چگونه کسب و کارتان را دگرگون کنید؟

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
کسب و کار شخصی و درآمد مستقل داشتن آرزوی خیلی هاست. بسیاری از مردم در سراسر جهان رویای داشتن شرکتی بزرگ با کارمندان بسیار و ریاست بر آن را در سر می پرورانند اما خبر ندارند که با یک شرکت کوچک و تعداد محدودی کارمند هم می توان موفق شد.
از این پس قصد داریم در سلسله گزارش هایی به تبیین اصولی تازه و نو درباره کسب و کار بپردازیم تا کاربران گرامی بتوانند با دید بازتری درباره کسب و کار خود تصمیم بگیرند.
آنچه در سلسله گزارش های پیش رو می خوانید با آنچه تاکنون درباره راه اندازی و اداره یک کسب و کار شنیده یا خوانده اید تفاوت دارد..
داستان این مجموعه گزارش درباره شرکتی نه چندان بزرگ اما بسیار موفق است که با تکیه بر اصولی که از نظر منطقی چندان درست به نظر نمی رسند به درآمدهای میلیونی رسیده است.

پیشنهاد ما به شما این است که خواندن این رشته گزارش ها را از دست ندهید:
پیش گفتار

ما حرف های تازه ای در مورد ساخت، اجرا و رشد (یا عدم رشد) کسب و کارها داریم.

این حرف ها البته بر پایه تئوری های علمی نیست بلکه نشات گرفته از تجربه 10 ساله ما در کسب و کارمان است.

شرکت ما شرکتی کوچک است و کارش تولید نرم افزار برای شرکت ها و گروه ها است. و خوب است بدانید که بیش از 3 میلیون نفر در جای جای دنیا از نرم افزارهای ما استفاده می کنند.
کار ما در زمینه طراحی وب سایت با 3 نفر در سال 1999 شروع شد. در سال 2004 زمانی که از نرم‌افزار مدیریت پروژه ای مورد استفاده مان خسته شدیم، تصمیم گرفتیم نیاز واقعی مان را خودمان تولید کنیم، به همین دلیل ساده Basecamp متولد شد!

وقتی این نرم افزار را به دوستان و همکارن مان نشان دادیم، آنها گفتند ما هم دقیقا چنین نرم افزاری برای شرکتمان نیاز داریم!
5 سال بعد این نرم افزار در سال سودآوری میلیون دلاری برای ما داشت.
اکنون شرکت ما نرم افزارهای دیگری هم تولید می کند که در سراسر جهان از آنها استفاده می شود، Highrise ، Backpack، Campfire و فریم ورک متن باز ruby on rails
برخی تصور می کنند شرکت ما اکنون یک شرکت عریض و طویل با نیروهای زیاد و هزینه گزاف است، درحالیکه اصلا اینطور نیست. ما کوچک (یک شرکت 16 نفره)، کم هزینه و پردرآمد هستیم.
خیلی ها باورهای ما را باور ندارند، آنها به دیگران توصیه می کنند که توصیه های ما را جدی نگیرند. حتی برخی ما را بی مسئولیت، توهمی و غیر حرفه ای خطاب می کنند!
آنها فکر می کنند برای موفق کردن یک کسب کار به جلسات متمادی، بودجه های آنچنانی، هیئت مدیره، تبلیغات، تیم فروش و ده ها پارامتر دیگر نیاز است.
باور این موضوع که می شود شرکتی را اداره کرد که کارمندانش در هشت شهر متفاوت دو کشور زندگی می کنند و در کارشان موفق می شوند، برای آنها سخت است.
به باور آنها نمی توان شرکتی را بدون پیش بینی های مالی و برنامه ریزی پنج ساله موفق کرد. خیلی ساده است، آنها اشتباه می کنند!
آنها می گویند شما برای حضور در صفحات سایت های مشهور خبری و روزنامه نیاز به یک تیم روابط عمومی قوی دارید. آنها اشتباه می کنند!
آنها می گویند شما با بازگو کردن رازهای کسب و کار خود توان باقی ماندن در رقابت با رقبای خود را نخواهید داشت. باز هم آنها اشتباه می کنند!
آنها می گویند شما بدون بودجه های هنگفت تبلیغات و بازاریابی نمی توانید رقابت کنید و نمی توانید با محصولی که کمتر از محصول رقیب شما امکانات دارد موفق شوید.
آنها چیزهای زیاد دیگری هم می گویند. حرف ما اما این است که آنها اشتباه می کنند و آن را ثابت خواهیم کرد.

در ابتدا با کسب و کار آغاز می کنیم و به طور کامل توضیح می دهیم که چرا زمان دور ریختن افکار قدیمی درباره چگونگی راه اندازی یک کسب و کار فرا رسیده است.
بعد ایده های قدیمی را بازساری می کنیم. در این فرایند شما می آموزید که چگونه یک کسب و کار راه بیاندازید، چرا نیاز به زیاد فکر کردن ندارید، چه زمانی کار را راه بیاندازید، چگونه از دنیای بسته این روزها خلاص شوید، چه کسانی را چه زمانی استخدام کنید و چطور همه چیز را تحت کنترل داشته باشید.
این مجموعه گزارش رویکردی متفاوت به کسب و کار دارد و برای کسانی است که متفاوت فکر می کنند؛ از کسانی که هیچ وقت در رویایی کسب و کار خود نبودند تا کسانی که هم اکنون کسب و کاری موفق دارند.

این مجموعه متعلق است به کارآفرینان سخت کوش در دنیای کسب وکار؛ همان کسانی که از ابداع، رهبری و فتح قله های موفقیت لذت می برند. همچنین برای صاحبان کسب و کارهای کوچک مناسب است. کسانی که اگرچه از بزرگان دنیای کسب و کار نیستند اما کسب و کارشان در اولویت زندگی شان است و همیشه در جستجوی نکته هایی برای بهتر کردن کارشان هستند.

این مجموعه همچنین متعلق است به کسانی که با وجود درگیر شدن با روزمرگی دوران کارمندی همیشه با رویای کسب و کار خود زندگی می کنند. اینطور افراد اگرچه از کاری که می کنند لذت می برند، اما روسای خود را دوست ندارند و یا شاید این روزمرگی آنها را خسته کرده است و در رویایی انجام کاری هستند که عاشقانه دوستش می دارند.
در نهایت ، مجموعه گزارش حاضر متعلق است به کسانی که هیچ وقت به دنبال راه اندازی یک کسب و کار برای خودشان نبودند، شاید آنها فکر می کنند برای اینکار ساخته نشده اند، شاید هم تصورشان این است که زمان و پول کافی برای اینکار ندارند، شاید اینگونه می اندیشند که این ریسک بیش از توان آنها است، شاید هم دنیای کسب و کار را دنیایی کثیف می پندارند. به خاطر همین شاید ها است که خواندن این گزارش به چنین افرادی توصیه می شود.

یک واقعیت جدید وجود دارد، امروز هر کسی می تواند کسب و کاری را آغاز کند، ابزارهای که قبلا قابل حصول نبودند امروزه به سادگی در دسترس هستند، داشتن تکنولوژی های که قبلا کلی هزینه داشت امروزه با مبالغی اندک و حتی رایگان در دسترس هستند. یک نفر می تواند کار یک ، دو یا سه نفر و یا حتی کل یک کسب و کار را انجام دهد.
کارهایی که روزگاری نه چندان دور غیرممکن بود، اکنون به سادگی قابل انجام است. شما برای انجام کارهای خود نیازمند 60، 80 یا 100 ساعت کار در هفته نیستید و 10 تا 40 ساعت به کل کفایت می کند.
لازم نیست کل پس انداز زندگی خود را برای خرید قایقی پر از ریسک هزینه کنید، حتی می تواند با راه اندازی یک کسب وکار کوچک در کنار کاری که انجام می دهید نیاز مالی خود را تامین کنید، حتی بدون دفتر کار برای کسانی کار کنید که هیچ وقت آنها را ندیده اید و کیلومترها دورتر از شما زندگی می کنند.
اکنون زمان تجدید نظر در مورد کلمه "کار" است ، اجازه بدهید شروع کنیم!
به نظر جالب می رسد، نه؟! پس با ما همراه باشید.


منبع همه پست ها
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(2)

(2)

فنون مبارزه
فراموش کردن دنیای واقعی

این کار در دنیای واقعی جواب نمی دهد! این پاسخی است که شما از اغلب آدم ها هنگام صحبت از ایده های جدید خود می شنوید.
دنیای واقعی جای کسل کننده ای برای زندگی است؛ جاییکه ایده های جدید، راهکارهای بدیع و مفاهیم تازه در آن جایی ندارد. جایی که ضرب المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو در آن ستوده می شود!

اگر نگاهی دقیق به این دنیای واقعی بیندازید مناظر کسالت بار آن را خواهید دید. خواهید دید که ایده های بدیع جایی در آن ندارد و کسی در آن آماده دگرگونی نیست.
و بدتر اینکه آنها می خواهند شما را در چاله ای که خودشان زندگی می کنند فرو برند. اگر سرشار و جاه طلب باشید سعی می کنند بهتان بقبولانند که ایده هایتان نشدنی است و زمان را بابتشان به هدر ندهید.
توجهی به آنها نکنید. ممکن است دنیا برای آنها با همین واقعیت ها باشد اما این به آن معنا نیست که شما مجبورید در دنیای آنها زندگی کنید.
ما این مسئله را به خوبی لمس کرده ایم، چراکه شرکت مان به شکل های مختلف دنیای واقعی را شکست داده است.
در دنیای واقعی نمی توان یک شرکت با دوجین کارمند پخش شده در 8 شهر دو کشور مختلف داشت. در دنیای واقعی نمی توان میلیون ها مشتری را بدون بخش فروش و تبلیغات جذب کرد. در دنیای واقعی رسم نیست که فرمول موفقیت را فاش کرد.
اما ما همه این کارها را انجام دادیم و شکوفاتر نیز شدیم!
دنیای واقعی هیچ جا نیست، یک نوع فقدان است، توجیهی برای تلاش نکردن و قطعا آورده ای برای شما نخواهد داشت.

یادگیری از اشتباه ها و شکست ها یکجور مبالغه است

در عالم کسب و کار شکست به یک مانع قابل انتظار تبدیل شده است. همیشه می شنوید که از هر 10 کسب و کار، 9 کسب و کار با شکست روبه رو می شوند، می شنوید که شانس موفقیت کسب و کارتان حداقل است و باز می شنوید که شکست شخصیت انسان را می سازد.
در این فضای ناامیدی تنفس نکنید. شکست دیگران، شکست آنهاست، نه شما. اگر دیگران نمی توانند محصولات خود را بازاریابی کنند، این موضوع به شما ارتباطی ندارد. اگر دیگران نمی توانند یک تیم درست کنند، این موضوع هم به شما ارتباطی ندارد و اگر دیگران نمی توانند خدمات خود به شایستگی ارزش گذاری کنند، باز هم این موضوع به شما ارتباطی ندارد. اگر دیگران نمی توانند به اندازه تلاشی که می کنند برداشت کنند، خب پس شما برداشت کنید.
تصور رایج و غلط دیگر این است: باید از شکست های خود درس بگیرید! واقعا چه درسی از شکست می شود گرفت؟ در واقع فقط درباره کارهایی که نباید انجام دهید، خواهید آموخت. اما ارزش آن چیست؟! شما هنوز نمی دانید چه کاری را باید انجام دهید.
اما یادگیری از پیروزی ها و موفقیت ها ابزار واقعی موفقیت های بعدی را به شما می دهد. وقتی نتیجه کاری موفقیت آمیز باشد، متوجه می شوید چه چیزی به خوبی کار می کند و می توانید آن را دوباره انجام دهید. و در مسیر بعد به احتمال زیاد آن کار را بهتر انجام خواهید داد.
شکست پیش نیاز پیروزی نیست. نتایج یک مطالعه در دانشگاه هاروارد نشان می دهد کارآفرینان موفق، مستعد موفقیت های بعدی هستند (با احتمال 34 درصد)، اما کارآفرینانی که در کار اول خود شکست خورده اند، در کار بعدی دقیقا شانسشان معادل کسانی است که برای اولین بار شروع می کنند (با احتمال 23 درصد)
این بدان معناست که شکست خورده ها نسبت به کسانی که تازه شروع کرده اند مزیتی ندارند. موفقیت فقط یک تجربه قابل توجه است.
نباید شگفت زده شوید، طبیعت نیز اینگونه کار می کند. تکامل بر پایه شکست ها استوار نیست و نشات گرفته از پدیده هایی است که به خوبی کار می کرده اند. شما هم اینگونه باشید.

برنامه ریزی، حدس و گمان است
برنامه ریزی های بلند مدت تجاری یک فانتزی است، مگر اینکه شما غیب گو باشید. فاکتورهای مختلفی وجود دارد که خارج از اراده شماست. شرایط بازار و مشتریان، تصمیم های رقبا، اوضاع اقتصادی و ...
برنامه ریزی به شما این تصور را القاء می کند که همه چیز تحت کنترل است، در حالی که واقعا اینطور نیست.
چرا ما برنامه ریزی را با عنوان درست اش استفاده نکنیم: حدسیات! شروع کنید: حدسیات تجاری به جای برنامه ریزی تجاری، حدسیات مالی به جای برنامه ریزی مالی و حدسیات استراتژیک به جای برنامه ریزی استراتژیک. خوب حالا دیگر خیلی نگران شان نیستید. آنها به اندازه نگرانی هایی که ایجاد می کنند ارزش ندارند.
خطرناک خواهد بود اگر حدسیات را به عنوان برنامه ریزی های خود تلقی کنید. برنامه ریزی اجازه می دهد که گذشته در آینده حرکت کند و چشم بند به چشمانتان می زند.
به عبارت دیگر، بدلیلی که قبلا مشخص شده باید به "اینجا" برویم پس اینجا همان جایی است که ما می خواهیم برویم و این مشکل بزرگی است. برنامه ریزی با تصمیم های بداهه و سریع سازگار نیست.
مهم است که بتوانید تصمیم های سریع بگیرید، موقعیت های جدیدی که در پیش روست را انتخاب کنید و گاهی باید بگویید: امروز در این مسیر جدید گام برمی داریم، چون حس می کنیم که این مسیر بهتر است.
زمان بندی برنامه ریزی های بلند مدت اصلا شدنی نیست. زمانی می توانید درباره کاری که انجام می دهید، اطلاعات کافی بدست آورید که آن را انجام داده باشید نه قبل از انجام آن. با این حال چه زمانی می خواهید برایش برنامه ریزی کنید؟ احتمالا قبل از انجام دادن آن. این زمان بدترین موقع برای تصمیم گیری های بزرگ است.
البته این بدان معنا نیست که در مورد آینده و چگونگی مواجهه با مشکلات احتمالی نیاندیشیم. اتفاقا یک تمرین ارزشمند است. فقط حس نکنید نیاز به نوشتن شان هم دارید یا داشتن مکتوب آنها را برای خود دغدغه کنید. دراغلب موارد برنامه ریزی های مکتوب یکبار هم مورد توجه قرار نمی گیرند و اکثرا برنامه های بیش از چند صفحه در کمدهای شما فسیل می شوند.
خود را از کار روی حدسیات خلاص کنید، در مورد کارهایی که این هفته(نه در این سال) باید انجام دهید، تصمیم بگیرید، کار مهم بعدی که باید انجام دهید را مشخص کنید و انجام اش دهید. سعی کنید در مورد کارهای جاری که باید انجام دهید درست تصمیم بگیرید.
خوب است که به آنها بال و پر دهید، فقط بلافاصله سوار هواپیما شوید. شما می توانید از سفرتان به خوبی لذت ببرید.
....
کار کردن بدون برنامه ممکن است به نظر ترسناک برسد اما پیروی کورکورانه از برنامه ریزی که سنخیتی با واقعیت جاری ندارد، ترسناک تر است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(3)

(3)

چرا رشد؟
مردم ازتان می پرسند شرکتتان چقدر بزرگ است؟! سوال بی اهمیت و پش پا افتاده ای به نظر می رسد، اما آنها در جستجوی پاسخی بزرگ هستند. پاسخ ها با اعداد بزرگتر می توانند موثرتر، حرفه ای تر و قدرتمندتر به نظر برسند.

