یه بیت به انتهای شعر اضافه کن

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
داریم پیر میشیم !

داریم پیر میشیم !

دوستان احساسم اینه که با این ابیات کمی پیر به نظر میرسیم
من چون خودم خیلی سر رشته ندارم این کار را به دوستان با سابقه تر میسپرم
راهنمایی بفرمایید تا اگر میشه روح ابیات کمی شاداب تر بشه
به زبان روز نزدیک بشه
من این جوری حس بدی دارم
با تشکر meddler
 

siyavash51

عضو جدید
شرمنده میفرمایید استاد. شاگرد نوازی فرمودید. به خودم میبالم از حسن ظن شما.
بله بدون شک از بحری مثل هزج استقبالی بهتر خواهد شد. و حتی رجز.. از نگاه ظریفتون سپاسگذارم.
مطلع زیبایی قرار دادید، بی گمان درختی که ریشه قوی داشته باشد، بار و بری بالنده تر خواهد داشت.
در ضمن جسارتا رنگ ابیاتتون رو با همون رنگ همیشگیتون (آبی کدر) ثبت میکنم تا در ادامه تاپیک به مرور رنگها در یاد همه بمونه و بشه با یک نگاه ابیات هرکس روتشخیص داد)
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی

تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی


نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد


به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی


منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی

سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من

و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

به به ! ... زنده باد ! ...

چقدر زیبا پیوند طولی محکم بسته شده ! و چه با ظرافت اتفاقات حسی و دغدغه های همیشگی عاشق و شهرآشوبی معشوق ، برای نمودن تراکنشی پیوسته ، رنگ آمیزی شده است و خوشایند تر از همه چیز ، حفظ زبان و وفاداری به هندسه و دانه بندی واژه هاست ... تورا سپاس !:gol:
 

siyavash51

عضو جدید
دوستان احساسم اینه که با این ابیات کمی پیر به نظر میرسیم
من چون خودم خیلی سر رشته ندارم این کار را به دوستان با سابقه تر میسپرم
راهنمایی بفرمایید تا اگر میشه روح ابیات کمی شاداب تر بشه
به زبان روز نزدیک بشه
من این جوری حس بدی دارم
با تشکر meddler
درود بر مدلر عزیز:gol:

اول اینکه نگران نباش به این زودی پیر نمی شی ! چراکه شعرهایت روحت را ترجمه کرده اند و از ترجمه ی به دست آمده ، می شود گفت که ارباب این روحیه ، به آسانی پیر نمی شوند ! اما کماکان به تلاش های مراقبتی ادامه بده ...
اگر دقیق اشاره کنید و کلی گویی نشود ، بهتر می شود پاسخی پایه دار داد . وقتی می گوییم زبان شعر ، انحصاراً منظور کلمات و واژه ها نیستند آنچه شاخص تراز گیری است ، چگونگی مضمون است که کهنگی و تازگی را می نماید ! این نکته ایست بسیار مهم که همه ی دوستان باید توجه کنند و بحثی طولانی دارد که در حوصله ی این پاسخ نیست و انشالله در مجالی مناسب در کارگاه تجربی شعر به آن خواهیم پرداخت ...
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
درود بر مدلر عزیز:gol:

اول اینکه نگران نباش به این زودی پیر نمی شی ! چراکه شعرهایت روحت را ترجمه کرده اند و از ترجمه ی به دست آمده ، می شود گفت که ارباب این روحیه ، به آسانی پیر نمی شوند ! اما کماکان به تلاش های مراقبتی ادامه بده ...
اگر دقیق اشاره کنید و کلی گویی نشود ، بهتر می شود پاسخی پایه دار داد . وقتی می گوییم زبان شعر ، انحصاراً منظور کلمات و واژه ها نیستند آنچه شاخص تراز گیری است ، چگونگی مضمون است که کهنگی و تازگی را می نماید ! این نکته ایست بسیار مهم که همه ی دوستان باید توجه کنند و بحثی طولانی دارد که در حوصله ی این پاسخ نیست و انشالله در مجالی مناسب در کارگاه تجربی شعر به آن خواهیم پرداخت ...

