بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود
چه بیقرار بودی زودتر بروی
از دلی که روزی بی اجازه وارد آن شده بودی …
من سوگوار نبودنت نیستم
من شرمسار این همه تحملم !
دل تنگم! دل تنگِ خیلی چیزها دل تنگ این همه دل تنگی ها چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت! دل تنگم دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی دل تنگ این همه نبودن ها دل تنگ این همه دل تنگی ها دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست و تمام هست هایی که نیست! حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!! دل تنگ تر نیز خواهم شد می رسد روزی که بگویم: دلم برای آن روزهای دل تنگی تنگ شده!!
می دانستی اگر می شد تا خورشید پر کشید دیگر اسم خورشید خورشید نبود؟! نیستی! دیگر نیستی! چیزی نمی گویم. دل تنگم! درد آشنای سفر کرده ی من! خسته ام! خسته ازین آسمان خاکستری ثقیل! ازین دیوارهای بلند آجری و نردبان های حقیر مقوایی ... از راه مانده و پای آبله، خسته ام!
هنوز هم با منی ، مثل جان با تن! و هنوز اصالت پروانه به سوختگی بال های اوست! ببین بال های سوخته ام را ...