اگر به آنها بگویید که بیش از 100 کارمند دارید، خواهند گفت: وای چه خوب! اگر پاسخ شما کمتر باشد آنها خواهند گفت: اه، خوب است.
به نظر شما چرا اینگونه است؟ چرا همیشه توسعه و رشد هدف است؟ جذابیت این موضوع در چیست؟
نگاهی به آکسفورد و هاروارد می اندازیم. آنها می گویند زمانی می توان یک دانشگاه بزرگ بود که شعبه هایی در کل جهان داشته باشید و هزاران استاد را استخدام کنید. البته که اینطور نیست. چنین پارامترهایی نمی تواند برای سنجش ارزش کیفی این موسسات دقیق و درست باشد. پس چگونه از این پارمترها برای اندازه گیری گستره کسب و کارها می توان استفاده کرد؟!
شاید بهترین اندازه برای شرکت شما 5 نفر باشد، یا 40 نفر، یا 200 نفر، یا فقط شما و لپ تاپ تان. در مورد اندازه شرکت تان پیش فرضی قایل نشوید و بگذارید به آرامی رشد کنید و به درستی تصمیم بگیرید. بزرگ شدن های سریع قاتل بسیاری از شرکت ها بوده است.
تا حالا به این نکته توجه کرده اید که چرا شرکت های کوچک به دنبال بزرگ تر شدن هستند؟ آنهم در حالیکه شرکت های بزرگ می خواهند چابک تر و فرز تر باشند.
توجه داشته باشید که وقتی شرکتتان بزرگ شد ، کوچک شدن تنها به چند دلیل می تواند اتفاق بیفتد: اخراج پرسنل، مشکلات مادی و معنوی و تغییر کلیه فرایندها.
به سختی بالا رفتن، نباید هدف شما باشد. بحث ما فقط در مورد تعداد پرسنل نیست، بلکه هزینه ها، اجاره، زیرساخت های آی تی، لوازم اداری و... نیز دربرمی گیرد. به فکر چیزی باشید که واقعا به آن نیاز دارید. هزینه های نامعقول استرس های شما را افزایش خواهد داد .
از اینکه کسب و کار کوچکی داری نگران نباش. کسی که کسب و کار سود دهی دارد، چه کوچک و چه بزرگ، می تواند به داشته خود افتخار کند.

اعتیاد به کار
فرهنگ ما، ایده ی اعتیاد داشتن به کار (workaholic) را ارج می نهد. حکایت انسانهایی که دود چراغ می خورند تا واپسین ساعات شب زیاد به گوش ما می رسد. آنها تمام شب بیدارند و در محل کار می خوابند. این که خودتان را فدای انجام یک پروژه کنید، نشانه ی افتخار است. هیچ میزانی از کار، بیش از اندازه کار کردن تلقی نمی شود. این اعتیاد به کار نه تنها الزامی نیست بلکه احمقانه نیز هست. بیشتر کار کردن به این معنی نیست که اهمیت بیشتری داده اید و یا بیشتر انجام داده اید، تنها به این معنی است که بیشتر کار کرده اید. معتادان به کار معمولا به جایی می رسند که بیش از آن که مشکلات را حل کنند مشکل ایجاد می کنند.
اول این که چنین کار کردنی نمی تواند در گذر زمان پایدار باشد. وقتی بحران های فرسودگی کاری سر برسند-که حتما می رسند- آسیب های شدید تری وارد خواهد شد.
در ثانی، معتادان به کار این نکته را نیز در نظر نمی گیرند که در تلاشند مشکلات را با اختصاص ساعاتی بیشتر به آنها حل کنند. در واقع آنها می خواهند تنبلی ذهنی را با فشار اجباری بپوشانند و این، راهکارهای نابهنجار را به دنبال دارد.
آنها حتی بحران سازی هم می کنند و هیچگاه به دنبال راههایی برای داشتن کارایی بیشتر نیستند چون در واقع دوست دارند بیش از حد کار کنند. آنها از احساس قهرمان بودن لذت می برند و معمولا به طور سهوی مشکلاتی ایجاد می کنند آ«هم تنها به این دلیل که به کار کردن بیشتر دست یابند.
معتادان به کار باعث می شوند کسانی که بعد از ساعات کاری در محل کار نمی مانند حس خودکم بینی بهشان دست دهد تنها به این دلیل که آنها فقط در ساعات کاری کار می کنند و نه بیشتر. این امر به فراگیر شدن احساس گناه و تضعیف روحیه در محیط کار منجر می شود. به علاوه، منجر به ظهور افرادی با ذهنیت "چسبیدن به صندلی کار در ساعات اضافه کار" می شود، حتی اگر آنها واقعا کارا نباشند.
اگر تنها کاری که انجام می دهید کار است، به احتمال زیاد قضاوت سالمی نخواهید داشت. ارزشها و تصمیم گیری هایتان به خطا خواهد رفت. قادر به تشخیص اموری که ارزش وقت گذاشتن را دارند، نخواهید بود و به وضوح خود را همیشه خسته خواهید یافت. هیچ کس نمی تواند در زمانی که خسته است تصمیمات دقیق و درست بگیرد.
در آخر، باید گفت معتادان به کار در واقع بیش از افراد عادی، کارشان به سرانجام نمی رسد. شاید ادعای آنها این است که کمال گرایند، اما این حرف تنها به این معنی است که آنها وقت را برای درست کردن جزئیات بی تاثیر صرف می کنند به جای آن که به سراغ سایر وظایفشان بروند.
معتادان به کار، قهرمان نیستند. آنهابه جای آنکه روز را دریابند، تنها آن را به هدر می دهند. قهرمان واقعی اکنون در خانه اش است زیرا راه سریع تری یافته تا کارهایش را به سرانجام برساند.
کارآفرینی را متوقف کنید!

اجازه بدهید کارآفرینی را دوباره تعریف کنیم. معنای پیشین آن دیگر منسوخ شده و اکنون اینطور از آن برداشت می شود که ویژه افرادی خاص است. هر کسی می تواند برای داشتن کسب و کاری برای خودش مورد تشویق قرار گیرد و این فقط به افرادی محدود نمی شود که ویژگی منحصر به فردی با عنوان قابلیت های کارآفرینی دارند.
حالا گروهی جدید و متفاوت بااین گونه افراد پا به عرصه گذاشته و کسب و کار خود را شروع کرده اند. آنها منافع زیادی را کسب می کنند بدون آنکه هرگز فکر کنند کارآفرین هستند یا حتی خیلی از آنها خود را صاحب کسب و کار هم نمی دانند. آنها فقط کاری را که دوست دارند انجام می دهند و از محل این کار درآمد کسب می کنند.
حال اجازه دهید واژه ای سبک تر را جایگزین کارآفرین کنیم، آغازگر. هر کسی که یک کسب و کار جدید را ایجاد می کند یک آغازگر است.
شما برای اینکار نیازی به مدرک MBA یا کیفی پر از مدارج علمی یا قابلیتی برای تحمل ریسک های مختلف ندارید، آنچه احتیاج دارید فقط یک ایده، مقداری اعتماد به نفس و حرکت برای تبدیل شدن به یک آغازگر است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(4)

(4)

حرکتی مثبت در جهان انجام دهید اگر می خواهید کاری فوق العاده انجام دهید باید خودتان حس کنید کارتان متفاوت است و تاثیر مثبتی در جهان اطرافتان دارد و تازه خودتان هم نقش مهمی در آن دارید.
این بدان معنا نیست که مثلا موظفید علاج سرطان را بیابید تا کارتان بزرگ و فوق العاده باشد، بلکه کافی است به اندازه تلاش تان احساس ارزش کنید.
قطعا شما هم دلتان می خواهد از زبان مشتریانتان بشنوید: کار شما زندگی مرا بهتر کرده است، در واقع دوست دارید حس کنید که اگر کاری فعلی تان را انجام ندهید مشتریانتان را نگران کرده اید.

شما باید یک ضرورت دیگر را درک کنید، شما ...

بیایید نگاهی به شرکت CraigsList بیاندازیم. این شرکت کل کسب وکارهای سنتی و نیازمندی ها را با چند کارمند به چالش کشید و از همین روش هم میلیون ها دلار درآمد کسب کرد. هم اکنون یکی از سایت های معروف جهان در اختیار این شرکت است و باعث کسادی بازار خیلی از روزنامه ها شده است.

نمونه دیگر در این حوزه Druge Report است که فردی به نام مت دروگ آنرا راه اندازی کرد. این سایت یک صفحه بیشتر ندارد و خود آقای دروگ آن را اداره می کند، اما آنقدر موفق بوده و تاثیر چشم گیری در صنعت خبر، تولیدات تلویزیونی و نیز برنامه های رادیویی داشته که به یکی از سایت های پربازدید گزارشگران و خبرنگاران تبدیل شده است.

اگر می خواهید کاری انجام دهید، یک کار پر اهمیت را برگزینید. این آدمای کوچک ناگهان شروع کردند و مدل های قدیمی ای را که دهه ها حکومت می کردند از میان بردند. شما هم می توانید چنین کاری را در صنعت خود انجام دهید.

نیاز خود را پوشش دهید

ساده ترین و سرراست ترین راه برای خلق یک محصول یا سرویس فوق العاده ساخت آن چیزی است که می خواهید از آن استفاده کنید. این امر به شما کمک می کند که قادر به درک آنچه ن را مثالخلق می کنید، باشید.
به عنوان نمونه، شرکت خودما

خودِ ما در شرکت مان، آنچه را در کسب و کار نیاز داشتیم، تولید کردیم. به عنوان نمونه،به دنبال روشی بودیم که رویدادهایی چون مذاکرات،قرارهای ملاقات و پیگیری ها را ثبت و نگهداری کند، بنابراین Highrise (مدیریت تماس ها) را به این منظور تولید کردیم، ما به گروه متمرکز، مطالعه بازار و ... نیاز نداشتیم،بلکه نیازی را که داشتیم خودمان پوشش دادیم.

وقتی محصول یا سرویسی می سازید، هر روز نیازمند صدها تصمیم گیری در مورد آن هستید. اگر در حال حل مشکل شخص ثالثی باشید دایما در تاریکی دارید شمشیر می زنید اما وقتی این مشکل شما باشد، نور وارد این اتاق تاریک خواهد شد و شما به راحتی به هدف خواهید زد.

James Dyson مخترعی بود که ابتدا نیاز خود را پوشش داد، وقتی داشت خانه خود را جارو می کرد، متوجه شد قدرت مکش جاروبرقی اش به طور مداوم کاهش پیدا می کند و نفوذ گرد و غبار از کیسه جارو هوا را آلوده می کند. چون مشکل پیش آمده چیزی بود که خودش تجربه می کرد و نه مشکل دیگران، پس تصمیم گرفت این مساله را حل کند که این تصمیم منجر به تولید اولین جاروبرقی بدون کیسه جهان شد.

یک بخش ترجمه نشده

رویکرد "مشکلات خود را حل کنید" باعث می شود عاشق کاری شوید که انجامش می دهید. شما مشکل را می شناسید و ارزش راه حل آن را کامل درک می کنید، چاره ای جز این نیست. در هر حال، شما می خواهید سالهای در پیش رو را روی این موضوع کار کنید شاید حتی بقیه زندگی تان را بخواهید صرفش کنید پس بهتر است این موضوع چیزی باشد که واقعا برای شما اهمیت دارد.
 

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(5)

(5)

شروع به ساختن کنید
همه ما احتمالا دوستانی داریم که می گویند، من ایده ای فوق العاده دارم که اگر اجرایش کنم میلیونر می شوم. این حرفا خیالبافی و باد هواست! داشتن ایده چیزی را خلق نخواهد کرد. مهم چیزی است که شما اجرا می کنید نه چیزی که در موردش فکر می کنید، حرف می زنید یا برنامه ریزی دارید.
تصور کنید ایده ارزشمندی دارید. خب سعی کنید آن را بفروشید. فکر می کنید چه کسی ایده تان را می خرد و اگر بخرد، چقدر پایش پول می دهد؟! هیچ مبلغی احتمالا! تا زمانی که شما شروع به ساخت چیزی نکرده اید، ایده فوق العاده شما فقط یک ایده است و هر کس دیگری می تواند آنها را انجام دهد.
استنلی کوبریک به فیلم سازان مشتاق اینگونه توصیه می کند: "دوربین را به دست بگیرید و یک فیلم بسازید." او می داند وقتی شما کاری را شروع می کنید باید ابداع را چاشنی آن کنید و این مهمترین نکته برای شروع است. بنابراین دوربین را بردارید، دکمه رکورد را فشار دهید و فیلم تان را آغاز کنید.
ایده ها فراوان است و این ایده ها بخش کوچکی از کسب و کار است. سوال اصلی اما اینجاست که چگونه آن را اجرا خواهید کرد؟!

