•۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم است...•۩❖۩•. ویژه نامه ماه محرم*روز تاسوعا

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز




وقایع روز نهم محرم (تاسوعا)


1. در روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه ای که از عبیدالله داشت از «نخیله » – که لشکرگاه و پادگان کوفه بود – با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت کرد .

ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای . به خدا قسم! تو عبیدالله را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی …





2 . شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیدالله بن زیاد امان نامه ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت .

شمر نزدیک خیام امام حسین علیه السلام آمد و عباس، عبدالله، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه السلام که مادرشان ام البنین علیها السلام بود) را طلبید . آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیدالله برایتان امان گرفته ام . آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!





3 . در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه السلام امام علیه السلام را باخبر کرد . امام حسین علیه السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟

حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان می گویند: یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید .

امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند: اگر می توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تاخیر بیندازند

و

امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم . خدای متعال می داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم .


حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ «عمرو بن حجاج » گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی .

عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیدالله می سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت .


امام صادق علیه ‏السلام فرمود: تاسوعا روزى است که در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت کثرت لشکر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت می کردند، و در این روز حسین را تنها و غریب یافتند و دانستند که دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد، سپس

امام صادق علیه‏ السلام فرمود: پدرم فداى آن کسى که او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او کوشیدند.




4.در این روز لشکر مجهزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد،وشمر نامه ابن زیاد را آورد.



5. در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند.



_________________________



فهرست پست ها:


[h=2] زندگی نامه عباس بن علی (ع)[/h]
[h=2]علمدار - داستان هایی از شجاعت حضرت عباس ع [/h]
[h=2]نقش‏ آفرینی حضرت عباس(ع) در حماسه عاشورا [/h]
[h=2]داستان آب در سرداب مقدس حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام + تصاویر [/h]
 
آخرین ویرایش:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی نامه عباس بن علی (ع)

زندگی نامه عباس بن علی (ع)






سال تولد
برخى از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس ( عليه السّلام ) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى ديده به جهان گشود.



نامگذارى
اميرالمؤ منين( عليه السلام ) از پـس پرده هاى غيب ، جنگاورى و دليرى فرزند را در عرصه هاى پيكار دريافته بود و مى دانست كه او يكى از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عـبـاس (دُژم : شـيـر بـيـشـه ) نـامـيـد



كنيه ها
به حضرت عباس علیه السلام ، اين كنيه ها را داده بودند:

ابوالفضل

ابو القِربَة
در لغت عرب قِربة به معنای «مشک آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانیش در کربلا به این کنیه نامیده‏ اند. در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی چنین کنیه‏ ای را برای حضرت برشمرده ‏اند.


ابو القاسم
کنیه ای غیر مشهور برای حضرت می‏باشد اگر چه برخی نوشته ‏اند حضرت عباس(ع) فرزندی به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.


ابن البَدَویّة
این کنیه نیز از جمله کنیه‏ های غیر مشهور حضرت است و به معنای «فرزند زن بادیه ‏نشین» می ‏باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادری حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده ‏اند.


ابو الفَرجَة
در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختی و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخی چنین کنیه ‏ای نیز برای حضرت برشمرده ‏اند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه می‏ماند. دلیل آن هم بر طرف کردن اندوه و گشایش در سختی‏ها در نتیجه توسل به او می‏باشد.



کاشف الکرب
با توجه به ذکر معروف:

يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ





لقب‏ های حضرت عباس(ع)

به عناوینی که بر اثر بروز و ظهور ویژگی‏هایی در انسان‏ها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگی‏شان باشد، لقب می‏گویند. حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد. برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمرده‏اند که معروف‏ترین آنها عبارت‏اند از:

1. قمر بنی‏ هاشم

2. باب الحوائج

3. باب الحسین(ع)

4. سقّا

5 . کَبْش الکتیبة
اصطلاحی نظامی است که در جنگ‏ها به کار می‏رفته و به فردی شجاع اطلاق می‏شده که فردی که تمام صفات شجاعت و نام‏آوری در او جمع بوده و در پیشانی لشگر به جنگ با دشمن می‏پرداخته است

6. حامی الظُعَینة
در لغت عرب ظعینة از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معنای زن هودج‏نشین می‏باشد. این لقب نیز از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معنای پشتیبان زنان هودج‏نشین است.

7. شهید؛
8 . عبد صالح؛
9. مستجار (پشت و پناه)؛
10. فادی (فداکار)؛
11. ضَیغَم (شیر)؛
12. مُؤثر (ایثارگر)؛
13. ظَهر الولایة (پشتیبان ولایت)؛
14. طیار؛
15. اکبر؛
16. مواسی (ایثار کننده)؛
17. واقی (پاسدار)؛
18. ساعی (تلاشگر)؛
19. صدّیق (راست‏گفتار و درست‏کردار)؛
20. بَطَل (گُرد)؛
21. اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معنای رنگارنگ یا دو رنگ بوده(30) و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛
22. حامل اللّواء (پرچمدار).
23. صابر؛
24. مجاهد؛
25. حامی؛
26. ناصر؛






چگونگی شهادت


در آن لحظات و ساعت آخر، آن‌قدر بر این بچه‌ها و کودکان، بر این دختران صغیر و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد که خود امام حسین (ع) و اباالفضل (ع) با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل (ع) تنها نرفت؛ خود امام حسین (ع) هم با اباالفضل (ع) حرکت کرد و به طرف‌‌ همان شریعه‌ فرات ـ شعبه‌اى از نهر فرات که در منطقه بود ـ رفتند، بلکه بتوانند آبى بیاورند. این دو برادر شجاع و قوى‌پنجه، پشت به پشت هم در میدان جنگ جنگیدند. یکى امام حسین (ع) در سن نزدیک به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نام‌آوران بى‌نظیر است. دیگرى هم برادر جوان سى‌ و چند ساله‌اش اباالفضل العبّاس (ع) است، با آن خصوصیاتى که همه او را شناخته‌اند. این دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط دریاى دشمن، صف لشکر را مى‌شکافند. براى اینکه خودشان را به آب فرات برسانند بلکه بتوانند آبى بیاورند. در اثناى این جنگ سخت است که ناگهان امام حسین (ع) احساس مى‌کند دشمن بین او و برادرش عباس (ع) فاصله ان داخته است. در همین حیص و بیص است که اباالفضل (ع) به آب نزدیک‌تر شده و خودش را به لب آب مى‌رساند. آن‌طور که نق ل مى‌کنند، او مشک آب را پر مى‌کند که براى خیمه‌ها ببرد. در اینجا هر انسانى به خود حق مى‌دهد که یک مشت آب هم به لب‌هاى تشنه‌ خودش برساند اما او در اینجا وفادارى خویش را نشان داد. اباالفضل العبّاس (ع) وقتى که آب را برداشت تا چشمش به آب افتاد، «فذکر عطش الحسین (ع)» به یاد لب‌هاى تشنه‌ امام حسین (ع) ، شاید به یاد فریادهاى العطش دختران و کودکان، شاید به یاد گریه‌ عطشناک على‌اصغر (ع) افتاد و دلش نیامد که آب را بنوشد. آب را روى آب ریخت و بیرون آمد. در این بیرون آمدن است که آن حوادث رخ مى‌دهد و امام حسین علیه‌السّلام ناگهان صداى برادر را مى‌شنود که از وسط لشکر فریاد زد: «یا اخا ادرک اخاک»


تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد

حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی ‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس ‏علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه می‏توانی؟
فرمود: «ان معی من یعیننی‏» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم می‏ آیند).





______________
______________
______________


فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده‌اند (برشی از مقتلی که شهید آوینی روایت کرد)


لینک دانلود (صوتی)


فصل نهم از كتاب فتح خون نوشته شهيد آويني




منبع : راسخون - رجانیوز

 
آخرین ویرایش:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
علمدار - داستان هایی از شجاعت حضرت عباس ع

علمدار - داستان هایی از شجاعت حضرت عباس ع





علی خودش به عباس (ع) درس می داد. معلم اولش علی (ع) بود. می نشاندش روی زانو و یادش می داد قرآن بخواند، یادش می داد آنچه را باید. درست مثل پرنده هایی که توی دهان جوجه هایشان غذا می گذارند.



***


عرب ها بچه هایی که صورت خیلی زیبایی داشتند و قد و بالای رشید، «ماه» صدا می زدند. مثل عبد مناف که جد سوم پیامبر بود که صدایش می زدند « قمر حرم». هر چند همه بنی هاشم خوش چهره بودند ولی عباس (ع) از همان بچگی چیز دیگری بود. این شد که صدایش می زدند « قمر بنی هاشم ». « قمر بی هاشم » اسم خیلی خوبی بود برای کسی که قرار بود « رحماء بینهم » باشد برای خانواده پیامبر خدا.



***


هر وقت پدر یا برادرهایش حسن و حسین (ع) یا خواهرانش را می دید می ایستاد، تمام قد. قبل آنها حرف نمی زد، حرف شان را قطع نمی کرد، جلوتر از آنها راه نمی رفت، مثل سایه همیشه دنبال شان بود. عباس توی هفت سالگی هم خدای ادب بود.



***


علی (ع) که خودش جنگیدن را یاد عباس (ع) داده ب ود، اولین بار توی جنگ صفین فرستادش به یک میدان واقعی. صورتش را هم پوشاند که کسی نشناسدش و چشمش نزند.

عباس (ع) یکی از قهرمان های دشمن را به اسم معاویه ابو شعثا به مبارزه دعوت کرد. او اما مغرور و متکبر گفت: « من را همه می شناسند. من با هزار نفر می جنگم ولی برای تو یکی از هفت پسرم را می فرستم » پسرش آمد. هنوز چرخی توی میدان نزده بود که عباس (ع) کلاه خود و فرقش را تا نصفه شکافت. پسر دومش آمد او هم همین طور. سومی و چهارمی و پنجمی و ششمی و هفتمی. عباس (ع) چالاک و چابک همه شان را فرستاد جهنم. ترس افتاد توی جان لشگر معاویه. همه می خواستند بدانند این مبارز نقاب دار کیست. ابوشعثا خودش آمد که انتقام پسرهایش را بگیرد اما انگار شمشیر عباس (ع) همزاد مرگ بود. ابوشعثا یک ضربه خورد و رفت پیش پسرهایش. دیگر کسی جرأت ند اشت بیاید میدان.