با اینکه دقیقا نفهمیدم چی شد
ولی دستم اومد
انگار گنده تر از دهنم حرف زدم !
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
شرمنده میفرمایید استاد. شاگرد نوازی فرمودید. به خودم میبالم از حسن ظن شما.
بله بدون شک از بحری مثل هزج استقبالی بهتر خواهد شد. و حتی رجز.. از نگاه ظریفتون سپاسگذارم.
مطلع زیبایی قرار دادید، بی گمان درختی که ریشه قوی داشته باشد، بار و بری بالنده تر خواهد داشت.
در ضمن جسارتا رنگ ابیاتتون رو با همون رنگ همیشگیتون (آبی کدر) ثبت میکنم تا در ادامه تاپیک به مرور رنگها در یاد همه بمونه و بشه با یک نگاه ابیات هرکس روتشخیص داد)
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی

تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی


نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد


به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی


منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی

سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من

و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی




بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی

تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی


نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد


به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی


منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی

سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

گرفته آسمانم لب به لب ابر سیاهت را

مبادا باز خورشیدی بتابد روز بارانی !


به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من

و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
ممنون دوست من زیبا بود، و آرایه هایی چون مراعات نظیر و تضاد، کارتون رو فراتر برده.
فقط کمی صناعی شده و بعضا جاذبه خوبی بین واژه ها و ابیات برقرار نیست.. و همچنین کمی ارتباط معنایی بین ابیات سست شده. چنانچه نوع نگرشتان در بیت پایانی نسبت به بیت آغازین دارای تغییر زاویه ی فاحشی شده.
به هر روی، سپاسگذارم دوست من.. قلمتون پر بارتر.. ابیات شما در پست اعلامیه به انتهای شعر افزوده خواهد شد. بی صبرانه منتظر ابیات استوار تر بعدی شما هستیم. در ضمن دوست ابیات محسن عزیز رو با رنگ قرمز شناسایی میکنیم.. لطفا شما با رنگ خاکستری بنویسید.. و البته هر رنگ دیگری که دوست دارید و استفاده نشده باشه. در این پست میتونید همه رنگ ها رو ببینید، شما هم که رنگتون رو اعلام بفرمایید، یه لیست کلی مینویسیم و در هر صفحه میذاریم.

پی نوشت: با سپاس فراوان از همه دوستان و جناب چاووش عزیز خواهشمندم در هر پست، بیش از دو بیت نسرایند، یعنی یک تا دو بیت در هر پست بنویسند تا آثار همه به هم آمیخته بشه و تمرینی بشه برای حفظ ستون عمودی شعر و پیرنک کار برای دوستان.. وگرنه بدون شک بیشتر دوستان به راحتی میتوانند این غزل را یک تنه به مقصد برسانند.. از جمله شما که پیداست قلم روانی دارید.
با سپاس و گرامیداشت فراوان:gol:
 
آخرین ویرایش:

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان احساسم اینه که با این ابیات کمی پیر به نظر میرسیم
من چون خودم خیلی سر رشته ندارم این کار را به دوستان با سابقه تر میسپرم
راهنمایی بفرمایید تا اگر میشه روح ابیات کمی شاداب تر بشه
به زبان روز نزدیک بشه
من این جوری حس بدی دارم
با تشکر meddler
دوست خوبم..
این خود کلمات نیستن که بوی کهنگی به اثر میدن.. این نوع استفاده و بهره گیری از واژه ها و موتیف هاست که اون ها رو به زبان امروزی در میاره. برای مثال به این کار از آقای رستم بگلو توجه بفرمایید:
جوانه های دو رنگی درخت خواهد شد
و قلب گرم شما سرد و سخت خواهد شد
و جعد گیسوی یار (این حقیقت شرقی)
به آخرین متد غرب.. لخت خواهد شد
.................................................
.................................................

