گزیده فصل های سوم و چهارم خرنامه

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
گ1

چنین به نظرم آمد که اگر شخص مجرد و خوشبخت باشد بهتر از آن است که با قوم خود یا در قبیله خود یا در وطن یا در هر نوع جمعیت به بدبختی زندگی کند.

سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم


مساوات خرانه و عدالت ادمیان


....پس این فقره را باید فهمید که آیا شما بنی نوع بشر از مبادی خلقت عالم تجرد داشتید یا به هیئت اجتماع زندگی میکردید....
..... منتهی فرقی که شما حیوان ناطق با ما حیوان صامت دارید این است که
ما در حالت جماعت مواسات داریم،و شما از شدت غرور و خودخواهی وقتی که یک فایده و منفعتی ملاحظه میکنید ،مواسات و مساوات را رعایت نکرده، در انحصار و اختصاص آن فایده می کوشید که همه را خود برده،به تعدی ظالمانه بر دیگری ممتاز شوید و همسایه و هم جنس خود را محروم سازید.

قناعت خران موجب اسایش فکر است یا حرص ادمیان

آقای بزرگوارعزیز! چهارسال تمام من در این خانه زندگی کردم .تکلیف خودم را به پای میبردم.کسی را زحمت نمی دادم و نمی آزردم .تاری ویردی(اسم صاحب جدیدشه که معنی جالبی داره اگه اشتباه نکنم یعنی خدا داد)و جده اش را دوست می داشتم .نه مرا خسته می کردند و نه کتکم می زدند و علوفه به قدر کفایت به من می دادند.و آنگاه ما جماعت خران مثل شما طایفه انسان دله و مایل به اقسام اغذیه متنوعه نیستیم، در تابستان پوست خربزه و هندوانه و فاضل علف تازه که اسب و گاو می دهند ما را کافی است....


هنر طبیعی خران هنر اکتسابی ادمیان :d


شما طایفه ی از ما بهتران ،شما اشرف مخلوقات، شما اصحاب این همه باد و برودت ،تا به آب افتادید اگر شنا نیاموخته باشید چون خر به گل و در لطمات آب مضمحل می مانید. دستتان سپرده که اینجا هم هنر طبیعی ما از شما بیشتر است. :دی

النادرکالمعدوم ...اولئک کل الانعام بل هم اضل


داستان اینه که یه شخص پولدار (طغان بیک)یه کودک یتیم می بینه و سرپرستیشو قبول میکنه...:
شنوندگان به این کودک رقت کردند و رحمت آوردند نگاهداری طفل را طغان بیک تعهد کرد،و پس از زیارت ان موضع شریف طفلک یتیم را به ترک پسر کوچک طغان بیک که بر من سوار بود جا داده به خانه بردند،و من از این مردانگی و رقت قلب طغان بیک بی نهایت مشعوف شدم و به خلاف آنچه درباره ی انسان تا آن زمان تصور میکردم،مجملی بر معنی انسایت فرض نمودم.اگرچه باز به عقیده اولی هستم و این تلطف طغان بیک را در حکم خوارق عادات و نوادر اتفاقات می دانم و النادر کالمعدوم ،زیرا که شما ابناء بشر را صفات مخصوص است که از دیگر حیوانات با داشتن چنین صفات مذموم و خصال خسیس پست تر و نالایق ترید.:


مرض ناشکری

اولا دنیای که منشا و مقام شماست با فطرت دون و طبع مخالفی که دارید ، دارالبوار و جایگاه اضطراب و اضطرار شمرده،دولت حیات و هرگونه تنعمات خدا داد را به خویشتن دام و فخ(همون تله) بلکه عین جحیم(جهنم) و دوزخ کرده اید. همانا دنیا به شما ابنا بشر مشابه مریضخانه بزرگی است و هریک مانند بیماران به شدت و ضعف گرفتار امراض مختلفه هستید و اگر باور ندارید از شهری به شهری سفر و در آن شهرها از محلات و کوچه ها عبور نمایید،درآن کوچه به هر خانه وارد شوید و از هرکس که در آن خانه است جدا جدا بپرسید:« آیا سعادت و رفاهیت در این خانه هست؟ آیا آسوده و خوشبختید؟» از همه کس متفق الکلمه می شنوید«ما دارای آنچه تو می گویی نیستیم»

تو این بخشا بیشتر به مسایل اجتماعی عصر خودش پرداخته و از دوستان می خوام برای هر بخش یه عنوان پیش نهاد بدن.

