•۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم است...•۩❖۩•. ویژه نامه ماه محرم*روز پنجم

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز پنجم محرم الحرام






الف) در این روز عبیداللّه‏ بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا گسیل داد.

ب) عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین علیه‏السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه‏السلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.

ج) در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیه‏السلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیه‏السلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.


د ) روز پنجم محرم - سال ششم هجرى قمرى

ه) حضرت موسى (ع ) با بنى اسرائيل از دريا عبور كردند و فرعون و جنودش غرق شدند.


_______________







 
آخرین ویرایش:

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز




«عبدالله» کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله دختر «شلیل بن عبدالله بجلّی» بوده است. (1)


شیخ مفید چنین نقل می‌کند: پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچه‌ای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامه‌ای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.

عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمه‌گاه با زنان به سر می‌برد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد، از خیمه‌گاه بیرون دوید. او سراسیمه و شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد.

حضرت زینب (علیهاالسلام)
او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد. امام حسین(علیه السلام) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع می‌ورزید.

او به عمه‌اش گفت: «والله لا افارق عمّی(2)؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی‌شوم.»



_____________________
:gol:



[h=2]نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)
[/h]ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا می‌خواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.

کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»(3)


امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهره‌مند می‌سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.» (4)



ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرملة بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید.(5) در زیارت ناحیه مقدسه آمده:

«السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی»

و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است. (6)


پی‌نوشت‌ها:
1- ابصار العین، ص 73 .2- الارشاد، ج 2، ص 110 .3- همان .4- همان، ص 111 .5- مقاتل الطالبیین، ص 89 .6- اقبال الاعمال، ج 3، ص 75 . برگرفته از كتاب یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی

منبع : تبیان
 

s1m5j8

عضو جدید
کاربر ممتاز


نوشته ‏اند حسن بن على عليه السلام چند پسر داشت كه اينها همراه اباعبدالله آمده بودند.يكى از آنها جناب قاسم بود.امام حسن عليه السلام پسر ده ساله‏اى دارد كه آخرين پسر ايشان است،و اين بچه شايد از پدرش يادش نمى‏آمد چون وقتى كه پدرش از دنيا رفت گويا چند ماهه بوده است،در خانه حسين بزرگ شد.


اباعبد الله به فرزندان امام حسن خيلى مهربانى مى‏كرد،شايد بيش از آن اندازه كه به پسران خودش مهربانى مى‏كرد چون آنها يتيم بودند و پدر نداشتند.

اين پسر اسمش عبد الله و خيلى به آقا علاقه ‏مند است،و آقا به زينب (س) سپرده است كه تو مواظب بچه ‏ها باش،و زينب(س) دائما مراقب آنهاست.يك دفعه زينب متوجه شد كه عبد الله از خيمه بيرون آمده است و مى‏خواهد برود پيش عمويش حسين بن على عليه السلام.
زينب(س) دويد او را بگيرد،او فرياد كرد:«و الله لا افارق عمى‏»به خدا قسم كه من هرگز از عمويم جدا نمى‏شوم.آن طفل مى‏دود،زينب مى‏دود

( السلام عليك يا ابا عبد الله!اشهد انك قد امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده).


آنقدر زينب (س) دويد كه بهاباعبدالله نزديك شد.آقا فرمود:نه،تو برگرد،بگذار اين بچه پيش خودم باشد.خودش را انداخت‏ه به دامان حسين عليه السلام(حسين است،او خودش عالمى دارد).

در همين حال، يكى از دشمنان آمد براى اينكه ضربتى به اباعبدالله بزند.
تا شمشيرش را بالا برد، اين طفل فرياد كرد:«يابن الزانية!اتريد ان تقتل عمى‏»؟زنازاده!تو مى‏خواهى عموى مرا بكشى؟تا او شمشيرش را حواله كرد،اين طفل دست‏ خود را جلو آورد و دستش بريده شد.
فرياد كرد:يا عماه!عموجان ببين با من چه كردند!

«اشهد انك قد امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتيك اليقين.»


و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 از ص 297
نويسنده: شهيد مطهرى
 

software eng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يا حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)

يا حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)

از خیمه گاه دویدم و گفتم عمو کجاست؟

این پیکر عموست که در زیر دست و پاست؟!!!​

دیدم نگاه چشم عمو رو به خیمه هاست​

دیدم که بر عبای عمو جای رد پاست​

دیدم کسی به روی تنش راه میرود​

دیدم که روی پهلوی او جای چکمه هاست​

دیدم گلوی خشک عمو ناله میکند​

دیدم که موی پشت سرش جای پنجه هاست​

دیدم کسی دست به خنجر نشسته است​

دیدم که دور پیکر او هلهله به پاست​

گفتم عموی تشنه لبم را رها کنید​

دیدم که پاسخ سخنم رقص و نیزه هاست​

دستم ضعیف بود که شمشیر از آن گذشت​

این بازوی شکسته من شرح ماجراست





 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
شهادت عبدالله بن الحسن(ع) – وصال شیرازی

دردم، ز کودکی است که با روی هم چو ماه
آمد برون، به یاری آن
شاه بی سپاه

بی تاب چون دل از بر
زینب فرار کرد
آمد چو طفل اشک روان، در کنار
شاه

کای
عمّ تاج دار، به خاک از چه خفته‌ای؟
برخیز از آفتاب بیا تا به خیمه گاه

نشنیده‌ای مگر سخن
عمه را چو من؟
تنها ز خیمه آمده‌ای نزد این سپاه

هر کس که آب خواست دهندش به تیغ، آب
باز گرد سوی خیمه و آب از کسی مخواه

می‌گفت و می‌گریست، که دژخیمی از ستیز
تیغی حواله کرد به آن ماه دین پناه

آن طفل، دست خویش سپر کرد پیش تیغ
دست اوفتاد از تن معصوم بی گناه

بی‌دست، جان سپرد به دامان
عم خویش
چون ماهیِ به لجّه‌ی خون مانده در شناه

می‌داد جان به دامن
شاه الغیاث گوی
می‌کرد
شاه تشنه به حیرت بر او نگاه


 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
بود پرونده ام چون برگ گل پاک
در این پرونده امضای حسین است
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
چراغ از بهر قبر من نیارید
چراغم روی زیبای حسین است
خوش آن صورت که در فردای محشر
بر آن نقش کف پای حسین است
نترسانیدم از روز قیامت
قیامت قد و بالای حسین است …

 

نگار پاستور

متخصص میکروبیولوژی
یکی از دوستام می گه خیلی زشته آدم توی مراسم اباعبدالله برای مسائل و مشکلات خودش دعا کنه نمی دونم شاید حق با فهیمه باشه.اما من این روزا خیلی محتاج دعام. پس اگر یادتان بود و باران گرفت دعایی به حال بیابان کنید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

nazi jooon

کاربر فعال مهندسی کشاورزی ,
کاربر ممتاز
هشدار هشدار هشدار هشدار


تفاوت سرچ فارسی با سرچ انگلیسی کلمه عاشورا(Ashura)

در سرچ فارسی وقتی کلمه ی عاشورا را میزنیم . عکسها و بنرهای زیبای عاشورا می اید .

ولی

در سرچ انگلیسی قریب به اتفاق عکسها و تصاویر قمه زنی و... که تعمدا برای وهن اسلام و خصوصا مذهب شیعه درج شده است می اید .....

سعی کنیم بعد از این هر تصویری که در مورد محرم نشر میدهیم با تک کلمات کلیدی انگلیسی Ashura . Moharram و...ان را به سرچ انگلیسی گوگل هم معرفی کنیم تا حرکت هدفدار دشمنان اهل بیت را خنثی کنیم


اجرتون با اقا ابا عبدالله


 

nazanin1991

دستیار مدیر تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
فرازی از کتاب "آفتاب در حجاب" سید مهدی شجاعی

فرازی از کتاب "آفتاب در حجاب" سید مهدی شجاعی



ا
ين صداى اوست که خطاب به تو (حضرت زینب) فریاد مى زند "دریاب این کودك را "!

و تو چشم مى گردانى و کودکى را مى بینى که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و

دشمن به سوى حسین مى دود وپیوسته عمو را صدا مى زند.

تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت مى ریزى و به سوى کودك

خیز بر مى دارى . عبدالله صداى تو را مى شنود و حضور و تعقیب را در مى یابد اما بنا

ندارد که گوش جز به دلش و سر جز به حسینش بسپارد.

وقتى تو از پشت ، پیراهنش را مى گیرى و او را بغل مى زنى ، گمان مى کنى که به

چنگش آورده اى و از رفتن و گریختن بازش داشته اى . اما هنوز این گمان را در ذهن

مضمضه نکرده اى که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو مى گریزد و خود را به

امام مى رساند.

در میان حلقه دشمن ، جاى تو نیست . این را دل تو و نگاه حسین هر دو مى گویند.

پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که ابجر بن کعب شمشیرش را به

قصد حسین فرا مى برد و ببینى که عبدالله نیز دستش را به دفاع از امام بلند مى کند

و بشنوى این کلام کودکانه عبدالله را که:

تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!

و ببینى که شمشیر، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك عبدالله عبور مى کند،

آنچنانکه دست و بازو به پوست ، معلق مى ماند.

و بشنوى نواى «وا اماه» عبدالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد و مادر را به یارى

مى طلبد.و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد و با کلام و نگاه و نوازش

تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم ! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت

دیدار خواهى کرد و آغوش پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت و...

و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر عمو

و برادر زاده به هم دوخته مى شود.

حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است . ناى دوباره برنشستن بر

اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند.

آنچه اکنون براى تو مانده ، پیکر غرق به خون عبدالله است و جاى پاى خون آلوده

حسین.

حسین تلاش مى کند که از جایگاه تو و خیمه ها فاصله بگیرد و جنگ را به میانه میدان

بکشاند.

اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى

دهد، نصیحت مى کند و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد.

و به روشنى مى بینى که ضارب و مضروب خویش را انتخاب مى کند.از سر تنى چند

مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.

اگر در جبین نسلهاى آینده کسى ، نور رستگارى مى بیند، از او در مى گذرد اگر چه از

همو ضربه مى خورد اما به کشتنش راضى نمى شود.

جنگى چنین فقط از دست و دل کسى چون حسین برمى آید.

کسى به موعظه کسانى برخیزد که او را محاصره کرده اند و هر کدام براى کشتنش

از دیگرى سبقت مى گیرند.

کسى دلش براى کسانى بسوزد که با سنگ و تیر و نیزه و شمشیر و کمان ، کمین

کرده اند تا ضربات بیشترى بر او واردآورند و زودتر کارش را بسازند.

واى ... مشت بر پیشانى مکوب زینب ! اگر چه این سنگ که از مقابل مى آید،

مقصدش پیشانى حسین است.

فقط کاش حسین ، پیراهن را به ستردن پیشانى ، بالا نیاورد و سینه اش طمع تیر

دشمن را برنیانگیزد.


 

nazanin1991

دستیار مدیر تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
دلاور امام حسن علیه السلام

دلاور امام حسن علیه السلام



در سرش طرح معما می کرد
با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد

به عمویش که نظر می انداخت
یاد تنهایی بابا می کرد

دم خیمه همه ی واقعه را
داشت از دور تماشا می کرد

چشم در چشم عزیز زهرا
زیر لب داشت خدایا می کرد

ناگهان دید عمو تا افتاد
هر کسی نیزه مهیا می کرد

نیزه ها بود که بالا می رفت
سینه ای بود که جا وا می کرد


کاش با نیزه زدن حل می شد
نیزه را در بدنش تا می کرد


لب گودال هجوم خنجر
داشت عضوی ز تنش وا می کرد

هر که نزدیکترش می آمد
نیزه ای در گلویش جا می کرد

زود می آمد و می زد به حسین
هر کسی هر چه که پیدا می کرد

آن طرف هلهله بود و این سو
ناله ها زینب کبری می کرد

گفت ای کاش نمی دیدم من
زخمهایت همه سر وا می کرد

دست من باد بلا گردانت
ذبح گشتم به روی دامانت





 

nazanin1991

دستیار مدیر تالار اسلام و قرآن
کاربر ممتاز
يا حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)


طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها
یک روز میشود خودش از کریم ها
عبدلله حسین شدم از قدیم ها
دل میدهند دست عمو ها یتیم ها

طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا
تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا

آهی که میکِشد جگر من ، مرا بس است
شوقی که سر زده به سر من ، مرا بس است
وقتی تو میشوی پدر من ، مرا بس است
یک بار گفتن پسر من ، مرا بس است

از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم
از عمر خویش ، حس یتیمی نداشتم

دستي كريم هست كه نذر خدا شود
وقتي نياز بود ، به وقتش جدا شود
از عمه ام بخواه كه دستم رها شود
هركس كه كوچك است ، نبايد فدا شود؟


بايد براي خود جگري دست و پا كنم
با دست كوچكم سپري دست و پا كنم

ديگر بس است گرم دلِ خويشتن شدن
آماده ام كنيد براي كفن شدن
حالا رسيده است زمان حسن شدن
آماده ي مبارزه ي تن به تن شدن

يك نيزه اي نماند دفاع از عمو كنم؟!
يورش بياورم ، همه را زير و رو كنم؟!

آماده ام كه دست دهم پاي حنجرت
تير سه شعبه اي بخورم جاي حنجرت
شايد كه نيزه اي نرود لاي حنجرت
دشمن نشسته مستِ تماشاي حنجرت

سوگند اي عمو به دلِ خونِ خواهرت
تا زنده ام جدا نشود سر ز پيكرت

اين حفره روي سينه ي تو اي عمو ز چيست؟
اين زخم ِ روي سينه ي تو ارثِ مادريست
اين جاي زخم نيزه و شمشيرها كه نيست
بر روي سينه ي تو عمو جان جاي پاي كيست؟

عبداللهت نمُرده ذبيح از قفا شوي
بر روي نيزه هاي شكسته فدا شوي




 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
روز پنجم محرم با حضرت قاسم بن الحسن (ع )


مثــل حيــدر چــــه جنگجـــــو شــده بود
دانــش آمــــــــوز  مکتــــــب  عبـــــــاس

چــــــون عمويش پــــــر از صلابت بــــود
چهره اش چون گُلي است همچون ياس

سنــــــگ هـــــا نقل رزم او شــــده انــد
تيـــــرهـــــا بــــوســـــه بر تنش دادنـــد

پيکـــــر نيمــــه جـــــان به خـــــاک افتاد
نيــــزه داران بـــــه جـــــانش افتـــــادنـد

سخــــت شـــد تـا نفــــس کشيـــدن ِ او
خـــــون درون گلـــــوش ســــد می شد

استخـــــوانش شکســـت وقتــــي کـه
اسبـــــي از روي سينــــــه رد مـي شد

باغبــــــان آمــــــد و گلـــــش را يــــافت
اسبهــــــا مــــــي دونــــــد بر رويـــــش

ديـــــــــد  از  لا بـــــه  لاي  آن لشـگـــــر
قاتلـــي چنـــــــگ بــــــــرده بــر مـويش

مثــــل شيــــــري دويــــد  بـــر ســويش
 روبهـــــان  را   هــمـــــــه  فـــراري  داد

بوســــــه بـــر کــــل پيکــــرش مــي زد 
تا کـــــه شــــايــد به خــــود قـراري داد

ديـــــد در زيـــــر سنـگ هــا دفــن است
پيکـــــري کــه ز سم لگــــد کــوب است

مـــــادر و عمــــــه چــــــون نمی بيننـــد
جسم در خــــون شناورش ! خوب است

سينـــه ي خــود به سينـه اش چسباند
پيکـــــر از خـــــون سينـه تــر شـده بـود

قـــــد  کـشيــــده  بـســــان  عبـــاس
وگـــــوئيــــــا او بلنـــــدتـــر شــده بـــود

جســـــم بـــــي جــان قــاسمــش را
اوتــــــا حــــــرم در کنــــار اکبـــر بـــرد ..!!

هـــــر دو خنـــــدان بــه خــــاک خفتند
وخبــــــرش را بــــــراي مــــادر بــــرد  

                                        


    سروده : وحید مصلحی
 

Vahidrezaii

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
 
ششمین شب حضور کاروان در دشت کربلا؛

چگونه حضرت قاسم در دشت کربلا غوغا به پا کرد؟

در حالى كه سر جناب قاسم به دامن حسين است، از شدت درد پاشنه پای را محكم به زمين مى‏‌كوبد. در همين حال، ‏«فشهق شهقة فمات‏» فريادى كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد. يك وقت ديدند ابا عبدالله بدن قاسم را بلند كرد و بغل گرفت. ديدند قاسم را مى‌كشد و به خيمه‏‌گاه مى‏‌آورد.

بنا بر سنت تاریخی، شب ششم ماه محرم و روز ششم متعلق به حضرت قاسم (س) است.


شهید مطهری اینچنین ذکر مصیبت حضرت قاسم می‌کند:

ابومخنف به سندش از حمیدبن مسلم ـ که خبرنگار لشکر عمر بن سعد است ـ روایت کرده که گفت: از میان همراهان حسین ـ علیه السلام ـ پسرى که گویا پاره ما بود به سوى ما بیرون آمد، و شمشیرى در دست و پیراهن و جامه‌اى بر تن داشت و نعلینى بر پا کرده بود؟ بند یک از آن دو بریده شده بود‌ و فراموش نمى‌کنم که آن نعل چپش بود.عمرو بن سعید بن نفیل ازدى که او را دید گفت: به خدا سوگند هم اکنون بر او حمله آرم. بدو گفتم: سبحان الله تو از این کار چه مى‌خواهى؟
همان‌هایى که مى‌نگرى از هر سو اطرافشان را گرفته‌اند، تو را از کشتن او کفایت کنند؟ گفت: به خدا سوگند من شخصا باید به او حمله کنم، این را گفت و بى درنگ بدان پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد، قاسم به رو درافتاد و فریاد زد: عمو جان! و عموى خود را به یارى طلبید.
 حمید گوید: به خدا سوگند حسین (ع) (که صداى او را شنید) چون باز شکارى رسید و لشکر دشمن را شکافت و به شتاب خود را به معرکه رسانید و چون شیر خشمناکى حمله افکند و شمشیرش را حواله عمرو بن سعید کرد، عمرو دست خود را سپر نمود. ابوعبدالله دستش را مرفق بیفکند و به یک سو رفت. لشکر عمر بن سعد (براى رهایى آن پست خبیث) هجوم آورده و او را از جلو‌ شمشیر حسین ـ علیه السلام ـ به یک سو برده نجاتش دادند، ولى‌‌ همان هجوم سواران سبب شد که آن نتوانست خود را از زمین حرکت دهد و زیر دست و پاى اسبان لگد‌کوب شد و از این جهان رخت بیرون کشید؛ خدایش لعنت کند و دچار رسوایى محشرش گرداند. گرد و غبار فرو نشست.

