چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

masood kavosh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز


خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جاي پاي رهروي پيداست

كيست اين گم كرده ره؟ اين راه نا پيدا چه مي پويد؟

مگر او زين سفر، زين ره چه مي جويد؟

از اين صحرا مگر راهي به شهر آرزويي هست؟

به شهري كش به باران سحرگاهي

خدايش دستو رو شسته است

به شهري كش پليدي هاي انسان، اين پليد افسانه هستي

نمي بيني؟ كنار تك درختي خشك

ز ره مانده غريبي رهنوردي بينوا مرده است

ودر چشمان پاكش ، در نگاه گنگ حيرانش هزاران غنچه اميد پژمرده است

و با دستي كه در دست اجل بوده است

بر آن تك درخت خشك

حديث سرنوشت هركه اين راه را رود كنده است

كه :


" من پيمودم اين صحرا، نه بهرام است و نه گورش"
كجا؟

اي رهنورد راه گم كرده بيا برگرد!


شعر خود دكتر بود. فكر كنم سال 38 سروده بودن.
 

masood kavosh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
جاي پاي رهروي پيداست

كيست اين گم كرده ره؟ اين راه نا پيدا چه مي پويد؟

مگر او زين سفر، زين ره چه مي جويد؟

از اين صحرا مگر راهي به شهر آرزويي هست؟

به شهري كش به باران سحرگاهي

خدايش دستو رو شسته است

به شهري كش پليدي هاي انسان، اين پليد افسانه هستي

نمي بيني؟ كنار تك درختي خشك

ز ره مانده غريبي رهنوردي بينوا مرده است

ودر چشمان پاكش ، در نگاه گنگ حيرانش هزاران غنچه اميد پژمرده است

و با دستي كه در دست اجل بوده است

بر آن تك درخت خشك

حديث سرنوشت هركه اين راه را رود كنده است

كه :


" من پيمودم اين صحرا، نه بهرام است و نه گورش"
كجا؟

اي رهنورد راه گم كرده بيا برگرد!


شعر خود دكتر بود. فكر كنم سال 38 سروده بودن.
ممنونم دوستم
خیلی قشنگ بود.
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنونم...من خیلی این شعر رو دوست دارم..:w27:
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است..:w38:
 

A&S

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس چیزی که همیشه باعث دردسره...
 

Similar threads

بالا