که میبینید ترکیب کهنه ای مثل "جعد گیسوی یار" به شکلیب ه کار رفته که نه تنها بوی کهنگی نمیده، بلکه در همراهی با لغات غیر معمول در غزل (مثل متد)، وارد وادی غزل مدرن شده.
اما در پایان این رو هم بگم که قبول دارم که بعضی از دوستان واقعا به زبان قرن هفتم هجری میسرایند، که البته حضور در چنین تاپیکی و بهره بردن و همسرایی با دوستانی مثل استاد قلاوند عزیز، به زبانشون کمک خواهد کرد که همینجا از ایشون خواهش میکنم که قبول زحمت بفرمایند و اینجا رو هم مثل کارگاه شعر بدونن، و در صورت مشاهده چنین مواردی، از کمک های حسی و فنی دریغ نفرمایند. بنده هم در صورت لزوم، و در حد اطلاعات اندکم یاری خواهم رساند.

توضیح: لخت به معنای صاف و نرم (lakht)
 
آخرین ویرایش:

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به ! ... زنده باد ! ...

چقدر زیبا پیوند طولی محکم بسته شده ! و چه با ظرافت اتفاقات حسی و دغدغه های همیشگی عاشق و شهرآشوبی معشوق ، برای نمودن تراکنشی پیوسته ، رنگ آمیزی شده است و خوشایند تر از همه چیز ، حفظ زبان و وفاداری به هندسه و دانه بندی واژه هاست ... تورا سپاس !:gol:
بی نهایت سپاس و بسی جای بالیدن از این ابراز لطف شما..
اما اگر نکته ی شایسته ی ستودنی در این ابیات دیدید، اون رو به پای طبع کج بنده نگذارید.. چرا که مطلع لطیف شما این ابیات رو به قلم من تزریق کرد.
همونطور که عرض کردم گندم از گندم بروید جو ز جو.. و از چنین مطلعی، بی تردید غزلی بالنده تر خواهد رویید.
به هر روی باز هم بسیار سپاس و فراوان درود بر استاد گرانقدر که این ابیات ناچیز را شایسته تشویق دانستند.:gol:
درود بر مدلر عزیز:gol:

اول اینکه نگران نباش به این زودی پیر نمی شی ! چراکه شعرهایت روحت را ترجمه کرده اند و از ترجمه ی به دست آمده ، می شود گفت که ارباب این روحیه ، به آسانی پیر نمی شوند ! اما کماکان به تلاش های مراقبتی ادامه بده ...
اگر دقیق اشاره کنید و کلی گویی نشود ، بهتر می شود پاسخی پایه دار داد . وقتی می گوییم زبان شعر ، انحصاراً منظور کلمات و واژه ها نیستند آنچه شاخص تراز گیری است ، چگونگی مضمون است که کهنگی و تازگی را می نماید ! این نکته ایست بسیار مهم که همه ی دوستان باید توجه کنند و بحثی طولانی دارد که در حوصله ی این پاسخ نیست و انشالله در مجالی مناسب در کارگاه تجربی شعر به آن خواهیم پرداخت ...
:gol::gol::gol::gol:
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی

تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی


نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد


به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی


منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی

سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

گرفته آسمانم لب به لب ابر سیاهت را

مبادا باز خورشیدی بتابد روز بارانی !


به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من

و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
ممنون عزیزم..
اما متاسفانه کمی بی دقتی فرمودید. در اینجا شما "روز بارانی" مثل ردیف در نظر گرفته و تکرار کردید.. اما قافیه نمیتونه به عینه تکرار بشه. مگر اینکه معنی متفاوت داشته باشه و در واقع جناس تام باشه.. و یا اینکه به عنوان قافیه "تکرار دور" به کار بره.. یعنی دست کم بعد از گذشت دو بیت و یا حد اقل با فاصله یک بیت به کار ببریدش.. اما در جایی که شما بیت خودتون رو قرار دادید، متاسفانه قابل استفاده نیست.

-----------------------------------------------------------------------------------------

دوستان عزیز از اینجا ادامه بدید:

بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
 
آخرین ویرایش:

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون عزیزم..
اما متاسفانه کمی بی دقتی فرمودید. در اینجا شما "روز بارانی" مثل ردیف در نظر گرفته و تکرار کردید.. اما قافیه نمیتونه به عینه تکرار بشه. مگر اینکه معنی متفاوت داشته باشه و در واقع جناس تام باشه.. و یا اینکه به عنوان قافیه "تکرار دور" به کار بره.. یعنی دست کم بعد از گذشت دو بیت و یا حد اقل با فاصله یک بیت به کار ببریدش.. اما در جایی که شما بیت خودتون رو قرار دادید، متاسفانه قابل استفاده نیست.

-----------------------------------------------------------------------------------------

دوستان عزیز از اینجا ادامه بدید:

بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست از من درویش میخواهد
همان "مهرم حلال و جانم آزاد"ی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی


یادم نمیاد در مورد تغییر بیتی که نوشتم به این صورت توافق کرده باشیم
این طور از منظور من فاصله گرفتین !
اگر دلیلی هست بگویید در غیر این صورت من به چیزی که نوشتم وابسته ام !
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز

یادم نمیاد در مورد تغییر بیتی که نوشتم به این صورت توافق کرده باشیم
این طور از منظور من فاصله گرفتین !
اگر دلیلی هست بگویید در غیر این صورت من به چیزی که نوشتم وابسته ام !
بعد از نظر من بر اثر شما، شما سه پست دیگر ارسال کردید ولی هیچ سخنی در اینباره نگفتید، و حتی بیت دیگری ارسال فرمودید.. بنده هم بنا بر تعقل، به این نتیجه رسیدم که آن تشکر و این سه پست بعدی، به معنی پذیرش و رضایت شماست، و نه اینکه لزومی ندیدید که پاسخ بدید.
و البته بنده کوچکترین تغییری در معنا ندادم و فقط آهنگ اثرتون رو روان تر کردم، وگرنه اگر کمی دقت بفرمایید، حتی یک سر سوزن معنا تغییر نکرده. به هر روی بهتون اطمینان میدم که تکرار نخواهد شد.
اصلاح شد.. عذر میخوام
 

hosseinassar

مدیر ارشد
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی

منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
siyavash51
محسن ز
meddler
naghmeirani
چاووش
tired_poet

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستان گرامی.. برای بازشناسی آسان و آنی ابیاتی که یارانی سروده اند که سُرایش پیوسته در تاپیک دارند، هریک را میتوانید با رنگی خاص شناسایی بفرمایید که سیاهه نام آنها به همان رنگ در بالا نگاشته شده. از دوستان گرانقدری که تازه به جمع ما میپیوندند خواهشمندم با رنگی بجز اینها ابیاتشون رو بنویسند.. که شایسته گوشزده که در صورت تمایل به همراهی با تاپیک، به همان رنگ شناخته خواهند شد.
با سپاس و ارزوی بهروزی
 
آخرین ویرایش:

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی

منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
بسیار سپاس دوست گرامی.. زیبا بود..
کار شما هیچ اشکالی فنی نداره دوست من.. بحث مفهومی هم مربوط به خود شاعر میشه و اکثر دوستان خوششون نمیاد که روی کارشون بحث مفهومی بشه.. اما فقط به عنوان هم فکری عرض میکنم که بهتره در چینش واژگان و انتخاب قوافی طوری عمل بشه که به خواننده القا نشه که در اثر تنگنا کاری رو صورت دادید. در بیت شما، ترکیب "یار پنهانی" ارتباط معنایی خاصی با بیت خودتون، و البته ابیات قبلی نداره.. چون چیزی که از "امان از یار پنهانی" به ذهن القا میشه، ارتباط پنهانی داشتن با یک دلداره ، در حالی که بخاطر همین صفت پتهانی بودن رابطه، این ارتباط به بن بست رسیده.. مثل اینکه بگید اما از دوست بد.. که این یعنی دوست خوبه اما اگر بد بودنش.. و حالا شما میگید امان از یاری که پنهانی باشد. که این معنا با آنچه که در شاهرگ این شعر جاریه، کمی متفاوته.
البته دوست خوبم.. این فقط نظر شخصی من بود که میتونه به دلیل این باشه که شما معنای دیگری در ذهن داشتید اما در بیتتون جاری نشده. و نیز اینکه این سلیقه شخصی من باشه که به نظر شما و دیگران اشتباه باشه. اما به هر حال برخوردی که خارج از تاپیک با شما داشتم، بنده رو ملزم کرد تا بیشتر و عمیق تر درباره اثرتون صحبت کنم.
از حضورتون بسیار سپاس.. امیدوارم بیشتر و پررنگ تر در خدمتتون باشیم.:gol:
 

tired_poet

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان گرامی.. ابیاتتون رو به انتهای این مجموعه بیافزایید:


بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی

تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی

منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی

چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی

چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی

چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز

نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني
 
آخرین ویرایش:

sinooheh

عضو جدید
چو آتشــــــــها به دل افتاد از برق نگاه تو
سپردم اين دل شيدا بدان درياي طوفاني
 

meddler

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان گرامی.. ابیاتتون رو به انتهای این مجموعه بیافزایید:


بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی

تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی


بتی پیدا شدست امشب..." غلامی مست میخواند"

بتی از جنس شب بو های شبهای چراغانی


همیشه در جگر دارد قفسهایی که در دارد

قناری :"نازنینم حنجره آغاز زندانی"
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی

چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني

مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی

نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني



 

mehdipesse

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی

نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی

به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی

جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی

اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی

چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني

مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی

نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني



ز ساز و چنگ و تنبورم، همه افلاكيان سرخوش
بياور بهر من شعري، در اين بزمي كه ميماني
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی
نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني

ز ساز و چنگ و تنبورم، همه افلاكيان سرخوش
بياور بهر من شعري، در اين بزمي كه ميماني

و من خنياگر مجلس شدم بربط زدم آن دم

مبارك باد مي گويم و تو آواز من را هيچ ميداني


 

laylii

عضو جدید
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی
نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني

ز ساز و چنگ و تنبورم، همه افلاكيان سرخوش
بياور بهر من شعري، در اين بزمي كه ميماني

و من خنياگر مجلس شدم بربط زدم آن دم

مبارك باد مي گويم و تو آواز من را هيچ ميداني



دلا تا كي بنالم از غم هجرش در اين بازار تنهايي

همي خواهي علاجم يا زنم بر طبل رسوايي
 

mehdipesse

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی
نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني

ز ساز و چنگ و تنبورم، همه افلاكيان سرخوش
بياور بهر من شعري، در اين بزمي كه ميماني

و من خنياگر مجلس شدم بربط زدم آن دم

مبارك باد مي گويم و تو آواز من را هيچ ميداني


دلا تا كي بنالم از غم هجرش در اين بازار تنهايي

همي خواهي علاجم يا زنم بر طبل رسوايي

در اين بزمي كه باشد بربط توهين و ساز و طبل رسوايي

نخواهم خواند آوازي، نميگويم كلامي و نميمانم مگر همراهي با محبوب و دلداري
 
آخرین ویرایش:

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی
نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني

ز ساز و چنگ و تنبورم، همه افلاكيان سرخوش
بياور بهر من شعري، در اين بزمي كه ميماني