حسین ـ علیه السلام ـ را دیدم که بالاى سر قاسم بود و او پاشنه پا یبر زمین مى‌سود، در آن حال آن جناب مى‌فرمود: از رحمت حق به دور باشند گروهى که تو را کشتند، و رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ در روز قیامت درباره تو خصم ورزد و طرف آن‌ها باشد.
 سپس فرمود: به خدا سوگند ناگوار و گران است بر عمو‌ تو که او را بخوانى و پاسخت را ندهد، یا پاسخت بدهد ولى سودى به تو نبخشد، روزى است که دشمنش بسیار و یاورش اندک است، سپس قاسم را بر سینه گرفت و از زمین بلند کرد و گویا هم اکنون مى‌نگرم به پاهاى آن جوان که بر زمین کشیده مى‌شد‌ و همچنان او را بیاورند تا در کنار جسد فرزند على بن الحسین افکند.

من پرسیدم: این پسر که بود؟ گفتند: قاسم ابن حسن بن على بن ابیطالب بود ـ صلوات الله علیهم اجمعین. قاسم (س) به میدان مى‌‏رود. چون کوچک است، اسلحه‏‌اى که با تن او مناسب باشد، نیست ولى در عین شجاعت‏ به خرج مى‏‌دهد، تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد می‌آید از ‌اسب به روى زمین مى‌‏افتد. حسین (ع) با نگرانى بر در خیمه ایستاده، اسبش آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اینکه انتظار میکشد.
ناگهان فریاد «یا عماه‏» در فضا پیچید، عموجان من هم رفتم، مرا دریاب! مورخین نوشته ‏اند حسین مثل باز شکارى به سوى قاسم حرکت کرد. کسى نفهمید با چه سرعتى بر اسب پرید و با چه سرعتى به سوى قاسم حرکت کرد. عده زیادى از لشکریان دشمن (حدود دویست نفر) بعد از اینکه جناب قاسم روى زمین افتاد، دور بدن این طفل را گرفتند براى اینکه یکى از آن‌ها سرش را از بدن جدا کند. یک‌مرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت مى‏‌آید. مثل گله روباهى که شیر را مى‌‏بیند فرار کردند و‌‌ همان فردى که براى بریدن سر قاسم پایین آمده بود، در زیر دست و پاى اسب‌هاى خودشان لگدمال و به درک واصل شد. آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسى نفهمید قضیه از چه قرار شد. دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.

«فاذن جلس الغبرة‏» تا غبار‌ها نشست، دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامن گرفته است. فریاد مردانه حسین (ع) را شنیدند که گفت:


«عزیز على عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک‏
فرزند برادر! چقدر بر عمو‌ تو ناگوار است که فریاد کنى و عموجان بگویى و نتوانم به حال تو فایده‏اى برسانم».

 راوى گفت: در حالى که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پای را محکم به زمین مى‏‌کوبد. در همین حال ‏ «فشهق شهقة فمات‏» فریادى کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند ابا عبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را مى‏‌کشد و به خیمه‏‌گاه مى‌آورد. خیلى عظیم و عجیب است: وقتى که قاسم مى‏خواهد به میدان برود، از ابا عبد الله خواهش مى‏کند. ابا عبد الله دلش نمى‏خواهد اجازه بدهد. وقتى که اجازه مى‏دهد، دست ‏به گردن یکدیگر مى‏اندازند، گریه مى‏کنند تا هر دو بی حال مى‏شوند. اینجا منظره بر عکس شد، یعنى اندکى پیش، حسین و قاسم را دیدند در حالى که دست ‏به گردن یکدیگر انداخته بودند ولى اکنون مى‏بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دست‌هایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.

 قاسم بن الحسین ـ علیه السلام ـ به عزم جهاد قدم به سوی معرکه نهاد، چون حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ نظرش بر فرزند برادر افتاد که جان گرامی بر کف دست نهاده آهنگ میدان کرده، بی‌توانی پیش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر کشید و هر دو تن چندان بگریستند که در روایت وارد شده
حَتّی غٌشِی عَلَیْهِما،

پس قاسم گریست و دست و پای عم خود را چندان بوسید تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم ـ علیه السلام ـ به میدان آمد در حالی که اشکش به صورت جاری بود و می‌فرمود؛ 

سِبْطِ النَّبِیّ الْمُصْطَفی الْمُؤْتَمِنهذا حُسَیْنٌ کَالْاَسیرالْمُرْتَهَن اِنْ تَنْکرُوٌنی فَانَا اْبنُ الْحَسَنِبَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ

پس کارزار سختی نمود و به آن صغر سن و خردسالی سی و پنج تن را به درک فرستاد.

