سلام شیخ........اورده اند که:
روزی مریدان شیخ رادر ایستگاه مترو دیدند که دست در دست یار داده وسخت به دلدادگی مشغول است
او را تعقیب کردی سایه به سایه تا وقت بای بای سررسید مریدان صبر کردندی تا لیدی کاملا ازو جدا گشتی وشیخ را خفت کردی !
بگفتند :یا شیخ که بود؟ تو را اینچین شاد هیچ وقت نیافتیم تو ما را از زن و نسوان بر حذر داشتی خود اینچنین دل از کف برون دادی ؟
شیخ که دید کار به غایت بیخ پیدا کردی کمی تامل نمودو فرمود : الریلیشن شیب سنتی و من رغب عن سنتی فلیس منی .(مجمع الاحادیث فی ایام والنتاین ،المقدمه)
مریدان حیران گشتی و فریاد فلیس منی سرداده و ازمترو گریختند جز یکی !
شیخ رو به مرید کرد وگفت تو چرا واله نگشتی ای مریدک ؟
مرید گریان بگفت : نمی دانم نمی دانم !! هزار وچهار صد سال گذشته یا از اکنون باید هزار وچهار صد سال بگذرد ؟
چنین منقول است که شیخ پس از شنیدن این جمله عنان از کف بداد و بر سرزنان جیغ کشان ترک وادی گفت!!
چطوری؟