زمان نداشتن بهانه است
بیشترین بهانه ای که مردم می آورند این است: زمان کافی نداریم. اینطور افراد ادعا می کنند که عاشق شروع یک کسب و کار یا شیفته یادگیری هستند و یا حتی دوست دارند یک کتاب بنویسند و ... اما متاسفانه تنها مشکلشان این است که زمان کافی ندارند.
اینطور نیست، شما همیشه زمان کافی خواهید داشت، تنها درصورتی که زمان تان را درست استفاده کنید. لازم نیست کارهایتان را در ساعت کاری انجام دهید، برای پروژه هایتان از زمان آخر شب استفاده کنید.
به جای تماشای تلویزیون و بازی با موبایل یا تبلت تان روی ایده هایتان کار کنید، به جای ساعت 10، ساعت 11 بخوابید بخوابید. حرف ما البته این نیست که شب بیداری بکشیدو 16 ساعت در شبانه روز کار کنید، بلکه مقصود این است که در هفته چند ساعت بیشتر کار کنید. چند ساعت اضافه تر کار کردن در طول هفته برای شروع کار کافی است.
این اقدام به شما کمک می کند تا بفهمید علاقه تان واقعی است یا گذرا. ضمن اینکه کمترین ریسک ممکن را هم به دنبال دارد. کمی وقت گذاشتن ارزش این را دارد که بدانید کل زمانتان را برای کار بگذارید یا نه.
وقتی چیزی بخواهد بد باشد، زمان یکی از عواملی است که زورمان به آن می رسد، بدون توجه به سایر تعهدات. حقیقت این است که اکثر افراد نمی خواهند اینگونه باشد. در واقع این افراد با انداختن تقصیر به گردن زمان، خود را از گزند انتقاد خود و دیگران حفظ می کنند. خودتان را اسیر بهانه های واهی نکنید. این دقیقا وظیفه خودِ شماست به به رویاهایتان جامه عمل بپوشانید.
گذشته از این، زمان کامل هیچ وقت نخواهد رسید، اصولا شما یا زیادی جوان هستید یا زیادی پیر، یا بیش از حد سرتان شلوغ است یا بی پول و یا هر دلیل دیگر. اگر همیشه به دنبال یافت زمان کامل هستید، به هیچ نتیجه ای نخواهید رسید.

خط مشی داشته باشید
همانطور که پیش می روید، به چرایی چگونگی کار خود هم فکر کنید. کسب و کارهای فوق العاده نه فقط محصولات و خدمات بلکه دیدگاه هم دارند. باید به کاری که می کنید، اعتقاد داشته باشید، باید بدانید برای چه می جنگید و در نهایت باید آن را به همه نشان دهید.
مهم است که چگونه طرفدار جذب خود کنید و کاری کنید که شیفته تان شوند. آنها راه را به شما نشان می دهند و هوادارتان می شوند. در واقع آنها بهتر از هرگونه شیوه تبلیغاتی به توسعه کسب و کار شما کمک می کنند.
بعضی ها از شما حمایت نمی کنند، چون حمایت شان مجانی نیست. شاید حتی اتهام هایی را هم به شما نسبت دهند، اما زندگی همین است و بالا و پایین دارد. برخی عاشقانه شما را دوست دارند و برخی دیگر از شما متنفرند. اگر کسی با حرفی که زده اید مخالفت نکرد، احتمالا حرف های جالبی نزده اید.
خیلی ها به این دلیل که محصولات ما کمتر از رقبا امکانات دارد از ما متنفرند. زمانیکه به امکانات اضافی محصولاتشان انتقاد می کنیم، به ما توهین می کنند. اما ما به کارهایی که محصولات مان انجام نمی دهد بیشتر از آن کارهایی که انجام می دهند افتخار می کنیم.
ما آنها را ساده طراحی کردیم چون معتقدیم اغلب نرم افزارها پیچیده هستند، امکانات زیاد، دکمه زیاد و سردرگمی های خیلی زیادتر. پس ما نرم افزارهایی متفاوت ساختیم. اصلا هم بد نیست که آنچه ساخته ایم به درد همه مشتریان نمی خورد. اگرچه با این رویکرد بخشی از مشتریان خود را از دست داده ایم، اما خیلی ها هم هستند که عاشق کار ما شده اند. در واقع ر این خط مشی ماست.
وقتی شما خط مشی مشخصی نداشته باشید، هر چیزی قابل استناد و بحث خواهد بود اما در صورت داشتن خط مشی، پاسخ شما در زمان تصمیم گیری مشخص است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(6)

(6)

چشم انداز داشتن غیر ممکن است

دنیایی تفاوت است بین یک اعتقاد صادقانه با چشم اندازی قراردادی که نشان دهد به چه اعتقاد دارید. ما می دانید و شما هم می دانید که عبارت "ارائه کننده بهترین خدمات" برای چسباندن روی دیوارها درست شده و اصولا با دنیای واقعی فاصله دارد.

تصور کنید در دفتر یک شرکت خدمات خودرو ایستاده اید؛ اتاقی سرد با کف پوش های کثیف و کانتر خالی. در همین حین با کاغذی پاره و پوره مواجه می شوید که روی دیوار اتاق نصب شده است: ماموریت ما ارائه خدمات در حوزه اجاره، لیزینگ و فروش خودرو و تمامی خدمات مرتبط با بهترین کیفیت می باشد و در انجام این کار به فکر خدماتی فراتر از انتظار هستیم. تلاش ما این است که وفاداری مشتریانمان را با ارائه خدماتی فراتر از تعهدمان افزایش دهیم و تجربه ای ماندگار برای آنها به جا بگذاریم. ما باید به کارمندانمان جهت خدمات بهتر به مشتری انگیزش دهیم و ...

و شما در حالیکه این جملات را می خوانید با خود فکر می کنید چه کسی قرار است این خدمات را به من بدهد و حس می کنید این جملات از دنیای واقعی که در آن قرار گرفته اید کاملا فاصله دارد.

سرمایه گذار خارجی آخرین نقشه است

یکی از اولین سوالاتی که ممکن است به ذهنتان خطور کند این است که پول از کجا بیاوریم؟

اغلب مردم فکر می کنند پاسخ این سوال جذب سرمایه گذار خارجی است. اگر می خواهید کارخانه، رستوران یا فعالیتی اینچنینی داشته باشید، احتمالا نیاز به سرمایه گذار خواهید داشت. اما در جریان باشید که امروزه خیلی از کسب و کارها نیازی به زیرساخت های گران قیمت ندارند.

امروزه ما در اقتصاد خدماتی هستیم. کسب وکارهای خدماتی از قبیل مشاوره، شرکت های نرم افزاری، خدمات مجالس، طراحی گرافیکی و صدها کسب و کار دیگر به پول زیادی برای راه اندازی نیاز ندارند. اگر هدفتان کسب و کارهایی مانند اینهاست از جذب سرمایه گذاری خارجی اجتناب کنید.

در حقیقت، فارغ از اینکه قرار است استارت چه کسب و کاری را بزنید، سعی کنید حداقل سرمایه گذاری مورد نیاز خود را جذب کنید. خرج کردن پول دیگران شاید به نظر عالی برسد، اما دردسرهای زیادی با خود همراه دار، چراکه ممکن است عنان کار را از دستتان برود.

در صورت جذب سرمایه گذار مجبورید پاسخگویش باشید. در ابتدای کار و وقتی اندیشه های دو طرف در یک راستا هستند، همه چیز آرام است، اما وای از آن روز که سختی و مشکلی پیش آید! به نظرتان چه اتفاقی می افتد؟

آیا شما کسب و کار خود را شروع کرده اید که از دیگران دستور بگیرید؟ سرمایه گذار می خواهد پولی که سرمایه گذاری کرده با سودش خیلی برگردد(معمولا بین 3 تا 5 سال)، در ضمن جذب سرمایه گذار اعتیاد آور هم هست، چون هیچ کاری راحت تر از خرج کردن پول دیگران نیست!

وقتی روز به روز مخارتان بیشتر شود، سرمایه بیشتری به کسب و کار شما تزریق شده و سهم شما از کسب و کار کم می شود. واقعا چنین معامله ای خوبی نیست.

نیازتان کمتر از تصورتان است، مطمئن باشید!

آیا واقعا به 10 نفر نیاز دارید، آنهم درحالیکه کارتان با 2 یا 3 نفر راه می افتد؟

آیا واقعا به 500.000 دلار نیاز دارید یا کارتان فعلا با 50.000 تا یا 5000 دلار راه می افتد؟

آیا واقعا برای انجام کارها به 6 ماه زمان نیاز دارید یا می شود 2 ماهه همه کارها را انجام داد؟

آیا واقعا به دفتر کار بزرگ نیاز دارید، یا یک دفتر کار مشترک با دیگران فعلا کفایت می کند ؟

آیا واقعا نیاز به تبلیغات و استخدام تیم روابط عمومی دارید یا کارتان به گونه ای دیگر قابل انجام است؟

آیا واقعا نیاز به ساخت یک کارخانه دارید یا می توانید افرادی را استخدام کنید که بتوانند محصول شما را بسازند و در مراحل اولیه کارتان را راه بیاندازند؟

آیا واقعا نیاز به حسابدار دارید یا می توانید این کار را با یک نرم افزار ساده حسابداری خودتان انجام دهید؟

آیا واقعا به دپارتمان آی تی نیاز دارید یا با برون سپاری می توانید نیازهای خود را رفع کنید؟

آیا واقعا به یک کارمند تمام وقت برای پشتیبانی نیاز دارید یا درخواست های پشتیبانی را خودتان می توانید رسیدگی کنید؟

آیا واقعا نیاز به فروشگاه دارید یا اجناس خود را می توانید به صورت آنلاین بفروشید؟

آیا واقعا نیاز به کارت ویزیت آنچنانی، سربرگ، بروشور و .. دارید یا می توانید این کارها را بگذارید برای بعد؟

توجه داشته باشید که ممکن است در آینده به همه اینها نیاز داشته باشید، اما اکنون کار شما با حداقل ها پیش می رود.

صرفه جویی هیچ مشکلی را به وجود نمی آورد. وقتی ما اولین محصولمان را تولید کردیم، ارزان پایمان تمام شد، دفتر کار انحصاری برای خودمان نداشتیم و آن را با شرکتی در یک جا کار میکردیم. به جای تعداد متعدد کامپیوتر سرویس دهنده با یک کامپیوتر کار خود را شروع کردیم. تبلیغات نداشتیم و فقط با اشتراک گذاری تجربیات به صورت آنلاین معرفی شدیم. کسی را برای پاسخ به ایمیل های مشتریان استخدام نکردیم و موسس شرکت خودش اینکار را انجام می داد و همه چیز به خوبی کار می کرد.

شرکت ها بزرگ هم کار خود را از گاراژ شروع کردند. شما نیز می توانید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(7)

(7)

خب، رسیدیم به استارت آپ. استارت آپ نوعی کسب و کار است که توجه زیادی را می طلبد (این امر به ویژه درباره شرکت های فناوری صدق می کند).
استارت آپ را می توان یک موقعیت جادویی دانست که در آن هزینه ها مشکل شخص دیگری است. اینجا جایی است که مزاحمی به نام درآمد هیچگاه معضل نمی شود و می توانید پول دیگران را هزینه کنید، تا زمانیکه راهی برای مالکیت بر آن بیابید. اینجا جایی است که قوانین چارچوب کسب و کار به کار نمی آید.
تنها یک مشکل برای استارت آپ وجود دارد و آن اینکه استارت آپ بیشتر شبیه افسانه است. واقعیت این است که همه کسب و کارها، چه قدیمی و چه جدید، به دست یک سری قوانین اقتصادی و نیروی های بازار یکسان مدیریت می شوند.
استارت آپ ها تلاش می کنند این واقعیت را نادیده بگیرند. این نوع کسب و کار از سوی کسانی کلید می خورد که در تلاش برای به تاخیر انداختن یک اتفاق اجتناب ناپذیر هستند. آنها با این کار زمان رسیدن کسب و کارشان به پیشرفت، سود و تبدیل شدن به کسب و کاری پایدار و واقعی را عقب می اندازند.
هرکسی که دیدگاه "در آینده چگونگی به سود رسیدن را کشف خواهیم کرد." در سر داشته باشد، به هیچ جا نخواهد رسید و دیدگاه مضحکی دارد. مثل این می ماند که یک راکت شیپ بسیازید اما وقتی می خواهید آن را راه بندازید بگویید: " بیایید وانمود کنیم که جاذبه زمین وجود ندارد!"
کسب و کار بدون داشتن مسیری مشخص برای درآمدزایی، کسب و کار نیست، یک سرگرمی است. بنابراین از ایده استارت آپ به عنوان عصای زیربغل استفاده نکنید.
به جای این کارها یک کسب و کار واقعی را آغاز کنید. کسب و کارهای واقعی از روز اول به فکر کسب درآمد و سود هستند. کسب و کارهای واقعی، با گفتن جمله: "مشکلی نیست، ما فقط یک استارت آپ شروع کرده ایم." بر مشکلات بزرگ سرپوش نمی گذارند.
با کسب و کار مثل یک کسب و کار واقعی برخورد کنید تا یک گام به موفقیت نزدیکتر شوید.
قبل از شروع به فکر پایان نباشید
استراتژی تان برای خروج یا برون رفت چیست؟ این سوالی است که زیاد می شنوید، حتی وقتی تازه می خواهید کارتان را شروع کنید!
چه اتفاقی افتاده که آدم ها قبل از این که چیزی را بسازند در فکر آن هستند که چگونه از دستش خلاص شوند؟! دلیل اینهمه عجله و شتاب چیست؟! اولویت بندی تان مسخره و مضحک است اگر قبل از اینکه چیزی را شروع کنید به فکر پایان آن باشید.
آیا با طراحی جداگانه ای وارد یک رابطه می شوید؟ آیا توافق نامه طلاق را روز عروسی می نویسد؟ آیا با وکیل خانواده فردای روز عروسی قرار ملاقات می گذارید؟ به نظر شما این رفتارها خنده دار به نظر نمی رسد؟
شما باید به فکر استراتژی تعهد باشید نه برون رفت. شما باید در اندیشه رشد و موفقیت پروژه خود باشید نه راه فرار. اگر نگاه شما بر اساس تفکرات اینچنینی باشد اساسا شانسی برای موفقیت نخواهید داشت.
بسیاری از تجار مشتاق را می بینید که امید به خیانت و بی اخلاقی می بندند، اما شانس موفقیتشان خیلی ناچیز است. تنها تعداد خیلی کمی از آنها شاید بتوانند موفق شوند. مثلا 1 در 1000 یا 1 در 10 هزاز. به علاوه وقتی صرفا به دنبال به دست آوردن باشید، روی سیاست غلطی پافشاری می کنید. چون به جای اینکه به فکر جلب رضایت قلبی مشتریان خود باشید، نگران این هستید که چه کسی یا چه کسانی از شما خرید می کنند. کسب و کاری راه می اندازید، محصولتان را می فروشید و بعد هم پول خوبی به دست می آورید. اما در نهایت چه دستاوردی دارید؟! چقدر دوام دارد؟! به زودگذرها دلخوش نباشید.
از ایده ی کاهش وزن استقبال کنید. هم اکنون، شما کوچک ترین، باریک ترین و سریع ترین پدیده در مقایسه با آینده ی خود هستید. از این جا به بعد، شما شروع به انباشت وزن می کنید. و هر چه یک وسیله سنگین تر باشد، تغیر جهت دادن آن دشوار تر است. در دنیای تجارت هم وضع همین است. پس کاهش وزن برای مواردی از این دست اجباری است:
قرارداد های بلند مدت

کارمندان مازاد

تصمیمات پایدار

جلسات

فرایندهای دشوار

سیاهه ی دارایی ها (فیزیکی و فکری)

نرم افزارها، سخت افزارها و فناوری هایی که مشتری را وابسته به خود می کند.