حمید بن مسلم گفته که من در میان لشکر عمر سعد بودم پسری دیدم که به میدان آمده گویا صورتش پاره ماه است و پیراهن و ازاری در برداشت و نعلینی در پا داشت که بند یکی از آن‌ها گیسخته شده بود و من فراموش نمی‌کنم که بند نعلین چپش بود، عمرو بن سعد ازدی گفت: به خدا سوگند که من بر این پسر حمله می‌کنم و او را به قتل می‌رسانم، گفتم سبحان الله این چه اراده است که نموده‌ای؟ این جماعت که دور او را احاطه کرده‌اند از برای کفایت امر او بس است، دیگر تو را چه لازم است که خود را در خون او شریک کنی؟ گفت به خدا قسم که از این اندیشه برنگردم، پس اسب برانگیخت و رو برنگردانید تا آنگاه که شمشیری بر فرق آن مظلوم زد و سر او شکافت پس قاسم به صورت بر ‌زمین افتاد و فریاد برداشت که یا عماه چون صدای قاسم به گوش حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ رسید تعجیل کرد مانند عقابی که از بلندی به زیر آمد صف‌ها را شکافت و مانند شیر غضبناک حمله بر لشکر کرد تا به عمرو (لعین) قاتل جناب قاسم رسید، پس تیغی حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پیش داد حضرت دست او را از مرفق جدا کرد پس آن ملعون صیحه عظیمی زد. لشکر کوفه جنبش کردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام ـ علیه السلام ـ بربایند همین که هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و کشته شد. پس چون گرد و غبار معرکه فرو نشست، دیدند امام ـ علیه السلام ـ بالای سر قاسم است و آن جوان در حال جان کندن است و پای به زمین می‌ساید و عزم پرواز به اعلی علیین دارد و حضرت می‌فرماید، سوگند با خدای که دشوار است بر عم تو که او را بخوانی و اجابت نتواند و اگر اجابت کند اعانت نتواند و اگر اعانت کند ترا سودی نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتی که ترا کشتند. هذا یَوْم وَاللهِ کَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ. آنگاه قاسم را از خاک برداشت و در بر کشید و سینه او را به سینه خود چسبانید و به سوی سراپرده روان گشت، در حالی که پاهای قاسم در زمین کشیده می‌شد. پس او را برد در نزد پسرش علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ در میان کشتگان اهلبیت خود جای داد، آنگاه گفت بارال‌ها تو آگاهی که این جماعت مار ا دعوت کردند که یاری ما کنند اکنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما یار شدند،‌ای داور دادخواه این جماعت را نابود ساز و ایشان را هلاک کن و پراکنده گردان و یکتن از ایشان را باقی مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ایشان مگردان. آنگاه فرمود‌، ای عموزادگان من صبر نمایید‌ ای اهل‌بیت من شکیبایی کنید و بدانید بعد از این روز خواری و خذلان هرگز نخواهید دید.


 مخفی نماند که قصه دامادی جناب قاسم ـ علیه السلام ـ در کربلا و تزویج او فاطه بنت الحسین (ع) را صحت ندارد، چه آنکه در کتب معتبره به نظر نرسیده و به علاوه آنکه حضرت امام حسین ـ علیه السلام ـ را دو دختر بوده چنانکه در کتب معتبره ذکر شده، یکی سکینه که شیخ طبرسی فرمود: سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ او را تزویج عبدالله کرده بود و پیش از آنکه زفاف حاصل شود عبدالله شهید گردید. و دیگر فاطمه که زوجه حسن مثنی بوده که در کربلا حاضر بود چنانکه در احوال امام حسین ـ علیه السلام ـ به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غیر معتبره گفته شود که جناب امام حسین ـ علیه السلام ـ را فاطمه دیگر بوده گوئیم که او فاطمه صغری است و در مدینه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن علیهماالسلام بست و الله تعالی العالم.
 شیخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقای حاج میرزا حسین نوری نور الله مرقده در کتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضای تمام کتب معتمده سالفه مؤلفه در فن حدیث و انساب و سیر نتوان برای حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ
دختر قابل تزویج بی‌شوهری پیدا کرد که این قضیه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممکن باشد. اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاک ری و اطراف آنکه در السنه عوام دائر شده، پس از آن خیالات واهیه است که باید در پشت کتاب رموز حمزه و سایر کتاب‌های معجوله نوشت، و شواهد کذب بودن آن بسیار است، و تمام علمای انساب متفقند که قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهی کلامع رفع مقامه. 

بعضی از ارباب مقاتل گفته‌اند که پس از شهادت جناب قاسم ـ علیه السلام ـ بیرون شد به سوی میدان عبدالله بن الحسن ـ علیه السلام ـ و رجز خواند؛

 ضْرغامُ اجامٍ وَ لَیْثٌ قَسْوَرَهاِنْ تُنْکِرُونی فَانَا ابْنُ حَیْدَرَهاَکیلُکُمْ بِالسًّیْفِ کَیْلَ السَّنْدَرَهِعَلَی الاَعادی مِثْلَ ریحٍ صَرْصَرَهٍ و حمله کرد و چهارده تن را به خاک هلاک افکند.
پس هانی بن ثبیت خضرمی بر وی تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سیاه گشت و ابوالفرج گفته که حضرت ابوجعفر باقر ـ علیه السلام ـ فرموده که حرمله بن کاهل اسدی او را به شهادت رساند.
 

mirza_seraj

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بدون شک الیوم اکملت دینکم همراه بود با علی (ع)
از اون روز که دستش رو پیغمبر بالا برد و اون روزی که خونشو ریختن تو محراب
غیر از این بود که خون علی تو گودال بود؟ ...
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
متن روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام محرم93-حاج سعید حدادیان

متن روضه حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام محرم93-حاج سعید حدادیان