و من خنياگر مجلس شدم بربط زدم آن دم

مبارك باد مي گويم و تو آواز من را هيچ ميداني


دلا تا كي بنالم از غم هجرش در اين بازار تنهايي

همي خواهي علاجم يا زنم بر طبل رسوايي

در اين بزمي كه باشد بربط توهين و ساز و طبل رسوايي

نخواهم خواند آوازي، نميگويم كلامي و نميمانم مگر همراهي با محبوب و دلداري
نه دل مفتون دلبندی نه دل مفتون دلداری
نه بر چشم من اشکی نه بر لبم آهی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی
نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني

ز ساز و چنگ و تنبورم، همه افلاكيان سرخوش
بياور بهر من شعري، در اين بزمي كه ميماني

و من خنياگر مجلس شدم بربط زدم آن دم

مبارك باد مي گويم و تو آواز من را هيچ ميداني


دلا تا كي بنالم از غم هجرش در اين بازار تنهايي

همي خواهي علاجم يا زنم بر طبل رسوايي

در اين بزمي كه باشد بربط توهين و ساز و طبل رسوايي

نخواهم خواند آوازي، نميگويم كلامي و نميمانم مگر همراهي با محبوب و دلداري

نه دل مفتون دلبندی نه دل مفتون دلداری
نه بر چشم من اشکی نه بر لبم آهی


ومن خنياگرم آري !...مجلس را دوباره گرم مي سازم

وتو ساغر به دستت دور من چون باد مي چرخي....
 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخوان از چهره ی زردم ، غزل های پریشانی
تو که اندوه عاشق را ، بدون واژه می خوانی
نگاهت آن طرف تر بود و دستت ضربدر میزد
به روی مشق عمرمن ، که ننوشتم به آسانی
منم آن چتر غمگینت ، که یادش هم نمی افتی
سراغ من نمی آیی ، مگر در روز بارانی
به منویّات شخصیّت، رسیدی از طریق من
و من آرام خندیدم ، زدم خود را به نادانی
جهان موی کف دست من درویش میخواهد
همان مهر حلال و جان آزادی که میدانی
اگر از عشق تو تنها مرا غم بود دستاور
دلم را شاد میسازم به عشق پاک یزدانی
مرا یک غنچه کافی بود از لبخند لبهایت
که سازم با همان لبخند دنیایی گلستانی
فقط دلواپسی این بود در اغاز شعر من
که گفتی دوستت دارم فقط در بیت پایانی
منم آن یار دیرینت همان دنیای شیرینت
چرا بردی مرا از یاد ،امان از یار پنهانی
چه تكرار دل انگيزي است در چرخيدن دستت
به دريا مي رسد بي شك، جوي رقصان پريشاني
مرا در سر هوایت آمد و در دل غم عشقت
نه در سر ماند اعصابی نه در دل ماند ایمانی
نپرسيد از نشان من ،نگوئيد از پشيماني

كه من تنبور مي دانم به قرآني كه مي خواني

ز ساز و چنگ و تنبورم، همه افلاكيان سرخوش
بياور بهر من شعري، در اين بزمي كه ميماني

و من خنياگر مجلس شدم بربط زدم آن دم

مبارك باد مي گويم و تو آواز من را هيچ ميداني


دلا تا كي بنالم از غم هجرش در اين بازار تنهايي

همي خواهي علاجم يا زنم بر طبل رسوايي

در اين بزمي كه باشد بربط توهين و ساز و طبل رسوايي

نخواهم خواند آوازي، نميگويم كلامي و نميمانم مگر همراهي با محبوب و دلداري

نه دل مفتون دلبندی نه دل مفتون دلداری
نه بر چشم من اشکی نه بر لبم آهی


ومن خنياگرم آري !...مجلس را دوباره گرم مي سازم

وتو ساغر به دستت دور من چون باد مي چرخي....
من امشب شکنم ساغر
لب بر جام نزنم دیگر
عاشقمو مست نگاهم
مستم از نگهی دلجو
ساغر را فکنم یک سو
پیش لبت باده نخواهم
 

Similar threads

بالا