علی (ع) پسرش را صدا زد که برگردد. صورتش را باز کرد و بین دو چشمش را بوسید. دشمن تازه جوان نقاب دار را شناخت، هر چند می شد حس کرد جنگیدن او نشان از دلاوری علی دارد.



***


بعد از ابوشعثا، قهرمان دیگری از سپاه دشمن آمد میدان به اسم کریب. رجز خواند و مبارز طلبید. سه نفر را هم شهید کرد از سپاه امام علی (ع) . سرمست شده بود و خود امام را دعوت می کرد به مبارزه.
امام علی (ع) هم لباس های عباس را گرفت و پوشید. شمشیرش را هم دست گرفت و صورتش را پوشاند تا کریب فکر کند با کسی که می جنگند که هشت نفر قبلی را کشته. اول نصیحتش کرد، نصیحت که کارگر نشد، مجبور شد با زبان شمشیر با او حرف بزند. کریب هم یک ضربه بیشتر نخورد!
دشمن هنوز نمی دانست علی (ع) در لباس آن نقاب دار آمده به جنگ. چه فرقی هم می کرد البته.
علی (ع) بر گشت و به پسرش محمد حنفیه گفت: « برو میدان و کنار جسد کریب بایست که خوانخواه او می آید. » این بار لباس های عباس (ع) را محمد حنفیه پوشید و شمشیری که نه نفر را فرستاده بود جهنم توی دستش گرفت. محمد هم یکی از پسر عموهای کریب که که آمده بود انتقام بگیرد، کشت.
بعد از او هم هفت نفر دیگر را. شانزده نفر از سپاه دشمن کشته شدند. آنها فکر می کردند همه را همان جوان اول کشته. علی (ع) می خواست ترس عباس را بدواند توی پوست و گوشت دشمن ها.



***


مالک اشتر نخعی فرمانده لشکر امام علی (ع) در صفین، درباره شجاعتش می گوید اگر در بیابانی تاریک یک دفعه شیری کنار من غرش کند، من نمی ترسم. اما برای او در جنگ صفین، اتفاقی افتاد که ترس را تجربه کرد. در صفین، امام علی (ع) پسرش عباس را فرستاد میدان. عباس (ع) جنگید و چند نفر را کشت و برگشت. علی (ع) ا و را در خیمه نگه داشت و نگذاشت برود. عباس (ع) می رفت و می آمد و به پدرش اصرار می کرد که برود میدان جنگ و بجنگد. مالک به عباس (ع) گفت آقازاده شما راحت باشید ما مواظب همه چیز هستیم. عباس که سیزده، چهارده سالش بیشتر بنود، نگاه خشمناکی به مالک کرد و رفت. مالک اشتر می گفت از آن نگاه عباس (ع) چهار ستون بدنم لرزید.
دیگر نگذاشت عباس (ع) آن روز برود بجنگد می گفت چشمش می زنند اصرارهای عباس هم بی فایده بود. علی (ع) نگهش داشته بود برای یک روز دیگر انگار، یک روز بزرگ.



***


بعضی ها گفتند امام ترسید، خلافت را سپرد به نا اهل، معامله کرد... عباس اما امام شناس بود و مطیع امام زمانش. هیچ مخالفتی نکرد. نه توی صلح امام حسن (ع) نه در قیام امام حسین (ع). بی جهت نبود که امام صادق (ع ) گفت: « عموی ما عباس پسر علی بینشی دقیق و عمیق و ایمانی محکم داشت. »



***


شب عاشورا عباس (ع)، بنی هاشم را جمع کرد و برایشان صحبت کرد. آخر صحبت ها پرسید: « فردا چه کار می کنید ؟ » گفتند: « با شماست. ما گوش به فرمان تو هستیم » عباس (ع) گفت: « اصحاب امام غریبه هستند و بار سنگین را صاحبش بر می دارد. حفاظت از امام حسین(ع) به عهده ماست که فامیلش هستیم. فردا صبح اولین کسانی که می روند میدان جنگ باید از بین ما باشند تا مردم نگویند بنی هاشم یارانشان را جلوتر از خودشان به کشتن دادند . »
آن طرف تر هم توی خیمه ای حبیب پسر مظاهر یاران امام را جمع کرده بود و می گفت: « فردا اول ما باید برویم برای جنگ، تا نبض ما می زند کسی از بنی هاشم نباید کشته شود که مردم بگویند: اینها بزرگان خودشان را برای جنگ فرستادند و جان خودشان را فدای آنها نکردند. »
زینب (س) که رفته بود به امام حسین (ع) سری بزند همه این حرف ها را شنیده بود و خندیده بود. از مدینه تا شب عاشورا این اولین لبخند زیبب بود. از معرفت حبیب و عباس (ع) !



***


شب عاشورا امام اصحاب و فامیلش را جمع کرد. و به شان حرف آخر را زد: «... اما بعد، من یاران و اصحابی وفادارتر و بهتر از یارانم نمی شناسم و خانواده ای مهربان تر از خانواده ام. خدا خیرتان بدهد. بیعت را از همه تان برداشتم. این ها مرا می خواهند. اگر دست شان به من برسد با شما کاری ندارند. از تاریکی شب استفاده کنید و بروید... »
حسین (ع) گفت و اصحابش و یارانش به خودشان پیچیدند. همه منتظر بودند یک نفر؛ یک نفر که از همه بهتر است به حسین (ع) حرفی بزند. همه منتظر بودند عباس جوابی به حسین بدهد ... و عباس (ع) بلند شد و گفت: « آقا و سرور من ! خدا نیاورد روزی را که ما باشیم و تو نباشی. مرگ بر ما اگر تنها بگذاریمت. بی تو کجا برویم که ننگ و ذلت نباشد ؟ کجا برویم که بتوانیم سرمان را بالا بگیریم ؟... بدن هامان پاره پاره بشود اگر تنهایت بگذاریم. بی تو روز، شب است و خوشی ها، ناخوشی و بهشت، جهنم... »
عباس که گفت گفتنی ها را، زبان بقیه هم باز شد و گفتند حرف دلشان را با امامشان.
چه ادب و معرفتی دارد عباس (ع) ! هیچ ادعایی نکرد که چنین می کنم و چنان می کنم. فقط گفت نباشم اگر نباشی ! فقط فکر و ذکرش حسین بود (ع) بود؛ امامش !



***


خوب است بدانید:

قامت رشید و قبر کوچک

در زمان قاجاریه قرار شد قسمت هایی از حرم حضرت ابوالفضل را تعمیر کنند. علامه بحرالعلوم با معماری رفتند سرداب حرم تا از نزدیک خرابی را ببینند و درباره تعمیرش صحبت کنند. معمار به قبر نگاهی کرد و به علامه گفت: « آقا اجازه می دهید ازتان سوالی کنم ؟ » علامه گفت: « بپرس »
معمار گفت: « ما شنیده بودیم حضرت عباس (ع) قدبلند بود و اگر سوار اسب می شد و پایش را توی رکاب می گذاشت، زانوهایش می رسید نزدیک گوش اسب ولی قبر ایشان خیلی بزرگ نیست. این هایی که ما شنیده ایم دروغ بوده یا دلیل دیگری هست ؟ » علامه سرش را گذاشت به دیوار و گریه کرد؛ طولانی.
معمار نگران شد. گفت: « آقا حرف بدی زدم ؟ چرا این قدر حالتان عوض شد ؟ »
علامه گفت: « هر چه شنیدی درست است اما آن قدر عباس بی دست را با شمشیر و نیزه زدند که بدنش قطعه قطعه شد. تو انتظار داری این بدن که سر هم ندارد قبری بزرگ تر از این داشته باشد ؟ »




 
آخرین ویرایش:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقش‏ آفرینی حضرت عباس(ع) در حماسه عاشورا

نقش‏ آفرینی حضرت عباس(ع) در حماسه عاشورا







آب‏رسانی


روز هفتم محرم، سه روز پیش از شهادت امام، عبیداللّه به عمر سعد نگاشت: «...به هوش باش! وقتی نامه‏ ام به دستت رسید، به حسین(علیه‏ السلام) سخت بگیر و اجازه نده از آب فرات حتی قطره‏ای بنوشد و با آنان همان کاری را بکن که آنان با بنده پرهیزگار خدا عثمان بن عفان کردند. والسلام.»1

امام، حضرت عباس(علیه‏ السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره‏ نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت عباس(علیه ‏السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک‏ها را پر کردند. وقتی همه مشک‏ها پر شد، حضرت عباس(علیه‏ السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.2

از آن پس حضرت عباس(علیه ‏السلام) به «سقّا» مشهور شد.3 یکی از شعارهای بنی ‏امیه در مقابله اهل‏ بیت(علیهم‏ السلام)خونخواهی عثمان بوده است. اما ادعای عبیداللّه در این نامه افترایی بیش نیست؛ زیرا امام علی(علیه‏ السلام) و فرزندان او آب را بر عثمان نبستند و این قاتلین عثمان بودند که برای بیرون کشیدن او از خانه‏ اش آب را به خانه او بستند و در واقع این امیرمؤمنان(علیه‏ السلام)بود که در اعتراض به این حرکت، به امام حسین(علیه‏ السلام) دستور داد تا به او و خانواده ‏اش آب برساند.4


نمایندگی و سخنگویی از جانب امام

شب عاشورا یا تاسوعا عمر سعد در برابر لشکر خود ایستاد و فریاد کشید: «ای لشکریان خدا! سوار مرکب‏ هایتان شوید و مژده بهشت گیرید». امام حسین(علیه ‏السلام)جلوی خیمه‏ ها بر شمشیر خود تکیه کرده بود. حضرت عباس(علیه‏ السلام) با شنیدن سر و صدای لشکر دشمن، نزد امام آمد و عرض کرد: «لشکر حمله کرده است». امام حسین(علیه ‏السلام)برخاست و به او فرمود:
«عباس! جانم به فدایت. سوار شو و نزد آنان برو و اگر توانستی، [حمله] آنان را تا فردا به تأخیر بینداز و امشب آنان را از ما بازدار تا شبی را برای پروردگارمان به نماز بایستیم و او را بخوانیم و از او طلب آمرزش نماییم که او می‏داند من به نماز عشق می‏ورزم و خواندن قرآن و دعای بسیار و طلب بخشایش را دوست می‏دارم». حضرت عباس(علیه‏ السلام) به سوی لشکرگاه دشمن رفت و موفق شد جنگ را به تأخیر بیندازد.5


