دلی از سنگ بباید به سر راه وداع ................ تا تحمل کند آن روز که محمل برودآتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دودِ دلِ دردمند
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع ................ تا تحمل کند آن روز که محمل برودآتش سوزان نکند با سپند
آنچه کند دودِ دلِ دردمند
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندتدلی از سنگ بباید به سر راه وداع ................ تا تحمل کند آن روز که محمل برود
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند .................. کز شوق توأش دیده چه شب می گذراندتو را در آینه دیدن جمالِ طلعتِ خویش
بیان کند که چه بودست نا شکبیا را
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند .................. کز شوق توأش دیده چه شب می گذراند
درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق ............. که مواجهه تیغش زنند و سر خارد!
اگر پیشم نشینی دل نشانی ............... وگر غایب شوی در دل نشان هستدوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
اگر پیشم نشینی دل نشانی ............... وگر غایب شوی در دل نشان هست
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز ............... همه شب ذکر تو می رفت و مکرر می شد
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
آنچه از نرگس مخمور تو در چشم من است ................... درنیاید به گل و لاله و ریحان دیدن
یکی را دست حسرت بر بنا گوش .................. یکی با آنکه می خواهد در آغوشنه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم ............. به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی
یکی را دست حسرت بر بنا گوش .................. یکی با آنکه می خواهد در آغوش
در دماغ مِی پرستان باز کش ................. آتش سودا به آب چشم جامشهری اندر هوست سوخته در آتش عشق .......... خلقی اندر طلبت غرقه ی دریای غمند
در دماغ مِی پرستان باز کش ................. آتش سودا به آب چشم جام
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر ................. باری نکشیدیم که به هجران تو ماندمستوجب ملامتی ای دل که چند بار .............. عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر ................. باری نکشیدیم که به هجران تو ماند
وگر در رنج سعدی راحت توست .................. من این بیداد بر خود می پسندمدر همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم ............ صورت کس خوب نیست، پبش تصاویر او
وگر در رنج سعدی راحت توست .................. من این بیداد بر خود می پسندم
مبر ظن کز سرم سودای عشقت .................. رود تا در وجودم استخوان هستمنم یا رب درین دولت که روی یار می بینم ........... فراز سرو سیمینش گلی بر بار می بینم
مبر ظن کز سرم سودای عشقت .................. رود تا در وجودم استخوان هست
دامن دولت جاوید و گریبان امید ..................... حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارندتورا سری ست که با ما فرو نمی آید ...........مرا دلی که صبوری ازاو نمی آید
دامن دولت جاوید و گریبان امید ..................... حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست........................ کان جا نتواند رفت اندیشه دانایی
یا چشم نمی بیند یا راه نمی داند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
یکی به سمع رضا گوش دل به سعدی دار
که سوز عشق سخنهای دلنواز آرد
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |