هر کی بفکر خویشه

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[/QUOTE]خشم...
من عمدا از کلمه ی تجاوز استفاد کردم
چون بیشتر از هر کلمه ای بوی خشم میده
اینکه چی بر سر ما اومده رونمیدونم ، ولی خشمگین تر شده ایم یا شاید بیشتر خشممون رو بروز میدیم
و دنبای خشم ما رو جذب خودش کرده : فیلمهای اکشن ،ترسناک و پورنو ...پیگیری اخبار روزانه ی جهان که چیزی جز ویرانی رو به اشتراک نمیزاره ....

اما آیا سیگار کشیدن ،اعتیاد به رسانه و اینترنت و اعتیاد جنسی و حتی اعتیاد به کار و پیشرفت (به فکر خودت باش)تونسته این خشم رو درون ما خفه کنه ?[/QUOTE]
اینا که گفته شد در اصل صورت مسئله است و بخوبی قابل مشاهده است. آنچه که نیاز به تحلیل و موشکافی داره بررسی چرایی این رخدادها و ارائه نظرات در خصوص چگونگی برگشت به اصالت های خوب اخلاقی انسانی است.
 

مراجع

عضو جدید
خشم...
من عمدا از کلمه ی تجاوز استفاد کردم
چون بیشتر از هر کلمه ای بوی خشم میده
اینکه چی بر سر ما اومده رونمیدونم ، ولی خشمگین تر شده ایم یا شاید بیشتر خشممون رو بروز میدیم
و دنبای خشم ما رو جذب خودش کرده : فیلمهای اکشن ،ترسناک و پورنو ...پیگیری اخبار روزانه ی جهان که چیزی جز ویرانی رو به اشتراک نمیزاره ....


اما آیا سیگار کشیدن ،اعتیاد به رسانه و اینترنت و اعتیاد جنسی و حتی اعتیاد به کار و پیشرفت (به فکر خودت باش)تونسته این خشم رو درون ما خفه کنه ?[/QUOTE]
اینا که گفته شد در اصل صورت مسئله است و بخوبی قابل مشاهده است. آنچه که نیاز به تحلیل و موشکافی داره بررسی چرایی این رخدادها و ارائه نظرات در خصوص چگونگی برگشت به اصالت های خوب اخلاقی انسانی است.[/QUOTE]
چرا همشو من جواب بدم ؟ سؤالی میگم ،شاید اینا چیزهایی باشه که هرکی باس خودش بهش برسه ، حتی اگه جوابمون یکی باشه
اصلا ما چرا داریم حرف میزنیم؟
خود تحلیل میتونه دفاعی مذبوحانه باشه در برابر این لعبت بازی بچه گانه که نامش هستیست...
اووخ خدای من چرا من نمیتونم زندگی معمول و عاری از هیجان و سالم خودمو بکنم؟
اینجا چی میخوام ؟چرا دنبال یک سوژه و ابژه برای تبدیل ترسهای درونی ام به هیجانی بیرونی هستم؟
این خودش یک فرار ،وابستگی و رذالته :confused:
 

مراجع

عضو جدید
خوشبختی مثل نسیم خنکی در لب دریا در حال وزیدنه ...وقتی تو داری برای چیدن میوه ی ممنوعه طرحی برای فردا میریزی....تا طوفانی رو فرا بخونی . . . که صدای رعدهاش یادت میندازه تو از چیزی در عمق وجودت میترسی و اون شاید ترس از دست دادن همین خوشبختی خنک لب دریاست...و تو اینو اینو میدونی (این نفرین توست)
 

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با همان صورت لاغر و بدن تکیده آمد جلو و با انگلیسی دست و پا شکسته گفت:
- مستر آیسان! واتس مین خلگوش؟!


������ چینی ها من را «آیسان» صدا می کردند. «آی» به معنی دوست داشتن و «سان» یعنی کوه. دوستدار کوه!


مانده بودم چه بگویم به چانگ! با شوخی و خنده گفتم :« شوخیه، کارگرها دوستت دارن»! سرش را مثل دستش توی هوا تند تکان داد یعنی این جوابم نیست.


������ حق داشت! کارگرها به او لقب «خرگوش» داده بودند و اینطور صدایش می کردند و می خندیدند! از بس که کوه و دشت را پیاده طی می کرد و مچ آنها را حین تنبلی می گرفت. یکجور عقده گشایی مدل وطنی.


������ دوباره سوالش را پرسید. برایش ترجمه کردم. خیره شد توی صورتم. بعد سرش را انداخت پائین. با نوک پوتین کارش آرام چند لگد به تپه کوچک خاک روبرویمان زد.


سکوت... توی هوا تفتیده جنوب منتظر بودم بطری آبش را بکوبد به زمین و برود. سرش را بلند کرد و چیزهایی گفت که ترجمه اش تقریبا" می شد این:


◀️ - مستر آیسان! من دارم برای کشور شما کار می کنم. چرا مسخره ام می کنند؟ چون من می خواهم خوب کار کنند؟ چون می فهمم دستگاه ها را دستکاری کرده اند که خراب شود که بروند توی سایه بخوابند؟ چرا کشورتان را دوست ندارید؟ اوکی! من خلگوشم. ولی شما هیچوقت کشورتان با خندیدن به من درست نمی شود.


������ این را گفت و راهش را کشید و رفت سمت کمپ شان. من مثل بچه ها بغض کردم. رفتم پشت رستوران کمپ. تازه شش ماه بود آمده بودم سرکار. 14سال پیش. یک پروژه اکتشاف نفت چند ملیتی. کم تجربه. فکر می کردم راه حل این است که باید سخت کار کنم برای کشورم. جان می کندم. هنوز هم فکر می کنم.


مثل بچه ها نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم. گریه ام گرفت.


������⛽️ چانگ راست می گفت. خیلی از کارگرها به ریش او می خندیدند. به من هم می خندیدند که کارم را جدی می گرفتم. لوله های پولیکا را می بردند می انداختند ته دره ها. بعد می گفتند همه را استفاده کرده ایم. بنزین را می ریختند روی زمین و می گفتند دستگاه ها بدون بنزین کار نمی کنند. دستگاه های حفاری سبک اکتشاف نفت را خراب می کردند و ...


������������ بعدها که بزرگتر شدم. که کارهای دیگری را تجربه کردم دیدم فقط «کارگر» ها با کشورشان تا این اندازه نامهربان نیستند.


خیلی از مدیران، استادان دانشگاه، شخصیت های برجسته، آقایان مسئول، بزرگان هم به همین راحتی سرمایه های مملکت را دود می کنند و به هوا می فرستند و بعد در گپ و گفت های دوستانه آروغ می زنند، می خندند و می گویند:


- تو این مملکت آدم باید زرنگ باشه! باید بار خودش رو ببنده!


و من هنوز هم مثل بچه ها بغض می کنم.
من هم هنوز به جواب نرسیده ام. راستی اگه جواب رو میدونستیم که همه چی حل میشد.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دقیقا همینطوری هست ، کافیه یکم ضعیفتر آدم باشه پله و نربادن بقیه میشه
 

Similar threads

بالا