من خدا را در قلب کسانی دیدم که بدون هیچ توقعی مهربانند....
درست مثل تو...
درست مثل تو...
پیش از ینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود..........................مهرورزی تو با ما شهر ه افاق بودمی آید و می نشیند یک صندلی آنطرف تر ...
خستگی این بار سنگین خطوط چهره اش را عمیق تر کرده است و محاسن اش را سفید تر ...
قهوه می آورند هرچقدر اصرار می کنم در فنجانش شکر نمی ریزد ...
می گوید سالهاست که به تلخی عادت کرده... و من نیز هم !!!
پیش از ینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود..........................مهرورزی تو با ما شهر ه افاق بود
آنقدر به تنهایی ام عادت کرده ام
که می ترسم به
آینه ی اتاق نگاه کنم !
تا مبادا
وجود یکی دیگر را حس کنم ...!
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است
که همه روزهایم را بر باد داد
این ساعتها چقدر کند می گذرد
پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...
از دم صبح ازل تا اخر شام ابد.............دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود.........ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
محمد عزیز...................گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود........پیش پای به چراغ تو ببینم چه شود؟
یارب اندر کنف سایه ی ان سرو بلند......گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود؟
مرغی که نوای درد راند عشق است
گنگی که زبان غیب داند عشق است
هستی که به نیستی ات خواند عشق است
و آنچه از تو ، تو را باز ستاند عشق است
دل ازرده ی ما را به نسیمی بنواز ....................یعنی ان جان زتن رفته به تن بازرسانحنای عزیز.......................به بهار دل من باران شو
به کویر دل من طوفان شو
خانه عشق به قلبم تو بساز
وبه اندوه دلم ویران شو
ساز شو اواز شو شوربده
رقص کن زخستگی بی جان شو
شاید این دل به سرایت اید
خودجلوی میهمان قربان شو
دل من ازاد است میدانی
ازبرای دل من زندان شو...