روز پنجم محرم كجا ببرم شما رو؟

نمی تونم ببینم كه افتادی از روی زین

با صورت خوردی زمین، با صورت خوردی زمین

یاد اون كوچه می افتم،چی بگم،فقط همین

با صورت خوردی زمین، با صورت خوردی زمین

بذار آروم بگیرم،روی سینه ات بمیرم

روی سینه ات بمیرم، روی سینه ات بمیرم


دستش تو دست عمه بود،نگی یه وقت بی اجازه رفت،من قبول ندارم،وقتی رسیدن دیدن دور ابی عبدالله رو گرفتن،زینب تا اینجا محكم دست این بچه رو گرفته بود،همچین كه چشمش به حسین افتاد،هر دو دستش رو بلند كرد، چنان زد به سر خودش،چنان زد تو صورت خودش، وا محمدا،وا علیا، وا فاطمتا،وا حمزتا،وا جعفرا،واحسنا،یه دفعه داد: زد واحسینا. بچه گمان كرد آزاد شده، حالا این اتفاق ها كی داره می افته دقت كن،ابی عبدالله یه نیزه به پهلوش زدند،از سر اسب افتاد،دیگه كشتن حسین تفریحی شد برا لشكر،اگه می خواستن زود كار رو تموم كنند،همون تیر ِ سه شعبه كه به گلوی علی اصغر زدند با همون به گلوی حسین می زدند كار تموم بود،اما عرب ِ جاهلیت یه اخلاق بدی داشت،پیغمبر اومد حكم آورد دیگه این كارو نكنید،چه كاری؟قتلاً صَبرا كه اومده معنیش اینه:عرب دور یه آهو رو می گرفت،ده تا بیست تا با نیزه ها،یه دونه این می زد صبر می كرد،یه دونه اون می زد صبر می كرد،گاهی صد ضربه بیشتر می زدند،از این ذره ذره جون دادن اینقدر وجود شیطانی شده لذت می بردند، دیگه كشتن حسین تفریح شد،لذا من فقط یه نفر رو میگم:سواری است به نام بحر بن كعب این خبیث وقتی ابی عبدالله افتاد زمین،یكی نبود زیر بغلش رو بگیره،هنوز خود به سر داره،زینب داره می بینه،عبدالله داره می بینه،این ملعون چنان به فرق ابی عبدالله زد خود شكافت،فرق شكافت،خود افتاد،هنوز ذوالجناح كنار ِ حسین ِ،دست برد به خرجین اسب یه دستار زردی برداشت سریع زخم سر رو بست،بحربن كعب رفته،تو تاخته بعدی. یه وقت مچ دست میشكنه از آرنج دست تكون میخوره،یه وقت بازو میشكنه دیگه آرنج تكون نمی خوره،اما ترقوه اگه بشكنه،شانه ای كه راسخه به یه طرف می افته، ،یه شمشیر به ترقوه ابی عبدالله حواله كرد،اینجا دیگه عبدالله صدا زد: والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی

دوید دید بحر بن كعب برای گلوی حسین داره میآد،اگر این ضربه به گلوی حسین می رسید ابی عبدالله به مناجات توی گودال نمی رسید،حسین مناجات گودال رو مدیون عبدالله ِ،عبدالله با خون خودش برا ابی عبدالله سجاده پهن كرد، شمشیر زن قهاریه ،اگه حرمله به تیراندازی مشهوره،بحر بن كعب شمشیر زن قهاریه،ابی عبدالله یه لحظه دید شمشیر یه لحظه ازجلوی چشمش رد شد، اما خون داره می پاشه،نگاه كرد دید عبدالله رسیده،با دستش،با دست خالی اینقدر عجله داشت ترسید نشد یه چیزی از روی زمین برداره،میشه با دست خالی از امام زمان دفاع كرد؟آره این نوه ی فاطمه است،با دست خالی مقابل شمشیر ایستاد،صدای شكستن استخوان اومد،ارباب ما یاده مدینه افتاد كم سن و سال بود می شنید غلاف تیغ می رفت بالا می خورد به دست مادر،یه بار،دو بار،چند بار،هی صدای شكستن استخوان می اومد.

بعضی نوشتند عبدالله صدا زد: یَا عَمَّاهُ "عمو جان"ولیبعضی ها نوشتند گفت : وا اُمّا
.... آی دست شكسته ی مدینه،بیا ببین دست نوه ات رو بریدند،تا اینجایه مقتل رو همه یه جور نوشتند،از اینجا دو جور می نویسند اما من میگم به طبق قاعده ی فقهی و حدیث شناسی جایی كه جمع امكان پذیر باشه میگن: دوتا رو میشه جمع كرد اگه قابل جمع ِ هیچ كدوم رو نذار كنار،دو جور نوشتند،بعضی نوشتند حرمله یا دیگری گلوی بچه رو نشونه رفت، یه دست حسین كامل از كار افتاده،با یه دستم عبدالله رو بغل كرده،دیدن حسین دیگه دست و بالش بسته است،چطور دیدند علی دستش بسته است هر چی دلشون خواست زدند،چطور دیدند علی دستش بسته است،با غلاف زدند با تازیانه زدند،آقا با لگد زدند،سیلی زدند.

دیدن حسین دست و بالش بسته است یه تیر به گلوی عبدالله زدند،سر بالا اومد خون گلو داره به محاسن حسین می ریزه،یاالله،یا الله، یا الله، یه نفر اومد كاكُل عبدالله رو گرفت، دید یتیم رو با یه مكافاتی بزرگ كرده حسین،نشد یه چیزی بخواد حسین نه بگه،كاكُل بچه رو گرفت، قهقهه می زد،خنجر رو كشید جلو چشم حسین،گوش تا گوش بچه. این دست ها بیآد بالا.حسین......ای خدا این جمعیت رو بزودی ِزود، همه رو با هم به كربلای حسین برسان، خدایا به زودی ِ زود همه ی ما رو با هم زائر بقیع بگردان،ضریح بقیع رو به دست پر محبت این مردم،هر چه سریع تر آماده كن، ای خدا فرج منتقم خون حسن و حسین را برسان.

 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
در روز پنجم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى عبيدالله بن زياد مردي را به ‏دنبال شبث بن ربعي فرستاد تا وي را به كربلا گسيل كند.


شبث بن ربعي در آن روز خود را به بيماري زده بود و قصد داشت كه ‏ابن زياد او را از رفتن به كربلا معاف كند ولي عبيدالله بن زياد براي او پيغام فرستاد كه ‏مبادا از كساني باشي كه خداوند در قرآن فرموده است چون به مؤمنین رسند گويند از ‏ايمان آورندگانيم و هنگامی‌که به نزد ياران خود كه همان شیطان‌اند، روند اظهار دارند ما با ‏شماييم و مؤمنین را به سخره مي‌گيريم و به او خاطرنشان ساخت كه اگر بر فرمان ما ‏گردن مي‌نهي و در اطاعت مايي، در نزد ما بايد حاضر شوي.‏


شبث بن ربعي شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتواند به‌خوبی تشخيص دهد. ابن ‏زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت: بايد به كربلا روي، پس شبث قبول كرد ‏و عبيدالله او را به همراه هزار سوار به‌سوی كربلا گسيل داشت.‏


پس عبيدالله بن زياد به شخصي به نام زحربن قيص با پانصد سوار مأموریت داد كه بر ‏جسر(پل) صداه ايستاده و از حركت كساني كه به عزم ياري امام حسين (ع) از كوفه خارج ‏مي‌شوند جلوگيري كند. فردي به نام عامر بن ابي سلامه كه عازم بود براي پيوستن به ‏امام (ع) از برابر زحربن قيس و سپاهيانش گذشت، زحربن قيس به او گفت: من از تصميم ‏تو آگاهم كه مي‌خواهي حسين را ياري كني بازگرد!