سپاس از دیدگاه هاتون

در شماره پسین تنها بخشی از فصل چهارم و در واقع ثانیا ِ نوشته بالا را با عنوان (زندگانی ما کذب است) می آورم.
سپاس ژخوف
(سپاس از حمید عزیز ویرایش شد)
 
آخرین ویرایش:

someone-x

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا سپاس نمیخوام
نظر بدین بیاین صحبت کنیم نقد و بررسیش کنیم
مرض ندارم که برای گرفتن یه سپاس تو پروفایلاتون پیام بدم
یه چیزی بگین شده بگین حالم بهم خورد ولی یه چیزی بنویسین
و


کسی که انتظار یافتن یک میلیون خواننده را نداشته باشد
یک خط هم نخواهد نوشت-گوته
 

starone312

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


بياييد با هم دوست باشيم

به حرف من رسيدي؟؟
 

dara_ando

عضو جدید
نسبت به زمان خودش خیلی شجاعانه مسائل اجتماعی رو مطرح کرده. هرچند خیلی در لفافه گفته. بالاخره باید برای مردم اون دوران جذاب میبوده.
نقد جامعه یکی از مهمترین اصول دوران ابتدایی تجدد بوده. البته بین منورالفکرها، خیلی ها با برداشتهای صوری جلو رفتن و خیلی ها هم مسلماً دنبال اصلاح نبودن و دنبال منافع خودشون بودن............:gol:
 

Maryam.Silent

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا سپاس نمیخوام
نظر بدین بیاین صحبت کنیم نقد و بررسیش کنیم
مرض ندارم که برای گرفتن یه سپاس تو پروفایلاتون پیام بدم
یه چیزی بگین شده بگین حالم بهم خورد ولی یه چیزی بنویسین
و


کسی که انتظار یافتن یک میلیون خواننده را نداشته باشد
یک خط هم نخواهد نوشت-گوته
دسته چاقو حوصله ی خواندن متن را ندارم به همین دلیل به تشکری بسنده میکنم
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
گ2


....پس این فقره را باید فهمید که آیا شما بنی نوع بشر از مبادی خلقت عالم تجرد داشتید یا به هیئت اجتماع زندگی میکردید....
..... منتهی فرقی که شما حیوان ناطق با ما حیوان صامت دارید این است که
ما در حالت جماعت مواسات داریم،و شما از شدت غرور و خودخواهی وقتی که یک فایده و منفعتی ملاحظه میکنید ،مواسات و مساوات را رعایت نکرده، در انحصار و اختصاص آن فایده می کوشید که همه را خود برده،به تعدی ظالمانه بر دیگری ممتاز شوید و همسایه و هم جنس خود را محروم سازید.

عنوانی که منپیشنهاد میدم

مساوات خرانه و عدالت ادمیان:gol:
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
گ3

آقای بزرگوارعزیز! چهارسال تمام من در این خانه زندگی کردم .تکلیف خودم را به پای میبردم.کسی را زحمت نمی دادم و نمی آزردم .تاری ویردی(اسم صاحب جدیدشه که معنی جالبی داره اگه اشتباه نکنم یعنی خدا داد)و جده اش را دوست می داشتم .نه مرا خسته می کردند و نه کتکم می زدند و علوفه به قدر کفایت به من می دادند.و آنگاه ما جماعت خران مثل شما طایفه انسان دله و مایل به اقسام اغذیه متنوعه نیستیم، در تابستان پوست خربزه و هندوانه و فاضل علف تازه که اسب و گاو می دهند ما را کافی است....

