شعر-بحر طویل

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بحر طویل نوعی شعر یا نثر موزون در ادبیات فارسی است. قالب بحر طویل بیشتر برای بیان سخنان طنز یا هزل کاربرد دارد. اما برخی شعرهای جدی تر مانند مرثیه‌ها و مُناظره‌ها نیز با قالب بحرطویل نوشته شده اند .
بحر طویل قالبی شعری است که در آن برخلاف سایر قالب‌های شعر سنتی فارسی، مصراع‌های مساوی و بیت وجود ندارد. در عوض، بحر طویل از یک یا چند قسمت با نام بند تشکیل می‌شود.
سرودن بحر طویل از دوره صفویه به بعد مرسوم شده است.
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نمونه از ابولقاسم حالت

"آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد وپس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها وبه تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی.در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد ومشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظرو چشم بدان دوخت زمانی.ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر وزبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همانطور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد واین مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.پیش خود گفت : که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسونکاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی"
 

Erris

عضو جدید
بحر طویل واقعا یک روش جالب برای موزون نوشتن متن هاست که خیلی نوشته رو زیبا و خواندنی میکنه، ممنون از تاپیک خوب تان دوست عزیز:gol:
دکتری گفت که یکروز به دانشکده طب سر تشریح یکی

جمجمه استاد بپرسید ز شاگرد که:این جمجمه از کیست؟

چو شاگرد بیامد جلو وجمجمه را کرد بسی زیر وزبر

گفت: از آنجا که بسی چانه این جمجمه لق است گمانم

که ز یک مشت زنی بوده که از بس که سر مشت زنی

مشت به زیر دهنش خورده چک و چانه او لق شده و

محکمی مشت حریفان شل و ول کرده چنین چانه او را.

گفت استاد که هر چندچک و چانه این جمجمه لق است

ولی صاحب آن مشت زن و بوکسور اگر بود چک و

چانه او در عوض اینکه شل و ول بشود در اثر ورزش

بسیار بسی محکم و ستوار همی گشت.

در این بین به یک مرتبه شاگرد دگر خواست ز استاد

خودش اذن و بیامد

جلو و جمجمه را کرد بسی وارسی و گفت: گمانم که

بود صاحب این جمجمه یک کاسب بازار و ز بس

در سر هر چیز زده چانه چنین چانه او لق شده.

استاد بدو گفت که هر چند که از چانه زدن چانه

اشخاص بسی لق شود اما نه بدین قدر ملقلق که شل و ول

بکند چانه آن عربده جو را. گشت شاگرد روان در

سر جای خود و شاگرد دگر جست و گرفت اذن و بیامد

جلو و جمجمه را پیش کشید و به سر و صورت وشکل

و پک و پوزش نظری کرد و سپس گفت که این جمجمه

بی شک تعلق به زنی داشته وین لق شدن چانه از آن است

که هی از سر شب تا به سحر یا ز سحر تا سر شب

ور زده با خاله و خانباجی و نفرین بنموده است به پشت

سر هم شوهر خود را که برای چه مرتب ندهد خرجی و

هی خرج قر ورخت و لبا سش نکند یا که چرا از سر

او وانکند شر هوو را.!
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان، آمده ام باز، كه این دفتر ممتاز، كنم باز و شوم قافیه پرداز و سخن را كنم آغاز به تسبیح خداوند تبارك و تعالی كه غفور است و رحیم است، صبور است و حلیم است. رئوف است و كریم است، كبیر است و عظیم است، بصیر است و علیم است، نصیر است و نعیم است، قدیر است و قدیم است. خدایی كه بسی نعمت سرشار به ما آدمیان داده، گهرهای گران داده، سر و صورت و جان داده، تن و تاب و توان داده، رخ و روح و روان داده، لب و گوش و دهان داده، دل و چشم و زبان داده، شكم داده و نان داده، ز آفات امان داده، كمالات نهان داده، هنرهای عیان داده و توفیق بیان داده و این ها پی آن داده كه از شكر عطا و كرمش چشم نپوشیم و زهر غم نخروشیم و ز هر درد نجوشیم و تكبر نفروشیم و می از ساغر توحید بنوشیم و بكوشیم كه تا از دل و جان شكر بگوییم عنایات خداوند مبین را.
آفریننده ی دانا و خداوند توانا و مهین خالق یكتا و بهین داور دادار، كزو گشته پدیدار، به دهر این همه آثار، چه دریا و چه كهسار، چه صحرا و چه گلزار، چه انهار و چه اشجار، اگر برگ و اگر بار، اگر مور و اگر مار، اگر نور و اگر نار واگر ثابت و سیار. خدایی كه خبردار بود از همه اسرار، غنی باشد و غفار، شود مرحمتش یار، درین دار و در آن دار، به اخیار و به زهاد و به عباد و به اوتاد و به آحاد و به افراد نكوكار، خدایی كه عطا كرده به هر مرغ پر و بال، به هر مار خط و خال، به هر شیر بر و یال، به هر كار و به هر حال بود قبله ی آمال و شود ناظر اعمال، فتد در همه احوال از او سایه ی اقبال به فرق سر آن قوم كه پویند ره خیر و نكوكاری و دینداری و هشیاری و ایمان و صفا و كرم و صدق و یقین را.
آرزومندم و خواهنده كه بخشد كرم ایزد بخشنده به هر بنده شكیبایی و تدبیر و توانایی و بینایی و دانایی بسیار كه با پیروی از عقل ره راست بپوییم و ز هر قصه ی شیرین و حدیث نمكین پند بگیریم و نصیحت بپذیریم و چنان مردم فرزانه بدان گونه حكیمانه در این دار جهان عمر سرآریم كه از كرده ی خود شرم نداریم و ره بد نسپاریم و به درگاه خدا شكر گزاریم كه ما را به ره صدق و صفا و كرم و عدل چنان كرده هدایت ز سر لطف و عنایت كه زما خلق ندارند شكایت، به از این نیست حكایت، به از این چیست درایت، كه ز حسن عمل ما به نهایت، همه كس راست رضایت، چه خداوند و چه مخلوق خداوند، به گیتی همه باشند ز ما راضی و خرسند و به توفیق الهی بتوانیم در این دار فنا زندگی سالم و بی دغدغه ای داشته باشیم و در آن دار بقا نیز خداوند كند قسمت ما نعمت فردوس برین را.
 

Erris

عضو جدید
بچه ی کوچک شش ساله به همراه پدر رفت پی گردش و تفریح و سیاحت به خیابانی و با خاطر خرسند و رخی شاد ز لبخند بهرسو نظر افگند چه اجناس دکانها، چه سرو شکل دکانها، چه رخ غنچه دهانها و قر و عشوه آنها همه اندر نظرش جالب و گیرنده و خوش بود درین بین به ناگاه بیفتاد نگاهش سوی داماد و عروسی که میان خوشی و هلهله و شادی یک جمع، گرفته به بغل دسته گل و جانب ماشین قشنگی که سراسر به گل آراسته گردیده، روانند خرامان.

بچه رو کرد به سوی پدر خویش وبخندید و بپرسید که: اینها چه کسانند؟

پدرگفت که: داماد و عروسند که ا ینقدر ملوسند پی وصلت فرخنده خود جشن گرفتند و رسیده است دگر جشن به پایان وبه قصد سفر ماه عسل، حال بسی خرم و خوشحال، نشینند به موتر و بهر جا دلشان خواست نمایند سفر، بعد بیایند که تا زندگی تازه ای آغاز نمایند. هر آنکس که نگیرد زن و در زندگی خود ندهد عایله تشکیل، نبیند زجهان بهره و هرگز به همه عمر نیابد سرو سامان.

بچه پرسید دگر باره ز بابا که: « پدرجان، تو برای چه نگیری زن و چون این دو نفر بر سفره ماه عسل رو نکنی؟

گفت که : فرزند، کنون بیشتر از مدت شش سال گذشته است که کردیم عروسی من و مامان تو و در سفر ما ه عسل نیز برفتیم.»

چو آن طفل شنید این سخنان از پدرخویش بپرسید که: « پس در سفره ماه عسل من به کجا بودم و بهرچه نبردید مرا همره خود؟»

پدر آن حرف چوبشنید، در اندیشه فرورفت که اکنون چه جوابی بدهد؟ گرکه بگوید که « نبردیم تورا» بچه پکر میشود این بود که رو کرد به فرزند خود و گفت: من و مادرت آن وقت که رفتیم به ماه عسل البته ترا نیز ببردیم به همراه، تو موقع رفتن به سفر همره من بودی و در موقع بر گشتن از آن ماه عسل همره مامان.
 

Similar threads

بالا