نقشه راه های بلند مدت
سیاستهای اداری

از این گونه موارد تا هر جا که ممکن است، پرهیز کنید. در این صورت، شما می توانید به آسانی تغییر مسیر دهید. هر چه هزینه بالاتری داشته باشد، احتمال عملی شدنش کمتر است.

سازمانهای بزرگ سالهای زیادی را صرف می کنند تا یک چرخش اساسی انجام دهند. آنها به جای عمل کردن، حرف می زنند. به جای انجام دادن، جلسه برگزار می کنند. اما اگر شما وزن خود را پایین نگه دارید می توانید به سادگی هر چیزی را تغییر دهید.: تمام مدل تجاری، محصول، مجموعه ویزگی ها، و یا پیام بازاریابی تان را. می توانید اشتباه کنید و آن را به سرعت اصلاح نمایید. می توانید اولویت ها، ترکیب محصول و یا تمرکزتان را تغیر دهید. و مهمتر از همه، می توانید ذهنیت خود را دگرگون سازید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(8)

(8)

محدودیت های را به آغوش بکشید
"من به اندازه کافی زمان، پول، آدم و تجربه ندارم." ناله ها و شکایت ها را خاتمه دهید، لطفا! هرچه کمتر بهتر."
محدودیت ها مزیت است. منابع محدود شما را مجبور می کند با چیزهایی که واقعا نیاز دارید پیش روید و خلاقیت در وجودتان رشد کند.
آیا سلاح هایی که زندانیان را با صابون و قاشق ساخته اند را دیده اید؟ آنها با چیزی که در دست داشتند، شروع به ساخت کردند.البته منظور این نیست که شال و کلاه کنید و کسی را با اسلحه بزنید. موضوع این است که می توانید با حداقل ها چیزهای خیره کننده ای بسازید.
نویسندگان معتقدند که از محدودیت ها برای بروز خلاقیت استفاده کنید و این یعنی ساخت یک محصول کوچک خیلی بهتر از یک کالای بزرگ بی ارزش است.

اگر بخواهید همه ایده ها را یکجا اجرایی کنید، در واقع اراده کرده اید تا از یک سری ایده فوق العاده محصولی بدردنخور بسازید .
توجه داشته باشید که نمی شود همه آنچه در ذهن می چرخد را یکجا به خوبی به اجرا درآورد. زمان ، منابع، توانایی و تمرکز محدود و مشخصی در اختیار شماست. حتی انجام دادن یه کار هم سخت است تا چه رسد به اینکه بخواهید 10 کار را همزمان اجرا کنید ! پس فراموشش کنید.
بنابراین سعی کنید بعضی از ایده های نازنین تان را برای رسیدن به یک محصول خوب قربانی کنید.
جاه طلبی خود را نصف کنید.
بسیاری از ایده هایی که در ذهن دارید، ممکن است برای تولید محصول مناسب نباشند تازه اگر بر فرض مناسب هم باشند، می توانید زمان دیگری را برای اجرایشان در نظر بگیرید.
خیلی چیزها وقتی کوچکتر می شوند بدردبخورتر و مناسب تر می شوند. کارگردانان خیلی از صحنه های خوب فیلم را برای رسیدن به یک فیلم خوب حذف می کنند. موسیقی دان ها و نویسنده های بزرگ نیز همین رویه را دارند.

نقطه کانونی را بیابید
وقتی کار تازه ای را شروع می کنید، شرایطی پیش می آید که اجبارا شما را به مسیرهای مختلف می کشد.
کارهایی که می توانید انجام دهید، کارهایی که می خواهید انجام دهید و کارهایی که مجبورید انجام دهید. یکی از موارد این است که از کجا آغاز کنید. و پاسخ این است: از مرکز شروع کنید.
به عنوان مثال اگر می خواهید یه هات داگ فروشی باز کنید، ممکن است نگرانی های مختلفی از قبیل شیوه بازاریابی، طراحی، اسم رستوران و ... داشته باشید اما اولین چیزی که شما باید نگرانش باشید خودِ هات داگ است، هات داگ کانون کار شماست، بقیه موارد در رده های بعدی قرار می گیرند.
روش پیدا کردن کانون، پرسیدن این سوال از خودتان است: اگر من این مورد را حذف کنم فروش من ادامه خواهد داشت؟ مثلا در مغازه هات داگ فروشی اگر هات داگ را حذف کنید دیگر چیزی قابل فروش نخواهد بود.
بنابراین کانون کار خود را مشخص کنید، کدام بخش کارتان قابل حذف نیست؟ اگر شما می توانید کارتان را بدون این وجود وسیله یا پدیده ای انجام دهید، این وسایئل و پدیده ها کانون کار شما نیستند.
وقتی کانون کارتان را پیدا کردید، تمام تمرکز و توان خود را روی آن بگذارید تا به بهترین وجه انجامش دهید ،سایر مسائل در رده های بعدی هستند.
جزییات را در ابتدای کار فراموش کنید
معماران پیش از نهایی کردن نقشه طبقات نگران رنگ کاشی حمام و شیرآلات آشپزخانه نیستند. آنها می دانند که در مورد این جزییات بهتر است بعدا تصمیم بگیرند.
شما هم باید همچون معماران ایده هایتان را به این شیوه پیاده کنید. جزییات تفاوت ها را ایجاد می کنند، اما درگیر شدن در جزییات منجر به اختلاف نظرها در ابتدای کار و کند پیش رفتن آن می شود.
اگردر ابتدای کار به جزئیات خیلی پر و بال ندهید، در نهایت هم زمان زیادی را از دست نمی دهید و هم روی چیزهایی که بدون شک تغییر می کنند، زیاد وقت نمی گذارید.
بسیاری از ما وقتی شروع به طراحی نقشه یا طرحی می کنیم، طراح هایمان را به جای خودکار با ماژیک های بزرگ می زنیم، چرا؟ آنهم در حالیکه خودکار خیلی خوب است و کیفیت بهتری دارد، اما اشکالش این است که شما را درگیر نگرانی در مورد جزییاتی می کند که در ابتدای کار مهم نیستند.
ماژیک امکان های کمی را در اختیار شما قرار می دهد، کشیدن شکل ها، خط ها و باکس ها، خیلی خوب است، تصویر بزرگی که شما باید نگرانش باشید اینگونه شروع می شود.
پس تمرکز روی چیزهای غیر مهم را پایان دهید
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(9)

(9)

تلفن زدن هم گاهی پیشرفت است
وقتی تصمیم ها را نگیرید، به سادگی روی هم تلنبار می شوند، با عجله و شتاب گرفته می شوند یا اصلا کنار گذاشته می شوند. در نتیجه هر مساله ای که روی یکی دیگر تلنبار میشود، لاینحل باقی می ماند.
هروقت امکانش برایتان وجود داشت، از فکر کردن راجع به چیزی بگذرید تا به تصمیم گرفتن درباره آن برسید. خود را ملزم به تصمیم گیری کنید. لطفا منتظر راه حل و چاره ی بی نقص و عالی نباشید. تصمیم بگیرید و حرکت کنید.
می خواهید درگیر انتخاب و تصمیم گیری شوید. وقتی در مسیر این جریان قرار گرفتید تصمیم ها یکی پس از دیگری می آیند و این یعنی افزایش نیروی حرکتی و در نتیجه تقویت روحیه تان.
تصمیم گیری همان پیشرفت است و هر یک از تصمیم هایی که شما دست دراز می کنید و آن را می گیرید، در واقع یکی از آجرهای بنای شماست. امکان ساختن روی فنداسیون "بعدا درباره اش تصمیم می گیریم" وجود ندارد، اما می توان با خیال راحت آجر روی آجر "تصمیم گیری درباره اش انجام شد" قرار داد.
مشکلات دقیقا از جایی خودشان را تمام قد به ما نشان می دهند که آنها را به عقب می اندازیم، تاخیر درشان ایجاد می کنیم و به امید دست یافتن به پاسخی بی عیب و نقص مدام می گوییم، بعدا درباره اش فکر می کنم. آنقدری که فردا برای یک تماس تلفنی روز خوبی است، امروز هم می تواند باشد.
یک نمونه از دنیای واقعی: مدت ها بود که ما از ساخت یک برنامه وابسته برای محصولاتمان طفره می رفتیم تنها به این دلیل که پیدا کردن یک راه حل "بی عیب و نقص" خیلی پیچیده به نظر می رسید. اما زمانی توانستیم از مانع عبور کنیم که از خود این سوال را پرسیدیم: " چه کار کنیم که به سادگی و به بهترین نحو این کار انجام شود؟!" پاسخ این بود: پرداخت ها را از نقد به اعتباری تبدیل کنیم. همین کار را هم کردیم.
رویکردی که برای خودمان ساخته بودیم باعث شد مدتی درجا بزنیم و گیر کنیم، اما در نهایت روزی که تصمیممان را گرفتیم از آن مانع و مرحله گذشتیم و سیستمی را برای پرداخت ها به اجرا درآوردیم.
اما نکته اصلی اینجاست که نباید تا ابد مرغتان یک پا بیشتر نداشته باشد و سر یک تصمیم خاص بمانید. اگر اشتباه کنید، امید به جبران هست و می شود درستش کرد، اما به شرط اینکه بدترش نکنید. غلط ها را با آنالیز بیش از حد و به تاخیر انداختنشان غلط تر نکنید.
پروژه های طولانی مدت، روحیه را می خورند. هرچه توسعه یک کار بیشتر طول بکشد، احتمال اینکه به مرحله راه اندازی و بهره برداری برسد کمتر می شود. گوشی تلفن را بردارید، تلفنی را که در ذهنتان بوده، بزنید. این خودش یک پیشرفت محسوب می شود. همین حالا دست به کار شوید آنهم با روحیه و انگیزه انجام آن.
موزه دار باشید نه عتیقه
به یاد داشته باشید آنچه یک موزه را می سازد، جمع آوری تمام هنر جهان در یک اتاق نیست چون ذات و اصالت اتاق یک چهاردیواری است. آنچه موزه را درخشان می کند، به دیوار یا روی میز هم نیست، بلکه نوع نگاه و تصمیم گیری های صاحب آن اتاق یا موزه درباره چگونگی رفتن یا ماندن است که آن را در جایگاه رفیعی قرار می دهد.
دائم دنبال حذف کردن، آسان سازی و سهل کردن دست و پا گیرها باشید. بچسبید به آنهایی که واقعا ضروری و واجب هستند. در واقع مهمترین و تاثیرگذارترین بخش ماجرا را پیدا کنید. از حاشیه ها بپرهیزید. ریزبینانه ببنید تا در کمترین زمان ممکن به بیشترین بازده برسید. شاخ و برگ ها را می توانید بعدا به کارتان اضافه کنید.
به عنوان نمونه کسی که می خواهد روغن زیتون بفروشد بیش از هر چیز باید فکر طعم و مزه روغن باشد و این موضوع را در اولویت فکری خود قرار دهد. بسته بندی، بازاریابی و قیمت گذاری حاشیه ها هستند که پس ار حل مشکل اصلی باید مورد توجه باشند. اصل همان طعم و مزه است که مشتری جذب می کند. بقیه شاید مشتری بیاورند، اما پایدار نیستند و اینجاست که حرف از کیفیت به میان می آید. رویکرد و نکته ای که هم من، هم شما و هم هر کس دیگری که می خواهد کسب و کار داشته باشد، باید آویزه گوشش کند.
یا مثلا یک رستوران را در نظر بگیرید. منویی در رستوران موفق است که پیش از اسم های قلمبه و سلمبه، تر و تمیز و شسته رفته باشد. مثلا 10 غذای مشخص و خوش طعم و با کیفیت داشتن خیلی بهتر از 35 غذایی است که فقط در عمل اسمشان با هم تفاوت دارد و طعم خیلی هایشان یکی است.
کیفیت حرف اول را می زند. این شعار نیست، واقعیت است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(10)

(10)

پروی تغییرناپذیرها تمرکز کنید
بسیاری از شرکت ها دنبال پیدا کردن آخرین مدهای روز هستند. آنها در پی دستیابی به تازه ها و داغ ها هستند و از آخرین و تازه ترین روندها و فناوری ها پیروی می کنند. اما آنها باید بدانند که کارشان اشتباه و احمقانه است.
چنین شرکت هایی به جای تمرکز روی ذات و متن، به حاشیه ها و شاخ و برگ ها توجه نشان می دهند.
در واقع این یعنی توجه نشان دادن و بزرگ کردن چیزهایی که به راحتی و مدام تغییر می کنند و همزمان بی اهمیت کردن آنچه دائمی و همیشگی است. هسته اصلی کسب و کار اساسا باید روی آنچه که تغییرناپذیر است، بنیانگذاری شود. تغییرناپذیر هم یعنی چیزی که مردم هم الان می خواهند و هم ده سال دیگر. پس روی چنین نیازهایی باید سرمایه گذاری کرد.
Amazon.comوبسایتی است که روی حمل ونقل سریع و رایگان، حق انتخاب فراوان، سیاست های دوستانه پس گرفتن یا تعویض و قیمت های مناسب مانور می دهد. چنین رویکردهایی همواره متقاضی بالایی به خود جذب می کند.
داستان خودروسازان ژاپنی هم همین است. آنچه برای آنها مهم است، اعتماد، قیمت مناسبی و کارایی است.
مشتری یا خریدار سی سال پیش همین ها را می خواسته و امروز هم همین را می خواهد و سی سال دیگر هم وضع به همین منوال است.
اصولی چون سرعت، سادگی، سهولت در استفاده و نظم در دستور کار ما قرار دارد، چون چنین اصولی تاریخ مصرف ندارند و همیشه تازه هستند. از ازل همین بوده و تا ابد هم همین خواهد بود.
مسلما فکر اینکه یک نفر ده سال دیگر به یکباره از خواب بیدار شود و به شما بگوید:" آقا یا خانم فلانی من دنبال نرم افزاری هستم که کار با آن سخت باشد." هم خنده دار است.
یادتان باشد مدها از بین می روند و دوام ندارند، اما وقتی بر خصوصیات ثابت تکیه کنید، هیچگاه زیرپایتان نمی لرزد.
نوازنده شمایید
بتهوون به سادگی بتهوون نشد. شما هم می توانید ابزارهایی که بتهوون در اختیار داشت را همین الان حتی با کیفیت بالاتر در اختیار داشته باشید، اما شاید از هر 100 نفر یک نفر بتواند برجسته و بزرگ شود. باید اصول را بلد بود و از داشته ها درست استفاده کرد. در واقع تجهیزات و امکانات برای نوازندگی را خیلی ها می توانند بخرند اما انگشتان هنرمند برای نواختن خریدنی نیست.
وسوسه خریدن ابزار و تجهیزات به روز و عالی، تفکری است که برای بسیاری از مردم بر تلاش برای استفاده درست از تجهیزات موجود غلبه می کند.
بسیار زیاد دیده می شوند دیزاینرهایی که طراح هایی کهنه و بوی نا گرفته یا فتوشاپ های فانتزی ارائه می دهند و از خودشان حرفی برای گفتن ندارند.
بسیار زیاد هستند عکاسان آماتوری که به جای یاد گرفتن عکاسی و خلق یک عکس عالی وقت خود را به در برار هم قرار دادن عکاسی نگاتیوی و دیجیتال می گذرانند.
خیلی از گلف بازها فکر می کنند برای اینکه تایگر وودز شوند باید چوب های گرانقیمتی داشته باشند، حال آنکه با این فکرها فقط وقت و انرژی خود را تلف می کنند.
تایگر وودز حتی با ارزان ترین چوب های گلف هم می تواند شکست سنگینی به شما تحمیل کند.
واقعیت این است که مردم تجهیزات و ابزاها را علم می کنند تا با استفاده از آنها بر کمبودها و نداشته های خود سرپوش گذارند.
بسیاری از کسانی که درگیر کسب و کار هستند، به جای اینکه به فکر جذب مشتری و پول درآوردن باشند، خود را درگیر ابزار، ترفندهای نرم افزاری، فضای فانتزی محل کار، میز و صندلی های آنچنانی و سایر کارهای دست و پا گیرمی کنند.
می شود با فانتزی ها روزگار گذراند، اما اگر می خواهید دوام داشته باشید و پابرجا بمانید از همه بیشتر به محتوا برسید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(11)

(11)

محصولات جانبی را بفروشید
وقتی محصولی تولید می کنید، حتما یک محصول دیگر را هم در کنارش باید داشته باشید. در واقع نمی توانید تنها یک محصول تولید کنید چون هر محصولی یک سری محصولات یا خدمات جانبی هم دارد. ذهن های کسب و کاری هوشیار و خلاق چنین محصولات یا خدمات جانبی ای را کشف می کنند و فرصت های اینچنینی را از دست نمی دهند.
در صنعت چوب پسماندهایی چون زباله، خاک اره، تراشه و چوب خرد شده هم به فروش می رسد تا در ساخت محصولاتی چون شومینه های مصنوعی، بتن، سوخت و غیره مورد استفاده قرار گیرند . چه سود دلچسبی!

