هنوز هستم

nedatookann

عضو جدید


هنوز هستم ، که گاه و بیگاه ، به ساعت مچی ام نگاه کنم و
بسنجم بودنم را...‏
هنوز هستم
که گاهی شاید، به عالم و آدم ناسزا بگویم،ناخواسته بودن ام را‏
و خیال کنم که لابد به جایی از این هستی باید بر بخورد این ناسزاها!...‏
هنوز هستم
که روی این زمین گرد خدا راه بروم
که هر قدر هم که رویش بدوی،‏
به جایی نمی رسی... نمی رساندت...‏

هستم و
فکر می کنم به "هستی " و " هست " شدن...‏
و به "باران"...‏
که چه زیبا، با یک "فریاد" ،هست می شود...‏
و چه خوب...که هست...‏

به "ابر"‏
که تور سفیدی می شود روی آسمان
تا "نظر نکنند " خورشیدش را...‏

به درخت زیتون باغچه مان
که با جوانه زدنش
انگار عشق است که قد می کشد توی دلم...‏

به این سیاره ی گرد و آبی
وسط این همه سیاره قهوه ای و آجری و قرمز زشت...‏
که لا اقل از آن دورها ،‏
آنقدر زیبا هست ،‏
که دلت بخواهد روی آن باشی...‏‏
یا این همه ستاره ی قشنگ
روی این صفحه سیاه
که آنقدر هستند
که به همه ی عاشقان آن سیاره ی آبی،
یکی برسد...‏

چه خوب که
این همه ،‏
‏"هستند‏"‏‏
و چه بد بود
اگر بودند و

نبودم ...‏

می میرم...‏

خیلی زود تر از آن که
با یک لباس یک دست سفید،‏
توی یک جعبه ی یک دست سیاه،‏
به زور "سِت "ام کنند...‏

زودتر از آن که
این چند لیتر مایع قرمز توی رگهایم
بنا کنند به حرکت نکردن...‏
و ثانیه شمار سمت چپ سینه ام
بایستد به خستگی در کردن...‏

می میرم...‏
نه! "مرده " ام،‏

بی گمان مرده ام آن زمان که...‏
آن زمان که دلم بترسد از خیس خوردن...‏
و تنها هم نشین باران
بشود چترم...‏

مرده ام
آن وقت که "ابری"،‏
‏"‏غمگین" ترجمه شود...‏

آن وقت که سالی بگذرد
و سری بالا نکنم در جواب یک عمر چشمک زدن ستاره ها

مرده ام،‏
آن وقت که عاشق نشوم

با سبز شدن درخت باغچه ...‏
ابوالفضل
 

xphoenix

عضو جدید
حالا این بودن و نبودن چه فایده ای داره؟؟؟؟؟؟:w05:
وقتی زندگیهامون شده امروز رو فردا کردن!!!کی میشه از این روزمرگی رها شیم!!!!!:w06:
 

comudf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بودن الان یعنی نفس کشیدن چه پر مشقته نفس کشیدن :cool:
 

spow

اخراجی موقت
ببینم الانم هستی یا نه؟
:surprised::surprised:


 

امین قیاسی 1986

عضو جدید


هنوز هستم ، که گاه و بیگاه ، به ساعت مچی ام نگاه کنم و

بسنجم بودنم را...‏

هنوز هستم

که گاهی شاید، به عالم و آدم ناسزا بگویم،ناخواسته بودن ام را‏

و خیال کنم که لابد به جایی از این هستی باید بر بخورد این ناسزاها!...‏

هنوز هستم

که روی این زمین گرد خدا راه بروم

که هر قدر هم که رویش بدوی،‏

به جایی نمی رسی... نمی رساندت...‏



هستم و

فکر می کنم به "هستی " و " هست " شدن...‏

و به "باران"...‏

که چه زیبا، با یک "فریاد" ،هست می شود...‏

و چه خوب...که هست...‏



به "ابر"‏

که تور سفیدی می شود روی آسمان

تا "نظر نکنند " خورشیدش را...‏



به درخت زیتون باغچه مان

که با جوانه زدنش

انگار عشق است که قد می کشد توی دلم...‏



به این سیاره ی گرد و آبی

وسط این همه سیاره قهوه ای و آجری و قرمز زشت...‏

که لا اقل از آن دورها ،‏

آنقدر زیبا هست ،‏

که دلت بخواهد روی آن باشی...‏‏

یا این همه ستاره ی قشنگ

روی این صفحه سیاه

که آنقدر هستند

که به همه ی عاشقان آن سیاره ی آبی،

یکی برسد...‏



چه خوب که

این همه ،‏

‏"هستند‏"‏‏

و چه بد بود

اگر بودند و

نبودم ...‏


می میرم...‏

خیلی زود تر از آن که

با یک لباس یک دست سفید،‏

توی یک جعبه ی یک دست سیاه،‏

به زور "سِت "ام کنند...‏



زودتر از آن که

این چند لیتر مایع قرمز توی رگهایم

بنا کنند به حرکت نکردن...‏

و ثانیه شمار سمت چپ سینه ام

بایستد به خستگی در کردن...‏



می میرم...‏

نه! "مرده " ام،‏

بی گمان مرده ام آن زمان که...‏

آن زمان که دلم بترسد از خیس خوردن...‏

و تنها هم نشین باران

بشود چترم...‏



مرده ام

آن وقت که "ابری"،‏

‏"‏غمگین" ترجمه شود...‏



آن وقت که سالی بگذرد

و سری بالا نکنم در جواب یک عمر چشمک زدن ستاره ها



مرده ام،‏

آن وقت که عاشق نشوم

با سبز شدن درخت باغچه ...‏

ابوالفضل
سلام سال نو مبارک
اگر همواره احساس نگرانی ، اضطراب و یا تنهایی دارید ، راه حل آن نزدیکی به قدرت الهی است . دوستی و نزدیکی با خداوند ، برای شما آسایش ، امنیت و خوشبینی را به همراه دارد. نگران نباشید ، هر فردی در هر موقعیت که زندگی می کند ، می تواند با نیل به خداوند ، از لحظات خوشی بهره مند شود.
 
بالا