بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟ مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود خر به افراط زدم ، گیج شدم قاط زدم قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود
مـــــردها کاین گریه در فقدان همســــــــر می کنند
بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند دشت داغ سینـــــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــــــی شوند خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــــی ! تر می کنند روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند دیده را از خون دل ، دریای احمــــــــر مــــی کنند در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیــــــر بر رخ ناهیـــــــد و مینـــــــــا و صنــــــوبر می کنند بعدٍ چنــــــدی کز وفات جانگــــــــداز ! او گذشـــت بابت تسلیّت خـــــــود ! فکــــر دیگــــــر مـــی کنند دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال جانشیـــــــــن بی بدیل یار و همســـــــر می کنند کـــــــــج نیندیشید فکــر همســـــــر دیگر نیَند از برای بچـــه هاشان ، فکر مـــــــادر مـــی کنند
چرا تمام خانم هایی که تو آژانس مسافرتی کار می کنن به شدت احساس “خود داف پنداری” دارن؟ واقعا چرا ؟! عزیزم تو یه کارمند ساده ای که مقنعه ات دو تا خط طلایی داره! همین !
يه روز تو تاكسي نشسته بودم يه دختره هم كنارم نشسته بود از يه خيابون رد ميشديم كه پمپ گاز داشت.
راننده تو آينه نيگا كرد و گفت خانوم، آقا ، اجازه ميدين خلوته يه گاًزبزنم. من گفتم مشكلي ندارم و دوتايي به دختره نيگا كرديم جواب داد نه تورو خدا من نامزد دارم ردش ميمونه من راننده مخزن خالی گاز=منفجر شدن
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید
کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟
همسر او گفت همه آنها را بزرگشان و کوچکشان،
دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم
شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد
همسر جواب داد :
این خلقت خدا است که مادر دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد
مرد لبخندی زد و گفت :
اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای « چهار زن » همزمان وسعت دارد
خدایش بیامرزد روش والایی در قانع کردن داشت ،
اما موقعیتش در آشپزخانه غلط بود
مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگذار می شود
همیشه آرزوم این بود مخاطب خاصم بهم خیانت کنه و عکساشو بندازم
تو شومینه بسوزه ولی خب
.
.
.
.
.
اولا که عکساشو ندارم ! |:
.
.
دوما من اصلامخاطب خاص ندارم ! |:
.
.
.
و سوما هم بین خودمون بمونه، شومینه هم نداریم !