عبارت شیخ مفید در ارشاد و دیگران این است كه بدن قاتل او زیر سم اسبان رفته است.

231- بحار الانوار، 45/34.

232- نفس المهموم، 323.

233- «از خانه‏ها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بیابان‌ها بر آنها نوحه مى‏كند. چگونه چشم‌ها نگرید بر گروهى كه شمشیرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماه‌هایى كه نور آنان خاموش و بدن‌هاى زیباى آنان را خاك بیابان دگرگون كرد.» (وسیلة الدارین، 252).

به نقل از تبیان
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
شهادت حضرت قاسم بن الحسن (عليه السلام)

در آن شب،بعد از آن اتمام حجت‏ها وقتى كه همه يكجا و صريحا اعلام وفادارى كردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد،يكدفعه صحنه عوض شد.امام عليه السلام فرمود:حالا كه اين طور است،بدانيد كه ما كشته خواهيم شد.
همه گفتند:الحمد لله،خدا را شكر مى‏ كنيم براى چنين توفيقى كه به ما عنايت كرد،اين براى ما مژده است، شادمانى است.طفلى در گوشه‏اى از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت.

اين طفل پيش خودش شك كرد كه آيا اين كشته شدن شامل من هم مى ‏شود يا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما كه در اينجا هستيد،ولى ممكن است من چون كودك و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو كرد به ابا عبد الله و گفت:«يا عماه!»عمو جان!«و انا فى من يقتل؟ »آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود؟

نوشته ‏اند ابا عبد الله در اينجا رقت كرد و به اين طفل-كه جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد.

از او سؤالى كرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «كيف الموت عندك؟»مردن پيش تو چگونه است،چه طعم و مزه‏اى دارد؟عرض كرد:«يا عماه احلى من العسل‏»از عسل براى من شيرين‏تر است،تو اگر بگويى كه من فردا شهيد مى ‏شوم،مژده ‏ا ی به من داده ‏اى.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم‏»ولى بعد از آنكه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از يك ابتلاى بسيار بسيار سخت.گفت:خدا را شكر،الحمد لله كه چنين حادثه ‏اى رخ مى ‏دهد.

حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبيعى عجيبى به وجود مى ‏آيد.بعد از شهادت جناب على اكبر،همين طفل سيزده ساله مى ‏آيد خدمت ابا عبد الله در حالى كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است،اسلحه ‏اى به تنش راست نمى ‏آيد.زره‏ها را براى مردان بزرگ ساخته ‏اند نه براى بچه‏ هاى كوچك.

كلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه كوچك.عرض كرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهيد به ميدان بروم.(در روز عاشورا هيچ كس بدون اجازه ابا عبد الله به ميدان نمى‏ رفت.هر كس وقتى مى ‏آمد،اول سلامى عرض مى ‏كرد: السلام عليك يا ابا عبد الله،به من اجازه بدهيد.)ابا عبد الله به اين زوديها به او اجازه نداد.او شروع كرد به گريه كردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريه كردن.

نوشته ‏اند: «فجعل يقبل يديه و رجليه‏»[SUP] (1) [/SUP]يعنى قاسم شروع كرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسيدن.آيا اين[صحنه]براى اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت كند؟او اصرار مى ‏كند و ابا عبد الله انكار.ابا عبد الله مى ‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر مى ‏خواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلكه يكدفعه دستها را گشود و گفت: بيا فرزند برادر،مى‏ خواهم با تو خداحافظى كنم.قاسم دست‏ب به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست ‏به گردن جناب قاسم.نوشته‏ اند اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه كردند-اصحاب و اهل بيت ابا عبد الله ناظر اين صحنه جانگداز بودند-كه هر دو بى حال و از يكديگر جدا شدند.

اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى كه در لشكر عمر سعد بود مى ‏گويد:يكمرتبه ما بچه‏ اى را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاى كلاه خود يك عمامه بسته است و به پايش هم چكمه‏ اى نيست،كفش معمولى است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم نمى‏ رود كه پاى چپش بود،و تعبيرش اين است:«كانه فلقة القمر»[SUP] (2) [/SUP]گويى اين بچه پاره‏اى از ماه بود،اينقدر زيبا بود.همان راوى مى ‏گويد:قاسم كه داشت مى ‏آمد،هنوز دانه‏ هاى اشكش مى ‏ريخت.رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفى مى‏ كردند كه من كى هستم.همه متحيرند كه اين بچه كيست؟ همين كه مقابل مردم ايستاد،فريادش بلند شد:

ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمنمردم!اگر مرا نمى ‏شناسيد،من پسر حسن بن على بن ابيطالبم.هذا الحسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن[SUP] (3)[/SUP]اين مردى كه اينجا مى ‏بينيد و گرفتار شماست،عموى من حسين بن على بن ابيطالب است.

جناب قاسم به ميدان مى‏ رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر كرده و[افسار آن را]به دست گرفته‏ اند و گويى منتظر فرصتى هستند كه وظيفه خودشان را انجام بدهند. من نمى‏ دانم ديگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم كه ناگهان فرياد«يا عماه‏»قاسم بلند شد.

راوى مى ‏گويد:ما نفهميديم كه حسين با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد.تعبير او اين است كه مانند يك باز شكارى خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشته ‏اند بعد از آنكه جناب قاسم از روى اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يك نفر مى‏خواست‏سر قاسم را از بدن جدا كند ولى هنگامى كه ديدند ابا عبد الله آمد،همه فرار كردند و همان كسى كه به قصد قتل قاسم آمده بود،زير دست و پاى اسبان پايمال شد.از بس كه ترسيدند،رفيق خودشان را زير سم اسبهاى خودشان پايمال كردند.جمعيت زياد،اسبها حركت كرده ‏اند، چشم چشم را نمى ‏بيند.به قول فردوسى:ز سم ستوران در آن پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت

هيچ كس نمى‏ داند كه قضيه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة‏»[SUP] (4) [/SUP]همينكه غبارها نشست، حسين را ديدند كه سر قاسم را به دامن گرفته است.(من اين را فراموش نمى ‏كنم،خدا رحمت كند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:يك بار من در حضور مرحوم آيت الله حائرى اين روضه را-كه متن تاريخ است،عين مقتل است و يك كلمه كم و زياد در آن نيست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شيخ گريه كرد كه بى تاب شد.بعد به من گفت:فلانى! خواهش مى‏ كنم بعد از اين در هر مجلسى كه من هستم اين قسمت را نخوان كه من تاب شنيدنش را ندارم).
در حالى كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طى مى‏ كند و
از شدت درد پاهايش را به زمين مى‏ كوبد(و الغلام يفحص برجليه)[SUP] (5) [/SUP]شنيدند كه ابا عبد الله چنين مى‏ گويد:«يعز و الله على عمك ان تدعوه فلا ينفعك صوته‏»[SUP] (6)[/SUP]پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كنى يا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كارى براى تو انجام بدهم.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.


قاسم-ابن-الحسن.jpg






پى ‏نوشت‏ها:

1) اين عبارت در مقاتل به اين صورت است:«فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى اذن له‏»(بحار الانوار،ج 45/ص 34).
2) مناقب ابن شهر آشوب،ج 4/ص‏106.
3) بحار الانوار ج 45/ص 34.
4) همان،ص 35.
5 و 6) مقتل الحسين مقرم،ص 332.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 375
نويسنده: شهيد مطهرى
به نقل از سایت شهید آوینی

 

Lamister-iran

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز




... عمو جان! نوبت من است، اجازه بدهيد به ميدان بروم.