قناعت خران موجب اسایش فکر است یا حرص ادمیان
 

عیدی امین

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
................

................

سلام . این تیپ نوشته ها یک زمانی برای نقد شرایط موجود خودش بکار می اومد ولی بعدازاون بارونق نقد به پستو رانده شد حتی گفتمانی وجودداشت که روشنفکری رو متعاق به دوره خاص وزمان زندگی اون شخص میدونست ومیگفت مثلا" شریعتی متلق به دهه 50 هست وما دراین دوره روشنفکرانی با افکاری مدرن ترو قابل لمس تر وبه درد بخور تر داریم .ولی ازبد روزگارچرخش فلک براین مدار گردید که بایست برای زدن حرفی یا نقد مطلبی یا تیغ سانسور را به جان خرید ویا خودسانسوری کرد ویا درلفافه به ادبیات 500 سال پیش تکیه کرد .عجب آشفته بازایست .......:cry::gol:
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک مشکل مهم ما :d


شما طایفه ی از ما بهتران ،شما اشرف مخلوقات، شما اصحاب این همه باد و برودت ،تا به آب افتادید اگر شنا نیاموخته باشید چون خر به گل و در لطمات آب مضمحل می مانید. دستتان سپرده که اینجا هم هنر طبیعی ما از شما بیشتر است. :دی

هنر طبیعی خران هنر اکتسابی ادمیان
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
گ5


داستان اینه که یه شخص پولدار (طغان بیک)یه کودک یتیم می بینه و سرپرستیشو قبول میکنه...:
شنوندگان به این کودک رقت کردند و رحمت آوردند نگاهداری طفل را طغان بیک تعهد کرد،و پس از زیارت ان موضع شریف طفلک یتیم را به ترک پسر کوچک طغان بیک که بر من سوار بود جا داده به خانه بردند،و من از این مردانگی و رقت قلب طغان بیک بی نهایت مشعوف شدم و به خلاف آنچه درباره ی انسان تا آن زمان تصور میکردم،مجملی بر معنی انسایت فرض نمودم.اگرچه باز به عقیده اولی هستم و این تلطف طغان بیک را در حکم خوارق عادات و نوادر اتفاقات می دانم و النادر کالمعدوم ،زیرا که شما ابناء بشر را صفات مخصوص است که از دیگر حیوانات با داشتن چنین صفات مذموم و خصال خسیس پست تر و نالایق ترید.:

النادرکالمعدوم ...اولئک کل الانعام بل هم اضل
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولاً:

اولا دنیای که منشا و مقام شماست با فطرت دون و طبع مخالفی که دارید ، دارالبوار و جایگاه اضطراب و اضطرار شمرده،دولت حیات و هرگونه تنعمات خدا داد را به خویشتن دام و فخ(همون تله) بلکه عین جحیم(جهنم) و دوزخ کرده اید. همانا دنیا به شما ابنا بشر مشابه مریضخانه بزرگی است و هریک مانند بیماران به شدت و ضعف گرفتار امراض مختلفه هستید و اگر باور ندارید از شهری به شهری سفر و در آن شهرها از محلات و کوچه ها عبور نمایید،درآن کوچه به هر خانه وارد شوید و از هرکس که در آن خانه است جدا جدا بپرسید:« آیا سعادت و رفاهیت در این خانه هست؟ آیا آسوده و خوشبختید؟» از همه کس متفق الکلمه می شنوید«ما دارای آنچه تو می گویی نیستیم»

مرض ناشکری
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
نبي اكرم (ص) فرمود: «خداوند متعال خواست سه نفر از بني اسرائيل را كه يكي، بيماري پيسی داشت و ديگري، كچَل بود و سومي نابينا، مورد آزمايش، قرار دهد. پس فرشته اي را بسوي آنان فرستاد. فرشته نزد فرد پيس آمد و گفت: محبوبترين چيز، نزد تو چيست؟ گفت: رنگ زيبا و پوست زيبا، چرا كه مردم از من، نفرت دارند. فرشته، دستي بر او كشيد و بيماري اش برطرف شد و رنگ و پوستي زيبايي به او عطا گرديد. سپس، فرشته پرسيد: محبوبترين مال نزد تو چيست؟ گفت: شتر. پس به او شتري آبستن، عنايت كرد و گفت: خداوند آنرا برايت مبارك مي گرداند».
سپس، فرشته نزد مرد كَچل آمد و گفت: محبوبترين چيز، نزد تو چيست؟ گفت: موي زيبا تا اين حالتم بر طرف شود چرا كه مردم از من، نفرت دارند. فرشته، دستي به سرش كشيد. در نتيجه، آن حالت، بر طرف شد و مويي زيبا به او عطا گرديد. آنگاه، فرشته پرسيد: كدام مال نزد تو محبوبتر است؟ گفت: گاو. پس گاوي آبستن به او عطا كرد و گفت: خداوند آنرا برايت مبارك مي گرداند.
سرانجام، نزد فرد نابينا آمد و گفت: محبوترين چيز نزد تو چيست؟ گفت: اينكه خداوند، روشنايي چشمانم را به من باز گرداند تا مردم را ببينم. فرشته، دستي بر چشمانش كشيد و خداوند، بيناي اش را به او باز گردانيد. آنگاه، فرشته پرسيد: محبوبترين مال نزد تو چيست؟ گفت: گوسفند. پس گوسفندي آبستن به او عطا كرد.
آنگاه آن شتر وگاو وگوسفند، زاد و ولد كردند طوريكه نفر اول، صاحب يك دره پر از شتر، و دومي، يك دره پر از گاو، و سومي، يك دره پر از گوسفند، شد.
سپس، فرشته به شكل همان مرد پيس، نزد او رفت و گفت: مردي مسكين و مسافرم. تمام ريسمانها قطع شده است و هيچ اميدي ندارم. امروز، بعد از خدا، فقط با كمك تو مي توانم به مقصد برسم. بخاطر همان خدايي كه به تو رنگ و پوست زيبا و مال، عنايت كرده است به من شتري بده تا بوسيله ی آن به مقصد برسم. آن مرد، گفت: من تعهدات زيادي دارم. فرشته گفت: گويا تو را مي شناسم. آيا تو همان فرد پيس و فقير نيستي كه مردم از تو متنفر بودند پس خداوند همه چيز به تو عنايت كرد؟ گفت: اين اموال را از نياكانم به ارث برده ام. فرشته گفت: اگر دروغ مي گويي، خداوند تو را به همان حال اول بر گرداند.
آنگاه، فرشته به شكل همان فرد كَچل، نزد او رفت و سخناني را كه به فرد اول گفته بود، به او نيز گفت. او هم مانند همان شخص اول، به او جواب داد. فرشته گفت: اگر دروغ مي گويي، خداوند تو را به حال اول بر گرداند.
سر انجام، فرشته به شكل همان مرد نابينا نزد او رفت و گفت: مردي مسكين و مسافرم و تمام ريسمانها قطع شده است (هيچ اميدي ندارم). امروز بعد از خدا، فقط با كمك تو مي توانم به مقصد برسم. بخاطر همان خدايي كه چشمانت را به تو برگرداند، گوسفندي به من بده تا با آن به مقصد برسم. آن مرد گفت: من نابينا بودم. خداوند، بينايي ام را به من باز گردانيد و فقير بودم. خداوند مرا غني ساخت. هر چقدر مي خواهي، بردار. سوگند به خدا كه امروز، هر چه بخاطر رضاي خدا برداري، از تو دريغ نخواهم كرد. فرشته گفت: مالت را نگهدار. شما مورد آزمايش، قرار گرفتيد. خداوند از تو خشنود و از دوستانت، ناراضی شد».
 

Similar threads

بالا