این یعنی هوشیاری و داشتن چشم های باز. در واقع تولید کننده چوب آنقدر که خود چوب را می بیند، همانقدر هم به محصولات جانبی توجه دارد. امری که شما و امثال شما به آن توجهی ندارید و حتی شاید به آن فکر هم نکنید. همین می شود که یک قدم از چنین صنایعی در درآمدزایی عقب تر هستید. حتی می توان نام این غفلت از محصولات جانبی را کوته فکری هم گذاشت!
یک نمونه دیگر شرکت های تولید و پخش آلبوم های موسیقی هستند. چنین شرکت هایی می توانند با ضبط پشت صحنه های مربوط به مراحل تولید، آن را به علاقه مندان عرضه کنند و سود خوبی را به دست آورند.
یا مثلا شرکت های خودروسازی شاید اصلا به این فکر نکنند که میشود زغال چوب را فروخت تا در صنایع دیگر مورد استفاده قرار گیرد.
همین حالا دست به کار شوید
چه زمانی محصولات یا خدمات تان تمام می شود؟! کی باید آن را به بازار عرضه کنید؟! چه زمانی شرایط برای اینکه مردم به آن دست پیدا کنند، مناسب است؟! شاید خیلی زودتر از آنچه فکر می کنید. زمانیکه محصولتان توانست نیازهای مصرف کننده را برآورده کند، وقت ورودش به بازار است. تنها دلیل این امر این است که شما به عنوان تولید کننده هنوز فهرستی از محصولاتی دارید که می توانید تولید کنید و در واقع فرصت تولید آن محصولات جانبی در پی تولید محصول اصلی پیش آمده است. پس محصول اصلی را معطل حاشیه ها و شاخ و برگ ها و حتی محصولات جانبی نکنید.
اصلا موکول کردن این کار به زمان مناسب به معنای بهتر انجام دان کار است. چون فرصت بیشتری برای ساخته و پرداخته کردن وجود دارد.
اصلان بیایید از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم: اگر فقط دو هفته برای تولید و عرضه محصولتان فرصت داشته باشید، از چه چیزهایی در مسیر تولید صرف نظر می کنید؟! خنده دار به نظر می رسد، اما همین یک سوال ساده مجبورتان می کند که به این مسئله توجه نشان دهد و رویش تمرکز کنید. در واقع خیلی ناگهانی متوجه می شوید که نیازی به بسیاری از شاخ و برگ ها در محصولتان نیست و آنچه ضروری است خود را نمایان می کند.
تعیین مهلت و ضرب الاجل به سادگی ذهن شمای تولید کننده را روشن و مرتب می کند. به این ترتیب به سادگی می توانید جمله ای را که از گفتن و عملی کردنش وحشت داشتید به زبان و در عمل جاری کنید: "به آن احتیاجی نداریم."
همه آنچه مانع عرضه محصول به بازار هستند را حذف کنید. حالا وقت بررسی ضرورت ها است. زرق و برق ها را به بعد موکول کنید. خوب که فکر کنید می بینید غیرضروری ها و زرق و برق هایی که تنها در یک روز به آنها می رسید، از آنچه تصور می کردید، خیلی بیشتر هستند.
پس همین حالا دست به کار شوید. خوب دقت کنید که چه چیزهایی ضروری و چه امکاناتی صرفا زرق و برق هستند. زرق و برق ها را فاکتور بگیرید. اصل ها و اساسی ها را به مرحله تولید برسانید و از سود فروش محصولات خود لذت ببرید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(12)

(12)

گول توافق نامه ها را نخورید
دنیای کسب و کار پر است از اطلاعات و مدارک کهنه ای که جز وقت تلف کردن حاصل دیگری ندارند. گزارش های خوانده نشده، نمودارهای دیده نشده و مشخصات اولیه ای که هرگز محصول نهایی شبیه به آنها از کار درنیامد. این طور مسائل همواره برای انجام شدن برنامه ریزی می شوند، اما خیلی زود فراموشی دامنشان را می گیرد.


اگر احساس می کنید در مورد مسئله ای توضیح لازم است، هرچه واقعی تر این کار را انجام دهید؛ یعنی مثلا به جای اینکه چیزی را توصیف کنید، شکل آن را بکشید یا به جای اینکه در مورد صدایی توضیح دهید، سعی کنید همان صدا را تولید کنید. هر کاری که لازم است انجام دهید تا لایه های بی مورد انتزاعی را از میان بردارید. مساله ای که گرفتار انتزاعی ها مثل گزارش ها یا اسناد و مدارک باشد باعث ایجاد توهم توافق می شود؛ بدین معنی که اسناد و مدارک کاغذی که موافقت نامه ای را در بردارند، ما را گول می زنند که کار حتما به مرحله اجرا در می آید، حال آنکه چنین نیست. صدها نفر دیگر را می توانید پیدا کنید، که دقیقا مطالب نوشته شده را به درستی بخوانند، اما هر کسی برداشتی از آن نوشته واحد می کند. به همین دلیل است که باید به واقعیت مسائل مختلف دست پیدا کنید تا در نهایت فهم درست حاصل شود.
وقتی کتابی می خوانیم هم داستان همین است. در واقع هر کدام از ما تصویر منحصر به فردی از شخصیتی که راجع به آن می خوانیم، در ذهن تصویر می کنیم، اما تنها وقتی می توانیم اشکالات تصویرمان را برطرف کنیم که خود شخصیت را بشناسیم.
وقتی شرکت آلاسکا ایرلاینز تصمیم به ساخت هواپیمایی جدید گرفت، تنها به طرح ها و نقشه ها بسنده نکرد و ترجیح داد قبل از ساخت کار اصلی، ماکت آن را هم بسازد. آنها نمونه ای کوچک ساختند تا بتوانند با حضور مسافران و کارکنان واقعی، سیستم های دستگاه را بررسی کنند.
یک مبلساز برجسته کسی است که کارش بدون بررسی دقیق جزئیات پیچیده وریز پیش نرود. چنین فردی تا شروع به سوهان کشیدن، اسکنه کردن یا کار با ابرازهای دیگر نکند، نمی تواند بگوید کارش چه می شود.
داستان همه کارها همین است و مسیر همه ماها در کسب و کار باید همین باشد. هر کار و مسیر دیگری فقط وقت تلف کردن است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(13)

(13)

برای نپرسیدن همیشه وقت هست
خیلی ساده است که سرتان را پایین بیندازید و بدون توجه به آنچه در اطرافتان می گذرد، تنها و تنها به کارهایی برسید که فکر می کنید، نیاز است انجامشان دهید. از طرفی سر را بالا گرفتن و در مورد چراها پرسیدن کاری بس سخت به نظر می آید.
این چند سوال مهم را از خودتان بپرسید تا مطمئن شوید آنچه انجام می دهید، همان است که باید انجام شود: برای چه این کار را انجام می دهید؟! تا به حال کاری را انجام داده اید که دلیل و چرایی آن را ندانید؟! یا اینطور هم می توان در نظر گرفت که فلانی گفت این کار را انجام بده و من هم به حرفش گوش کردم! همین یک جمله برای درک اهمیت پرسش کافیست.
دانستن پاسخ پرسش هایی چون برای چه می خواهم این کار را انجام دهم؟! سود و ضررش کجاست؟! چه انگیزه ای در پس این کار پنهان شده و غیره بهتان کمک می کند تا نفس و ماهیت کار را هرچه بهتر درک کنید.
چه مشکلاتی را حل می کنید؟! مشکل چیست؟! آیا مشتری ها گیج شده اند؟! آیا خودتان آشفته شده اید؟! آیا مسئله غیرشفافی وجود دارد؟! آیا مورد ناممکنی قبلا وجود داشته که الان باید به ممکن تبدیل شود؟! گاهی وقت ها نتیجه پرسیدن این سوالات این است که به بسیاری از پاسخ های مشکلاتی که در ذهن ساخته اید، میرسید.
حالا وقت آن است که ترمز خود را بکشید و جهنمی را که برای خود ساخته بودید، بازسازی کنید. آیا کاری که می خواهید بکنید، مفید است یا فقط برای اینکه کاری انجام داده باشید، دست به آن دست می زنید؟!
اشتباه کردن اشتیاق با سود و فایده کار راحتی است. بعضی وقتها انجام کار با اشتیاق خوب است و منجر به نتیجه ای جالب هم می شود. اما کم کم این سوال رابه ذهن می آورد که انجام این کار سودی هم داشت؟! و اینجاست که اشتیاق اعتبارش را از دست می دهد.
آیا فاکتور "ارزش" را هم به کار اضافه کرده اید؟! اضافه کردن آیتم های گوناگون به کار، آسان است اما اضافه کردن ارزش، نه.
آیا مسئله ای که دارید روی آن کار می کنید آنقدر ارزش دارد که محصول ارزشمندی را برای مشتری به ارمغان بیاورد؟!
بعضی وقت ها فکر می کنیم هر چه بیشتر به محصولی پر و بال دهیم، ارزشش بیشتر می شود، در صورتی که قضیه کاملا برعکس است. سس قرمز خیلی زیاد، طعم سیب زمینی سرخ شده را خراب می کند. در واقع ارزش یعنی ایجاد توازن.
چیزی را به محصولتان اضافه کنید که واقعا روی آن تاثیرگذار باشد و در جهت مثبت آن را بهبود بخشد.
ضمنا وقتی روی محصولی کار می کنید، حتما این سوال را از خود بپرسید: "آیا راه ساده تری وجود دارد؟!" مشکلات معمولا خیلی ساده هستند و این تصور ماست که از آنها غول می سازد.
چه کاری را می توانید به جای آن انجام دهید؟! چه کاری را نمی بایست به خاطر انجام این کار انجام دهید؟! پرسیدن این سوالات به ویژه برای تیم ها و گروه های کوچک مهم و واجب است.
به یاد داشته باشید گاهی اوقات رها کردن کاری که در دست دارید، ولو اینکه زحمت زیادی هم برایش کشیده باشید، نتیجه بهتری نسبت به ادامه دادن آن است. پس متعصب نباشید تا رهایی برایتان آسان شود.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(14)

(14)

وقفه دشمن درجه یک خلاقیت
اگر از آنهایی هستید که دائما دیرشان می شود و همه کارهایشان می ماند برای آخر هفته، دلیلش را در کار زیاد و شلوغ بودن سرتان جستجو نکنید. دلیل این دیرشدن های همیشگی این است که کارتان بازدهی مناسبی ندارد و دلیل عدم بازدهی هم وقفه هایی است که در آن می افتد.
تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چه زمانی بیشترین بازدهی را دارید؟! اگر مثل خیلی دیگر از مردم باشید، پاسختان شب یا صبح زود است. این زمان ها در تناقض با بودن دیگران در اطرافتان نیست، یا به عبارت ساده تر این دو زمان لزوما وقتی نیست که شما تنها باشید و کسی در اطرافتان نباشد. در ساعت دو بعد از ظهر همه معمولا یا جلسه هستند یا سرگرم پاسخ به ایمیل هایشان و یا چت با همکاران. این جور کارها و یک سری سر هم بندی هایی که به خاطر با هم بودن بیشتر انجام می شود، تنها مضر به نظر می رسند، اما در واقع کمر به قتل خلاقیت بسته اند.
اشتباه نکنید! وقفه ها همان همکاری و در ارتباط بودن با دیگران نیست، بلکه دقیقا همان وقفه ها و فاصله های بی موردی هستند که بین کارها ایجاد می شوند. پس وقتی در کارتان وقفه ایجاد شود، بازده خوبی ندارید. فاصله ها و وقفه ها روز کاری شما را به یک سری لحظه های کاری تبدیل می کنند. 45 دقیقه کار و بعد یک تماس تلفنی. 15 دقیقه کار و بعد ناهار. یک ساعت بعد، نشست عصرگاهی. همین می شود که نمی فهمید کی ساعت 5 شد! و شما تنها 2 ساعت از این روز کاری را بدون هیچگونه مزاحمت و فاصله افتادن کار کرده اید.
وقتی دائم شروع کنید و بعد از مدت کوتاهی متوقف شوید، کار مثبتی انجام نداده اید. هی شروع و هی توقف که نشد کار! به جای این کارها باید حریمی برای خود درست کنید. هر چه این حریم را بیشتر رعایت کنید، خلاقیت تان بیشتر می شود.
وقتی نیازی نباشید به یکباره ذهن خود را از جایی به جایی دیگر ببرید، حتی می توانید بار یک کشتی بزرگ را هم جابجا کنید. حالا یک سوال: تا حالا دقت کرده اید که وقتی در هواپیما هستید و مجبور به خاموش کردن همه دستگاه های الکترونیکی، چه کارهایی را بدون هیچگونه مزاحمی انجام می دهید؟!
ورود به چنین فضایی زمان بر است و نیاز به اجتناب از همه وقفه ها، فاصله ها و عوامل حواس پرتی دارد. مثل خواب REM است که در آن حرکات سریع چشمی رخ می دهد، اما خیلی زود اتفاق نمی افتد.
هر وقفه ای که بین کار می افتد، شمار را وادار به از نو شروع کردن می کند و زمانی می توان گفت که زمان تنهایی دارید که خلاقیت واقعی اتفاق بیفتد. زمان تنهایی شما نباید محدود به زمان کوتاه و ساعت های اندکی باشد. می توان ساعت و زمان تعیین کرد. مثلا نیمی از روز موظف به رعایت زمان تنهایی باشیم. یا مثلا ساعات 10 صبح تا 2 بعد از ظهر هیچکس حق صحبت یا گپ و گفت با سایر همکاران را ندارد. داشتن زمان تنهایی به مفهوم ترک اعتیاد به ارتباط برقرار کردن با دیگران است.
در طول زمان تنهایی مسیج ها، تماس های تلفنی، ایمیل ها و نشست ها را برای خود ممنوع کنید. حرف نزنید و به کارتان برسید. سخت است، اما به نتیجه اش می ارزد. همچنین در کارهای تیمی که مجبورید با دیگران در ارتباط باشید، سعی کنید به جای تماس تلفنی یا دیدار رو در رو از ابزارهای ارتباطی منفعلی چون ایمیل استفاده کنید که الزامی به پاسخ در همان لحظه نداشته باشید. این تنها راهی است که همه ما می توانیم با وقفه ها و عوامل حواس پرتی مبارزه کنیم و به جای کنار گذاشتن کار و زندگی و رسیدگی به این عوامل حواس پرتی، وقفه ها را کنار گذاشته و به کار و زندگیمان برسیم.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(15)