أبا عبد اللّٰه به اين زوديها به او اجازه نداد. او شروع كرد به گريه كردن. قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريه كردن. نوشته‌اند: «فَجَعَلَ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ»[SUP][/SUP]يعنى قاسم شروع كرد دستها و پاهاى أبا عبد اللّٰه را بوسيدن. او اصرار مى‌كند و أبا عبد اللّٰه انكار. أبا عبد اللّٰه مى‌خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر مى‌خواهى بروى برو، اما با لفظ به او اجازه نداد، بلكه يك‌دفعه دستها را گشود و گفت:

بيا فرزند برادر، مى‌خواهم با تو خداحافظى كنم. قاسم دست به گردن أبا عبد اللّٰه انداخت و أبا عبد اللّٰه دست به گردن جناب قاسم. نوشته‌اند اين عمو و برادرزاده آن قدر در اين صحنه گريه كردند-اصحاب و اهل بيت أبا عبد اللّٰه ناظر اين صحنۀ جانگداز بودند-كه هر دو بى‌حال و از يكديگر جدا شدند.
اين طفل فوراً سوار بر اسب خودش شد. راوى كه در لشكر عمر سعد بود مى‌گويد:
يك مرتبه ما بچه‌اى را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاى كلاه‌خود يك عمامه بسته است و به پايش هم چكمه‌اى نيست، كفش معمولى است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم نمى‌رود كه پاى چپش بود، و تعبيرش اين است: «كَاَنَّهُ فَلْقَةُ الْقَمَرِ» [SUP][/SUP]گويى اين بچه پاره‌اى از ماه بود، اين قدر زيبا بود. همان راوى مى‌گويد: قاسم كه داشت مى‌آمد، هنوز دانه‌هاى اشكش مى‌ريخت. رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفى مى‌كردند كه من كى هستم. همه متحيّرند كه اين بچه كيست؟
من نمى‌دانم ديگر قلب أبا عبد اللّٰه در آن وقت چه حالى داشت. منتظر است، منتظر صداى قاسم كه ناگهان فرياد «يا عمّاه» قاسم بلند شد. راوى مى‌گويد: ما نفهميديم كه حسين با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد.
تعبير او اين است كه مانند يك باز شكارى خودش را به صحنۀ جنگ رساند. نوشته‌اند بعد از آنكه جناب قاسم از روى اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يك نفر مى‌خواست سر قاسم را از بدن جدا كند ولى هنگامى كه ديدند أبا عبد اللّٰه آمد، همه فرار كردند و همان كسى كه به قصد قتل قاسم آمده بود، زير دست و پاى اسبان پايمال شد.
از بس كه ترسيدند، رفيق خودشان را زير سم اسبهاى خودشان پايمال كردند. جمعيتْ زياد، اسبها حركت كرده‌اند، چشم چشم را نمى‌بيند. به قول فردوسى:
ز سمّ ستوران در آن پهن دشتزمين شد شش و آسمان گشت هشت

هيچ كس نمى‌داند كه قضيه از چه قرار است.
«وَ انْجَلَتِ الْغَبَرَةُ» همين‌كه غبارها نشست، حسين را ديدند كه سر قاسم را به دامن گرفته است.
. درحالى‌كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طى مى‌كند و از شدت درد پاهايش را به زمين مى‌كوبد (وَ الْغُلامُ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ)
[SUP]  [/SUP]شنيدند كه أبا عبد اللّٰه چنين مى‌گويد: «يَعِزُّ وَ اللّٰهِ عَلى عَمِّكَ اَنْ تَدْعُوَهُ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ» پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كنى يا عمّاه، ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد؛ چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كارى براى تو انجام بدهم.

منبع
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کل یوم عاشورا

کل یوم عاشورا

:warn: تحریفی آشکار :warn:



قاسم بن الحسن(علیه السلام) در واقعه ‎ی کربلا هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود.

طبری می‎گوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابیمخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.[1]

علامه مجلسی
بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد.

منشأ این حکایت دو کتاب است؛ یکی منتخب المراثی، اثر شیخ فخرالدین طریحی ـ نویسنده‎ی مجمع البحرین ـ و دیگری روضة الشهدا، نوشتهی ملاحسین کاشفی ـ صاحب انوار سهیلی ـ است.