ردّ امان‏ نامه دشمن

آوازه دلاورمردی‏های حضرت عباس(علیه ‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ‏ البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.6
شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏دانست این تلاش‏ها بی‏ نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:
«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده‏ ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است».7 حضرت عباس(علیه ‏السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی‏ الله‏ علیه‏ و آله)امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.8

رفع یک شبهه

از گفتگویی که بین شمر و فرزندان امّ ‏البنین(علیهاالسلام) صورت گرفت، شبهه‏ای در اذهان به وجود می‏آید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده است؟ برخی گفته‏اند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا می‏زده‏اند. باتوجه به زندگی عشیره‏ای اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنی پیوندهای خونی در چنین جوامعی، بعید به نظر نمی‏رسد، چنین رسمی بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت خانوادگی امّ ‏البنین(علیهاالسلام) با شمر تا اندازه‏ای می‏تواند مطلب را شفاف‏تر سازد.
گفتنی است: امّ ‏البنین(علیهاالسلام) و شمر هر دو از قبیله «بنی ‏کلاب» می‏باشند. نسب خانوادگی آنان این گونه است:
بنابراین امّ‏ البنین(علیهاالسلام)از عموزادگان شمر می‏باشد. دلیل واضح‏تر این خطاب از سوی شمر، جنبه روانی و کارکرد روان‏شناختی آن است. بدین معنا که شمر با توجه به این که روحیات حضرت عباس(علیه‏السلام) را می‏شناخته، احتمال می‏داده که او امان نامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این لحن، می‏خواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگی ‏اش با خود نماید و شرایط روحی عباس(علیه ‏السلام) را برای پذیرش امان‏نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صدای بلند اظهار می‏کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.




پاسداری از خیمه ‏ها

شب عاشورا حضرت عباس(علیه ‏السلام)پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون‏مایگی آنان بعید نبود که پیمان‏شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت عباس(علیه ‏السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ امان‏نامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام علی(علیه‏ السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی‏ ای دیده ‏ای که پرچم را از من می‏گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد عباس(علیه‏ السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه‏ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.10 زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده ‏ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی‏توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می‏شنوم». زهیر جریان خواستگاری علی(علیه ‏السلام) از امّ‏ البنین(علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای عباس(علیه ‏السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت عباس(علیه ‏السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می‏خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی‏دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه‏ ای نشانت می‏دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی».11


پرچمداری‏ سپاه

صبح عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود. امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و پرچم لشکر را در قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت عباس(علیه‏ السلام) داد.12




شکستن حلقه محاصره دشمن


در نخستین ساعت‏های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام حسین(علیه ‏السلام) به نام‏های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله‏ ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند.
دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه‏ ای که کاملاً ارتباط آن‏ها با سپاه امام قطع گردید. در این هنگام حضرت عباس(علیه‏ السلام)با دیدن به خطر افتادن آن‏ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن‏ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود.13

کندن چاه برای تهیه آب

در میانه روز، آن گاه که تشنگی بر کودکان، زنان و حتی سپاهیان امام فشار شدیدی آورده بود، امام به حضرت عباس(علیه ‏السلام)دستور داد اقدام به حفر چاه نماید؛ چرا که سرزمین کربلا بر کرانه رودی پر آب قرار داشت و احتمال آن می‏رفت که با کندن چاه به آب دست یابند. حضرت عباس(علیه ‏السلام) مشغول کندن چاه شد. پس از مدتی کندن زمین، از رسیدن به آب از آن چاه ناامید گردید، از چاه بیرون آمد و در قسمت دیگری از زمین دوباره شروع به حفر چاه نمود، ولی از چاه دوم نیز آبی نجوشید.14
پیش فرستادن برادران برای نبرد

وقتی حضرت عباس(علیه ‏السلام) بدن‏های شهیدان بنی‏ هاشم و دیگر شهدا را بر گستره کربلا دید، برادران مادری خود، عبداللّه، جعفر و عثمان را فراخواند و به آن‏ها فرمود: «ای فرزندان مادرم! پیش بتازید تا جانفشانی شما را در راه خدا و رسول خدا(صلی‏ الله ‏علیه ‏و آله) شاهد باشم». آنان که خون علی(علیه‏ السلام) در رگ‏هایشان جاری بود، پیش تاخته و پس از مدتی نبرد با دشمن، پیش چشم حضرت عباس(علیه ‏السلام) به شهادت رسیدند.15

شهادت فرزندان حضرت عباس(علیه ‏السلام)

هنگامی که حضرت عباس(علیه ‏السلام)به شهادت رسید، امام حسین(علیه‏ السلام)خود را به او رسانید و وقتی که حالت او را مشاهده نمود، فریاد بی‏ یاوری برآورد. «محمد» و «قاسم» فرزندان عباس(علیه ‏السلام)صدای امام را شنیدند، نزد ایشان رفته و در پاسخ امام فریاد زدند: «در خدمت توایم ای سرور ما!»
امام فرمود: «بِشَهَادَةِ اَبِیکُمَا الکِفَایَة»؛ شهادت پدرتان بس است. اما آنان امتناع ورزیده و از امام اجازه گرفته، به میدان نبرد شتافتند و پس از پیکار با دشمن ابتدا محمد و پس از او قاسم به شهادت رسید.16 علامه «سید محسن امین»، نیز «عبداللّه بن عباس(علیه ‏السلام)» را در شمار شهیدان کربلا ذکر می‏نماید،17 اما بنا به گزارش برخی دیگر از تاریخ‏ نگاران، تنها «محمد» در کربلا به شهادت رسیده است.18


پیکار شجاعانه

حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می‏شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذ ناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه‏ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه ‏اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد.
عباس(علیه‏ السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه ‏اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد.19

نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی بخشش حضرت، زندگی دوباره به او بخشید.

سومین رزم‏ آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. حضرت، پدر او را می‏شناخت و برای این که کشته نشود، مهرورزانه به او گفت: «تو نمی‏دانستی که در این جنگ با من روبه‏ رو می‏شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده ‏است، از جنگ با من دست بردار و برگرد».

خیرخواهی حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت.20





دانلود مداحی حاج محمود کریمی






پي نوشت :

1ـ نهایة الارب، ج20، ص427؛ بغیة‏الطلب، ج6، ص262.
2ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص412؛ نفس‏المهموم، ص214؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص283؛ تذکرة الخواص، ص248؛ اعیان‏الشیعه، ج7، ص43؛ مقاتل‏الطالبیین، ص78.
3ـ تسلیة‏المجالس، ج2، ص264؛ الثقات، ج1، ص559؛ السیرة النبویة، ج1، ص559؛ بحارالانوار، ج44، ص378 ؛ مُثیر الاحزان، ص51.
4ـ مروج‏الذهب، ج2، ص701.
5ـ الإرشاد، ج2، ص92؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص98؛ بحارالأنوار، ج44، ص391؛ تاریخ الطبری، ج5، ص416؛ اعیان الشیعة، ج7، ص430؛ تجارب الامم، ج2، ص68.
6ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص415؛ الفتوح، ج5، ص166؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284.
7ـ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ عمدة الطالب، ص394؛ اللهوف، ص88.
8ـ الإرشاد، ج2، ص91؛ بحارالأنوار، ج44، ص390، اعلام‏الوری، ص233؛ مقتل‏الحسین(ع) للخوارزمی، ج1، ص246؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص284؛ المنتظم، ج5،پص337.
9ـ جمهرة النسب، ج2، ص321.
10ـ وسیلة الدارین، ص270 ؛ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443.
11ـ مقتل‏الحسین(ع) بحرالعلوم، ص314؛ کبریت الأحمر، ص386؛ بطل‏العلقمی، ج1، ص97.
12ـ شرح الاخبار، ج3، ص182؛ بحارالأنوار، ج45، ص4؛ تذکرة‏الخواص، ص251 ؛ الأخبارالطوّال، ص256.
13ـ تاریخ‏الطبری، ج5، ص446؛ الکامل‏فی‏التاریخ، ج3، ص293؛ اعیان‏الشیعة، ج7، ص430؛ معالی‏السبطین، ج1، ص443؛ العیون‏العبری، ص126.
14ـ ینابیع‏المودة، ج2، ص340؛ المنتخب، ج2، ص441؛ مقتل‏ابی‏مخنف، ص57؛ بطل‏العلقمی، ج2، ص357.
15ـ الامالی‏الخمیسیة، ج1، ص175؛ بحارالأنوار، ج45، ص38؛ مقاتل‏الطالبیین، ص54؛ اعلام الوری، ص243؛ الإرشاد، ج2، ص113.
16ـ بطل‏العلقمی، ج3، ص433.
17ـ اعیان‏الشیعة، ج1، ص610.
18ـ بحارالانوار، ج45، ص62؛ مناقب آل‏ابی‏طالب، ج4، ص12؛ العوالم، ج17، ص343.
19ـ کبریت الأحمر، ص387.
20ـ همان.



منبع : راسخون
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
داستان آب در سرداب مقدس حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام + تصاویر

داستان آب در سرداب مقدس حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام + تصاویر




آيت الله العظمي حکيم قدس سره از علماي بزرگ و مراجع بنام تقليد بود که ساله ا زعامت حوزه کهنسال نجف را به عهده داشت و در راه نگهباني از دين خدا رنجه ا به جان خريد.
آيت الله سيد عباس کاشاني حائري در مورد
حضرت ابوالفضل عليه السلام و سرداب و قبر مطهرش داستاني را در خدمت این مرجع بزرگوار مشاهده کرده که اینگونه نقل کرده است :
« روزي در بيت آيت الله حکيم بودم که کليددار آستان مقدس
حضرت ابوالفضل عليه السلام تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام را آب گرفته و بيم آن مي رود که ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نيز آسيب کلي وارد شود شما کاري بکنيد . آيت الله حکيم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم انجام خواهم داد.
آنگاه گروهي از علماي نجف از جمله اينجانب به همراه ايشان به کربلا و به حرم مطهر
حضرت ابوالفضل عليه السلام رفتيم. آن مرجع بزرگ براي بازديد به طرف سرداب مقدس رفت و ما نيز از پي او آمديم . اما همين که چند پله پايين رفتند ديدم نشست و با صداي بسيار بلند که تا آن روز نديده بودم شروع به گريه کرد. همه شگفت زده و هراسان شديم که چه شده است؟
من گردن کشيدم و ديدم شگفتا منظره عجيبي است که مرا هم گريان ساخت. منظره اين بود :
ديدم قبر شريف
ابوالفضل عليه السلام در ميان آب بسان جايي که از هر سو به وسيله ديوار بتوني بسيار محکم حفاظت شود در وسط آب قرار دارد اما آب آن را نمي گيرد درست همانند قبر سالارش حسين عليه السلام که متوکل بر آن آب بست اما آب به سوي قبر پيشروي نکرد و آنجا را حاير حسيني ناميدند. سلام خدا بر او و سالارش حسين عليه السلام.



