از رنجی که می بریم

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرد اروم از تو رختخواب بلند شد طوری که همسرش بیدار نشه مدتی بعد زن صدایی می شنوه وقتی نگاه میکنه میبینه شوهرش نیست به دنبال صدا به اشپزخونه میره میبینه مرد در حال ابجو خوردن واروم داره گریه می کنه .
می پرسه عزیزم چرا گریه می کنی ؟
مرد میگه یادت بیست سال پیش موقعه ای که تازه با هم اشنا شدیم؟
زن:اره یادش بخیر
مرد:یادت بیست سال پیش تو یه همچین شبی عقب ماشین بابات چه کار می کردیم؟
زن: اره کاملا..
مرد:یادت بابات دیدمون بعد خیلی ناراحت شد اون وقت تفنگشو گذاشت رو پشونیم گفت یا با دخترم ازدواج می کنی یا بیست سال می فرستمت زندان؟
زن: اره ..اره عزیزم یادم ...حالا چی شد امشب یاد این ماجرا افتادی؟
مرد : (با ناراحتی) اخه اگه اون موقعه رفته بودم زندان الان بیست سالش تموم شده بود..
 

Similar threads

بالا