(15)

جلسه یعنی سم!
بدترین وقفه و فاصله ای که می تواند در کار بیفتد، برگزاری جلسه است. دلیلش هم کاملا واضح است:
محتوای جلسه معمولا فقط حرف و مفاهیم انتزاعی است و چیز واقعی ای در آن وجود ندارد.
جلسه یک هنر بیشتر ندارد و آن هم انتقال میزان ناچیزی از اطلاعات در هر دقیقه است.
جلسه در واقع راهی است که ما را به ترکستان می برد و هیچ مقصد و حاصل مشخصی ندارد.
جلسه اساسا نیاز به آمادگی کامل دارد و نکته این است که معمولا زمان کافی برای به دست آوردن آمادگی کامل وجود ندارد.
جلسه اغلب آنچنان مبهم و سردرگم کننده است که نمی توان هدف و دستاورد آن را مشخص کرد.
جلسه اغلب دست کم یک فرد کوته نظر را در خود جای داده که بدون تردید همه ارداه اش را جمع کرده تا وقت دیگران را با حرف های صد من یه غاز بگیرد.
زاد و ولد جلسات!
کاش با یک جلسه کار راه می افتاد، اما حقیقت این است که مثل خواب که خواب می آورد یا حرف که حرف می آورد، جلسه هم جلسه می آورد. جلسه اول، جلسه دوم را به دنبال خود می آورد، جلسه دوم، جلسه سوم را و همینطور الی آخر.
بخش تاسف برانگیز ماجرا هم این است که برنامه کاری جلسات مثل یک نمایش تلویزیونی تنظیم می شود. انگار نمی شود جلسه ای کمتر از نیم ساعت یا یک ساعت باشد. به عنوان نمونه دیده نشده که جلسه ای با استفاده از امکاناتی چون مسنجر برگزار شود و مدت زمان آن هم 7 دقیقه باشد!
واقعا چه چیزی بدتر از اینکه همه از پشت میز کار خود بروند و سی دقیقه یا یک ساعت دور یک میز دیگر وقت بگذرانند؟!
از طرفی وقتی در باره اش فکر می کنید، می بینید که هزینه برگزاری جلسه هم گیج کننده است. فرض کنید می خواهید یک جلسه یک ساعته را ساماندهی و سازماندهی کنید و 10 نفر را نیز برای شرکت در این جلسه دعوت می کنید. حقیقت این است که شما یک جلسه ده ساعته ترتیب داده اید و نه یک ساعته.
در واقع شما 10 ساعت خلاقیت و نوآوری را با یک ساعت جلسه معامله می کنید. حتی شاید بتوان گفت 15 ساعت. چون این وسط یک زمان ذهنی را هم از دست می دهید. زمانی که کار در حال انجام را متوقف می کنید، به محل جلسه می روید و سپس دوباره برمی گردید تا ادامه کار را از سر گیرید.
آیا به نظرتان منطقی است که 10 یا 15 ساعت خلاقیت و نوآوری را فدای یک ساعت جلسه کنید؟! بعضی وقتها شاید منطقی به نظر بیاید. اما بهای سنگینی را باید برایش پرداخت کرد.
اگر قرار باشد براساس هزینه خالص حساب کنیم، جلسه هایی با این پارامترها خیلی سریع به بدهی تبدیل می شوند و نه دارایی. به زمانی که از دست دادید فکر کنید و از خود بپرسید که آیا واقعا این کار ارزشش را دارد؟!
اگر تصمیم گرفتید که قطعا گرد هم بیایید، تلاش کنید با چسبیدن به این قوانین، جلسه ای پویا و خلاق را برای خود رقم بزنید: زمان سنج داشته باشید و زمانی که زنگش به صدا درآمد جلسه را تمام کنید. دوره زمانی برای جلسه ها تعیین کنید. تا آنجا که ممکن است تعداد کمتری را به جلسه دعوت کنید. همیشه دستور کار مشخص و روشنی داشته باشید. با مسئله یا مشکلی مشخص و خاص شروع کنید. به جای اتاق کنفرانس در محلی که مشکل به وجود آمده است، با هم جلسه بگذارید. به واقعیت ها اشاره کنید و تغییرات واقعی پیشنهاد دهید. جلسه را با ارائه راه حل تمام کنید و به یک نفر مسوولیت انجام آن را بدهید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(16)

(16)

خوب باشید، نه عالی!
خیلی ها هستند که به راه حل های پیچیده برای مشکلاتشان معتاد هستند. انعطاف دادن به ماهیچه های فکری می تواند حس سرخوشی برایتان بیافریند. بعد می توانید دنبال چالش بزرگ دیگری با همان شدت بگردید، بدون توجه به اینکه ایده خوبی هست یا نه. ایده بهتر اما این است: راه حل انعطافی پیدا کنید؛ یعنی راه حلی که با کمترین تلاش به بیشترین اثرگذاری برسید.
در واقع راه حل های انعطافی همان راه حل هایی هستند که حداکثر عایدی را در نتیجه حداقل کار می دهند. حالا فرض کنید چالش مورد نظرتان پیدا کردن افق دید یک پرنده باشد. یکی از راه هایی که می توانید از چشم یک پرنده به جهان نگاه کنید این است که خود را به قله کوه اورست برسانید. رفتن به اورست خیلی جاه طلبانه به نظر می رسد. اما می شود روش راحتتری را هم پیدا کرد. رفتن به پشت بام یک ساختمان بلند با استفاده از آسانسور می تواند یک راه حل ساده و بی دردسر باشد. در واقع این روش یک راه حل انعطافی است.
مشکلات، خیلی وقت ها راه حل های ساده و پیش پا افتاده دارند و به عبارت ساده تر نیاز به جمبل و جادو برای حل مشکلات نیست. فقط کافی است مشکل را حل و از آن عبور کنید. پس قهرمان بازی را کنار بگذارید.
چنین رویکردی شاید "وای خدای من" و "ببین چه کردم" یا عبارت های از این دست را به همراه نداشته باشد، اما بهتان اجازه پیشرفت می دهد.
به عنوان مثال نگاهی می اندازیم به آگهی ها و فیلم های تبلیغاتی نامزدهای انتخاباتی. یک مشکل غیرقابل انتظار پدید می آید و روز بعد درباره آن فیلم یا آگهی ساخته می شود. کیفیت کار چندان بالا نیست چون به جای فیلم از عکس استفاده شده، به جای طرح های گرافیکی آماری از سرفصل های ساده استفاده شده و تنها صدایی که در فیلم شنیده می شود، صدای یک راوی بدون تصویر فرد است. اما با تمام این حرف ها، فیلم یا آگهی هنوز هم خوب است.
اگر قرار باشد مدت ها منتظر بمانید تا همه چیز ایده آل شود، خواهید دید که چه زود، دیر شد. در روند یافتن یک راه حل این زمان است که از ساخته و پراخته بودن یا حتی کیفیت آن هم مهمتر است. اگر راه حلی می تواند مشکل را از میان بردارد، از آن استقبال کنید چون در غیر اینصورت مجبورید منابعتان را هدر دهید یا حتی بدتر از آن هیچ کاری نکنید چون توان پیدا کردن راه حل پیچیده و شیک را ندارید.

و در آخر به یاد داشته باشید که معمولا می شود با گذر زمان از "خوب" به "عالی" رسید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(17)

(17)

بردهای سریع و دم دستی
حرکت های آنی، انگیزه ها را تقویت می کنند. چنین حرکت هایی ادامه مسیر را ممکن می کنند، بدون اینکه شما بتوانید راه دیگری بروید.
اگر انگیزه ای برای آنچه انجام می دهید را نداشته باشید، طبعا کار به خوبی پیش نخواهد رفت. راه انجام حرکت های آنی این است که کاری را انجام دهید و بعد به مرحله بعدی بروید و در واقع متوقف نشوید.
هیچکس دلش نمی خواهد در مسیر یک کار بی سرانجام و بدون چشم انداز دقیق قرار گیرد. در واقع قرار گرفتن در چنین وضعی نتیجه ای جز درجا زدن و حتی سوختن و از بین رفتن تدریجی ندارد.
برای اینکه گرفتار بی انگیزگی نشوید، خود را به دستیابی به پیروزی های سریع و دم دستی عادت دهید. هر چه پروسه انجام یک کار طولانی تر شود، احتمال ثابت قدم ماندن تا پایان کار کمتر می شود.
هیجان، حاصل انجام کار و شریک کردن مشتری در نتایج آن است. برنامه ریزی کردن سالانه خیلی کسل کننده است. البته اگر کارتان طوری است که مجبور به انجام پروژه های بلند مدت هستید، در بازه های زمانی کوتاه مدت مثلا ماهانه یا دو هفته یکبار برای خودتان هدف بگذارید و وقتی به آن رسیدید، خود را پیروز بدانید.
پیروزی های کوچک فرصت جشن گرفتن و داشتن خبرهای خوب را به شما می دهد و این یعنی انرژی و انیگزه دادن به تیم همکاران و البته مشتریان.
پس از خود بپرسید: "در دو هفته چه کاری را می توانم به سرانجام برسانم؟!" و بعد آن را انجام دهید و به مشتری خود اجازه دهید به دستاورد شما دست یابد.
هرچه محصول یا کار نهایی شما زودتر به دست مشتری برسد، برای شما نتایج بهتری به دنیال خواهد داشت.
قهرمان بازی را کنار بگذارید
خیلی وقت ها بهتر از به جای قهرمان بودن، از خیر انجام کاری بگذرید. مثلا کاری را در نظر بگیرید که دو ساعته باید انجام شود، اما جهار ساعت گذشته و شما هنوز تنها یک چهارم آن را به سرانجام رسانده اید. چیزی در درونتان هست که تاکید می کند: "اما من نمی تونم ولش کنم. چهار ساعت وقت صرفش کردم." و این باعث می شود حس قهرمان بازی تان گل کند.
شما عزمتان را جزم می کنید و درهای دنیا را به روی خود می بندید. بعضی وقت ها هم این تلاش محض باعث بیش از حد شدن میزان کار می شود. حالا به نظرتان ارزشش را دارد؟! احتمالا جوابتان منفی است. این کار زمانی ارزش داشت که قرار بود دو ساعت وقت برایش صرف و هزنیه کنید نه شانزده ساعت. در این شانزده ساعت، می توانستید خیلی کارهای دیگر انجام دهید. از آن گذشته، خود را از بازخوردهایی محروم می کنید که می تواند به جلوتر رفتن شما منجر شود.
حتی قهرمان ها هم بعضی وقت ها به یک جفت چشم تازه نفس نیاز دارند؛ شخصی دیگر که بتواند به آنها در بررسی های واقعی کمک کند.
ما تجربه ای اینچنینی داشتیم، به خاطر همین تصمیم گرفتیم که اگر کاری بیش از دو هفته وقتمان را گرفت، برای بازنگری از سایر همکاران کمک بخواهیم. شاید آنها کار خاصی انجام ندهند، اما دستکم کار را یک دور سریع مرور می کنند.
بعضی وقت ها یک راه حل مشخص دقیقا شما را در مسیر درست قرار می دهد. اما شما حتی قادر به دیدن آن هم نیستید.
به یاد داشته باشید که خیلی ساده می تواند قید راه حل مشخص را زد. آدم ها خودبخود از شکست گریزان هستند، اما بعضی وقت ها این دقیقا همان اتفاقی است که باید بیفتد.
اگر همین الان درگیر کاری هستید و احساس می کنید ارزش وقتی که صرف می کنید را ندارند، بدون معطلی رهایش کنید. زمان شما برنمی گردد. بدترین کاری که می توانید بکنید این است که کماکان وقتتان را صرف آن کار کنید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(18)

(18)

برید بخوابید!
خود را محروم از خواب کردن و چشم روی هم نگذاشتن ایده جالبی نیست. درست است که خود را از خواب محروم کردن، باعث می شود ساعت های بیشتری را به کار اختصاص دهید اما این را هم در نظر داشته باشید که بعدها مجبور هستید تاوان سختی بابتش بپردازید. در واقع با دست خود تیشه به ریشه خلاقیت، روحیه و نگرش می زنید.
زمانی می توانید تمام شب را بیداری بکشید که از همه نتایج و پیامد های این شب بیداری آگاه باشید.
به این کار عادت نکنید که ترک عادتش موجب مرض شود! اگر این کار برایتان به مرور زمان عادت شود، هزینه هایش هم مثل پول تلفن تصاعدی بالا می رود. مثل اینها:
سرکشی: وقتی واقعا خسته باشید، خیلی ساده است که مسیر را تند تند شخم بزنید، سر هم بندی کنید و بروید، در حالیکه در حالت عادی می توانید به گزینه تجدید نظر در مسیر فکر کنید.
خط پایان یک توهم همیشگی است و به قدم زدن تان در یک مسیر خشک و بی آب و علف طولانی پایان می دهد.
مرگ خلاقیت: خلاقیت یکی از اولین قربانیان کم خوابی است. یکی از دلایلی که باعث تاثیر 10 برابری آدم های تاثیرگذار نسبت به معمولی ها می شود قطعا این نیست که آنها 10 برابر سخت تر کار می کنند، بلکه به این دلیل است که در راه حل مشکلاتشان با استفاده از خلاقیت خود راه چاره هایی می جویند که یک دهم راه حل های معمولی انرژی و زمان ببرد.
خواب نداشتن یعنی خداحافظی با راه حل هایی که با یک دهم تلاش و انرژی به نتیجه مطلوب می رسند.
تضعیف روحیه: وقتی مغز شما به خوبی تغذیه نشود، می تواند به درخواست ها و تقاضاهای کمتری پاسخ بدهد. وقتی خسته هستید انگیزه حمله به مشکلات بزرگ را از دست می دهید.
کج خلقی: صبر و تحمل هم حدی دارد و وقتی خسته باشید خیلی راحت و زود تمام می شود و جای خود را به کج خلق، بداخلاقی و حتی زودرنجی می دهد.
اگر با کسی برخورد کردید که به نظرتان کارهای احمقانه می کند، این احتمال وجود دارد که از بی خوابی یا کم خوابی رنج ببرد.
اینها تنها بخشی از جنایاتی است که شما در حق خود می کنید. حالا جالب اینجاست که برخی از مردم از این مازوخیسم و خودآزاری با افتخار یاد می کنند و حتی حاضر هستند راجع بی خوابی هایشان لاف هم بزنند.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(19)