جریان آب در زیر حرم حضرت عباس(س)



شما به خوبی می‌دانید اگر آب به مدت 10 روز در یک جا بماند گندیده می‌شود، اما این آب با وجود اینکه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب می‌ماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.


آیا می دانستید که سالهاست آب روانی در زیر حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم (س) جاریست؟


همان آبی که بر فرزندان
پیامبر در ظهر عاشورا 14 قرن پیش بستند، امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسایی نابینا را بینا می کند، بیمار سرطانی را شفا می دهد و از 50 سال قبل تاکنون این آب در یک سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می شود نه کم و نه زیاد می‌شود.



شیخ عباس 74 ساله، که 36 سال خادم حرم حضرت عباس علیه السلام است، در مورد جریان آب دور قبر علمدار کربلا گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از 400 سال قبل که آب لوله‌کشی نبود این آب مرتب می‌جوشیده و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج می‌شد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت. مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده می‌کردند و آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود ... از 50 سال قبل تاکنون این آب در یک سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می شود نه کم و نه زیاد می‌شود.

وی ادامه داد: شما به خوبی می‌دانید اگر آب به مدت 10 روز در یک جا بماند گندیده می‌شود، اما این آب با وجود اینکه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب می‌ماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.








شیخ عباس ادامه داد: این آب به ارتفاع یک متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من این‌ها را به چشم خود دیده‌ام و بارها شاهد بوده‌ام چقدر افراد کور وارد حرم شده و چند قطره از این آب در چشمان آنها ریخته شده و بینا شده‌اند و یا افرادی دارای امراض پوستی و سرطانی با استفاده از این آب شفا پیدا کرده‌اند.







وی ادامه داد: مگر آب دریای رحمت آقا تمام می‌شود. هم اکنون در بخش درب صاحب‌الزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب می‌آید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بسته‌اند.


















« کفّ العباس (ع) » : محل جدا شدن دست راست علمدار کربلا











« میدان مشک »






.
 
آخرین ویرایش:

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شرح شهادت حضرت عباس علیه السلام

شرح شهادت حضرت عباس علیه السلام

به روایت «اکسیر العبادات»: حضرت ابالفضل العباس علیه السلام هنگام وداع با برادر، رو به آسمان نمود و عرض کرد: خدایا، می خواهم به وعده ام (آبرسانی به خیام حرم) وفا کنم و این مشک را برای این کودکان تشنه کام، پرا زآب نمایم، سپس پیشانی امام حسین علیه السلاام را بوسید و به سوی فرات حرکت کرد. 14 هزار نفر نگهبان آب فرات بودند ، به آنها حمله کرد و پس از کشتن 80 نفر از آنها خود را به آب رسانید.
دشمنان 6 بار به او حمله کردند تا نگذارند او خود را به آب برساند ولی آن حضرت ضرباتی سنگین بر آنها وارد ساخت و خود را به آب رسانید.
عباس مشک را پر از آب کرد ولی خود آب نیاشامید و خطاب به نفس خویش گفت:
یا نَفسُ مِن بَعد الحسین هُونی
فَبَعده لاکُنت ان تَکُونی
هذا الحسین شارب المَنون
و تشرَبین بارِد المَعین
هَیهات ما هذا فِعال دینی
ولا فِعال صادقُ الیقین

ای نفس(عباس) بعداز حسین زندگی ارزشی ندارد، می خواهم بعدازاوزنده نمانی، حسین شربت مرگ می نوشد وتو می خواهی آب بیاشامی ، هیهات هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد.
هنگامی که حضرت به سوی خیام می رفت کمانداران راه را بر او بستند و لشگریان ابن سعد هم همراهی کردند و حضرت را محاصره نمودند ، آن حضرت شجاعانه شمشیر می زد و می کشت ، ناگاه نوفل ازرق که در جایی کمین کرده بود از کمینگاه در آمد و با کمک زید بن ورقا و حکیم بن طفیل سنبسی طائی دست راست حضرت را جدا کردند .
حضرت فوری مشک را بر دوش چپ خود افکند و شمشیر به دست چپ خود گرفت و نبر را ادامه داد و شعری می خواند .
والله اِن قَطعتم یَمینی
انی احامی ابداً عَن دینی
و عَن امام صادق الیقینی
نَجْلِ النبی الطاهر الامین
نبی صدق جائنا بالدین
مُصَّدقاً بالواحد الامین

اگر دست راستم را قطع کردید تا ابد از دینم و امام باورمندم به آخرت حمایت می کنم که فرزند پیامبر پاک و امین است ،پیامبر راستگویی که دین الهی را آورد که گواهی دهنده به یکتایی خداست .
در این حال حکیم بن طفیل از پشت درخت خرما بیرون آمد و دس چپ حضرت را نیز جدا کرد ، حضرت مشک را به دندان گرفت و این اشعار را خواند:
یا نفس لا تَخشی مِن الکفار
و اَبشِری بِرحمَه الجَبار
مَع النَّبی السید المختار
مَع جمله السّادات و الاطهار
قَد قَطعوا بِبَغیِهِم یَساری
فَاَصلهم یا رب حَرَّ النار

که ای نفس ! از کفار نترس مژده بر تو باد رحمت خدای جبار و از بودن با پیامبر برگزیده الهی و جمله سادات و پاکان . دشمنان ستمگرانه دست چپم را هم قطع کردند پروردگار من ، آنها را در آتش سوزان جای ده .
او می کوشید تا به خیمه گاه حضرت امام حسین علیه السلام برسد ، ناگاه تیری از جانب دشمن به مشک آب خورد تمام آب روی زمین ریخت و ایمد عباس ناامید گشت، تیر دیگری بر سینه اش نشست ، آنگاه حکیم بن طفیل لعنه الله علیه با عمودی آهن بر فرق شریف حضرت زد ، در این هنگام از اسب به زمین افتاد و گفت :
یا اخی یا حسین علیک منی السلام،یا أخاه ادرک أخاه.
ای برادرم ای حسین ، خداحافظ ، ای برادر برادرت را دریاب ،
حضرت امام حسین (علیه السلام) چون شهاب ثاقب بر سر او حاضر شد و در انجا حضرت ابالفضل علیه السلام را که در کنار فرات تشنه و در خون آغشته و هر دو دست قطع شده دید. آن بدن پاره پاره را نظاره می کرد و می گریست و می فرمود: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بی عدوّی» .
در دمعة الساکبة آمده: حضرت سیدالشهداء علیه السلام از کثرت جراحات وارده بر بدن قمر بنی هاشم علیه السلام ممکن نشد آن بدن را از جای خود حرکت دهد لذا بدن را به حال خود گذارد و با چشم اشکبار و دل داغدار به سوی خیمه مراجعت نمود.
در محن الابرار آمده: که چون امام حسین علیه السلان بر سر نعش برادر مظلوم خود رسید و آن بزرگوار وفادار را به آن حالت دید گریست و فرمود: « وا أخاه واعباساه الان انکسر ظهری و قلت حیلتی».
زمانی که خواست بدن زخم دار برادر وفادار خود را به سوی خیمه ها ببرد ابالفضل علیه السلام چشم حق بین خود را باز کرد و دید برادر بزرگوارش در بالای سر او ایستاده و می خواهد بدن او را از میان خاک و خون بردارد عرض کرد: ای برادر! چه اراده داری؟ فرمودند: می خواهم بدن ترا به خیمه ها ببرم. عرض کرد ترا به حق جدت قسم می دهم که مرا در همین جا بگذار و به سوی خیمه ها نبر!.
حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: به چه سبب پیکر ترا در اینجا بگذارم؟
عرض کرد: به چند جهت؛ اول آنکه به دخترت وعده اب داده بودم و چون نتوانستم به او آب برسانم وا ز وی خجالت می کشم. دیگر آنکه من علمدار و سردار لشکر تو بوده ام چون این لشگر مرا کشته ببینند جرأت و خسارت ایشان بر تو زیاد می شود.
حضرت فرمود: خدا ترا از جانب برادر خود جزای خیر دهد زیرا که در حال حیات و ممات خود مرا یاری کردی.
سپس برادر را در همانجا گذاشت و در حالی که قطرات اشک از دیده های مبارکش جاری بود به خیمه بازگشت.
چون زینب کبری سلام الله علیها خبر شهادت برادر را شنید صدا به ناله و زاری بلند نمود و گفت: «وا أخاه واعباساه و اقلة ناصراه واضیعتاه من بعدک» وای بر کمی یاران و گرفتار شدن ما بعد از تو ای برادر. حضرت فرمود: بلی، وای بر ضایع شدن ما بعد از کشته شدن عباس علیه السلام . وای بر بریده شدن چاره ما وشکستن پشت ما بعد از شهادت عباس.
پس زنان اهل حرم صدا به گریه و زاری و نوحه و سوگواری بلند نمودند و آن حضرت نیز با ایشان مشغول گریه گردید.

منبع: برگرفته از کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم، ج1، علی ربانی خلخالی
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار


کلیپ صوتی
بعثت خون


این علمدار من ، حضرت عباس است
حامی باغ گل ، از لاله و یاس است

تک سوار حرم ، ای خدای کرم
رو به تو آورم ، ای برادر

صلی الله علی الباکین علی الحسین

کو مشکو کو علم ، ای علم دار من
رفتنت میزند گره در کار من

ماه در خون نازل ، زدی آتش بر دل
عباس ابو فاضل ، ای برادر

صلی الله علی الباکین علی الحسین

 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
آخرین لحظات عمر علمدار کربلا از زبان شهید مطهری

کسانى که حسین علیه السلام خود را به بالین آن‌ها رساند مختلف بودند، هر کس در یک وضعى قرار داشت. وقتى امام وارد مى‏ شد یکى هنوز زنده بود و با آقا صحبت مى ‏کرد، دیگرى در حال جان دادن بود. در میان کسانى که اباعبدالله علیه السلام خود را به بالین آن‌ها رسانید، هیچ کس وضعى دلخراش‏‌تر و جانسوز‌تر از برادرش ابوالفضل العباس براى او نداشت، برادرى که حسین علیه السلام خیلى او را دوست مى ‏دارد و یادگار شجاعت پدرش امیر المؤمنین است. در جایى نوشته ‏اند اباعبدالله علیه السلام به او گفت:
برادرم‏ «بنفسى انت‏» عباس جانم! جان من به قربان تو.
این خیلى مهم است. عباس در حدود بیست و سه سال از اباعبدالله علیه السلام کوچک‌تر بود (ابا عبد الله ۵۷ سال داشتند و عباس یک مرد جوان ۳۴ ساله بود).
اباعبدالله به منزله پدر اباالفضل از نظر سنى و تربیتى به شمار مى ‏رفت، آنوقت ‏به او مى‏ گوید:

برادر جان! «بنفسى انت‏» اى جان من به قربان تو!

اباعبدالله کنار خیمه منتظر ایستاده است. یک وقت فریاد مردانه ابا‌الفضل را مى‏ شنود.
(نوشته ‏اند ابا‌الفضل علیه السلام چهره‏ اش آنقدر زیبا بود که‏ «کان یدعى بقمر بنى هاشم‏» در زمان خود معروف به ماه بنى هاشم بود.
اندامش به قدرى رسا بود که بعضى از اهل تاریخ نوشته‏ اند: «و کان یرکب الفرس المطهم و رجلاه یخطان فى الارض‏» سوار اسب تنومندى شد، پایش را که از رکاب بیرون مى‏ کشید، با انگشت پایش مى‏ توانست زمین را خراش بدهد. حالا گیرم به قول مرحوم آقا شیخ محمد باقر بیرجندى یک مقدار مبالغه باشد، ولى نشان مى ‏دهد که اندام بسیار بلند و رشیدى داشته است، اندامى که حسین از نظر کردن به آن لذت مى ‏برد). وقتى که حسین علیه السلام به بالاى سر او مى ‏آید، مى ‏بیند دست در بدن او نیست، مغز سرش با یک عمود آهنین کوبیده شده و به چشم او تیر وارد شده است.
بى جهت نیست که گفته‏ اند :

«لما قتل العباس‌بان الانکسار فى وجه الحسین‏»
عباس که کشته شد، دیدند چهره حسین شکسته شد.

خودش فرمود:

«الان انقطع ظهرى و قلت‏حیلتى‏».



کلیپ صوتی

علمدار (حضرت عباس)...حاج محمود کریمی،نوای استدیویی
 
آخرین ویرایش:

emperatoretanhai

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای زمین کربلا امشب منم با ساربان
قطع سازد ازبدن دست من وانگشترم
ای زمین ازخون یاران گشته ای چون گلسِتان
روی تو افتاده بی سرنوگلان ِپرپرم
غم ندارم ای زمین از زخم شمشیر و سنان
یادم آمد از گلوی خشک نازاصغرم
ای زمین کربلا دارم به هر جانب نظر
می کِشم من انتظار روی زهرا ،مادرم

چون به وقت مردنم بر سر ندارم هیچ کس
مادرم آید ببندد هردو چشمان ترم
ای زمین کربلا بودم تورامن میهمان
با لب تشنه بُرَد شمر لعین از تن سرم
ای زمین، جسم به خون غلتان بُوَد مهمان تورا
بر سر نی می رود تا شام رأس انورم
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مکاشفهء عطش و جانبازی


در همهمه[SUP]ء [/SUP] غیرت و درد، مگر می شود کار دیگری هم، کرد؟! دلشوره درد، خواب را پس می زند و غیرتِ عشق، آب را.

همه چیز، از آب، از نگاهِ مردانه[SUP]ء [/SUP] ملکوتی عبّاس، موج بر می دارد و دست های تشنه خاک، به تماشای چشمان ماه نبی هاشم، بلند می شود.

آبروی آب، از اوست:

هر آب، که در مشکِ او نیست،

آب نیست، آبرویی است فروهِشته!

ذهن علیل ابلیس، آدم را ـ تنها ـ خاک می بیند.

مکاشفه[SUP]ء[/SUP] عطش و جانبازی، در باور آب و آتش نمی گنجد.

امّا ابوالفضل، کار خود را می کند؛ ماندن، کار او نیست.

دست از "آب" می شوید و از "جان" خویش نیز!...





اگر شهادت نبود، ابوالقاسم حسینجانی

 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیارت حضرت ابوالفضل (ع)


السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّين‏

سلام بر تو اى ابا الفضل العباس فرزند امير المؤمنين سلام بر تو اى فرزند سيد جانشينان پيغمبر


السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَوَّلِ الْقَوْمِ إِسْلاَماً وَ أَقْدَمِهِمْ إِيمَاناً وَ أَقْوَمِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ وَ أَحْوَطِهِمْ عَلَى الْإِسْلاَم‏
سلام بر تو اى فرزند اول كسى كه اسلام اختيار كرد و در رتبه ايمان بر همه امت تقدم و برترى داشت و در دين خدا از همه كس پايدارتر و در حفظ اسلام از همه مراقبتش بيشتر بود



أَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَخِيكَ فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُوَاسِي فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْك‏
گواهى ميدهم كه تو در راه خدا و رسول و برادرت خيرخواه بودى و نيكو برادرى بودى كه با حضرت حسين مساوات و مواسات نمودى

وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ الْمَحَارِمَ وَ انْتَهَكَتْ حُرْمَةَ الْإِسْلاَم‏
بارى خدا لعنت كند امتى را كه هتك حرمت شما و ريختن خون شما و حرمت اسلام را حلال شمردند

فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجَاهِدُ الْمُحَامِي النَّاصِرُ وَ الْأَخُ الدَّافِعُ عَنْ أَخِيه‏
پس شما (در راه وفاى‏ با برادرت حسين «ع» ) نيكو صبر و تحمل و جهاد و حمايت و نصرت و دفاع كامل از حريم برادر نموديد.


(زيارتنامه حضرت ابوالفضل عليه السلام، مفاتيح)




:gol:


 

succulent

عضو جدید

0.574767001297230764_taknaz_ir.jpg
باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت
بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت
ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت
در آستانة تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت
با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت
بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین
تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی
در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی
هم چشمهای روشنت آئینة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی
باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی
در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی
در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
فرزند لافتایی و شیر عرب شدی
فرماندة سپاهی و آب آور حسین
ای نافذ البصیره ترین یاور حسین
بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را
بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای
عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست
فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست
تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست
ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا
ای آفتاب روشن شبهای علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه
داده ست مشک تشنة تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه
وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه
لب تشنة زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه
امروز دستهای تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه
با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه
این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو ، سقای علقمه
شبهای جمعه نالة محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه
ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان
فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو
می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو
طوفان تیر می وزد از بین نخلها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:
« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو
ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »
اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو
با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو
تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو
در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]بزرگترین صفتی که میتونی برای حضرت عباس (ع) بگی این ذکر است :
یا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ
[/FONT]

ای کسی که غم و اندوه رو از روی حسین (ع) بر می داری
 

succulent

عضو جدید
مدح و مرثيه ي قمر بني هاشم(ع)

مدح و مرثيه ي قمر بني هاشم(ع)

يا كفيل زينب يا قمرالعشيره

وقتي گدايي را پناهي نيست ديگر

جز كوچه ي چشم تو راهي نيست ديگر

جز تو به حاجت ها الهي نيست ديگر

اين جذبه ها خواهي نخواهي نيست ديگر

تو شمعي و گرماي تو پروانه پرور



مشكت به دوشت بود و اشكم را گرفتي

ماهي و از خورشيد هم غم را گرفتي

بي شك يداللهي كه پرچم را گرفتي

دادي دو دستت را دو عالم را گرفتي

تا كه بريزي زير پايِ شاهِ بي سر



جنگاوريت را ز بابا ميشناسي

اُمّ البنين را عبد زهرا ميشناسي

وقتي برادر را تو آقا ميشناسي

از هر كسي بهتر خودت را ميشناسي

باب الحوائج ميشوي تا روز محشر



آمد سكينه از عمويش خواهشي داشت

اشكش شبيه دستِ گرمش لرزشي داشت

اي مردِ طوفاني نگاهت بارشي داشت

كم كم كه موج ِسينه ات آرامشي داشت

در فكر دريا رفتي و لبهاي اصغر



گفتي به آقايت چو خون است آخر كار

ليلايِ من فصل جنون است آخر كار

انا اليه الراجعون است آخر كار

حالا كه ميدانم چون است آخر كار

اول به دستم تيغ ميدادي برادر



از تشنگي گرچه نگاهت تيره ميشد

اما همينكه سمت لشگر خيره ميشد

با تار و مار ِ تير مژگان چيره ميشد

اين منزلت بايد برايت سيره ميشد

تا كه كسي چشمش نيفتد سوي خواهر



شق القمر شد كه سرت بر شانه افتاد

انگار از فرق اناري دانه افتاد

از روي اسبت پيكرت مردانه افتاد

يعني سه پَر در چشم پُر پيمانه افتاد

با صورت افتادي زمين بر پاي مادر



اي كاش چشم ِدرهمت درهم نميشد

پشت حسين و خيمه ي تو خم نميشد

ديگر به معجرها گره محكم نميشد

گيسوي سُرخت روي ني پرچم نميشد

ميماند اگر دست علم گيرت به پيكر


(محمد امين سبكبار)
 

succulent

عضو جدید
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست

بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست



از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر

در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست



یک لحظه شنیدم که صدای تو عوض شد

در آینه ي چهره نمایت دهنی نیست



رحمت به همان گرگ بیابانی صحرا

بر پیکر کوچک شده ات پیروهنی نیست



تکرار شده واقعه ي اکبر لیلا

وقتی که از آن قامت رعنا بدنی نیست



آن کهنه عبا شد کفن اکبر صد چاک

شرمنده که در سور و بساطم کفنی نیست



ماندم چه کنم وای خدایا تو کمک کن

انگار معمای تنش حل شدنی نیست
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]نگاه امام جعفر صادق (ع) و امام مهدی (ع) درباره قمر بنی هاشم (ع)

[/h]


امام صادق (علیه السلام) عقل ابداعگر و اندیشمند اسلام و چهره بى مانند دانش بشرى، همواره از عمویش عباس (علیه السلام) تجلیل به عمل مى آورد و با درود و ستایشهاى عطرآگین از او یاد مى کرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مى داشت. از جمله سخنانى که امام درباره قمر بنى هاشم(ع) فرموده است، بیان زیر مى باشد:
امام صادق (علیه السلام) از برترین صفات مجسم در عمویش که مورد شگفتى اوست چنین نام مى برد:
الف: «تیزبینى»:
تیزبینى، پیامد استوارى رأى و اصالت فکر است و کسى بدان دست پیدا نمى کند، مگر پس از پالودگى روان، خلوص نیت و از خود راندن غرور و هواهاى نفسانى و عدم سلطه آنها بر درون آدمى.