این کتاب اولین مقتلی است که به فارسی نوشته شده است.[2]

در این باره روایت می‎کنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی می‎کرد، حسن بن حسن از عموی خویش، امام حسین(ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد.

امام حسین(ع
) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیه‎تر است.

به این ترتیب وجود فاطمه‎ی نو عروس در کربلا امری مسلم است. اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نموده‎اند،

یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه ، قاسم نقل کرده ‎اند.

در هر صورت، بیشتر تحلیل‎گران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست می‎دانند. محدث قمی در منتهیالآمال[3] و نفس المهموم،[4] دامادی قاسم را رد میکند و می‎گوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کرده‎اند.

استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود میداند و مستند می‎کند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد

و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضة الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.[5]




پی نوشتها:

[1]. منتخب التواریخ، حاج محمدهاشم بن محمد علی خراسانی، انتشارات علمیه اسلامیه، ص 266.
[2]. ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی، ج 2، کتابفروشی اسلامیه، تهران، سال 1374 هـ ق، ص 42.
[3]. منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، تابستان 1374، چاپ هشتم، ج 1، ص 700.
[4]. ابوالحسن شعرانی، همان مأخذ.
[5]. حماسه حسینی، مرتضی مطهری، ج 1، ص 28، انتشارات صدرا، خرداد 1364.

:gol:


منبع:درگاه پاسخگویی به مسائل دینی


خیلی تحریفآ وارد واقعه عاشورا شد و خیلی به امام حسین ظلم کردیم
وقتی روبرو بشیم با آقامون میپرسن اون قاسمی که مرگ تو نظرش اون شکل بود ...
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
الا لعنت الله علی القوم الظالمین

الا لعنت الله علی القوم الظالمین

قاسم به میدان می رود.چون کوچک است،اسلحه ای که با تن او مناسب باشد،نیست.ولی در عین حال شیر بچه است،شجاعت به خرج می دهد،تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد می آید از روی اسب به روی زمین می افتد.حسین با نگرانی بر در خیمه ایستاده،اسبش آماده است،لجام اسب را در دست دارد،مثل اینکه انتظار می کشد. ناگهان فریاد«یا عماه »در فضا پیچید،عموجان من هم رفتم،مرا دریاب!مورخین نوشته اند حسین مثل باز شکاری به سوی قاسم حرکت کرد.
کسی نفهمید با چه سرعتی بر روی اسب پرید و با چه سرعتی به سوی قاسم حرکت کرد.عده زیادی از لشکریان دشمن(حدود دویست نفر)بعد از اینکه جناب قاسم روی زمین افتاد،دور بدن این طفل را گرفتند برای اینکه یکی از آنها سرش را از بدن جدا کند.یکمرتبه متوجه شدند که
حسین به سرعت می آید.مثل گله روباهی که شیر را می بیند فرار کردند و همان فردی که برای بریدن سر قاسم پایین آمده بود،در زیر دست و پای اسبهای خودشان لگدمال و به درک واصل شد.
آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسی نفهمید قضیه از چه قرار شد.دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.
«فاذن جلس الغبرة »تا غبارها نشست،دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است.
فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت:

«عزیز علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک »

فرزند برادر!چقدر بر عموی تو ناگوار است که فریاد کنی و عموجان بگویی و نتوانم به حال تو فایده ای برسانم،نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتی که به بالین تو می آیم کاری از دستم بر نیاید.
چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است [SUP](1)[/SUP] راوی گفت:در حالی که سر جناب
قاسم به دامن حسین است،از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین می کوبد.
در همین حال «فشهق شهقة فمات »فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
یک وقت دیدند
ابا عبد الله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت.دیدند قاسم را می کشد و به خیمه گاه می آورد.خیلی عظیم و عجیب است:وقتی که قاسم می خواهد به میدان برود،از ابا عبد الله خواهش می کند.ابا عبد الله دلش نمی خواهد اجازه بدهد.وقتی که اجازه می دهد،دست به گردن یکدیگر می اندازند،گریه می کنند تا هر دو بیحال می شوند. اینجا منظره بر عکس شد،یعنی اندکی پیش،حسین و قاسم را دیدند در حالی که دست به گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون می بینند حسینقاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.



