هر کی سوتی داده تعریف کنه!

ghxzy

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یه سوتی که همین دیشب دادم:
عمم اینا دیشب اومده بودن خونمون .بعد شام من داشتم ظرفا رو میشستم به خواهرم گفتم بیا این ظرفای خشکو جابجا کن,خواهرم گفت :من؟؟
من طبق عادت گفتم پس نه عمم....
حالا عمم هم کنار خواهرم ایستاده بود و من اصلا حواسم نبود:D
خدارو شکر عمم اینو نشنید چون خیلی ضایع بود
 

SAMIFAR

عضو جدید
ماه پیش خواهرم سوار تاکسی شده و راننده ازش کرایه نگرفته و گفته برای مادرم فاتحه بخون، مثلا خواهرم اومده خیلی تشکر کنه که به راننده گفته دستتون درد نکنه، سال نوتون هم مبارک باشه! می گفت راننده از خنده اشک از چشماش سرازیر شده بود که تازه فهمیدم چی گفتم...!
 

erfan_com

اخراجی موقت
دو روز پیش رفتم پیش استاد که موضوع سمینار رو باهاش چک کنم که اگه اوکی داد روش کار کنم،نشستم روی صندلی و لپ تاپ رو از کیف در اووردم که یه مقاله نشون استاد بدم ولی یادم رفت که زیپ کیف رو ببندم،وقتی خواستم که بلند بشم تا لپ تاپ رو بذارم روی میز استاد چشمتون روز بد نبینه،کیف از هم باز شد و هر چی لوازم ارایش داشتم ریخت جلو چشم استاد روی زمین،وااااااااااااااااااااایییییییییییییی یعنی اون لحظه مرگ رو به زندگی ترجیح میدادم هنوزم که هنوزه یادش میوفتم از خجالت میمیرم،نمیدونم دیگه چجوری با استاد روبرو بشم:(

bikhiall ostad dg yadesh nist
 

SAMIFAR

عضو جدید
4-5 سالم بود، همسایه طبقه بالایی مون یه دختر هم سن من داشت که می اومد خونه ما و با هم بازی می کردیم، اسمش سحر بود، یه روز سحر که رفت خونشون به بابام گفتم : بابا کله سحر که می گن، کله همین سحر رو میگن؟! اگه رو سرش طالبی بزارم بهش چی می گن؟

کلا تو این سن سوالات عجیب و غریبم گل کرده بود!
همون موقع ها بود که با بابام رفته بودم پارک لاله،1 حوض بزرگ وسط پارک هست که اون موقع یادمه از همه حوض هایی که وسط پارک ها دیده بودم بزرگتر بود. توی اخبار هم اون موقع اسم دریاچه خزر رو زیاد شنیده بودم! از کنار حوض که رد می شدیم به بابام گفتم : بابا دریاچه خزر که می گن همینه؟؟؟؟؟؟!!!
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک سری زن داییم داشت از خونمون میرفت من گفتم سلام برسونیدخداحافظ. در حالی که داشت میرفت گفت: به سلامت:surprised::biggrin:
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
4-5 سالم بود، همسایه طبقه بالایی مون یه دختر هم سن من داشت که می اومد خونه ما و با هم بازی می کردیم، اسمش سحر بود، یه روز سحر که رفت خونشون به بابام گفتم : بابا کله سحر که می گن، کله همین سحر رو میگن؟! اگه رو سرش طالبی بزارم بهش چی می گن؟

کلا تو این سن سوالات عجیب و غریبم گل کرده بود!
همون موقع ها بود که با بابام رفته بودم پارک لاله،1 حوض بزرگ وسط پارک هست که اون موقع یادمه از همه حوض هایی که وسط پارک ها دیده بودم بزرگتر بود. توی اخبار هم اون موقع اسم دریاچه خزر رو زیاد شنیده بودم! از کنار حوض که رد می شدیم به بابام گفتم : بابا دریاچه خزر که می گن همینه؟؟؟؟؟؟!!!


منم از این خاطره ها دارم بچه که بودم همیشه مامانم میگفت:خدایا رضایم به رضای تو... اسم پدر من رضااست و یک روز که این جمله را ازمادرم شنیدم فکر میکردم هر چی هست مربوط به پدرمه. گفتم:مامان اگه اسم شوهر یکی ابوالفضل باشه میگه خدایا ابوالفضلم به ابوالفضل تو؟؟؟:surprised: مامانم غش کرد از خنده:biggrin:
 

الهام مجهول

عضو جدید
اين هم يه سوتي ديگه از بنده
يه بار تو جلسه بوديم و صحبت جلسه بر سر يك نماد و شخصيت نيكوكار بود تا تو همايش خدمون معرفي كنيم
بنده هم تو فكر بودم و اصلا هواسم به جلسه و حرفا نبود ولي مثلا سعي ميكردم نشون بدم كه تو جلسه ام :)
يكي از بچه ها گفت مادر ترزا چطوره
من هم گيج گفتم مادر مرتضي ديگه كيه ؟؟ديدم جلسه مثل بمب رفت رو هوا :surprised:
ديگه شده بود سوزه كه نيكوكار برتر كيه مادر مرتضي :D
 

SAMIFAR

عضو جدید
یه مدت بود که خیلی با تلفن حرف می زدم! یه روز صبح مامانم اومد منو از خواب بیدار کنه! همش می گفت سمیرا پا شو مگه کار نداشتی، سمیرا دیرت می شه! منم همش جواب می دادم 1 دقیقه دیگه مامان، فقط 1 دقیقه! بعد جالب اینجا بود که من تو خواب داشتم با تلفن صحبت می کردم، یعنی این خواب رو می دیدم که مامانم با صدای بلند یهو صدام کرد سمیراااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟
منم یهو گفتم : ببخشید 1 لحظه گوشی! بله مامااااااان؟؟
مامانم قش قشش میخندید و می گفت اینم آخر و عاقبت زیاد حرف زدن! پاشو ببینم ، چی چی رو یه لحظه گوشی! داری خواب می بینی!
خلاصه تا مدتی هرروز می اومد و می گفت اگه مزاحم تلفنت نمی شم بیدار شو!
 

itorict

عضو جدید
يه سوتي از خاطرات برادرم كه راهنمايي هست
ميگفت امتحان ادبيات داشتيم يكي از سوال ها نوشته بودشكل قالب رباعي رو بكشيد
بعد يكي از همكلاسيها كه چند سال هست توي كلاس مونده و خيلي هم شرور هست گفت شكل رباعي ديگه چيه من بلد نيستم
بعد معلم ميگه خوب همينجور يه چيز بكش شايد درست در اومد و يه نمره مفت گرفتي جلسه بعد كه معلم اومده بوده و نمرات رو آورده اون پسره رو صدا ميزنه و با شلنگ اونو تنبيه ميكنه ميگفت بعد از هفتا شلنگ پسره ميگه اگه يه دونه ديگه زدي بد ميبيني اونم زده و پسره زير يه خم معلم رو ميگيره و اونو ولو ميكنه رو زمين بعد كه بچه ها نگاه به برگ امتحانيه پسره ميكنن ميبينن به جاي قالب رباعي يه آدمك با پرچم ايران كشيده بوده.
 

mina jigili

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادمه راهنمایی که بودم سر کلاس ادبیات خانم معلم منو چندتا از بچه های دیگه را صدا کرد که درس بپرسه ماهم صف ایستادیم و نوبت من که شد خانم گفت: خوب متضاد بحر چی میشه؟ من که توک زبونم بود گفتم الان میگم إ إ تک زبونمه نگید ها گفت:نه بگو .از اینکه خونده بودم و میدونستم خیلی هم راحته و نمی تونم بگم کلافه شده بودم هی دستمو می چرخوندم میگفتم الان میگم واااای.از اونجایی که خانم خیلی هم دوسم داشت یک کم بیشتر از بقیه بهم وقت داد ولی صبرش تموم شدو به بغلیم اشاره کرد گفت:تو بگو. که یکدفعه من پریدم و چند بار پشت سر هم گفتم بر بر بر بر. کلاس رفت رو هوا و همه زدن زیر خنده :biggrin::biggrin::biggrin::w25::w25::w25:
 

hoseinra

عضو
یه روز تو پاساژ از کنار دیوار با سرعت میرفتم که هواسم به یه دختره پرت شد.در عرض چند ثانیه نشد دیدم به یه چیزی به شدت برخورد کردم.:cry:
نگو یکی از مغازه ها در سکوریتشو رو به بیرون باز گذاشته بود که باد بیاد، منم که سر به زیر رفته بودم وسطش
حالا هم خودم داغون شده بودم، هم جلوی ملت ضایع شده بود نمیدونم چرا گیج شده بودم همش در و نگاه میکردم که نشکسته باشه:confused::que: تا اینکه فروشنده گفت:آقا سالمه برو
 
آخرین ویرایش:

Sahar Gh

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز تو پاساژ از کنار دیوار با سرعت میرفتم که هواسم به یه دختره پرت شد.در عرض چند ثانیه نشد دیدم به یه چیزی به شدت برخورد کردم.:cry:
نگو یکی از مغازه ها در سکوریتشو رو به بیرون باز گذاشته بود که باد بیاد، منم که سر به زیر رفته بودم وسطش
حالا هم خودم داغون شده بودم، هم جلوی ملت ضایع شده بود نمیدونم چرا گیج شده بودم همش در و نگاه میکردم که نشکسته باشه:confused::que: تا اینکه فروشنده گفت: سالم برو

:whistle:
 

kamran-art

عضو جدید
یادمه راهنمایی که بودم سر کلاس ادبیات خانم معلم منو چندتا از بچه های دیگه را صدا کرد که درس بپرسه ماهم صف ایستادیم و نوبت من که شد خانم گفت: خوب متضاد بحر چی میشه؟ من که توک زبونم بود گفتم الان میگم إ إ تک زبونمه نگید ها گفت:نه بگو .از اینکه خونده بودم و میدونستم خیلی هم راحته و نمی تونم بگم کلافه شده بودم هی دستمو می چرخوندم میگفتم الان میگم واااای.از اونجایی که خانم خیلی هم دوسم داشت یک کم بیشتر از بقیه بهم وقت داد ولی صبرش تموم شدو به بغلیم اشاره کرد گفت:تو بگو. که یکدفعه من پریدم و چند بار پشت سر هم گفتم بر بر بر بر. کلاس رفت رو هوا و همه زدن زیر خنده :biggrin::biggrin::biggrin::w25::w25::w25:


ادبیات فارسی یا عربی؟
 

q . asan

عضو جدید
سوتی

سوتی

برای یه پروژه که استادم بهم معرفی کرده بود باید میرفتم یکی از شهرستانهای شهرکرد اما باید قبلش میرفتم اصفهان نرسیده به اصفهان که از خواب بیدار شدم یادم رفته بود باید کجا برم گوشیم رو برداشتن یه زنگی به استادم زدم قافل از اینکه ساعت 6 صبح . گوشی رو که برداشت ازش پرسیدم استاد من دارم کجا میرم؟؟؟؟:D
 

nazila_sh

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یه بار سوار اتوبوس شده بودم که برم کلاس یه جای دوری تو اصفهان نزدیکای کوه صفه .....
طرفای کوه صفه که رسیدیم چون ساعت 7 صبح بود خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی خلوت بود اونجا هم ترسناک بود خیلیییییییییییییییییییییییییییی تو اتوبوسم هیشکی نبود جز من و راننده ................اینقدر ترسیده بودم گفتم الانه که من را بدزده با اینکه هنوز کلی راه مونده بود تا کلاس همونجا پیاده شدم 2 تا بلیط دادم بهش از ذوق اینکه ندزدیدتم ............................... گفت چند نفری مگه گفتم دو تا.......................... بعدشم دویدم:D
 

الهام مجهول

عضو جدید
خب اینم یه سوتی دیگه
ترجمه مقاله داشتم و وازه کلیدی دیسیپلین بودDiscipline
من هم شاکی رفتم پیش استاد که استاد این وازه هر جا یه معنی میده دیگه اعصاب نذاشته
همین جور که غر میزدم خندید و گفت خب بگو کدوم وازه کمکت کنم
گفتم همین دیگه دیسکپلاین گفت چی تکرار کردم دیسکپلاین
استاده منفجر شد از خنده گفت:D اول تلفظشو یاد بگیر بعد بگو این دیسیپلینه (تابه حال استاد ندیده بودم اینقده بخنده )
سوزه شده بودم سر کلاس اخه این کلید وازه درسیمونه و همه بچه ها یاد گرفته بودن دیسکپلاین :cry:
 

oil girl

عضو جدید
نمیدونم اسمش سوتیه یانه...:w20:
بابام ابهتی یه واسه خودش یک بارداشت بامامانم درموردیه موضوعی مشورت میکرد...مامانم گفت بروبه طرف مثلااین حرفوبگو.بابام گفت یعنی دروغ بگم؟؟؟اینجامن نمیدونم چم شدیهو...بایه لحن جدی گفتم بابا!این قدردروغ میگی اینم روش:w15:.....فک کن:sweatdrop:؟؟؟بابامم بنده خدابه یه نگاه عاقل اندرسفیه بسنده کردو..:w09:.
 

soraya_shz

عضو جدید
بچه كه بودم فكر مي كردم همه عددها رو بلدم بشمرم ، اينجوري مي شمردم: 1و2و3و....28و29و30وميلياردها.
يعني هر چي از 30 بيشتر بود شامل ميلياردها مي شد.
كلاس اول ابتدايي معلمم گفت كي بلده بشمره؟ من گفتم : من همه عددهارو بلدم ، بعد رفتم جلوي كلاس ايستادم و شمردم ، 28و29و30وميلياردها. معلمم كلي خنديد و كلي زحمت كشيد تا من 31 رو يادگرفتم.
 

Similar threads

بالا