تیز بینى از آشکارترین ویژگیهاى ابوالفضل العباس بود. از تیزبینى و تفکر عمیق بود که حضرت به تبعیت از امام هدایت و سیدالشهداء امام حسین (علیه السلام) برخاست و بدین گونه به قله شرف و کرامت دست یافت و خود رابر صفحات تاریخ، جاودانه ساخت. پس تا وقتى ارزشهاى انسانى پایدار است و انسان آنها را بزرگ مى شمارد، در برابر شخصیت بى مانند حضرت که بر قله هاى انسانیت دست یافته است سر بر زمین مى ساید و کرنش مى کند.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«عمویم عباس بن على (علیه السلام) بصیرتى نافذ و ایمانى محکم داشت. همراه برادرش حسین جهاد کرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت…(۱)

ب: «ایمان استوار»:
یکى دیگر از صفات بارز حضرت، ایمان استوار و پولادین اوست. از نشانهاى استوارى ایمان حضرت، جهاد در کنار برادرش، ریحانه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بود که هدفش جلب رضایت پروردگار متعال به شمار مى رفت. و همانطور که در رجزهایش روز عاشورا بیان داشت از این جانبازى کمترین انگیزه مادى نداشت و همین دلیلى گویاست بر ایمان استوار حضرت.

ج: «جهاد با حسین (علیه السلام)»:
فضیلت دیگرى که امام صادق (علیه السلام) براى عمویش، قهرمان کربلا، عباس (علیه السلام) نام مى برد، جهاد تحت فرماندهى سالار شهیدان، سبط گرامى پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) و آقاى جوانان بهشت است. جهاد در راه آرمان برادر، بزرگترین فضیلتى بود که حضرت ابوالفضل بدان دست یافت و نیک از عهده آزمایش به درآمد و در روز عاشورا قهرمانیهایى از خود نشان داد که در دنیاى دلاورى و شجاعت بى مانند است … (۱)

عباس علیه السلام در نگاه حضرت مهدی علیه السلام

مصلح بزرگ، حجت خدا و بقیة الله الاعظم، امام زمان (عج) – قائم آل محمد (ص) در بخشى از سخنان زیباى خود درباره عمویش عباس (ع) چنین مى گوید:

«سلام بر ابوالفضل، عباس بن امیرالمؤمنین، هم درد بزرگ برادر که جانش را فداى او ساخت و از دیروز بهره فردایش را برگزید، آنکه فدایى برادر بود و از او حفاظت کرد و براى رساندن آب به او کوشید و دستانش قطع گشت. خداوند قاتلانش، «یزید بن رقاد» و «حیکم بن طفیل طایى» را لعنت کند…» (۱)

امام عصر – عجل الله تعالى فرجه – صفات والاى ریشه دار در عمویش، قمر بنى هاشم و مایه افتخار عدنان را چنین بر مى شمارد و مى ستاید:

۱- همدردى و همگامى با برادرش سید الشهداء (ع) در سخت ترین و دشوارترین شرایط تا آنجا که این همگامى و همدلى ضرب المثل تاریخ گشت.

۲- فرستادن توشه آخرت با تقوا، خویشتندارى و یارى امام هدایت و نور.

۳- فدا کردن جان خود، برادران و فرزندانش در راه سرور جوانان بهشت، امام حسین (ع).

۴- حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.

۵- کوشش براى رساندن آب به برادر و اهل بیتش هنگامى که نیروهاى ستمگر و ظالم مانع از رسیدن قطره اى آب به خاندان پیامبر (ص) شده بودند. (۲)


پی نوشت:
۱ – ذخیرة الدارین، ص ۱۲۳ به نقل از عمدة الطالب.
۲ – المزار، محمد بن مشهدى، از بزرگان قرن ششم

منبع:پایگاه جامع فرهنگی مذهبی کربلا
 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
عاشق اگر شدم اثر چشم های توست
اصلا تمام، زیر سر چشم های توست

دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی
این کیمیاگری هنر چشم های توست

باید غزل، قلم به دوات عسل زند
حالا که صحبت شکر چشم های توست

بعد از ابوتراب تمام حجاز و شام
مبهوت جرات جگر چشم های توست

آیا بهشت می بری ام یا نمی بری؟
محشر خدا پی نظر چشم های توست

با کاروان گریه سرانجام می رسم
راه بهشت از گذر چشم های توست

تا "ان یکاد" صبح و شب زینب تو هست
بال فرشته ها سپر چشم های توست

خرده گرفته اند که اغراق می کنم
تیر سه شعبه در به در چشم های توست

اینجا مدینه نیست به فکرنقاب باش
مشتی حسود دور و بر چشم های توست

بالای نیزه، گریه ی شرمندگی فقط
از روضه های معتبر چشم های توست

لعنت به حرمله، که به دنبال نیزه ها
سایه به سایه همسفر چشم های توست
***وحید قاسمی***
و
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
گريه امام زمان(ع) در مصيبت حضرت ابوالفضل(ع)

گريه امام زمان(ع) در مصيبت حضرت ابوالفضل(ع)


در یکی از این سالها که عهده‏ دار پذیرایی جمعی از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحرای عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنکه حجاج به عرفات بیایند، برای زواری که با من بودند جای بهتری تهیه کنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی که برای ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم که غیر از من هنوز کسی به عرفات نیامده است.

در آن هنگام یکی از شرطه‏ هایی که برای محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده ‏ای؟ مگر نمی‏دانی ممکن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا که آمده‏ ای، باید تا صبح بیدار بمانی و خودت از اموالت محافظت بکنی. گفتم: مانعی ندارد، بیدار می‏ مانم و خودم از اموالم محافظت می‏کنم.

آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن‏که نیمه ‏های شب دیدم سید بزرگواری که شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلی، سلام علیکم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعی از جوانها که تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند.
من ابتدا مقداری از آنها ترسیدم، ولی پس از چند جمله که با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جای گرفت و به آنها اعتماد کردم. جوان ها بیرون خیمه ایستاده بودند ولی آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود.
ایشان به من رو کرد و فرمود: حاج محمد علی! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟
فرمودند: شبی در بیابان عرفات بیتوته کرده‏ ای که جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه‏ الحسین(ع) هم در اینجا بیتوته کرده بود.
من گفتم: در این شب چه باید بکنیم؟
فرمودند: دو رکعت نماز می‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل‏ه و اللّه‏ بخوان.

لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یک دعایی خواندند که من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم.
حال خوشی داشتند و اشک از دیدگانشان جاری بود. من سعی کردم که آن دعا را حفظ کنم ولی آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهی کرد.
سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال کردم و گفتم: من معتقدم که با این دلایل، خدایی هست.
فرمودند: برای تو همین مقدار از خداشناسی کافی است.
سپس اعتقادم را به مسئله ولایت برای آن آقا عرض کردم. فرمودند: اعتقاد خوبی داری. بعد از آن سؤال کردم که: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(ع) در کجا هستند.
حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.
سؤال کردم: روز عرفه، که می‏ گویند حضرت ولی‏عصر(ع) در عرفات هستند، در کجای عرفات می‏ باشند؟
فرمود: حدود جبل‏ الرحمه.
گفتم: اگر کسی آنجا برود آن حضرت را مي ‏بیند؟
فرمود: بله، او را می‏ بیند ولی نمی ‏شناسد.
گفتم: آیا فردا شب که شب عرفه است، حضرت ولی‏عصر(ع) به خیمه‏ های حجاج تشریف می‏ آورند و به آنها توجهی دارند؟
فرمود: به خیمه شما می ‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل(ع) متوسل می‏شوید.

در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلی، چای داری؟
ناگهان متذکر شدم که من همه چیز آورده ‏ام ولی چای نیاورده ‏ام. عرض کردم: آقا اتفاقا چای نیاورده‏ ام و چقدر خوب شد که شما تذکر دادید؛ زیرا فردا می‏روم و برای مسافرین چای تهیه می‏کنم.

آقا فرمودند: حالا چای با من. از خیمه بیرون رفتند و مقداری که به صورت ظاهر چای بود، ولی وقتی دم کردیم، به قدری معطر و شیرین بود که من یقین کردم، آن چای از چای های دنیا نیست، آوردند و به من دادند.
من از آن چای دم کردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایی داری، بخوریم؟ گفتم: بلی نان و پنیر هست.
فرمودند: من پنیر نمی‏خورم. گفتم: ماست هم هست.
فرمودند: بیاور، من مقداری نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.

سپس به من فرمودند: حاج محمدعلی، به تو صد ریال (سعودی) می‏ دهم، تو برای پدر من یک عمره به‏ جا بیاور.
عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدی.
من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند که بروند. من بغل باز کردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتی خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایی روی گونه راستشان قرار گرفته است.
لبهایم را روی آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.
پس از چند لحظه که ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه کردم کسی را ندیدم! یک مرتبه متوجه شدم که ایشان حضرت بقیه ‏اللّه‏، ارواحنافداه، بوده‏ اند، به‏ خصوص که اسم مرا می‏ دانستند و فارسی حرف می‏ زدند! نامشان مهدی(ع) بود و پسر امام حسن عسکری(ع) بودند.
بالاخره نشستم و زارزار گریه کردم. شرطه‏ ها فکر می‏کردند که من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده ‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ ام شدید شد.
فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند، من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شوری پیدا شد.
اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن‏که من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده ‏اند: «فردا شب من به خیمه شما می‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس(ع) متوسل می‏شوید» خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل(ع) را خواند و شوری برپا شد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند، ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیه‏ اللّه‏، روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.
بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که کاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولی‏عصر(ع) بیرون خیمه ایستاده‏ اند و به روضه گوش می‏ دهند و گریه می‏کنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست، ولی ایشان با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزی بگویم.
من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیه‏ اللّه‏، روحی‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل(ع) گریه می‏کردیم و من قدرت نداشتم که حتی یک قدم به طرف حضرت ولی‏عصر(ع) حرکت کنم.
بالاخره وقتی روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.*



* برگرفته از: آثار و برکات حضرت امام حسین(ع)، ص۲۳، قضیه ۵.


http://eshghast-abalfazl.blogfa.com/post-32.aspx​
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
94.jpg


جان بازي عباس† در ميدان نبرد

بعد از اينكه ياران امام كشته شدند و اهل حرم نياز شديد به آب داشتند و تشنگي امام حسين† شدّت يافته بود، امام و برادرش عباس در صدد تهيّه آب برآمدند‎ و با هم وارد ‎ميدان جنگ شدند و به سمت فرات حركت كردند.[34] عباس، هم‎چنان پيشاپيش حسين† حركت مي‌كرد و مي‎جنگيد و به هر سو كه حسين† مي‎رفت، او نيز به همان سو مي‎رفت[35]

در اين هنگام امام حسين† روي سيل‎بند كنار فرات رفته و به سمت فرات روانه شد و سپاهيان عمر بن‌سعد از حركت او جلوگيري كردند، مردي از قبيله بني‌دارِم گفت: واي بر شما! ميان او و آب حائل و مانع شويد و نگذاريد او به آب دسترسي پيدا كند.

حسين بن‌علي† [مرد دارمي را نفرين كرد و] گفت: خداوندا، تشنه‌اش گردان.**** آن مرد [از نفرين امام] خشمگين شد، و تيري رها كرد كه بر گلوي حضرت اصابت كرد. امام حسين، تير را بيرون آورد، آن‌گاه دستهايش را [زير گلو] گرفت و پر از خون شد و آن را پاشيد، آن گاه گفت: «خدايا، به درگاهت شكايت مي‌كنم از آنچه با پسر دختر پيامبرت مي‌كنند».[36] آنگاه در حالي كه عطش او شدّت يافته بود، به جايگاهش بازگشت.

در اين حال لشكر دشمن، عباس† را از هر طرف محاصره كرده و او را از امام حسين† جدا كردند.

عباس [كه از برادرش جدا شده بود] به تنهايي با آنان جنگيد.[37] او در حالي كه حمله ‎مي‌كرد، اين رجز را ‎مي‌خواند:

أقْسَمْتُ بِاللهِ الاعــزِّ الأعْظـمِ
وَ بِالحُجُون صادِقاً و زَمْزَم
و ذوالحَطيم و الْفِناء المُحَرّمِ
ليخْضِبَنَّ الْيَوْم جِسْمي بِالدّم
أمام ذي‎الفضل و ذي‎التَـكرّمِ
ذاك حسين ذو الفِخارِ الأقدمِ.[38]

«سوگند به خداي بزرگ و ارجمند و سوگند راستين به حجون و زمزم؛ سوگند به خداي صاحب حطيم و آستانة مقدّس در [كعبه]؛ امروز در حضور مرد با فضيلت و با كرامت يعني حسين†كه داراي افتخارات ديرين است، پيكرم به خون، رنگين خواهد شد».

حضرت عباس در حالي كه براي آوردن آب عازم شده بود، اين‌گونه رجز مي‌‌خواند:

لاارْهَبُ الْمَوْتَ اِذَا الْمَوْتُ زَقا
حتّي اُوارَيٰ في الْمَصٰاليتِ لَقا
نفْسي لنفْس المُصْطفي الطُّهْرِ وِقا
انّي أنا العبّاسُ اَغْدُو بِالسِّقا
و لااَخاف الشرَّ يومَ المُلْتَقي

«آن گاه كه پرندة مرگ صدا كند، هراسي از مرگ ندارم تا آن كه در دريايي از مردان چابك و شتابنده فرو رفته و ناپديد شوم». «جان من فداي [حسين] برگزيدة پاك باد. من عباس هستم و هر بامداد، كارم سقّايي است. آن روز كه با شرّ روبرو گردم، از آن نمي‎هراسم». آن گاه حمله برد و دشمن را متفرّق كرد.[39]

در اين هنگام زيد بن‌ورقاء جُهَني، پشت درخت نخلي كمين كرد، حُكَيْم بن‌طُفَيْل سِنْبِسي نيز او را ياري كرد،
حُكَيْم، ضربتي بر دست راست عباس وارد كرد، عباس شمشير را به دست چپ گرفت و به آنان حمله كرده و اين رجز را مي‎خواند:

واللهِ اِن قَطَعْتُمُـوا يَمِيني
إنّي اُحامِي اَبَداً عَن ديني
وَ عَن امامٍ صادق اليقين
نَجْل النَّبي الطّاهِرِ الامين

«به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع كرديد، من پيوسته از دين خود و از امام راستگوي داراي يقين كه نوة پيامبر پاك و امين است، دفاع مي‎كنم».


عباس آن‌قدر جنگيد كه بي‎حال و ناتوان شد. در اين زمان
حُكَيْم بن‌طُفَيْل طائي پشت نخلي كمين كرد و ضربتي بر دست چپ او وارد كرد. عباس اين رجز را خواند:

يا نفس لاتخشي من الكفّار
وَ اَبْشِـري برحمة الجبّار
مـع النبـيّ السيّد المـختار
قَد قَطعوا بِبَغْيِهم يَساري
فَاَصْلِهِم يا ربّ حَرَّ النّار

«اي نفس، از كفّار نترس و در كنار پيامبر سرور و برگزيدة خدا، تو را به رحمت خداي جبّار مژده باد. آنان با ستمكاري، دست چپ مرا قطع كردند، پروردگارا، آنان را به آتش [دوزخ] وارد كن».

پس آن ملعون (حُكَيْم بن طُفَيْل) [جلو آمد و] او را با عمودي آهنين به قتل رساند.[40] و اين، زماني بود كه عباس [بر اثر تيرها و ضربات ديگر دشمن] زخم‌هاي شديدي برداشته بود و ديگر توان حركت نداشت.[41] و بدين‌گونه او پس از كشتن گروهي از دشمن، به شهادت رسيد.[42]
چون امام حسين†، عباس را در كنار فرات بر زمين ديد، به سبب كشته شدن عباس به شدّت گريه كرد.[43] و [با حالت انكسار]† فرمود: الآنَ اِنْكَسَر ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتي[44]؛ «اكنون كمرم شكست و رشتة تدبيرم گسسته شد».

و اين اشعار را خواند:
تَعَدَّيْتُمُ يَا شَرَّ قَـوْمٍ بِفِعْلِـكُم
وَ خٰالَفْتُمُ قَوْلَ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ
أمٰا كٰان خَيْرُ الرُّسْلِ وَصّّاكُمُ بِنا
أمٰا نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِيِّ الْمُسَدَّدِ
أمٰا كانَت الزَّهرٰاءُ اُمِّيَ دُونَكُم
أمٰا كانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّة اَحْمَدِ
لُعِنْتُم وَ أخْزَيْتُم بِمٰا قَدْ جَنَيْتُمُ
فَسَوْفَ تُلاقُوا حَرَّ نٰارٍ تَوَقَّدِ[45]

«
اي بدترين مردمان، با اين كار خود، تجاوز كرديد و با دستور پيامبر خدا محمدˆ مخالفت كرديد. آيا بهترين پيامبران دربارة ما به شما سفارش نكرد؟ آيا ما از نسل پيامبر تأييد شده از جانب خداوند نيستيم؟ مگر نه آن كه زهراƒ مادر من است نه شما؟ آيا [پيامبر خدا] احمد، بهترين مردمان نبود؟ با جنايتي كه مرتكب شديد، گرفتار لعنت و خواري شديد، و حرارت آتش افروخته را خواهيد چشيد».[46] [47]*

جدا شدن دو دست حضرت عباس از تن، در روايتي از امام سجّاد، مورد تأييد قرار گرفته است، امام از فداكاري بزرگ عموي خود چنين ياد مي‌كرد:



«رَحِمَ اللهُ العبّاس، يعني ابن‌علي، فلقد آثر و اَبلي وَ فَدَي أخاه بِنَفْسِه حتّي قُطِعَتْ يداه ...»[48]
«خدا عبّاس، پسر علي را رحمت كند كه ايثار كرد و خوب امتحان و آزمايش داد و جانش را فداي برادرش كرد تا آن جا كه دو دستش (از تن) جدا شد ...».

بنابر برخي گزارش‎ها، حُكَيْم بن‌طُفَيْل، پس از به شهادت رساندن حضرت عبّاس، لباس او را به غارت برد.[49]

بررسي و نقد يك گزارش مشهور

آنچه نوشته شد، اخبار و گزارش‎هاي منابع متقدّم دربارة چگونگي مبارزه و شهادت حضرت ابوالفضل بود، امّا برخي منابع متأخر، گزارش‎هاي ديگري نيز آورده‎اند كه هم راويان آنها ناشناخته هستند و هم دلالت و محتواي آنها مخدوش و غيرقابل اعتماد است. از جمله خبري است كه علامه مجلسي آن را نقل كرده و از آن چنين تعبير كرده است كه: «در برخي از تأليفات اصحاب ما چنين آمده‎ است ...».[50]
با بررسي و مقايسه‎اي كه صورت گرفت، روشن شد كه علامة مجلسي خبر ياد شده را به احتمال زياد، از كتاب منتخب فخرالدّين طُرَيْحي (م 1085 ق) با تلخيص و اقتباس، نقل كرده است.[51] اما دربارة منبع نقل طُرَيْحي بايد گفت كه به نظر مي‎رسد يكي از منابع وي (اگر نگوييم تنها منبع) در نقل گزارش ياد شده، كتاب «روضة الشهداء»[52] ملاحسين كاشفي (م 910 ق) است كه در سال‎هاي آغازين قرن دهم نگاشته شده است و به احتمال زياد، طُرَيْحي اين گزارش را از اين كتاب گرفته و با تعريب آن و اندكي تغيير، آن را آورده است. از آن پس گزارش ياد شده به سبب بُعد حزن‌انگيز و گريه‌آور آن و بار احساسي و عاطفي‎اش‎، به محافل و مجالس روضه‌خواني و به بسياري از مقاتلِ معاصر راه يافته است.[53]

اگرچه اين خبر محتواي روضة مشهور امروزي را دربردارد كه حضرت عباس چون به آب دست يافت، خواست آب بنوشد، امّا ياد تشنگي برادرش حسين و اهل بيت او افتاد و نيز حضرت حامل مشك آب بود كه چون دو دستش قطع شد، مشك را به دندان گرفت، امّا اين گزارش با تمام مشهور بودن و جا افتادن آن به عنوان بخش مهمّي از گزارش مصيبت شهادت حضرت عباس† در مجالس عزاداري (چنان كه محقّق بحار در تعليقه‎اي، متذكّر شده است) افزون بر آن كه بدون سند معتبر است، از نظر محتوا نيز اشكالات و نارسائي‎هايي دارد.




پی نوشت ک

[35]. ابوحنيفه دِيْنَوَري، الاخبار الطوال، ص380.
****. راوي گويد: به خدا سوگند، چيزي نگذشت، ‌كه خداوند، عطش را در جان آن مرد ريخت، هرچه مي‎نوشيد، سيراب نمي‌شد به گونه‌اي كه براي تسكين وي آب را براي او خنك مي‌كردند و شكر در آن مي‌ريختند، كاسه‌ها پر از شير بود و كوزه‌ها پر از آب، امّا او مي‌گفت «واي بر شما به من آب بدهيد كه تشنگي مرا كشت». كوزه يا كاسه‌اي را به او مي‌دادند كه براي سيراب كردن اهل خانه بس بود. آب آنها را مي‌نوشيد و چون از دهان خويش بر‌مي‌داشت لحظه‌اي دراز مي‌كشيد. آنگاه باز مي‌گفت «واي بر شما آبم بدهيد كه تشنگي مرا كشت». وچيزي نگذشت كه شكمش همچون شكم شتر مرده، تركيد! (طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص450؛ ابن‌سعد ترجمة‌الحسين و مقتله، فصلنامة تراثنا، شمارة 10، ص183).
[36]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص450 ـ 449؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج3، ص 407.
[37]. شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 109.
[38]. ابن‌اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 114؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين†، ج2، ص30.
[39]. ابن‌شهراشوب، مناقب آل‌ابي‎طالب، ج4، ص 117؛ مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص 40 ـ 41.
[40]. ابن‌شهراشوب، مناقب آل‌ابي‎طالب، ج4، ص117؛ مجلسي، بحار‌الانوار، ج45، ص 40 ـ 41. شيخ مفيد نيز تصريح مي‌كند كه قتل عباس را زيد بن‌ورقاء (حنفي) و حُكَيْم بن‌طُفَيْل سِنْبِسي به عهده داشتند. (الارشاد، ج2، ص110 ـ 109). در اين كه قاتل يا قاتلان حضرت عباس† چه كس يا كساني بوده‎اند، اختلاف نظر وجود دارد:
الف) زيد بن‌رُقاد جَنْبي و حُكيم بن‌طُفيل سِنْبِسي. (ابن‌سعد، ترجمة‌الحسين و مقتله، فصلنامة تراثنا، شمارة 10، ‌ص 184؛ طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص 468؛ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص85؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص ).
ب) حرملة بن‌كاهل اسدي. (بلاذري، انساب الاشراف، ج3، ص 406 و ج 11، ص 175 و ج 13، ص 256).
ج) يزيد بن‌زياد حنفي. (تميمي مغربي، شرح الاخبار، ج3، ص 191).
د) حكيم بن‌طفيل. (شيخ مفيد، الاختصاص، ص 82. البته او حكم بن‌طُفيل نوشته است. شيخ طوسي، رجال الطوسي، ص ).
[41]. شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 110 ـ 109.
[42]. ابن‌اعثم، كتاب الفتوح، ج 5، ص 114؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج2، ص 30.
[43]. سيد ابن‌طاووس، الملهوف علي قتلي الطفوف، ص 170.
[44]. خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج2، ص 30.
[45]. ابن‌شهراشوب، مناقب آل‌ابي‎طالب، ج4، ص 117؛ مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص 40 ـ 41.
[46]. ابن‌شهراشوب، مناقب آل‌ابي‎طالب، ج4، ص 117؛ مجلسي،، بحارالانوار، ج45، ص 40 ـ 41.

[48]. شيخ صدوق، الخصال، ص 68 (ذيل حديث شمارة 101) و الامالي، مجلس 70، ح 10، ص 548.
[49]. قاضي نُعمان تميمي مغربي، شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار، ج3،ص191.
[50]. بحارالانوار، ج 45، ص 41 ـ 42.
[51]. المنتخب في جمع المراثي و الخطب، ص 305 ـ 307 و ص 430 (به اختصار).
[52]. تصحيح عقيقي بخشايشي، قم، انتشارات نويد اسلام، 1381 ش، ص 415 ـ 418.
[53]. ر.ك: محمّدتقي سپهر، ناسخ التواريخ، ج 6، ص 278 ـ 279؛ محمّدباقر بهبهاني، الدمعة الساكبة، ج4، ص 322ـ323؛ مازنداراني حائري، معالي السبطين، ص 271 ـ 272. هم چنين برخي از نويسندگان مقاتل، شاخ و برگ‎هاي بيشتري به اين جريان داده‎ و تا توانسته‎اند بر تحريف اين گزارش افزوده‎اند. ر.ك: فاضل دربندي، اكسيرالعبادات في اسرار الشهادات، ج2، ص 496 به بعد.
 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
راه من ، از کثرت دشمن ، زهر سو بسته بود
داغها پی در پی و غم ها به هم پیوسته بود
بس که از میدان ، درون خیمه ، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود
هر شهیدی ، شاهکاری داشت در اینجا ، ولی
کارهایت ای برادر جان همه برجسته بود
تا به سوی خیمه برگردی مگر با مشگ آب
جام در دستش رقیه ، منتظر بنشسته بود
من تک و تنها ، گشودم راه قربانگاه تو
گرچه دشمن ، هر زمان ، در هر طرف ، یک دسته بود
بر زمین افتاده دیدم پیکرت را غرق خون
مشگ خالی و دو دست و پرچمی بشکسته بود
پشت من ، از داغ جانسوزت ، برادر جان شکست
چون که رکن نهضتم ، بر همتت وابسته بود
هر چه کوشیدم ، که در بر گیرمت ، ممکن نشد
بس که دشمن ، جمله اعضایت ، زهم بگسسته بود
خواستم ، آن گه ببندم چشمهایت را اخا
لیک پیش از من عدو با تیر چشمت بسته بود
ناله عباس را تا دشمن او نشنود
گریه اش ، در وقت جان دادن حسان آهسته بود
حبیب چایچیان



 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
السلام عليك يا اباالفضل العباس

مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را

آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را

تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را

کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را

تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را

روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را


سید حمیدرضا برقعي
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
السلام عليك يا اباالفضل العباس

به
عباس
علیه السلام گفت:
"باشد می روی برو اما برای بچه ها کمی آبــــــــــ!"
این بهترین ایده بود
برای دوباره دیدن
عباس
علیه السلام
ایده ایی که جوابــــــــ نداد !…
 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
یک روز تا وصال

یک روز تا وصال، تا اسارت و تازیانه و غربت باقی است. یک روز تا تقسیم حسین ع) میان زمین و آسمان، تا بوسه تیر بر مشک، تا گلخنده حلقوم اصغر و تا وداع آخرین حسین ع) باقی است. یک روز تا غروب غمناک تنهایی زینب، تا ضجّه های یتیمانه کودکان سرگشته، تا بازگشت ذوالجناح شرمسار بی سوار با زینی واژگون و تا حریق جگرسوز خیمه ها، یک روز تا قهقهه مستانه پیش قراولان قساوت و طلایه داران ظلمت و جنایت باقی است؛ یک روز که همه فرداست؛ همه زمان و قاموس بزرگ قیام.

تاسوعا؛ مقدمه عشق، دیباچه شرف، مدخل ایثار و ورودگاه خون و حماسه و اشک است. در تاسوعا, از حنجره های خشک عطش زده، تنها واژه وداع می گذرد.
تاسوعا، صور اسرافیل دل هاست و بیدارباش جان های خفته و الگوی حق پویان جست وجوگر.
تاسوعا، روز نمایش الفت و صدق، همت و عشق، پایمردی و رادی و فداکاری و پاک بازی است و تاسوعاییان، عاشوراییان فردایند؛ آنان که در شب حادثه، گریزگاه نمی جویند و عاشورای عزت را به عافیت ذلت نمی فروشند. 1

1. محمدرضا سنگری، سوگ سرخ، صص 23 و 24 با اندکی تلخیص).





چون تیغ دو دم


تیغ در بین دو ابروش به هم برگشته
آن که ابروش چنان تیغ دو دم برگشته

بس که موزون و تراز است به چشمم انگار
پیش بالاش بلندای علم برگشته

رد پایش طرف آب چرا این گونه ست؟
یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته

خوب دقت کنی از طرز قدم ها پیداست
که به کرّات سرش سمت حرم برگشته

چَقَدر تیر که تا سینه او آمده و
دختری خورده به عباس قسم برگشته

از سر یوسف تا آخر قرآن تنش
آیه کوتاه دست قلم برگشته

تیغ واکرده دو ابرو وسط پیشانیش
آن که ابروش چنان تیغ دو دم برگشته

مهدی رحیمی

____________________________________-


. “روضه : عباس من ، برادر من ، نور چشم من”

حاج میثم مطیعی
محرم 93
http://eheyat.com/wp-content/uploads/2014/11/Shab09Moharram1393011.mp3
 
بالا