هر کسی از خاطرات و یا سوتیهای خواستگاری رفتن یا اومدنش بگه...... آیا منجر به ازدواج شده؟

arghavantree

عضو جدید
خاطره ی منم اینه که همیشه منتظرم اون کسی که میخواد بیاد با یک دست گل رز قرمز بیاد خواستگاری اما اکثرا" نه تنها یک دسته گل بلکه حتی یک شاخه گلم نمیارند یعنی در واقع دسته خالی تشریف میفرمایند.......................
 

zakari

عضو جدید
سلام این خاطره ای که میگم مال خودم نیست یه دوستام می گفت:
پسره از اون درسخوانای دانشگا صنعتی بوده میره خواستگاری جلسه دوم به دختره میگه که من پول ندارم خونه بخرم یا اجاره کنم اشکالی نداره اولش خونه بابام باشیم ...دختر میگه نه طوری نیست...جلسه بعدی پسره میگه پول ندارم جشن بگیرم یه مهمونی ساده باشه و یه مسافرت ....دختر میگه قبوله ... جلسه بعدی میگه من پول ندارم حلقه طلا بخرم میشه نخرم؟ ...دختره دیگه کوتاه نمیاد ....پسره که میبینه قضیه داره بیخ پیدا میکنه میگه بابا من همه اینا رو الکی گفتم که میزان تحمل شما رو بدونم!!!!!من اینو از رو یه کتاب روانشناسی خونده بودم که اگه میخواین بدونین فرد مقابل چقدر در آینده تحمل سختی رو داره اینجوری امتحانش کنین...!!!
این خواستگاری به ازدواج نمیرسه!
ما که کلی به این پسره خندیدیم
 

arghavantree

عضو جدید
سلام این خاطره ای که میگم مال خودم نیست یه دوستام می گفت:
پسره از اون درسخوانای دانشگا صنعتی بوده میره خواستگاری جلسه دوم به دختره میگه که من پول ندارم خونه بخرم یا اجاره کنم اشکالی نداره اولش خونه بابام باشیم ...دختر میگه نه طوری نیست...جلسه بعدی پسره میگه پول ندارم جشن بگیرم یه مهمونی ساده باشه و یه مسافرت ....دختر میگه قبوله ... جلسه بعدی میگه من پول ندارم حلقه طلا بخرم میشه نخرم؟ ...دختره دیگه کوتاه نمیاد ....پسره که میبینه قضیه داره بیخ پیدا میکنه میگه بابا من همه اینا رو الکی گفتم که میزان تحمل شما رو بدونم!!!!!من اینو از رو یه کتاب روانشناسی خونده بودم که اگه میخواین بدونین فرد مقابل چقدر در آینده تحمل سختی رو داره اینجوری امتحانش کنین...!!!
این خواستگاری به ازدواج نمیرسه!
ما که کلی به این پسره خندیدیم

بازم دختر خوبی بوده که تحمل کرده
 

mostafanokhodian

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جلسه خواستگاری نبود، جلسه ای بود که خانواده عروس اومده بودن خونمون
مامپاشدیم یه کم پذیرایی کنیم مثلا، کاسه آجیل دو سه نفرو بدون مشکل گذاشتم، به کاسه آجیل مادر عروس که رسید یهو کاسه آجیل نمیدونم چطوری تو دستم چرخید و همش ریخت رو میز جلوی مادر عروس و همش پخش اتاق شد:biggrin:
ما نیز د ر حالت سرخ و سفید مشغول جمع کردن آجیل ها بودیم، بعد اون دیگه پذیرایی نکردم:D
 

sahar91

عضو جدید
جلسه خواستگاری نبود، جلسه ای بود که خانواده عروس اومده بودن خونمون
مامپاشدیم یه کم پذیرایی کنیم مثلا، کاسه آجیل دو سه نفرو بدون مشکل گذاشتم، به کاسه آجیل مادر عروس که رسید یهو کاسه آجیل نمیدونم چطوری تو دستم چرخید و همش ریخت رو میز جلوی مادر عروس و همش پخش اتاق شد:biggrin:
ما نیز د ر حالت سرخ و سفید مشغول جمع کردن آجیل ها بودیم، بعد اون دیگه پذیرایی نکردم:D
واای!چه افتضاحی،پیش میاددیگه!
 

آبیدر751

اخراجی موقت
روایت یکی ازدوستانمه :
رفتیم خواستگاری اومدنی پدرم خیلی از دختره خوشش اومد و کاملا راضی بود گفت آفرین پسرم خیلی خوشگل وجذاب و باحجب وحیا ست آفرین!!!!!:eek:
اما...............................
وقتی نشونی داد فهمیدیم دختره رو با عروس خانواده اشتباه گرفته!!!!!!:biggrin:
خودش فهمید گفت بمیری پسر واسه انتخابت مگه تو ..........!!!!!!!1؟؟؟؟:redface::cry::eek::surprised::razz::confused:
:gol::gol::gol::gol:
 

arghavantree

عضو جدید
یکی تعریف میکرد.....

برای یک دختر خانومی خواستگار اومده بوده که ایشون هم تشریف میبرند توی اتاقی که رخت خوابها بوده و برای اینکه داماد را ببینند میرند و بالای رخت خوابها میشینند که چشمتون روز بد نبینه یه دفعه در باز میشه و عروس خانوم با رخت خوابها پخش اتاق میشوند.......من که اگر جای داماد بودم میمردم از خنده..........
:biggrin:
 

Hosse!N_206

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی تعریف میکرد.....

برای یک دختر خانومی خواستگار اومده بوده که ایشون هم تشریف میبرند توی اتاقی که رخت خوابها بوده و برای اینکه داماد را ببینند میرند و بالای رخت خوابها میشینند که چشمتون روز بد نبینه یه دفعه در باز میشه و عروس خانوم با رخت خوابها پخش اتاق میشوند.......من که اگر جای داماد بودم میمردم از خنده..........
:biggrin:
حالا چرا رفته اون بالاااااااااااااا
 

b_xxxxxxeman

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
والا ما رفتيم خاستگاري...دختره عموي عروس برا اينكه ببينه علاقه عروس خانوم به اقا داماد(منو ميگه ها:D) چقدره....ميره شايعه ميكنه كه داماد گرامي تصادف كرده و الان تو بيمارستانه...تا اينجوري عكس العمله عروسو ببينه
عروس خانوم هم وقتي ميشنوه پس ميوفته و از هوش ميره
ديگه همه گفتن اين دختره ماله توه و ميميره برات...هنوزم كه هنوزه موندم چرا غش كرد چرا نه گفت:surprised:
 

manochehri_s

عضو جدید
کاربر ممتاز
والا ما رفتيم خاستگاري...دختره عموي عروس برا اينكه ببينه علاقه عروس خانوم به اقا داماد(منو ميگه ها:D) چقدره....ميره شايعه ميكنه كه داماد گرامي تصادف كرده و الان تو بيمارستانه...تا اينجوري عكس العمله عروسو ببينه
عروس خانوم هم وقتي ميشنوه پس ميوفته و از هوش ميره
ديگه همه گفتن اين دختره ماله توه و ميميره برات...هنوزم كه هنوزه موندم چرا غش كرد چرا نه گفت:surprised:
:biggrin:
 

Ned_Anathema

عضو جدید
يكي از دوستان داييم براي پسرشون قرار بود بيا منزل ما خواستگاري.خود اين اقا المان زندگي مي كنن و با يه خانوم الماني ازدواج كردن
روزي كه مراسم خواستگاري بود اينا اومدن خونه ما همراه داييم (قرار شده بود كه زن داييم از سر كار بياد خونه ما)
اين خانوم المانيه هم كه اولش شال سرش بود كم كم اين شالش رفت عقب افتاد و ديگه درستش نكرد
همه ام سرگرم حرف زدن بودن
زن دايي ما هم اين وسط رسيدن اينا هم تا حالا زن دايي ما رو نديده بودن
من رفتم دنبال زن داييم كه بيارمش
اقا ما كه اومديم داخل پذيرايي رنگه اين خانومه مثه گچ سفيد شد دهنش وا موند به قول خودمون كپ كرد:eek:از ترس داشت مي لرزيد
مامانمم بدو اومد پيشش زن داييمم با خوشرويي اومد باهاش سلام عليك كنه
ديدم اين خشكش زده مامي هم زن داييمو معرفي كرد يكم خانومه اروم شد
بعد فهميديم اين خانومه فكر كرده زن دايي من از خواهران گشت ارشاده ترسيده بوده فكر كرده اومده اونو ببره(زن داييم چادريه)
همه تركيده بودن از خنده وقتي جريانو فهميدن:biggrin:
 

Hosse!N_206

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
والا ما رفتيم خاستگاري...دختره عموي عروس برا اينكه ببينه علاقه عروس خانوم به اقا داماد(منو ميگه ها:D) چقدره....ميره شايعه ميكنه كه داماد گرامي تصادف كرده و الان تو بيمارستانه...تا اينجوري عكس العمله عروسو ببينه
عروس خانوم هم وقتي ميشنوه پس ميوفته و از هوش ميره
ديگه همه گفتن اين دختره ماله توه و ميميره برات...هنوزم كه هنوزه موندم چرا غش كرد چرا نه گفت:surprised:
.
.
دلیلشو خصوصی بت میگم ...
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوبت من

خواستگاری رفتن من چیز خاصی نداشت کلا فکر کنم 2 ساعت نشد خیلی مختصر و مفید تموم شد

انشالله این دفعه جبران می کنمممممممممم:D
 

Ned_Anathema

عضو جدید
چند وقته پيش يه خواستگار اومد خونمون البته سر زده اومدن
از قضا اون روز تولد خواهرم بود و كلي مهمون داشتيم
اينا اومدنو نشستن و من در حال پذيرايي بودم
از اشپزخونه اومدم بيرون تا ميوه تعارف كنم تو پذيرايي بايد از جايي رد ميشدم كه اقا دوماد نشسته بود اين اقا اومد يهو اومد كتش رو درست كنه دستاشو يكم باز كرد من هول شدم واسه اينكه نخورم بهش اومدم خودمو بكشم كنار(كفشم پاشنه بلند و شلوار بوت كات پام بود)پاي راستم رفت تو پاچه سمته چپي بصورت گلوله پرت شدم و تو ديوار رو برو فرود اومدم.
جلو اون همه ادم ابرو رفت:(:(:(:(
فقط دلم ميخواست زمين دهن وا كنه من برم توش:cry::cry::cry:
همه تركيدن از خنده:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
 

Ned_Anathema

عضو جدید
ماشالا شما چقدر خواستگار دارید
(زدم به تخته)
همین الان از یه تاپیکی میام که همه داشتن از بی خواستگاری گله میکردن

شما لطف دارين.البته منم ا اين وضعيت گله دارم ديگه خوش به حال اونا راحتن
 

Similar threads

بالا