ولي عامربن ابي سلامه به زحربن ‏قيس و سپاهش حمله‌ور شد و از ميان سپاهيان گذشت و كسي جرأت نكرد تا او را دنبال ‏كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسين (ع) ملحق شد تا به درجه رفيع شهادت ‏نائل آمد او از اصحاب امیرالمؤمنین علي بن ابيطالب (ع) بود كه چندين جنگ در ركاب آن ‏حضرت شمشير زده است.

اعمال شب پنجم ماه محرم
زیارت عاشورا


مهدی کرمی
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
بد ترین تجارت تاریخ

بد ترین تجارت تاریخ

رد پای دنیا دوستی در همه شرارتهای حادثه کربلا نمایان است. کربلا نشان داد که چگونه هرگاه پای دنیا در میان باشد قدمها در دشمنی با امام قدرت می گیرد.

یکی از جلوه های دنیا دوستی حُبّ ریاست است.

امام صادق علیه السلام فرمود: «
مَنْ طَلَبَ الرِّئاسَةَ هَلَک؛ کسی که دلباخته ریاست باشد هلاک می شود»

عمر سعد یکی از قربانیان این خواسته مهلک بود.





عمر سعد به حکمرانی ری منسوب شده بود. آماده حرکت به ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع) به ابن زیاد رسید. عبیدالله بن زیاد او را واداشت تا قبل از رفتن به ری با امام حسین (ع) بجنگد. عمر راضی به این کار نبود اما عبیدالله بن زیاد او را تهدید کرد که اگر با امام حسین (ع) نجنگد باید فرمان حکومت ری را پس بدهد.


عمر از ابن زیاد شبی را فرصت خواست تا اندیشه کند. آن شب، نزدیکان خود را جمع کرد و با آنها مشورت نمود. همه او را از این کار بازداشتند با این حال تا صبح فکر کرد و در نهایت تصمیم گرفت به جنگ با امام حسین (ع) برود.

صبح هنگام به قصر ابن زیاد رفت در حالیکه اشعاری را زمزمه می کرد:


آیا حکومت ری را واگذارم که نهایت آرزوی من است،
یا بازگردم گناهکار با کشتن حسین
در کشتن حسین دوزخی است که مانعی از آن نیست
ولی حکومت ری هم نور چشم من است

او با امام حسین (ع) بیگانه نبود. او خوب می دانست با چه شخصیتی می جنگد اما آنچنان شیفته ریاست بود که برای به آغوش کشیدنش بار سنگین ترین گناه تاریخ را به جان پذیرفت. هر چند عمر در آغاز راه دچار تردید شده بود اما در صحنه زشتکاری در صف اول جنایتکاران ظاهر شد و زشت ترین نمایش ممکن را ارائه نمود.


او دستور داد آب را به روی اهلبیت رسول خدا (ص) بستند


همچنین به دستور عمر سعد بود که پس از شهادت حضرت سيدالشهداء (ع)، بر بدن مطهرش اسب تاختند


پس از آنهمه جنایت که در حق خاندان رسول خدا (ص) انجام داد در نهایت دستش از حکومت ری نیز کوتاه شد. بی تردید عمر سعد بدترین معامله ی تاریخ را رقم زد تا بهترین مصداق «خَسِرَ الدُّنْیا وَالاْآخِرَةَ» باشد.


سید مهدی خدایی
موج همراه
 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
مادرش بنت سليل، و هنگام شهادت يازده ساله بود. او در آخرين لحظات در آغوش حضرت امام حسين عليه ‏السلام به شهادت رسيد.


هنگامي که امام عليه‏ السلام تنها مانده بود، عبدالله که پسر بچه ‏اي بيش نبود، استغاثه‏ ي عمويش را شنيد و از خيمه بيرون دويد تا به عمويش کمک کند.

امام عليه ‏السلام به خواهرش زينب عليه االسلام فرمود: مگذار عبدالله بيايد، ولي او موفق نشد و عبدالله خود را به عمويش رسانيد و گفت:

سوگند به خدا که از عمويم جدا نخواهم شد.


عبدالله که در کنار عمويش بود، ابحر بن کعب و يا حرملة بن کاهل (لعنة الله عليهما) قصد جان امام عليه ‏السلام را کردند در حالي که آن حضرت روي

زمين افتاده بود. عبدالله در حالي که با دستش از عمويش دفاع مي‏کرد به آن دو گفت:

اي زنازاده مي‏خواهي عمويم را بکشي؟! ابحر دست عبدالله را با شمشير قطع کرده و امام او را به آغوش مي‏گيرد و حرملة (لعنة الله عليه) او را در آغوش عمويش

با تيري به شهادت مي‏رساند.


ولي بنا به قول خوارزمي عبدالله بن حسن عليهماالسلام جواني مبارز بوده که جهاد کرده و چهارده نفر از دشمن را به هلاکت

رسانيده و سپس به دست هاني بن ثبيت حضرمي به شهادت رسيده و هنگام جهاد رجز ذيل را مي‏خوانده:


ان تنکروني فانا ابن‏حيدرة
ضرغام اجام و ليث قسورة

علي الاعادي مثل ريح صرصره
اکيلکم بالسيف کيل السندرة

«اگر مرا نمي‏شناسيد من پسر حيدرم - که شير شکارگر بيشه‏ هاست.


بر سر دشمنان تندباد مرگم - که شما را به وسيله شمشيري با پيمانه بزرگ و سنگين مي‏زنم».


امام عليه‏السلام به عبدالله که از جدا شدن دستش به شدت درد مي‏کشيد، فرمود:


«يا ابن اخي اصبر علي ما نزل بک فان الله يلحقک علي آبائک الطاهرين الصالحين برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و

علي عليه‏ السلام و حمزه و جعفر و الحسن:...

اللهم امسک عنهم قطر السماء و امنعهم برکات الارض فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض عنهم الولاة ابدا فانهم

دعونا لينصرونا فعدو علينا فقتلونا».


«فرزند برادرم صبر کن که خداوند تو را به پدران پاک و صالحت، رسول خدا عليه‏ السلام علي عليه ‏السلام حمزه، جعفر و حسن عليهم‏السلام ملحق خواهد نمود.

خدايا اين مردم ستمگر را از باران رحمت و از برکات زمين محروم فرما، و اگر عمر طبيعي به آنان دادي، به بلاي تفرقه و تشتت مبتلايشان

گردان. فرمانروايشان را از آنان خشنود نگردان، که آنان ما را با وعده نصرت و ياري، دعوت و سپس به جنگ ما قيام کردند.»



راه حل اين دو قول متفاوت اين است که طبق نقل بعضي از تواريخ، حضرت امام حسين عليه‏ السلام دو نفر از پسرانش عبدالله نام داشتند:

عبدالله اکبر و عبدالله اصغر.

و مرسوم هم بوده که پسوندها اکبر و اصغر استفاده مي‏کردند. مثل علي اکبر و علي اصغر.


لذا آن عبدالله که دستش قطع شده و در آغوش حضرت به شهادت رسيده عبدالله اصغر نام داشته و آن که در ميدان مبارزه کرده

و شهيد شده عبدالله اکبر بوده است.


در حديث روايت شده از شيخ مفيد - رضوان الله عليه - که گفت: عبدالله بن الحسن بن علي هنوز به حد بلوغ نرسيده بود که

در جوار عمويش امام حسين عليه ‏السلام ايستاد:

زينب دخت امام علي عليه‏السلام به سويش شتافت تا از رفتن وي به جبهه‏ ي جنگ جلوگيري کند، امام حسين به زينب فرمود:

خواهرم او را بازدار. ولي عبدالله به شدت مخالفت و امتناع کرد و گفت: به خدا سوگند از عمويم جدا نخواهم شد.


ابجر فرزند کعب با شمشير سعي در يورش به امام حسين را داشت که عبدالله فرياد برآورد:

اي پسر زن بدکاره، مي‏خواهي عمويم را به قتل برساني؟ ابجر با شمشير نوجوان را مورد حمله قرار داد و با شمشير دست

او را قطع کرد به طوري که دستش از بدنش آويزان شد.

عبدالله فرياد برآورد: اي عمو... اي پدر. امام حسين او را به آغوش کشيد و فرمود: پسر برادرم، بر آنچه بر تو نازل گرديده صبر پيشه کن

و آن را نيکو پندار و خداوند تو را به اجداد صالحت ملحق خواهد کرد.

سپس دست خود را بالا برده و دعا نموده:

پروردگارا... اگر آنان را که تاکنون مهلت داده‏ اي گروه، گروه متفرق کن و همانند حيوانهاي بياباني سرگردان نما

و فرمانروايان را از ايشان راضي مگردان، آنان ما را خواندند تا به ما ياري رسانند ولي بر ما تاختند و ما را به قتل رساندند.



السيد در اللهوف مي‏گويد:

حرمله با تيري او را نشان گرفت و در امان عمويش امام حسين به قتل رساند.



شجاعت امام حسن مجتبي عليه‏ السلام اين گونه در وجود فرزندانش - حتي آن کودک خردسال - دميده شده بود.



 

a-y2007

عضو جدید
متن ویژه محرم ماه 97

متن ویژه محرم ماه 97

[FONT=IRANSansWeb_Medium]نکند باز کنی بار خودت از پشتم
وا نکن پیش خلائق دگر آقا مشتم
عشق تو گوهر پرقیمت اجداد من است
ارثیه بود رسیده به من از ده پشتم
جرم من خاطره های سفر کرب و بلاست
هست بر روی ضریحت اثر انگشتم

بر گوش جانم میرسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله

فرشته‌ ها از امشب صبوی غم می‌ نوشن
دوباره اهل جنت پیرهن سیاه می‌ پوشن

این همه پروانه بر دور ضریحت واقعا



[/FONT]
[FONT=IRANSansWeb_Medium]

[/FONT]
[FONT=IRANSansWeb_Medium]بحث عشق است و غلامی جان من[/FONT][FONT=IRANSansWeb_Medium]
[/FONT]
[FONT=IRANSansWeb_Medium]بی حسین بن علی احساس پیری می کنم
نی که پیری بلکه احساس حقیری می کنم
گفت سائل از چه رو محکم به سینه می زنی؟
گفتم از آینه ی دل گردگیری می کنم

امـــشـــب مــــی خـــــوام بـــشـــیـــنــم از آرزوهــــام بــنــویـــســـم
بــــه نــــام خـــــــدا
کــربـــلا
تـــــمـــام . . .

با آب طلا نام حسین قاب کنید
با نام حسین یادی از آب کنید
خواهید مه سربلند و جاوید شوید
تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد

صدای دسته ی زنجیرزن، غمی در من
و شعله می کشد اکنون جهنمی در من
شب است و از همه سو خیمه می زند اندوه
که تا بنا شود از نو محرّمی در من

حسینِ من…..[/FONT]
[FONT=IRANSansWeb_Medium]بیا و این دل شکسته را بخر…
حسینِ من….
مسافر جامانده را با خود ببر….
السلامُ علیک یا ابا عبْدالله

دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده ی پرواز شود
با بوی محـرم الحرام تو حسین
ایام عزا و غصه آغاز شود

محـرم آمد ..
دلم مست و لبم مست و سرم مست ،
بخون ای دل که صبرم رفته از دست ،
بخون ای دل محرم اومد از راه ،
بخون هاجر تو با عباس بی دست..!

چه خوش است اگر ببینم عرفات و کربلا را
حرم عزیز زهرا، شب مشعر و منا را
به خدای کعبه سوگند همه حج من حسین است
به دوصد منا نبخشم عرفات کربلا را

صدها نفر از رقص جنون جا مانده
سالار درین قافله تنها مانده
دلها شده پر درد مگر علت چیست؟
چند روز دگر تا به مـحرم مانده

حــال ِ من حــال ِ جوانی ست که یک مــاه تمـــام
در پی کسب جـواز حرمت پیــر شـــده ….
اللهم الرزقنا زیارت الحسین علیه السلام

در میان نامه اعمال در محشر فقط
روزهایی که برایت گریه کردم دیدنیست

مـحرم شد از غم نگاهم گرفت / به سوزانترین اشک، آهم گرفت
شکست در گلو بغض سوزان من و / عطر حسین روح و جانم گرفت …
السّلام علیک یا ابا عبد الله …[/FONT]
 
بالا