گفتگوها و گفتمان‌های مهندسان شیمی

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم میخواست به جای اینکه 22 سالم باشه 18 سالم بود
من دوس داشتم میرفتم زمان اول دبستان....
چیه دنیایه آدم بزرگا!!!؟؟
حالم ازش بهم میخوره...
همش باید دروغ بگی...و دروغ بشنوی...
من دلم میخواد دوباره برم به دورانه کودکیم!!!!!!!!:cry::cry:
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن روزها رفتند
آن روزهاي خوب
آن روزهاي سالم سرشار
آن آسمان هاي پر از پولک
آن شاخساران پر از گيلاس
آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچکها
- به يکديگر
آن بام هاي بادبادکهاي بازيگوش
آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
آن روزها رفتند
آن روزهايي کز شکاف پلکهاي من
آوازهايم ، چون حبابي از هوا لبريز ، مي جوشيد
چشمم به روي هرچه مي لغزيد
آنرا چو شير تازه مينوشد
گويي ميان مردمکهاي
خرگوش نا آرام شادي بود
هر صبحدم با آفتاب پير
به دشتهاي ناشناس جستجو ميرفت
شبها به جنگل هاي تاريکي فرو مي رفت

آن روزها رفتند
آن روزهاي برفي خاموش
کز پشت شيشه ، در اتاق گرم ،
هر دم به بيرون ، خيره ميگشتم
پاکيزه برف من ، چو کرکي نرم ،
آرام ميباريد

بر نردبام کهنه ء چوبي
بر رشته ء سست طناب رخت
بر گيسوان کاجهاي پير
وو فکر مي کردم به فردا ، آه
فردا
حجم سفيد ليز .
با خش خش چادر مادر بزرگ آغاز ميشد
و با ظهور سايه مغشوش او، در چارچوب در
- که ناگهان خود را رها ميکرد در احساس سرد نور -

وطرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهاي رنگي شيشه.
فردا ...
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دوس داشتم میرفتم زمان اول دبستان....
چیه دنیایه آدم بزرگا!!!؟؟
حالم ازش بهم میخوره...
همش باید دروغ بگی...و دروغ بشنوی...
من دلم میخواد دوباره برم به دورانه کودکیم!!!!!!!!:cry::cry:
آره منم دوست داشتم بچه می موندم
اما اصلا دروغ نمیگم چون از دروغ متنفرم
نگو حالم بهم میخوره
با این حرف به خودت انرژی منفی نده
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
گرماي کرسي خواب آور بود من تند و بي پروا
دور از نگاه مادرم خط هاي با طل را
از مشق هاي کهنه ء خود پاک مي کردم
چون برف مي خوابيد
در باغچه ميگشتم افسرده
در پاي گلدانهاي خشک ياس
گنجشک هاي مرده ام را خاک ميکردم

آن روزها رفتند
آن روزهاي ذبه و حيرت
آن روزهاي خواب و بيداري
آن روزها هر سايه رازي داشت
هر جعبه‌ي صندوقخانه ء سر بسته گنجي را نهان ميکرد
هر گوشه، در سکوت ظهر ،
گويي جهاني بود
هرکس از تاريکي نمي ترسيد
در چشمهايم قهرماني بود

آن روزها رفتند
آن روزهاي عيد
آن انتظار آفتاب و گل
آن رعشه هاي عطر
در اجتماع اکت و محجوب نرگس هاي صحرايي
که شهر را در آخرين صبح زمستاني
ديدار ميکردند
آوازهاي دوره گردان در خيابان دراز لکه هاي سبز

بازار در بوهاي سرگردان شناور بود
در بوي تند قهوه و ماهي
بازار در زير قدمها پهن مشد ، کش ميامد ، باتمام
لحظه هاي راه مي آمخت
و چرخ ميزد ، در ته چشم عروسکها
بازار مادر بود که ميرفت با سرعت به سوي حجم
هاي رنگي سيال
و باز ميامد
با بسته هاي هديه با زنبيل هاي پر
بازار باران بود که ميريخت ، که ميريخت ،
که ميرخت


آن روزها رفتند
آن روزهاي خيرگي در رازهاي جسم
آن روزهاي آشنايي هاي محتاطانه، با زيبايي رگ هاي
آبي رنگ
دستي که با يک گل از پشت ديواري صدا ميزد
يک دست ديگر را
و لکه هاي کوچک جوهر ، بر اين دت مشوش ،
مضطرب ، ترسان
و عشق ،
که در سلامي شرم آگين خويشتن را باز گو ميکرد
در ظهرهاي گرم دودآلود
ما عشقمان را در غبار کوچه ميخواندم
ما بازبان ساده ء گلهاي قاصد آشنا بوديم
ما قلبهامان را به باغ مهرباني هاي معصومانه
ميبرديم
و به درختان قرض ميداديم
و توپ ، با پيغامهاي بوسه در دستان ما ميگشت
و عشق بود ، آن حس مغشوشي که در تاريکي
هشتي
ناگاه
محصورمان مي کرد
و ذبمان ميکرد، در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها
و تبسمهاي دزدانه

آن روزها رفتند
آن روزها مپل نباتاتي که در خورشيد ميپوسند
از تابش خورشيد، پوسند
و گم شدند آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
در ازدحام پر هياهوي خيابانهاي بي برگشت .
و دختري که گونه هايش را
با برگهاي شمعداني رنگ ميزد ، اه
اکنون زني تنهاست
اکنون زني تنهاست
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آز رو بگیر
که 3 تا یه واحدی نشه عزیز واسه ترم آخر
فرایند بذار ترم آخر واسه ارشدم نخووون ضریب 1 داره
اسپن بذار ترم آخر
حرارت 2 رو حتما بگیر
پترو رو اگه میتونی ترم اخر بگیر من گذاشتم ترم اخر گرفتم
کنترل فرآیند 1 پیش نیازه کنترل فرآیند 2 میباشد که!!!!
چطور بذارمش واسه ترم 8؟؟؟؟
ولی پترو شاین بذارم ترم 8 که سبک بشه این ترم...
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنترل فرآیند 1 پیش نیازه کنترل فرآیند 2 میباشد که!!!!
چطور بذارمش واسه ترم 8؟؟؟؟
ولی پترو شاین بذارم ترم 8 که سبک بشه این ترم...
آهان من فکر کردمفرایند 1 رو پاس کردی
خوب بگیرش حتما
پترو رو با فریند 2 بذار ترم 8
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شب کوچک من ، افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب کوچک من دلهرهء ويرانيست


گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي ؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي ؟


در شب اکنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظهء باريدن را گوئي منتظرند


لحظه اي
و پس از آن، هيچ.
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز مي ماند از چرخش
پشت اين پنجره يک نامعلوم
نگران من و تست


اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان، در دستان عاشق من بگذار


باد ما با خود خواهد برد
باد ما با خود خواهد برد
 

javad_arash2003

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر دوستان گل م. شیمی
همگی خوبین؟

سلام خوش اومدی
من كودكيمو بيشتر دوس داشتم
سلام آقاي دستيار مدير بد نيست

ممنون
کیه دوست نداشته باشه برگرده به کودکی
شکر خدا
تا حالا دیدی کسی که واسه کنکور ارشد ابخونه خوششه!!!!!!!

به به خوش به حالت من که هنوز شروع نکردم
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريکي
و از نهايت شب حرف ميزنم


اگر به خانهء من آمدي براي من اي مهربان چراغ بياور
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچهء خوشبخت بنگرم
 
بالا