هر کی سوتی داده تعریف کنه!

hosein_t

عضو جدید
یه سوتی از بچگیام که حدود 7-8 سالم بود یادم اومده :
یه شب خالم رو دعوت کرده بودیم خونمون وقتی آخر شب میخواست بره من کلی گریه کردم که بمونه!!! اونم مثلا میخواست منو بپیچونه گفت خونتون جا نیست باید برم خونمون! منم فوری گفتم چرا جا هست! من و مامان پیش هم میخوابیم و تو و بابا روی تخت! :eek:
بعدش نفهمیدم چرا کلی خندیدن بهم!!! :surprised:
 

mehrshad53

اخراجی موقت
یه سوتی از بچگیام که حدود 7-8 سالم بود یادم اومده :
یه شب خالم رو دعوت کرده بودیم خونمون وقتی آخر شب میخواست بره من کلی گریه کردم که بمونه!!! اونم مثلا میخواست منو بپیچونه گفت خونتون جا نیست باید برم خونمون! منم فوری گفتم چرا جا هست! من و مامان پیش هم میخوابیم و تو و بابا روی تخت! :eek:
بعدش نفهمیدم چرا کلی خندیدن بهم!!! :surprised:

خنده بابات از خوشحالی بوده و مامانت از عصبانیت و خالت هم از دست تو!!!!!!!!!!!!!
 

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه سوتی از بچگیام که حدود 7-8 سالم بود یادم اومده :
یه شب خالم رو دعوت کرده بودیم خونمون وقتی آخر شب میخواست بره من کلی گریه کردم که بمونه!!! اونم مثلا میخواست منو بپیچونه گفت خونتون جا نیست باید برم خونمون! منم فوری گفتم چرا جا هست! من و مامان پیش هم میخوابیم و تو و بابا روی تخت! :eek:
بعدش نفهمیدم چرا کلی خندیدن بهم!!! :surprised:
:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

ENERJHI

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه سوتی از بچگیام که حدود 7-8 سالم بود یادم اومده :
یه شب خالم رو دعوت کرده بودیم خونمون وقتی آخر شب میخواست بره من کلی گریه کردم که بمونه!!! اونم مثلا میخواست منو بپیچونه گفت خونتون جا نیست باید برم خونمون! منم فوری گفتم چرا جا هست! من و مامان پیش هم میخوابیم و تو و بابا روی تخت! :eek:
بعدش نفهمیدم چرا کلی خندیدن بهم!!! :surprised:
از اون بچگي سوتي بودي ها:biggrin::biggrin::biggrin:
 

lady_sh

عضو جدید
با اجازه بزرگترا
یه شب منو داداشم تو خونه نشسته بودیم یهو برق رفت منم جو گیر شدمو با سرو صدا (که بقیه رو بترسونم)بلند شدمو تو تاریکی بدو بدو به سمت آشپزخونه رفتم که کبریت بیارم . آقا چشمت روز بد نبینه

در آشپزخونه بسته بود.

 

nomber_van

عضو جدید
با اجازه بزرگترا
یه شب منو داداشم تو خونه نشسته بودیم یهو برق رفت منم جو گیر شدمو با سرو صدا (که بقیه رو بترسونم)بلند شدمو تو تاریکی بدو بدو به سمت آشپزخونه رفتم که کبریت بیارم . آقا چشمت روز بد نبینه

در آشپزخونه بسته بود.

خدا میخواسته ادبت کنه !! :biggrin:
 

pmehdiq

عضو جدید
کاربر ممتاز
با اجازه بزرگترا
یه شب منو داداشم تو خونه نشسته بودیم یهو برق رفت منم جو گیر شدمو با سرو صدا (که بقیه رو بترسونم)بلند شدمو تو تاریکی بدو بدو به سمت آشپزخونه رفتم که کبریت بیارم . آقا چشمت روز بد نبینه

در آشپزخونه بسته بود.


یه روز منو داداشمو داییم و عمو و کلا همه فامیل سوار اتوبوس شده بودیم . من خواستم پیاده شم . ........ چشمتون روز بد نبینه


پله رو ندیده بودم


.
.
.
.
. خداییش منظور بدی نداشتما ...:(
 

m@hn@z.d

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیروز تو کارگاه معماری بودیم استاد استراحت داد.یکی از پسرای کلاس سیگارشو در آورد و تندی دویید بیرون. بعد من به بغل دستیم گفتم: اه kevin ببین این Ian چقدر سیگار می کشه. من که خفه می شم هر دفعه میاد اینجا می شینه. کلی هم از ضرر های سیگار براش توضیح دادم.:cool: دیدم اینم سرشو اینداخته پایین و هیچ چی نمی گه.
یه نیم ساعت بعد با ترانه شروع کردیم به حرف زدن. گفتم اااااااه نیگا هی این پسره این سیگار می کشه بو گندش خفم می کنه به کوین گفتم نصیحتش کنه!
گفت: مهناز تو چی گفتی؟ دختر اون خودش سیگاریه !!!!!!:razz::surprised:
 

waffen

اخراجی موقت
دیروز تو کارگاه معماری بودیم استاد استراحت داد.یکی از پسرای کلاس سیگارشو در آورد و تندی دویید بیرون. بعد من به بغل دستیم گفتم: اه kevin ببین این Ian چقدر سیگار می کشه. من که خفه می شم هر دفعه میاد اینجا می شینه. کلی هم از ضرر های سیگار براش توضیح دادم.:cool: دیدم اینم سرشو اینداخته پایین و هیچ چی نمی گه.
یه نیم ساعت بعد با ترانه شروع کردیم به حرف زدن. گفتم اااااااه نیگا هی این پسره این سیگار می کشه بو گندش خفم می کنه به کوین گفتم نصیحتش کنه!
گفت: مهناز تو چی گفتی؟ دختر اون خودش سیگاریه !!!!!!:razz::surprised:

به. اینجا از اونجام بدتره عزیز خبر نداری. :razz:
 

catalonia

عضو جدید
مرسی سوتی خیلی باحالی هستن
منم یه سوتی از برادرم بهتون بگم داداشم تازه گواهینامه گرفته بود خیلی ادعا میکرد که رانندگی من حرف نداره بابام گفت باهاش برو بیرون گفتم باشه چون من زودتر از اون گواهینامه گرفته بودم رفتیم بیرون کمربند ایمنی نزده بود افسرراهنمایی گفت بزن کنار بهش گفت گواهینامه کارت ماشین خلاصه جریمه رو نوشت داداشم اومد سوار شد با اینکه ماشین روشن بودبازم با این همه استارت زد توی شلوغی ضایع شد طفلکی..............:biggrin:
 

hosein_t

عضو جدید
سوم راهنمایی سر کلاس عربی بودم معلممون داشت يكي رو دعوا ميكرد و گفت: انگار دارم یاسین تو گوش خر میخونم!..........يكي از بچه ها پرسید: آقا یاسین تو گوش خر خوندن دیگه یعنی چی؟...............معلم هم گفت: يعني اگه تو گوش خر ياسين بخوني,هيچي نميفهمه! ...........منم دوباره هوس بیرون پرت شدن کردم و گفتم : سوره هاي ديگه رو چي؟!!!...........يارو هم كه قاطي بود از كلاس انداختتم بيرون!!!!!!
 

hosein_t

عضو جدید
راستی یه سوتی هم پسر داییم تعریف میکرد دیگه راست و دروغش با خودش! آخه یکم غیر منطقیه!!!
پسر داییم تعریف میکرد سربازی پادگان نیروی هوایی بود یه شب یه روحانی اومد داشت براشون صحبت میکرد یهو جوگیر شد گفت ما اگه اراده کنیم برای لبنان نه 10 هواپیما، نه صد هواپیما..... یک فروند هواپیما میفرستیم!!! :biggrin:
 

F.H

عضو جدید
دوم راهنمايي بودم،يه دوست خيلي صميمي داشتم كه از صبح تا ظهر تو مدرسه يكسره با هم بوديم،يه روز دوستم نيومد مدرسه،به من هم هيچي نگفته بود كه نمياد،ظهر كه رفتم خونه از خستگي خوابيدم،خواب بودم كه مامانم اومد بيدارم كرد گفت پاشو تلفن دوستته،منم گيج و منگ به خيال اينكه دوستمه و ميخواد خبراي امروز مدرسه رو بپرسه شروع كردم به سلام و احوال پرسي و اينكه چرا امروز نيومدي و مدرسه چه خبر بود و كي چي گفت و چي شد و ....
بعد از كلي صحبت كردن،طرف زد زير خنده گفت من فلاني ام!
نگو يكي از بچه هاي كلاس بود و سوال درسي داشت:biggrin:
هنوز هم وقتي بهم زنگ ميزنه ميگه من تعجب ميكنم چرا اون روز صداي تابلوي منو نشناختي!!!
 

Lillian

عضو جدید
شماره تاکسی و پیتزاییمون همیشه کنار تلفنه... :D
یه دفعه که خیلی گشنم بود بدو بدو رفتم سمت تلفنو شماره گرفتم و گفتم سلام اقا به اشتراک1313 یه پیتزا و یه نوشابه لطفا بفرستید...
طرف که از خنده ریسه رفته بود گفت خانم جدی شما تاکسی رعد رو گرفتید!!! :surprised:
اخه بد بختی اشترا ک تاکسی ام گفته بودم!!!!:(
 

yekbinam

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه بار داشتم ميرفتم خريد،مادربزرگم گفت سبزی هم بخر ولی اين،اين،اين را بگو نذاره.منم گفتم حتماً!منم دفعه اولی بو دکه سبزی ميخريدم رفتم که بخرم فروشنده پرسيد چه سبزی؟خودرن،آش،...منم يه کمی فکر کردم و گفتم،ام...خوردن
فقط لطفاً اين،اين،اين نذارين!يه دفعه آقا منو نگاه کرد و گفت چی؟:eek::surprised:دوبار گفتم.اونم گفت سبزی خوردن که اصلاً اينا رو نداره!:surprised:منم گفتم خب ولی هر بار که ما ميخريم داره!:surprised::Dفروشنده اينطوری شد:eek::eek:
سبزی را داد منم رفتم خونه.گفتم بفرمايين همونی که ميخواستين گفتم اونا را هم نذاره.يه دفعه اينطوری شد:eek:
گفت من که سبزی برای آش ميخواستم.
دوباره ردفتم همونجا :surprised::D
 

yekbinam

عضو جدید
کاربر ممتاز
يه بار تو يه خيابون دوطرفه بودم يه طرفش ميرفت خيابون x يه طرفش همy.منم ميخواستم برم خيابونx.هر تاکسی که ميومد ميگفتم،وايميستاد و ميرفت.
منم با خودم گفتم مگه ميشه پس اينا کجا ميرن نميشه که:surprised:.باز هم گفتم.هنوز منتظر بودم که به يه تاکسی گفتم.گفت شما اشتباهی وايستادين :Dاينجا ميره سمت y!شما بايد بری اونطرف خيابون
!
 

hosein_t

عضو جدید
شماره تاکسی و پیتزاییمون همیشه کنار تلفنه... :D
یه دفعه که خیلی گشنم بود بدو بدو رفتم سمت تلفنو شماره گرفتم و گفتم سلام اقا به اشتراک1313 یه پیتزا و یه نوشابه لطفا بفرستید...
طرف که از خنده ریسه رفته بود گفت خانم جدی شما تاکسی رعد رو گرفتید!!! :surprised:
اخه بد بختی اشترا ک تاکسی ام گفته بودم!!!!:(
از این سوتیا اونقدر برا من اتفاق افتاده . . .. :D
 

hosein_t

عضو جدید
دبیرستان که بودم خیلی خیلی غیبت میکردم . . . کارمم این بود که وقتی حوصله ی رفتن ندارم یا خودم تماس میگرفتم ادای پدرم رو در میوردم و میگفتم پسرم مریضه یا وقتی از خود مدرسه تماس میگرفتن خونه ، جواب تلفن رو نمیدادم و وقتی فرداش میرفتم مدرسه میگفتم بیمارستان بودم!!!! و یادم رفت گواهی پزشک بیارم!!!:biggrin:
یه روز که نرفتم دوباره تماس گرفتن و منم طبق معمول گوشی رو نگرفتم! 5 دقیقه بعدش دیدم یکی داره زنگ تلفن خونه رو میزنه! دیدم یه شماره ی موبایله! برا همین تلفن رو برداشتم! چشمتون روز بد نبینه! ناظممون بود! گفت یا همین الان میای مدرسه یا دستور بدم اداره تعلیقت کنن! :cry::cry::cry:
 

F.H

عضو جدید
يه بار سر كلاس شديدا خوابم گرفته بود طوري كه ديگه نميتونستم خودم رو نگه دارم ،استاده هم ول كن نبود،پشت سر هم ور ميزد خلاصه بعد از كلي وراجي يه سوال كرد و يكي از بچه ها شروع كرد به جواب دادن.ديگه تا اون موقع مغزم كلا خوابيده بود ولي چشمام باز بود.يك دفه به خودم اومدم ديدم به جاي طرفي كه داشته حرف ميزده،من داشتم به بغل دستيش نگاه ميكردم،حالا اون كي بود؟؟يكي از بچه هامون بود كه تا حالا به روشهاي مختلف سعي ميكرد به من ابراز علاقه كنه ( اه ه ه ه ،چندشم شد،ببخشيد!!)
معلوم نيست توي اين مدت كه نميدونم چند دقيقه بود،اون با خودش چه فكرايي ميكرده!!!!!
حالا به جز اون، مردم چي ميگن؟؟؟؟!!!!!
 

حماس بزرگ

عضو جدید
يه بار سر كلاس شديدا خوابم گرفته بود طوري كه ديگه نميتونستم خودم رو نگه دارم ،استاده هم ول كن نبود،پشت سر هم ور ميزد خلاصه بعد از كلي وراجي يه سوال كرد و يكي از بچه ها شروع كرد به جواب دادن.ديگه تا اون موقع مغزم كلا خوابيده بود ولي چشمام باز بود.يك دفه به خودم اومدم ديدم به جاي طرفي كه داشته حرف ميزده،من داشتم به بغل دستيش نگاه ميكردم،حالا اون كي بود؟؟يكي از بچه هامون بود كه تا حالا به روشهاي مختلف سعي ميكرد به من ابراز علاقه كنه ( اه ه ه ه ،چندشم شد،ببخشيد!!)
معلوم نيست توي اين مدت كه نميدونم چند دقيقه بود،اون با خودش چه فكرايي ميكرده!!!!!
حالا به جز اون، مردم چي ميگن؟؟؟؟!!!!!

:biggrin:
 

ham31

عضو جدید
يه بار با دوستم منتظر بوديم تا چراغ سبز شه تا بريم اونور خيابون،همينطوري در حال حرف زدن بوديم كه يه دختره از اونور خيابون اومد اينور،دوستم بهش تيكه انداخت كه فرهنگ هم چيزه خوبيه!!!بعد دوباره با هم حرف ميزديمو حسابي رفته بوديم توي بحر هم تا اينكه به خودمون اومديمو ديديم چراغ سبز نميشه،نگو چراغ خراب بوده:biggrin::biggrin::biggrin:
 

F.H

عضو جدید
يه سوتي هم بخونيد از عمه ام،البته اين مال خيلي سال پيشه
يه روز صبح مامان بزرگم،عمم رو كه گيج خواب بوده بيدارش ميكنه و ميگه پاشو صبحانه تخم مرغ درست كردم!!(يه همچين چيزي)
طفلكي عمم توي عالم خواب وبيداري فكر ميكنه مامان بزرگم بهش گفته پاشو برو تخم مرغ بخر،خلاصه پا ميشه و صورت شسته نشسته،حاضر ميشه و از خونه ميره بيرون.
توي كوچه يك دفعه عمو ام ميبينش و ميگه اين موقع صبح داري كجا ميري،عمم ميگه مامان گفت برو تخم مرغ بخر،عموم ميگه نميخواد تو بري،خودم ميخرم.خلاصه عمم برميگرده خونه و چند دقيقه بعدش عموم با يك شونه تخم مرغ برميگرده خونه و دو نفري ميشن سوژه ي خنده:biggrin:
 

Anahita.pb

عضو جدید
قضیه مال خیلی سال پیشه دبیرستان بودم.اون موقعه کانون زبان میرفتم..اولین جلسه یکی از ترما بود، بغل دستیم ازم پرسید کلاس چندمیو کدوم مدرسه ای و اینا...منم که گفتم.بعد یهو گفت معلم جغرافیاتون فلانیه؟ازش راضیی؟! آقا مام شروع کردیم به فحش دادن و مسخره کردن این زنیکه دبیرمون.بعد یه ربع یهو دختره در اومد گفت ااا راستی دبیر جغرافیتون مامانمه!
 

tur

عضو جدید
يه بار با دو تا از دوستام از مدرسه ميومديم خونه توي راه يه مرغ فروشي بود ما 3 نفر بوديم وقتي رد شديم دوستم كفت ااا شتر مرغرو!!!! اون دوستم زد تو سرش كفت بي سواد اين شتر مرغه يا مرغ؟!!! من كه ديدم خيلي بي سوادن بهشون كفتم دوستان اين بوقلمونه:biggrin:!!!!
 

tur

عضو جدید
يه بار از راه مدرسه يه دوستام كفت بريم مهمون من بستني ما 10 الي 15 نفر بوديم دوستم با دو تا ديكه دوستام رفتن تو مغازه يه دفه ديديم دارن مييييخندنو ميان كفتيم جي شده؟ كفتن اره ما بستني ليواني دايتي خريديم(قاشقش مثل جسب زخمه) وقتي مغازه دار قاشقاشو داده دوستام كفتن ما جسب زخم نميخوايم اكه ميشه بقيه ي بول و بس بديد!!!! كل مغازه رفته بود را هوا!!!!
 

Similar threads

بالا