(19)

پیش بینی هایتان خیلی زننده است!
همه ما پیشگوهای خوفناکی هستیم! فکر می کنیم می توانیم حدس بزنیم که کاری چقدر زمان می برد، آنهم در حالیکه هیچ ایده ی واقعی ای نداریم. ما همه چیز را در بهترین حالت و شرایط ممکن و بدون تغییراتی که اتفاقا اجتناب ناپذیر هستند، می بینیم.
واقعیت هرگز با سناریوهای "همه چی آرومه" جور نیست. به همین خاطر پیش بینی هایی که بعضا هفته و ماه و سال آینده را هم حدس می زنند، همه رویایی بیش نیستند. واقعیت این است که هیچ یک از ما از آینده خبر نداریم و باید این موضوع را بپذیریم.
چند بار پیش آمده که فقط خواستید یک تُک پا به سوپر نزدیک خانه بروید و این یک توک پا تبدیل به یک ساعت شده است؟! یادتان می آید روزهایی را که خواستید اتاق کوچک خانه تان را دو ساعته مثل دسته گل کنید، اما تا چشم باز کردید، متوجه شدید یک صبح تا شب فقط به این کار اختصاص دادید؟!
برعکسش هم صادق است. مثلا خواستید خاک گلدان ها عوض کنید و چهار ساعت برایش زمان در نظر گرفتید، اما بعد 45 دقیقه کارتان تمام شده است. ما آدمها عملکرد جالبی در برآوردهایمان نداریم. حتی در چنین کارهای ساده ای هم پیش بینی هایمان اغلب با یکی دو فاکتور نقش بر آب می شود.
وقتی نتوانیم تنها چند ساعت را درست پیش بینی کنیم، چطور می توانیم پیش بینی ای راجع به یک پروژه ی شش ماهه ارائه کنیم که مو لای درزش نرود؟!
تازه این را هم در نظر بگیرید که پیش بینی ها معمولا با یک اشتباه کوچک خراب نمی شوند، بلکه اشتباه های بزرگ است که آنها را از بیخ و بن زمین گیر می کند. یعنی اینکه شما یک دوره شش ماهه را پیش بینی می کنید، اما کلا پیش بینی تان غلط از آب درمی آید چون آن دوره شش ماهه می شود یک سال! اگر شش ماه بشود هفت ماه مشکل خاصی پیش نمی آید، اما یک لحظه تصور کنید، شش ماه بشود یک سال. واقعا چه اتفاقی می افتد؟! مثلا تصور کنید ساخت یک بزرگراه پنج سال بیش از پیش بینی اولیه طول بکشد. چقدر بودجه و زمان از دست می رود؟! حتی تصورش هم وحشتناک است!
حالا به نظرتان راه حل چیست؟! خیلی ساده است. کارهای بزرگ را به کارهای کوچکتر تقسیم کنید. هرچه کار کوچکتر و جمع و جورتر باشد، پیش بینی در مورد آن هم آسانتر خواهد بود. البته این بدان معنا نیست که در کارهای کوچک احتمال اشتباه به صفر می رسد، بلکه منظور این است که اشتباه در پیش بینی های کوچک را می توان خیلی ساده تر رفع و رجوع کرد.
اگر کاری دو برابر زمان پیش بینی شده، وقت می برد، بهتر است آن را به بخش های کوچکتر تقسیم کنید تا بجای دو ماه زمان بیشتر با دو هفته زمان بیشتر به سرانجام برسد.
زمان تان را به بازه های زمانی کوچکتر بشکنید. به جای یک پروژه ی 12 هفته ای، دوازده پروژه ی یک هفته ای را انجام دهید. به جای پیش بینی در مورد پروژه های سی ساعته آنها را به بخش های واقعی تر شش تا 10 ساعته تقسیم کنید. این ارزان ترین روش برای خرید زمان است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(20)

(20)

لیست های بلند بالا به هیچ جا نمی رسند
لطفا بی خیال لیست های طوماری شوید، چون چنین لیست هایی فقط برای خاک خوردن نوشته می شوند. اصلا آخرین باری که یک لیست بلند بالا را به انتها رساندید، کی بود؟! یادتان می آید؟!
احتمالا بعد از انجام چند مورد اول وقفه ای ایجاد کرده و دیگر سراغش نرفته اید یا اینکه کلا از انجامش منصرف شده اید. یا حتی فقط سرهم بندی کرده و از کنارش گذشتید.
لیست های بلند بالا را می توان به منزله لغزش هایی دانست که در طول انجام کار از افراد سر می زند. هرچه موارد انجام نشده لیست شما بیشتر باشد، احساس گناه و عذاب وجدانتان هم بیشتر است. و سرانجام به نقطه ای می رسید که دیگر توجهی به آن نمی کنید. اینجاست که استرس بر شما غلبه کرده و کل ماجرا تبدیل به افتضاحی بزرگ می شود!
اما راههای بهتری هم وجود دارد. طومار خود را به فهرست های کوچکتر بشکنید. به عنوان نمونه، یک لیست 100 موردی را به 10 لیست 10 موردی تقسیم کنید. این بدان معناست که وقتی یکی از موارد لیست 10 موردی را به سرانجام رساندید،به جای یک درصد کار 10 درصد آن را تمام کرده اید.
بله، ما هنوز 99 آیتم دیگر ار تمام لیست ها باقی مانده، اما حالا دست کم وقتی به لیست ها نگاه می کنید، چهار ستون بدنتان نمی لرزد و این یعنی ایجاد حس رضایت، انگیزه و پیشرفت. پس به جای اینکه اول یک لیست 100 آیتمی در دست و بعد زانوی غم به بغل بگیرید، آنها را بشکنید، تا همان اول کاری پا پس نکشید.
تا هر جا که امان دارد مسائل را به بخش های کوچکتر و کوچکتر تقسیم کنید تا بتوانید هرچه کاملتر و هر چه سریعتر با مشکل مورد نظر را مدیریت کنید. اگرچه ظاهر امر ساده به نظر می رسد و حتی از نظر خیلی ها بی فایده، اما واقعیت این است که تقسیم وظایف و شکستن آنها به بخش های کوچکتر می توانند اثرات شگفت آوری بر انگیزه و خلاقیت شما بگذارد.
حالا مسئله دیگری که مطرح می شود، الویت بندی است و پاسخ به این ابهام البته روشن است و آن اینکه براساس شماره و برچسب الویت بندی نکنید. در واقع هیچگاه نگویید: "این آیتم الویت بیشتری دارد یا آن مورد الویت کمتری دارد." یا "این اول، آن دوم، این یکی سوم و..."
در واقع اصلا الویت و الویت بندی وجود نارد. به جای آن باید نگاه و نگرش را ارتقا داد. مهمترین ها را در بالای لیست قرار دهید. وقتی اولی را انجام دادید، آیتم بعدی می شود مهمترین. با این روش و دیدگاه است که شما همواره تنها یک آیتم به عنوان مهمترین کار در زمانی مشخص دارید و همان یک آیتم برایتان کافی است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(21)

(21)

تصمیم های کوچک بگیرید
گرفتن تصمیم های بزرگ سخت و تغییر آنها هم مثل گرفتنشان سخت است. وقتی تصمیم بزرگی می گیرید، گرایش بیشتر به این سمت است که بر درست بودن تصمیم اصرار داشته باشید، هر چند که در واقعیت اینگونه نباشد و تصمیم غلطی گرفته باشید. دیگر بی طرف نیستید. وقتی پای نفس و غرور به میان می آید، نمی توانید ذهنیت خود را تغییر دهید. آرمانی چون حفظ اعتبار و آبرو، آرزوی یک تماس تلفنی درست و بی نقص را تحت الشعاع خود قرار می دهد. این مسئله جبر و ناکارایی را هم به دنبال دارد: هر چه اصرار شما بر رفتن یک مسیر مشخص بیشتر باشد و هر چه بر حفظ همان روند تاکید بیشتری داشته باشید، تغییر مسیر سخت تر و غیرممکن تر می نماید. به جای این کارها، تصمیم هایی را اتخاذ کنید که هم به اندازه کافی کوچک و هم به قدر کفایت موقتی باشند. یعنی هم آنقدر بزرگ نباشند که هیچ کاری شان نشود کرد و هم طوری باشند که بشود در مواقع لازم تغییرشان داد. در واقع امکان تغییر مسیر را برای خود بگذارید. وقتی تصمیم های کوچک، برگشت پذیر و قابل تغییر می گیرید، دیگر نمی توانید اشتباه کنید. اگر هم اشتباهی رخ دهد، تاوان سنگینی نخواهد داشت و فقط شکاف کوچک ایجاد شده را پر می کنید. تصمیم های کوچک گرفتن به این معنا نیست که نمی شود برنامه های بزرگ داشت یا به ایده های بزرگ و متعالی اندیشید. این موضوع بدین معناست که شما باور دارید بهترین راه برای دستیابی به اهداف بزرگ، گرفتن تصمیم های کوچک در زمان مقتضی و مناسب است.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(22)

(22)

کپی نکنید
بعضی وقت ها کپی کردن بخشی از روند یادگیری است. مثل وقتی که یک دانشجوی هنر، نقاشی را در موزه ای دیده و همان را با دست خودش می کشد. در واقع آن را کپی می کند.
وقتی شما دانشجو یا هنرجوی جایی باشید این نوع تقلید ها می تواند در مسیر کشف توانایی های تان کمک قابل توجهی کند. متاسفانه کپی برداری در عرصه کسب و کار معمولا کاری بیهوده و ناکارامد است. شاید دلیلش این باشد که دنیای این روزهای ما، دنیای کپی – پیست است. شما می توانید دائما حرف ها، عکس ها یا کدهای دیگران را بدزدید! و این بدان معناست که وسوسه راه اندازی یک کسب و کار با تقلید و کپی به سراغتان می آید.
البته این را هم در نظر داشته باشید که این کار درواقع پیروی از فرمول شکست است. مشکل کپی برداری این است که در این روش از درک چگونگی رشد هیچ خبری نیست.
شما باید بفهمید و بدانید که چرا کاری پیش می رود یا دلیل فلان مسئله چیست. اما وقتی تنها کپی – پیست کردید، چنین فرصتی را به سادگی از دست می دهید. در واقع کاری که شما می کنید بازتولید آخرین لایه ی یک کسب و کار است، بدون اینکه درکی از لایه های زیرین آن داشته باشید.
بنابراین بخش عمده ای از کار خالق اصلی کلا ناپیداست و در زیر لایه ی سطحی دفن می شود. کپی کار واقعا نمی داند که یک مسئله چرا اینگونه دیده می شود، اینگونه احساس می شود یا اینگونه خوانده می شود.
کپی مرحله پایانی یک اشتباه بزرگ است. این کار نه فراورده ای دارد، نه درکی پشتش هست و نه پایه و اساسی برای تصمیمات آینده به ما می دهد.
به علاوه، کپی یک کار اعتیاد آور است. یعنی وقتی به این کار عادت کردید، دیگر کنار گذاشتنش به این سادگی ها نیست. ضمن اینکه در این روند شما همیشه نقشی انفعالی و غیرفعال را دارید. شما به عنوان یک کپی کار همواره پیرو هستید و نه پیشوا. شما به چیزی جان می بخشید که نسخه ی پایینتر یک ایده ی اصلی است. واقعا نظرتان راجع به کپی کردن یک نفر چیست؟! کپی کردن یک نفر یعنی یک نفر دیگر بخش عمده ای از یک کار را انجام دهد و شما فقط از روی دست او کپی کنید.
پس تاثیر بپذیرید، اما لطفا دزدی نکنید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(23)

(23)

محصولتان را خاص کنید
اگر در کارتان موفق شوید، دیگران حتما سعی خواهند کرد که از روی دست شما کپی کنند. اصلا این بخشی از زندگی است. اما از آنجاییکه هر کاری راهی دارد، این معضل هم راه حل مخصوص به خود را دارد: خودتان را بخشی از محصول یا سرویسی که ارائه می دهید کنید. به نوعی می توان گفت کارتان را مارکدار کنید.
آنچه فکر می کنید می تواند منحصر به فرد باشد را به محصول یا سرویس خود تزریق کنید. محصول یا خدمتی را ارائه دهید که کسی غیر از خودتان نتواند به فکر ارائه اش بیفتد. در واقع خودتان را جزئی از محصول کنید. اینطوری کپی کردن غیرممکن می شود. مثلا برندی مثل Zappos به این خاطر به اینجا رسیده که کارمند بخش خدمات پس از فروش آن اجازه دارد که حتی به مدت طولانی هم با مشتری حرف بزند و مشکلاتش را بشنود. مدیرعامل و کارمندان مرکز تماس راه و مسیرشان از هم جدا نیست و همه در یک مسیر حرکت می کنند. در واقع مدیرعامل و مقامات خود را جدا از بقیه نمی دانند.
جالبترین نکته اما این است که کارمندانی که می خواهند کار خود را در Zappos شروع کنند، موظف هستند تا اول به مدت چهار هفته به تلفن ها جواب دهند و در بخش انبار کالا کار کنند.

نمونه دیگر هم Polyface است. Polyface نام مزرعه ای در ویرجینیای آمریکاست که صاحبش یعنی جوئل سالاتین ایده های مخصوص به خودش را برای اداره آن دارد. به عنوان نمونه هر کس، هر وقت دلش خواست می تواند به این مزرعه بیاید و از هر جا دلش خواست بازدید کند. یا در نمونه ای دیگر صاحب مزرعه با وجود گران بودن، به جای دانه های غلات، حیوانات را با علف سیر می کند و هیچ آنتی بیوتیکی به آنها نمی خوراند. در واقع این مزرعه و صاحبش با این ایده یک تفکر را می فروشند و نه حیوانات و سایر چیزهایی که در مزرعه هستند. مشتری ها هم دقیقا به خاطر همین Polyface را دوست دارند.
خیلی از مشتری های این مزرعه کیلومترها راه می آیند تا بتوانند گوشت کاملا سالمی را برای خانواده خود تهیه کنند.
خودتان را محصول تان جاری کنید. مهر خودتان را بزنید تا کسی نتواند به هیچ روشی آن را کپی کند. از نحوه فروش گرفته تا خدمات پس از فروش و توضیح درباره محصول و حتی نحوه توزیع و رساندن به مشتری. کپی کارها نمی توانند "شما" را در محصولشان کپی کنند!
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(24)

(24)

بجنگید و کم نیاورید
وقتی ضد چیزی باشید، در واقع میان خود و سایرین تفاوتی ایجاد کرده اید و این روشی ایده آل است برای اینکه طرفداران و پیروانی برای خود دست و پا کنید.
به عنوان نمونه، شرکت آئودی یک شرکت تولید کننده خودروی لوکس آلمانی است که از برند های قدیمی چون رولز رویس و مرسدس در شعارهای تبلیغاتی خود استفاده می کند و از آئودی به عنوان جانشین آنها نام می برد.
آئودی برای اینکه بتواند با رقیبش لکسوس مبارزه کند، روش جالبی را انتخاب کرده و پارک اتوماتیک لکسوس را به چالش می کشد.
این شرکت در تبلیغات خود به این نکته مهم اشاره می کند که رانندگان خودروهای آئودی خودشان رانندگی خیلی خوب بلدند و نیازی به سیستم پارکینگ اتوماتیک ندارند. در واقع نطقه قوت رقیب را به مثابه نقطه ضعف آن می داند.
در نمونه ای دیگر مقایسه BMW و آئودی هم حاوی نکات جالبی است: صاحب BMW از آینه عقب برای مرتب کردن موهایش استفاده می کند، در حالیکه راننده آئودی برای دیدن آنچه پشت سرش است، از این آینه استفاده می کند.
اپل هم یکی دیگز ار شرکت هایی است سعی می کند در این میدان مبازر خوبی باشد. در یک آگهی اپل با مقایسه صاحبان مک و ویندوز می خواهد ثابت کند که مک خیلی بهتر از ویندوز است.
در این نمونه ها و سایر نمونه هایی از این دست، به خوبی نشان داده می شود که شما به عنوان صاحب یک کسب و کار چقدر می توانید قدرت و تاثیر گذاری داشته باشید، اگر هدفی را در چشم انداز خود قرار دهید.
برای خود مشخص کنید که با چه کسی، چه شرکتی یا حتی چه دیدگاهی مخالف هستید و آن را پررنگ کنید. جتی می توانید با یک صنعت از بیخ و بن مخالف باشید.
داشتن دشمن و مخالف به شما کمک می کند تا انگیزه پیدا کنید. انگیزه ای برای رقابت که بدون وجود رقیب هرگز به وجود نخواهد آمد.
این امر همچین باعث می شود توجه عامه مردم به شما، کسب و کارتان و آنچه عرضه می کنید بیشتر شود و حتی خود مردم می توانند به دامن زدن این رقابت و در نتیجه دیده شدن بیشتر شما کمک کنند.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(25)

(25)

در رقابت کم بگذارید
عقل سلیم میگوید برای شکست رقیب همواره باید یک پله از او بالاتر باشید. اگر او چهار ویژگی دارد، شما باید دست کم 5 ویژگی را دارا باشید. اگر او 20 هزار دلار هزینه می کند، شما باید 30 هزار دلار خرج کنید.
این نوع رقابت در واقع جنگ سردی است که پایانی جر مرگ ندارد. این راه به ترکستان است و پایانی برایش متصور نیست، مگر مرگ کسب و کاری که با هزار امید و آرزو بنایش کرده اید، چون نه تنها هیچ هدفی جز از میان برداشتن رقیب به هر قیمتی ندارد، بلکه مقدار زیادی پول، زمان و انرزی را هم تلف و حیف و میل می کند.
ضمنا این رویه باعث می شود شما همیشه در موضع دفاعی بمانید و چیزی برای حمله کردن نداشته باشید.شرکت هایی که در موضع دفاعی هستند نمی توانند اندیشه ای رو به جلو داشته باشند، چون تنها می توانند به آنچه قبلا رخ داده فکر کنند و پیرو باشند.
پس چه باید کرد؟! آیا می توان با تلاش کمتر نسبت به رقیب هم او را شکست داد؟! مسائل ساده را حل کنید و مشکلات موی دماغ، سخت و ناخوشایند را به رقیب واگذار کنید. به جای اینکه یک پله بالاتر باشید، یک پله پایینتر بیاید. به جای اینکه بیشتر از او تلاش کنید، کمتر سعی کنید.
تعجب نکنید! به این مثال نگاه کنید: سالها برندهای مطرح دوچرخه سازی تمرکز و توجه تمام و کمال خود را بر روی بالاترین تکنولوژی ها در تجهیزات گذاشته بودند. دوچرخه های کوهستان با ترمزهای دیسک معلق و فوق العاده قوی یا دوچرخه های جاده تیتانیومی و سبک با اجزای فیبر کربنی. به نظر می رسید که این دوچرخه ها باید چندین چرخ دنده داشته باشند. اما اخیرا دوچرخه هایی با چرخ دنده ثابت به شدت محبوب شده اند، اگرچه از تکنولوژی بالایی بهره نمی برند. این دوچرخه ها تنها یک چرخ دنده دارند و بعضی هاشان ترمز هم ندارند.
این دوچرخه ها مزیت های بزرگی نسبت به همتایان پرطمطراق خود دارند که باعث محبوبیتشان می شود: آنها ساده تر، ارزانتر و سبک تر هستند. پس خریدار و خواهان بیشتری دارد.
این نمونه را می توان به همه کسب و کارها تعمیم داد تا یک کسب و کار بتواند زنده بماند و خود را با دست خود به ته چاه نبرد.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(26)

(26)

چه کسی به کار آنها کار دارد؟! باور کنید ارزش ندارند، واقعا ارزش ندارد که توجه زیاده از حدی به رقابت داشته باشید. می پرسید چرا؟! چون نگرانی درباره رقابت به سرعت به وسواس تبدیل می شود. آنها الان دارند چه کار می کنند؟! در مرحله بعد کجا هستند؟! ما چطور باید واکنش نشان دهیم؟! هر حرکت کوچک از جانب آنها حتما باید آنالیز شود و این ذهنیتی ویران کننده است. چنین ذهنیتی منجر به غرق شدن آدم ها در استرس و عصبانیت می شود. این غرق شدن مانع بزرگی بر سرراه رشد و پیشرفت است. این تجربه هیچ امتیازی ندارد و بی حاصل است. چشم انداز رقابتی همه زمان شما را دستخوش تغییر می کند. رقیب شما امروز یک جور است و فردا جور دیگر و این امر از کنترل شما خارج است. امتیاز نگرانی در مورد چیزی که تحت کنترلتان نیست، چه می تواند باشد؟! به جای این کارها، روی خودتان تمرکز کنید. آنچه داخل این اتاق اتفاق می افتد بسیار مهمتر از آن چیزی است که قرار است خارج از آن روی دهد. وقتی زمانی را به نگرانی درباره چیزهای دیگر می گذرانید، فرصتی باقی نمی ماند که به پیشبرد اهداف خودتان برسید. در یک کلام نتیجه تمرکز بیش از حد بر دیگران، کمرنگ شدن خودتان در افق دیدتان است. فرصتی که برای بالاتر رفتن دارید با اصرار و پافشاری بر سر درآوردن از ایده های دیگران خیلی ساده سوخت می شود. در واقع شما به جای اینکه فردی رویایی باشید، می شوید یک آدم ارتجاعی.
اگر بخواهید یک "قاتل آیپد" بسازید، در واقع همین الان مرده اید چون به عنصر رقابت اجازه می دهید که پارامترها را تعیین کند. هدف شما از این کار یک پله بالاتر از اپل رفتن نیست، بلکه این اپل است که قوانین بازی را تعیین می کند و شما قادر نیستید به کسی که این قوانین را تعیین می کند، ضربه ای بزنید. با این استراتژی شما نیازمند تعریف دوباره ای از قوانین هستید و نه فقط ساختن چیزی که کمی بهتر باشد. از خودتان نپرسید که آیا اپل را شکست دادم یا نه، چون فقط وقتتان را تلف می کنید و چنین سوالی غلط است. این نبرد برد و باختی ندارد. سود و زیان آنها متعلق به آنهاست، همانطور که سود و زیان شما متعلق به شما. اگر می خواهید درست مثل یک نفر دیگر باشید، حتما از خود بپرسید چرا می خواهید چنین کنید. به جای تقلید به هر قیمت از روی دست دیگران، آن کاری را انجام دهید که با همه قلبتان به آن اعتقاد و باور دارید.
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(27)

(27)

نه بگویید
بله گفتن کار بس راحت و آسانی است. بله گفتن به هر چیزی که بهتان پیشنهاد می شود، دست رد نزدن به سینه هر آنچه ازتان درخواست می شود و خلاصه جواب مثبت دادن به همه چیز. این روند باعث ایجاد کوهی از بله ها می شود که شما به دست خود ساخته اید و آنچه حتما و واقعا باید انجام دهید به سادگی در پشت این کوه پنهان می شود. یاد بگیرد نه بگویید،حتی به ایده هایی که از هر نظر ایده آل به نظر می رسند. از قدرت نه گفتن به الویت های خود سر و سامان دهید.
مطمئن باشید کم پیش می آید که از نه گفتن حسرت بخورید. بسیاری از مردم نه نمی گویند چون رویارویی برایشان خوشایند نیست. اما پاسخ جایگزین نه که همان بله است به مراتب وضعش بدتر است. این مسئله به مثابه یک ارتباط است: تمام کردن ارتباط با یک نفر کار سختی است اما ماندن در آن وضعیت تنها به این خاطر که جرات این کار را ندارید، وضعیت به مراتب دردناک تری است. سعی کنید با ناخوشایندی های مختصر رویارویی خودتان را وفق دهید تا از حسرت همیشگی دور باشید.
این شعار "همیشه حق با مشتری است" را زا ذهنتان بیرون کنید. فرض کنید یک آشپز هستید. اگر تعداد قابل توجهی از مشتریان به شما بگویند غذایتان بیش از حد داغ یا شور است، قطعا در غذا تغییراتی ایجاد می کنید. اما چند مشتری بهانه گیر بهتان گیر بدهند که موز به لازانیا اضافه کنید، اهمیتی به خواسته شان نمی دهید و این کار درستی است. راضی کردن چند مشتری بهانه گیر نمی ارزد به اینکه محصول خود را از بیخ و بن خراب کنید.
. ING Direct اکنون یکی از سریعترین روندهای رو به رشد در میان بانک های آمریکایی را تنها به خاطر نه گفتن سپری می کند. این بانک در برابر درخواست هایی چون کارت اعتباری، دلالی و افتتاح حساب های میلیون دلاری نه گفت. این بانک می خواست همه چیز ساده حفظ شود. به همین خاطر درخواست های چندانی برای حساب های پس انداز، گواهی های سپرده و سرمایه گذاری های مشترک و مواردی از این دست نداشت.
البته شهامت نه گفتن به این معنا نیست که به محض دریافت هر پیشنهادی از سر جوگیری نه بگویید، بلکه همه حرف ما این است که با خودتان رو راست باشید. اگر اراده عمل به درخواست مشتری را ندارید، مودبانه درخواستش را رد کنید و دلیلش را هم توضیح دهید. مخاطب شما از توضیحاتتان استقبال خواهد کرد، چیزی که اصولا شما انتظارش را ندارید. حتی شاید کار به آنجا بکشد که طرز تفکر شما بر آنها برتری یابد.
هدف شما باید این باشد که محصولتان برای خود شما راضی کننده باشد، یعنی به هدفتان از تولید محصول برسید. رضایت خود شما در اولویت است. به این ترتیب می توانید بگویید:" فکر می کنم شما هم دوستش داشته باشید، چون خودم دوستش دارم."
 
آخرین ویرایش:

ghazal1991

مدیر تالار مدیریت
مدیر تالار
(28)

(28)

بگذارید مشتریان بزرگترتان کنند
شاید این سناریو برای شما هم آشنا باشد: مشتریانی هستند که به یک شرکت یا سازمان پول می دهند و شرکت یا سازمان از هیچ تلاشی فروگذار نمی کند که آن مشتری خاص را خوشحال و خشنود کند. این باعث میشود محصول کاملا با نظر و درخواست آن مشتری خاص عوض شود و اصل و پایه مشتری مداری را از ریل اصلی خارج کند.
و روزی که آن مشتری خاص که شما به عنوان صاحب کسب و کار به همه سازهایش رقصیدید، ترکتان کرد، شما می مانید و کاری که دیگر هیچ مشتری ای ندارد و این یعنی آغاز دردسرهای فراوان. در واقع وقتی فقط خودتان را وقف یک یا چند مشتری خاص کردید و به سایرین اهمیتی ندادید، اگر به هر دلیلی آن مشتریان بپرند، شما حکم کسی را دارید که به جهنم رفته یا در حال غرق شدن است.
محصولات یا خدمات شما آنچنان تخصصی و برای یک یا چند مشتری خاص است که مانع تزریق خون تازه در رگ های کسب و کارتان می شود و این آغاز راهی است که پایانش تراژدی مرگ کسب و کارتان است.
بعد از اینکه اولین محصولمان را عرضه کردیم، دلگرمی هایی را از سوی مشتریانی که از اول با ما بودند، دریافت کردیم. این گروه به ما اعلام کردند که در پی پیشرفت هستند و از ما هم خواستند که اپلیکیشن های خود را مطابق با پیشرفت آنها بهبود ببخشیم تا پاسخگوی پیچیدگی ها و الزامات تازه کشف شده باشد. اما پاسخ ما منفی بود. دلیلش هم این بود که ما بالا رفتن مشتریان را به پیشرفت در یک اپلیکیشن خاص ترجیح می دادیم. در واقع ما ترجیح می دادیم به تدریج محصولمان را بهتر و با سرعت تعداد مشتریان خود بالا ببریم به جای اینکه محصولمان را خاص و مشتریان خود را ثابت نگه داریم.
اضافه کردن ویژگی کاربر محوری برای راضی کردن تعداد کمی از افراد می تواند مشتریان بالقوه و هنوز نیامده را بترساند. ترساندن مشتریان تازه از از دست رفتن مشتریان قدیمی بدتر است. وقتی شما به عنوان صاحب کسب و کار به مشتری اجازه می دهید موجبات پیشرفتتان را فراهم کند، احتمال اینکه از محصول ساده ای که خوب هم هست دست بکشید و به سراغ پله های بالاتر بروید، خیلی زیاد است. نیازهای ساده، کوچک و اساسی همیشه ثابت هستند. این عرضه بی حد و مرز و بی پایان است که به مشتری نیاز دارد.
همیشه تعداد کسانی که از محصول شما استفاده نمی کنند خیلی بیشتر تعدا کسانی است که مشتری محصول یا خدمات تان هستند. مطمئن شوید که عرضه را برای مشتریان خود آسان کرده اید و همه می توانند از محصولتان استفاده کنند. این روش درست قرار گرفتن در مسیر پیشرفت است. آدم ها و شرایط تغییرپذیر هستند. پس شما نمی تواند همه چیز برای همه کس باشید.
شرکت ها باید به جای تکیه بر یک مشتری خاص با نیازهای تغییرپذیر به فکر گروهی از مشتری ها با نیازهایی خاص باشند.
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا