مقدمات تصوريه در اثبات وجود خدا(چکيده مقالات سابق)

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار


نتيجه پيشفرض اول:
مهمترين موضوع غير مادي و نامحسوس كه فكر بشر را به خود مشغول كرده، با زندگي غالب بشر در آميخته و با اخلاق و روان و سلامت و آرامش روان، رابطه‌اي تنگاتنگ يافته، موضوع خدا است. در عمل، تأثير اعتقاد به خدا، حتي دنياي سياست را شامل مي‌شود. نوع بشر پس از نااميدي از رهبران عملاً بي‌ايمان بشري، که ناتوان از اجراي کامل عدالت و برادري ميان بشر‌اند کم کم به رهبران الهي اميد مي‌بندند و روي مي‌آورند. لذا به‌نظر مي‌رسد اينک بحث گسترده و جامع درباره خداشناسي، عملي بس به‌جاست.
بر هيچ‌كس پوشيده نيست كه همان‌طور كه نوع اديان بزرگ الهي بلكه نوع فيلسوفان بزرگ به خدا معتقدند جمعي نيز دقيقاً به عكس آن، اعتقادي به خدا ندارند و در آن شك و الحاد مي‌ورزند. «مسائلي» را هم دستاويز نموده‌اند من جمله:
1ـ گفته‌اند: «در معرفت شناسي همه تصورات نخستين‌مان از محسوسات است؛ زيرا چشم، گوش و غيره از حواس پنجگانه، تنها راه ورود تصورات‌‌ند و ما هيچ تصوري نخستين از نامحسوسات نداريم. خدا باشد يا روح يا غير آن‌ها».
2ـ مي‌گويند: «نمي‌توانيم از خدا كه نامحدود است، تصور و فهمي داشته باشيم و تصديق بلاتصور، ممكن نيست».
ما در پاسخ اينها در اين جزوه، ثابت كرديم تصورات حسي تنها تصورات نخستين داخل ذهن‌ انسان نيست، بلكه تصور ما نسبت به «ذهن‌مان، اختيارمان »، تصوري نخستين و مستقيم و بدون واسطه و نامحسوس است، که خطاپذير نيست بر خلاف تصورات حسي كه تصوري به‌واسطه حس است و ممكن است تصورات حسي، در مواردي خاص، خطا باشد.
علاوه بر آن، ثابت كرديم كه ما فهم و تصوري از نامحدود داريم. كلمه نامحدود، براي ما، كلمه‌اي بي‌معني نيست، چه رسد به تصور خدا به معني «كسي كه جهان از اوست» و او، خالق و سازنده جهان و جان‌بخش به جانداران آن است!
3ـ در مرحله سوم درباره تصور انسان‌ها نسبت به خدا سخن گفته شد که «بعضي از اين تصورات موجود درباره خدا ميان مذاهب و اديان تحريف شده و يا ساختگي و يا در فلسفه‌هاي قديم و جديد»، خلاف واقع بوده و در خود تناقض دارد؛ لذا نمي‌توان اين نوع تصورات و مفاهيم درباره خدا را موضوع بحث اثبات خدا قرار داد. مثل تصور مشركان، يا تصور اديان الهي تحريف شده به اين‌كه خدا هم شبيه يك انسان است و در عرش زندگي مي‌كند. با توجه به اين‌كه خدا را، خالق آسمان و زمين و عرش مي‌دانند، چگونه ممكن است خالق چيزي، خودش درون آن چيز، باشد. مثل اين‌كه بگوييم مادري نوزادي آورده كه خودش داخل رحم نوزادش است؛ يعني چنين تصوري از خدا؛ در خود تناقض دارد. «خالق مخلوقات»، ممكن نيست خود، شبيه مخلوقات باشد. خودش ساخته شده يا در مكان و زمان خاص باشد؛ زيرا اگر چنين باشد خود نيازمند به خالق است.
4ـ فيلسوفان ارسطويي نيز خدا را سر سلسله موجودات و در سلسله موجودات دانسته‌اند كه با نخستين سلسله، مشابهت و مسانخت دارد؛ زيرا معتقدند كه علت، حتي اگر خدا هم باشد، بايد با معلول خود شباهت و مسانختي داشته باشد. گفته‌اند در موجودات شبيه‌ترين موجود به خدا عقل است؛ لذا خدا خالق اولين عقل است و اولين خلقت خدا، عقل است و آن عقل، خالق ساير موجودات است.
ما در ضمن مباحث گذشته ثابت كرديم، كه اين نوع تصور هم نسبت به «خدا»، به تناقض‌گويي‌ مي‌انجامد. خدايي كه مسانخ با مخلوق است، در خود تناقض دارد. «خداي» مورد تصور ارسطوئيان و مشاء چون در خود تناقض دارد، در نتيجه وجودش محال است. لذا نمي‌تواند موضوع بحث اثبات خدا، قرار گيرد. حتّي بسياري از فيلسوفان غربي همچون هيوم و كانت به‌خاطر چنين تصورات ارسطوئي، در بحث خداشناسي به بن‌بست رسيده‌اند.
ديگر تصور نسبت به خدا، تصور اشراقيان از فلاسفه است: از قبيل افلاطونيان كه به «وحدت وجود» گرائيدند، چه در غرب، همچون صوفيان و اسپينوزا و هگل و غيره، چه در شرق، همچون سهروردي و مرحوم ملاصدرا و غيره. در مباحث گذشته ثابت شد، اين نوع تصور هم در باره خدا در خود، تناقض دارد. وجود چنين خدايي، نيز محال است. لذا از موضوع بحث خداشناسي عقلاً خارج است و مورد نقد فيلسوفان در شرق و غرب قرار گرفته است.
كساني هم همچون داروين و راسل و غيره ميان اين تصورات گمراه كننده، يا خود را ناتوان از شناخت خدا دانسته، يا همچون سارتر منكر وجود خدا شده و وجود او را محال دانسته‌اند.
تصور ديگر از خدا: اما كساني هم هستند كه نه تصوري عاميانه دارند، تا خيال ‌كنند خدا در عرش است، و نه تصوري ارسطويي، (تا خدا را در سلسله علل جهان و مسانخ با آن دانسته باشند و در نتيجه به تناقض بيانجامد)، و نه تصوري اشراقي دارند (كه به «وحدت وجود»، گراييده‌ باشند كه آن هم در درون خود، متناقض است) ؛ بلكه نظريه‌اي همچون نظريه «شلينگ» دارند. مي‌گويند: «همچنان‌كه ذهن تصور كننده، ظرف تصورات است، خدا هم ظرف جهان است و جهان، همچون تصور خدا است»؛ چون پولس قديس چنين گفته است.
ولي ما در ضمن مباحث كتاب گفتيم: تصوري كه نظريه شلينگ مي‌باشد، گرچه نسبت به تصورات گذشته از همه به‌ حق، نزديك‌تر است؛ اما چنين تصوري هم در عين حال، خطا است. زيرا ما مظروف خدا نيستيم و خدا ظرف جهان نيست». گرچه خدا به همه جهان، نزديك‌تر است از ذهن به تصورات. ذهن انديشنده بر تصورات خود، مسلط است. وجود تصورات در هر لحظه به وجود موجود ‌انديشنده، بستگي دارد. اين در حالي است كه وابستگي مخلوقات به خدا حتي از اين هم بيش‌تر است؛ اما در عين حال، «چون خدا خالق جهان و حتي خالق زمان و مكان است، عقلاً ممكن نيست خود، در داخل زمان و مكان باشد»؛ يعني ممكن نيست همچون موجودات مكاني و زماني، ظرف يا مظروف چيزي باشد، همچنان‌كه سيد الموحدين آقا اميرالمؤمنين درباره تصور صحيح و مفهوم صحيح درباره خدا فرموده‌اند:
لا ان الاشياء تحويه فتقلّه او تهويه و... ليس في الاشياء بوالج و لا عنها بخارج. .. لا يكون بينها و بينه فصل و لا عليها فضل فيستوي الصانع والمصنوع. ... و هو الظاهر عليها بسلطانه وعظمته و الباطن لها بعلمه و معرفته و العالي علي كل شئ منها، بجلاله و عزته .

فالحجاب بينه وبين خلقه لامتناعه مما يمكن في ذواتهم ولامكان ذواتهم مما يمتنع منه ذاته و لافتراق الصانع من المصنوع و الرب و المربوب و الحاد و المحدود .
امام صادق: فرداني، لاخلقه فيه ولا هو في خلقه.
و همين حديث در اصول كافي ـ جلد اول ـ باب النسبة.- آمده است.
ـ بلکه خدائي که بحث درباره اثبات آن ممکن و معقول است خدايي نيست که مورد تصور نوع اديان تحريف شده است و خدايي نيست که فلاسفه مشاء و اشراق از آن سخن مي‌گويند و نه خداي مورد تصور شلينگ است، بلکه خدايي که ما در بحث گذشته به طور کافي راجع به تصور و مفهوم آن بحث کرديم و اميرالمومنين و امام صادق، خدا را درست معرفي کردهجاند.
خلاصه خدايي كه مي‌توان، در باره آن بحث كرده و او را اثبات كرد، «خدايي است كه از تصورات ما به ما نزديك‌تر است. از «ما نسبت به تصورات‌مان بر ما، مسلط‌تر است»؛ البته از باب تقريب به ذهن اين مثال را زديم؛ وگرنه تصورات ما نسبت به ما، هيچ اختياري از خود ندارند چون تصورات ما، وجودي ذهني دارند نه وجودي واقعي و خارجي، اما ما،‌ داراي وجودي خارجي و داراي اختيار هستيم؛ حتي مي‌توانيم خدا را معصيت بكنيم؛ هر چند اين توان را هم خود خدا به ما داده است. در هر حال خدا با مخلوق، يک وجود ندارد و سنخيت‌اي هم ندارد. اگر سنخيت داشته باشد، خودش هم مي‌شود مخلوق و محتاج به خالق ديگر، همة آنان‌كه درباره خدا، شك كردند يا اشكال كردند، بدين علت بوده كه از تصور صحيح درباره خدا، بهره‌مند نبوده‌اند. عمده مشكل ملحدان و شكاكان به‌خاطر اين است كه تصور صحيحي درباره خدا ندارند؛ لذا ما، قبل از ورود به بحث خداشناسي، اقدام به شناخت «تصور صحيح درباره خدا»، كرديم. بنابراين «اولين پيش‌فرض اثبات خدا، همان تصور صحيح از خدا است». پس از تصور صحيح درباره خدا به دومين پيش‌فرض‌ كه «مقدمات تصديقيه اثبات خدا» باشد، مي‌رسيم. همچون «مكتب شناختي صحيح كه شناخت خدا تنها بنابر آن مكتب، ممكن است» و نيز «شناخت صحيح قانون عليت» که تنها بر اساس چنين شناختي از قانون عليت، شناخت خدا، ممکن است.


سید محمد رضا علوی سرشکی
 

Similar threads

بالا