و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.



پی نوشت:

1) در قم شنیدم یکی از وعاظ معروف این شهر،این ذکر مصیبت را در محضر مرحوم آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری(رضوان الله تعالی علیه)خوانده بود.(آن مرحوم بسیار بسیار مرد مخلصی بوده است،از کسانی بود که شیفته اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بود،و این به تواتر برای من ثابت شده است.من محضر شریف این مرد را درک نکردم،دو ماه بعد از فوت ایشان به قم مشرف شدم.کسانی که دیده بودند،می گفتند این پیر مرد نام حسین بن علی را که می شنید،بی اختیار اشکش جاری می شد.)به قدری این مرد گریه کرد و خودش را زد که بیحال شد.بعد به آن واعظ گفت:خواهش می کنم هر وقت من در جلسه هستم این روضه را تکرار نکن که من طاقت شنیدن آن را ندارم.
حوزه نت


 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93- میثم مطیعی

متن مقتل قاسم بن الحسن علیه السلام محرم93- میثم مطیعی

وقتی آقا قاسم بن الحسن رفت میدون این رجز رو خوند:
إن تُنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن
اگر من رو نمی شناسید بدونید من پسر حسنم
اِنْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن
من شاخه ای از درخت امام حسنم
سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن
بابای من ‏نوی پیغمبر ِ،بابای من پسر زهرای مرضیه است
هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن
این عمو حسین من ِ، كه مثل اسیر در بند شما گرفتار شده.
شب عاشورا وقتی از آقا اجازه خواست . منم شهید میشم یانه؟بعد از اون سئوال و جواب فرمود:بله عزیز دلم،بعد از اونی كه به بلای عظیم مبتلا بشی،شب عاشورا امام حسین روضه ی قاسم خوند،اصحاب گریه كردند،قاسمم وقتی اومد میدون روضه ی تنهایی آقا رو خوند،همچین كه اومد میدان راوی میگه:هنوز داشت گریه می كرد.
بر یوسف زهرا دگر یاری نمانده حتی عَلم ،حتی علمداری نمانده
حسین حسین،حسین حسین شهید كربلا حسین
،ذَبیح ً بالقفا حسین

هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن
این عمو حسین من ِ، كه مثل اسیر در بند شما گرفتار شده ،بین مردمی که خداکند از آب باران ننوشند
اینجا قاسم گفت: هذَا حُسَیْنٌ .
چند ساعت بیشتر طول نكشید یه بانویی آمد كنار قتلگاه،نشت، بلند شد،به سر زد،روی زانو نشست،رفت و آمد .

این كشته ی فتاده به هامون حسین توست
هذا حُسَینٌ بالْعَرا، مُقَطَّعُ الأعضاء، مَسلوبٌ العَمَامَةِ وَ الرداء
.
.
.
.

ادامه متن

babolharam.mihanblog.com/post/3973


دانلود روضه
http://s6.picofile.com/file/8217487750/motie_sh_06_93_02.wav.html


التماس دعا


 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
به ميدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)

به ميدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)

در آن شب،بعد از آن اتمام حجت‏ها وقتى كه همه يكجا و صريحا اعلام وفادارى كردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد،يكدفعه صحنه عوض شد.امام عليه السلام فرمود:حالا كه اين طور است،بدانيد كه ما كشته خواهيم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شكر مى‏كنيم براى چنين توفيقى كه به ما عنايت كرد،اين براى ما مژده است، شادمانى است.

طفلى در گوشه‏اى از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت.اين طفل پيش خودش شك كرد كه آيا اين كشته شدن شامل من هم مى‏شود يا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما كه در اينجا هستيد،ولى ممكن است من چون كودك و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو كرد به ابا عبد الله و گفت:«يا عماه!»عمو جان!«و انا فى من يقتل؟ »آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود؟نوشته ‏اند ابا عبد الله در اينجا رقت كرد و به اين طفل-كه جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد.از او سؤالى كرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «كيف الموت عندك؟»مردن پيش تو چگونه است،چه طعم و مزه‏ اى دارد؟عرض كرد:«يا عماه احلى من العسل‏»از عسل براى من شيرين‏تر است،تو اگر بگويى كه من فردا شهيد مى‏شوم،مژده‏اى به من داده‏اى.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم‏»ولى بعد از آنكه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از يك ابتلاى بسيار بسيار سخت.گفت:خدا را شكر،الحمد لله كه چنين حادثه‏اى رخ مى‏ دهد.


حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبيعى عجيبى به وجود مى‏آيد.بعد از شهادت جناب على اكبر،همين طفل سيزده ساله مى‏آيد خدمت ابا عبد الله در حالى كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است،اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آيد.زره‏ها را براى مردان بزرگ ساخته‏اند نه براى بچه‏هاى كوچك.كلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه كوچك.عرض كرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهيد به ميدان بروم.(در روز عاشورا هيچ كس بدون اجازه ابا عبد الله به ميدان نمى‏رفت.هر كس وقتى مى‏آمد،اول سلامى عرض مى‏كرد: السلام عليك يا ابا عبد الله،به من اجازه بدهيد.)

ابا عبد الله به اين زوديها به او اجازه نداد.او شروع كرد به گريه كردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريه كردن.نوشته‏اند: «فجعل يقبل يديه و رجليه‏» (1) يعنى قاسم شروع كرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسيدن.آيا اين[صحنه]براى اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت كند؟او اصرار مى‏كند و ابا عبد الله انكار.ابا عبد الله مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر مى‏خواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلكه يكدفعه دستها را گشود و گفت: بيا فرزند برادر،مى‏خواهم با تو خداحافظى كنم.قاسم دست‏به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست‏به گردن جناب قاسم.نوشته‏اند اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه كردند-اصحاب و اهل بيت ابا عبد الله ناظر اين صحنه جانگداز بودند-كه هر دو بى حال و از يكديگر جدا شدند.


اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى كه در لشكر عمر سعد بود مى‏گويد:يكمرتبه ما بچه‏اى را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاى كلاه خود يك عمامه بسته است و به پايش هم چكمه‏اى نيست،كفش معمولى است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم نمى‏رود كه پاى چپش بود،و تعبيرش اين است:«كانه فلقة القمر» (2) گويى اين بچه پاره‏اى از ماه بود،اينقدر زيبا بود.همان راوى مى‏گويد:قاسم كه داشت مى‏آمد،هنوز دانه‏هاى اشكش مى‏ريخت.رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفى مى‏كردند كه من كى هستم.همه متحيرند كه اين بچه كيست؟ همين كه مقابل مردم ايستاد،فريادش بلند شد:


ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن

مردم!اگر مرا نمى‏شناسيد،من پسر حسن بن على بن ابيطالبم.

هذا الحسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن (3)

اين مردى كه اينجا مى‏بينيد و گرفتار شماست،عموى من حسين بن على بن ابيطالب است.

جناب قاسم به ميدان مى‏رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر كرده و[افسار آن را]به دست گرفته‏اند و گويى منتظر فرصتى هستند كه وظيفه خودشان را انجام بدهند. من نمى‏دانم ديگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم كه ناگهان فرياد«يا عماه‏»قاسم بلند شد.راوى مى‏گويد:ما نفهميديم كه حسين با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد.تعبير او اين است كه مانند يك باز شكارى خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشته‏اند بعد از آنكه جناب قاسم از روى اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يك نفر مى‏خواست‏سر قاسم را از بدن جدا كند ولى هنگامى كه ديدند ابا عبد الله آمد،همه فرار كردند و همان كسى كه به قصد قتل قاسم آمده بود،زير دست و پاى اسبان پايمال شد.از بس كه ترسيدند،رفيق خودشان را زير سم اسبهاى خودشان پايمال كردند.جمعيت زياد،اسبها حركت كرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بيند.به قول فردوسى:

ز سم ستوران در آن پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت

هيچ كس نمى‏داند كه قضيه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة‏» (4) همينكه غبارها نشست، حسين را ديدند كه سر قاسم را به دامن گرفته است.(من اين را فراموش نمى‏كنم،خدا رحمت كند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:يك بار من در حضور مرحوم آيت الله حائرى اين روضه را-كه متن تاريخ است،عين مقتل است و يك كلمه كم و زياد در آن نيست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شيخ گريه كرد كه بى تاب شد.بعد به من گفت:فلانى! خواهش مى‏كنم بعد از اين در هر مجلسى كه من هستم اين قسمت را نخوان كه من تاب شنيدنش را ندارم).در حالى كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طى مى‏كند و از شدت درد پاهايش را به زمين مى‏كوبد(و الغلام يفحص برجليه) (5) شنيدند كه ابا عبد الله چنين مى‏گويد:«يعز و الله على عمك ان تدعوه فلا ينفعك صوته‏» (6) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كنى يا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كارى براى تو انجام بدهم.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

پى‏نوشت‏ها:
1) اين عبارت در مقاتل به اين صورت است:«فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى اذن له‏»(بحار الانوار،ج 45/ص 34).
2) مناقب ابن شهر آشوب،ج 4/ص‏106.
3) بحار الانوار ج 45/ص 34.
4) همان،ص 35.
5 و 6) مقتل الحسين مقرم،ص 332.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
حضرت قاسم نیز بسان سایر افراد از دودمان نبوت، هنگامی که غربت و تنهایی عمو را دید عزم جهاد کرد و جان بر کف از رهبر خویش اجاره میدان خواست.

امام (علیه السلام) یادگار برادر را در آغوش گرفته و گریستند. امام در آغاز از اجازه خودداری فرمود، اما قاسم به اندازه ای اصرار کرد تا امام به او اجازه میدان دادند.

قاسم با رجزهای حماسی خویش راه میدان را پیش گرفت و پس از کارزاری سخت که به گفته می شود با سن کم خویش سی و پنج نفر را به هلاکت رساند،

هنگامی که ضرب شمشیر عمروبن سعد ازدی با صورت به زمین افتاد، فریاد زد:

یا عماه! عمو جان به فریادم برس، امام (علیه السلام) هراسان خود را به بالین فرزند برادر رساند، در حالی که آخرین لحظات عمر قاسم بود،

حضرت فرمود: سوگند به خدای که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و نتواند اجابتت کند و اگر اجابت کند، کمکی از دست او بر نیاید و اگر کمک کند،

تو را سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که تو را کشتند آن گاه امام قاسم را به آغوش گرفت و او را به سوی خیمه ها برد

و در کنار فرزند خویش - علی اکبر - در میان سایر شهیدان جای داد

و فرمود: بار خدایا! تو آگاهی که این جماعت ما را دعوت کردند که یاری ما کنند، اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند،

ای داور دادخوا! این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یک تن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان.


در زیارت ناحیه مقدسه که از زبان امام زمان(عج)است، نام قاسم بن الحسن (علیه السلام) به همراه سلام حضرت بقیه الله بر او بیان شده است:

السلام علی القاسم بن الحسن بن علی المضروب هامته المسلوب لامته المسلوب لامته، حین نادی الحسین

عمه فجلی علیه عمه کالصغر و هو یفحص بر جلیه التراب و الحسین یقول: بعدا لقوم قتلوک و من خصمهم یوم القیامه

جدک و أبوک، ثم قال: عزوالله علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک، و أن یجیبک، و انت قتیل جدیل فلا ینفعک، هذا والله یوم کثر واتره و قل ناصره


پس از ایشان دو برادر به نام های عبدالله بن الحسن (علیه السلام) و ابوبکربن الحسن (علیه السلام) به پیکار رفته و به شهادت رسیدند.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
حضرت قاسـم و سلام و صلوات او در زیارت ناحیه

حضرت قاسـم و سلام و صلوات او در زیارت ناحیه


برای حضرت قاسم همین فضیلت کفایت می کند که او در روز عاشورا با اجازه عم گرامش با این که نوجوان و در حد یک رزمنده در سپاه نبود جان خود را در طبق اخلاص

گذاشت و خود را فدای امام و حجت خدا نمود و در آن حد عمل او بالنده است که در زیارت ناحیه مقدسه بر او سلام و درود فرستاده است:



السلام علی القاسم بن الحسن بن علی،المضروب هامته المسلوب لامته،حین نادی الحسین عمه،فجلی علیه عمه کالصقر،و هو یفحص برجلیه التراب،

و الحسین یقول: بعداً لقوم قتلوک،و من خصمهم یوم القیامه جدک و أبوک. ثم قال: عز والله علی عمک أن تدعوه فلا یجیبک،أو أن یجیبک و أنت قتیل جدیل فلاینفعک،

هذا و الله یوم کثر واتره و قل ناصره.جعلنی الله معکما یوم جمعکما،و بوانی مبوأکما،و لعن الله قاتلک عمر بن سعد بن نفیل الازدی،و أصلاه جحیماً،و أعد له عذاباً ألیماً

سلام بر قاسم بن حسن بن علی (ع) که شمشیر بر سرش وارد شد و زره اش را به غارت بردند، هنگامی که عمویش حسین را صدا زد.

حضرت حسین مانند باز شکاری خود را به او رسانید، دید که قاسم در حال جان دادن است و پاها را بر زمین می ساید فرمود: از رحمت خدا دور باد مردمی که

تو را کشتند و در قیامت جد و پدرت دشمنشان باد- سپس فرمود: - برعمویت چه سخت است که او را بخوانی و نتواند اجابت کند یااجابت کند در حالی

که فایده ای نداشته باشد، به خدا قسم امروز روزی است که دشمنان عمویت بسیار و یارانش اندکند، خدا مرا با شما محشور گرداند در روزی که

شما را با هم محشور می گرداند، و مرا در جایگاه شما قرار دهد و خدا عمر بن سعد بن نفیل ازدی قاتلت را لعنت کند و او را در آتش جهنم وارد نماید

و عذاب دردناکی برایش مهیا سازد.
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت

قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد

کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند

پاره ماه سوی میدان شد
لرزه ای در سپاه عدوان شد

ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی

و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد

نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن

هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد

به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش

رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه های مدینه سر وا کرد

دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد

نیزه ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن

دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست

نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می رسید وا اُماه

(محمود ژولیده)
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
اشعار شب ششم محرم


از بس که شکستند تو را برگ و بری نیست

خونِ تو به جا مانده ولی بال و پری نیست


هرچند برایت پدری کرده ام اما

صد شکر کنار بدن تو پدری نیست


نیمی ز غم اکبر و نیمی ز غم تو

یک گوشه ی بی داغ به روی جگری نیست

99.jpg


این گونه که بر ریشه ی تو خورده گمانم

بی فیض عظیم از بدن تو تبری نیست


گفتم که تو را جمع کنم از دل این دشت

عطر تو می آید ولی از تو اثری نیست


باید خبرت را ز سم اسب بگیرم

جای دگر انگار ز جسمت خبری نیست


گفتم که سرت را سر زانو بگذارم

افسوس که دیر آمدم اینجا و سری نیست
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
🌹
سوی میدان تاخت قاسم
چون صدای العطش
از خیام کودکان بی پناه آمد برون

از پی نوشیدن جام شهادت آن یتیم
چون در خونین ز دریای سیاه آمد برون

هر که بوسید از ارادت آستانش را رسا
رفت آنجا با گناه و بی گناه آمد برون

السلام علیک یاقاسم بن الحسن🖤
 
بالا