immigrant
عضو جدید
خانم هنردوست بهتازگی کارش را شروع کرده بود. او خیاطی میکرد و در طی چند ماه، موفق شده بود عدهای مشتری را جذب و آنان را حفظ کند. یکی از مشتریان او بهراستی انسانی ویژه و استثنایی بود. او همیشه لباسهایی را با طرحهایی خلاقانه و رنگهایی شاد سفارش میداد؛ بهگونهای که ذوق هنری هر هنرمندی را برمیانگیخت. خانم هنردوست، از اینکه میتوانست هنرش را با راهنمایی یک انسان خلاق بهکار بگیرد، بسیار شاد و خرسند بود....
خانم هنردوست بهتازگی کارش را شروع کرده بود. او خیاطی میکرد و در طی چند ماه، موفق شده بود عدهای مشتری را جذب و آنان را حفظ کند. یکی از مشتریان او بهراستی انسانی ویژه و استثنایی بود. او همیشه لباسهایی را با طرحهایی خلاقانه و رنگهایی شاد سفارش میداد؛ بهگونهای که ذوق هنری هر هنرمندی را برمیانگیخت. خانم هنردوست، از اینکه میتوانست هنرش را با راهنمایی یک انسان خلاق بهکار بگیرد، بسیار شاد و خرسند بود.
پنج سفارش نخست مشتری خلاق، کمابیش طرحهایی ساده داشتند؛ بنابراین، خانم هنردوست بهخوبی از عهدهی کار برآمد و توانست رضایت او را جلب کند. رابطهی آن دو در این مدت، به رابطهای دوستانه تبدیل شده بود. خانم خلاق بهمعنای واقعی بانویی پرانرژی و موفق بهنظر میرسید؛ بنابراین خانم هنردوست گاهی دربارهی اهداف و رؤیاهایش با او حرف میزد. خانم هنردوست میخواست کارش را گسترش دهد و آن را به مجموعهای تولیدی تبدیل کند؛ اما برای بهثمر رساندن چنین رؤیایی، سرمایهی کافی نداشت.
خانم خلاق، با پیبردن به این موضوع، کوشید اندیشهی خلاق و توانمندش را در این زمینه بهکار بندد. او دستبهکار شد و طرحی ویژه را برای سفارش جدیدش به خانم هنردوست درنظر گرفت. این طرح بهراستی زیبا از کار درمیآمد، اما لازمهی اجرای آن، تلاشی هنرمندانه و جسارتی کافی بود. خانم خلاق حتی بیشتر از حد نیاز خانم هنردوست پارچه تهیه کرد تا او کارش را با اطمینانخاطر بیشتری انجام دهد؛ بدینترتیب خانم هنردوست، در صورت اشتباهکردن در برش پارچه، باز هم فرصت داشت تا برشی دیگر را انجام دهد و به نتیجهی دلخواهش برسد.
دو هفته از روز تحویلگرفتن پارچه و طرح گذشت، اما از خانم هنردوست خبری نشد. او بهطور معمول، طرحهای خانم خلاق را با شور و اشتیاق بسیار و در سریعترین زمان ممکن اجرا میکرد، اما گویا اینبار با دفعههای قبل تفاوت داشت. خانم خلاق به او تلفن کرد تا حالش را جویا شود، اما او به هیچیک از تماسهای او پاسخ نمیداد. سرانجام خانم خلاق تصمیم گرفت به کارگاه خیاطی او برود؛ البته فقط نگرانش شده بود.
خانم هنردوست با دیدن دوست خلاقش اندکی دستپاچه شد و بهانههایی را دراینباره مطرح کرد که چرا نتوانسته است هنوز روی طرح او کار کند. خانم خلاق به او اطمینان بخشید که نگران خرابشدن پارچه نباشد و بکوشد همهی ذوق هنری و دقتش را در این زمینه بهکار ببرد. او همچنین گفت که میداند دوختن چنین طرحی بهراستی زحمتی بسیار دارد و بیتردید، چنین زحمتی را جبران خواهد کرد. او در گذشته نیز بارها و بارها به خانم هنردوست ثابت کرده بود که زحمتش را بهخوبی ارج مینهد.
دو هفتهی دیگر نیز گذشت و همچنان از خانم هنردوست خبری نشد. خانم خلاق باز هم کوشید به او تلفن کند و او همچنان پاسخگو نبود. بار دیگر خانم خلاق تصمیم گرفت به کارگاه خیاطی او برود و بگوید که نیازی نیست خودش را دراینباره بهزحمت اندازد، اما آن روز کارگاه خیاطی او تعطیل بود. فردای آن روز، خواهر خانم هنردوست به خانم خلاق تلفن کرد و گفت که لباس شما تا شب آماده میشود.
خانم خلاق در زمان معین به کارگاه خیاطی خانم هنردوست رفت و با دیدن سفارشش بسیار تعجب کرد. این آن طرحی نبود که او سفارش داده بود. هیچگونه هماهنگی و تناسبی در این طرح به چشم نمیخورد. البته او انتظار نداشت با کاری بینظیر روبهرو شود، اما انتظار هم نداشت که حتی ردپای ذرهای هنر و توجه را نیز در سفارشش نبیند.
هرچه بیشتر برای انجامدادن کاری که بهتر است آن را هماکنون انجام دهید، منتظر بمانید، احتمال اینکه آن کار را هرگز بهمعنایواقعی انجام ندهید، افزایش خواهد یافت.
ماجرا از این قرار بود که خانم هنردوست، بهدلیل ترس از اشتباهکردن، همواره انجام این کار را به فردا واگذار میکرد؛ همان فردایی که هیچگاه از راه نمیرسد. بهاینترتیب، زمان را هم بهتدریج ازدست میداد. سرانجام، پس از اینکه فرصت زیادی را ازدست داد، برای رهاشدن از ترسش تصمیم گرفت چنین کاری را انجام دهد. او این کار را در یک روز، با شتابزدگی و بیدقتی بهپایان رساند تا فقط بتواند به خانم خلاق پاسخگو باشد و این مشتری خوب را ازدست ندهد؛ درحالیکه دوختن چنین سفارشی به دو یا سه روز زمان با دقت و توجه کافی نیاز داشت. او حتی به این موضوع توجه نکرد که اجرای دقیق چنین طرحی برای خانم خلاق، بیش از زمان تحویل دادن آن اهمیت دارد. انجام دادن این کار برای خانم هنردوست درواقع ورود به حیطهای ناشناخته بود و او از این حقیقت میگریخت. اگر او همان روزهای اول همهی توان و تمرکزش را برای انجام این سفارش بهکار میبرد و هرروز میکوشید اندکی از این مسؤولیت را انجام دهد، با پیامدی بهتر روبهرو میشد؛ دستِکم فرصت داشت تا مهارتش را بار دیگر بیازماید، اما او در فرصتی یکروزه، فقط میتوانست کارش را بهصورت سطحی انجام دهد. چنین مهلتی نیز فقط از سوی خودش تعیین شده بود. خوشبختانه خانم خلاق به هنر «پذیرش» مجهز بود و خانم هنردوست، میتوانست بهراحتی با خودِ او دراینباره گفتگو کند.
خانم خلاق قصد داشت این طرح را به تعداد زیاد سفارش دهد و این موضوع، درواقع آزمایشی برای خانم هنردوست محسوب میشد. بهاینترتیب، خانم هنردوست میتوانست تولیدیاش را راهاندازی کند. متأسفانه، او بهدلیل تصمیمگیریهای نادرست و گریختن از واقعیت، در این آزمایش چندان موفق نبود. اشتباه اصلی او این بود که همواره کار امروز را به فردا واگذار میکرد و همین موضوع به اشتباهات بعدیاش منجر شد. خانم خلاق باور داشت که خانم هنردوست، میتوانست این موضوع را با خودِ او مطرح کند تا با هم به نتیجهای مناسب برسند؛ بههرحال، چنین اتفاقی نیفتاد.
«اگر همهی انسانها بهمعنایواقعی میکوشیدند کارهایی را انجام دهند که برای انجامدادن آنها تصمیمگیری کرده بودند، هماکنون شاهد دستاوردهایی شگرف و حیرتانگیز در دنیا بودیم.»
فرانک کلارک
بهاینجملهها توجه کنید:
«میدانم باید به امور مالیام رسیدگی کنم، اما فردا این کار را انجام میدهم.»
«از فردا رژیم میگیرم.»
«از فردا ورزش میکنم.»
به واژهی فردا در این جملهها دقت کنید. البته، گاهی واژههایی همچون «شنبه»، «بعدها» و واژههایی مشابه نیز در این جملهها بهجای واژهی «فردا» قرار میگیرد، اما باید بدانید که هیچ واژهای وجود ندارد که از واژهی «فردا» در این جملهها، زیانبارتر باشد!
این واژه درواقع قاتل رؤیاهای ما محسوب میشود و یکی از همان موانع بیشماری است که خودمان آن را برمیگزینیم و با برگزیدن آن، بیتردید فرصتهای موفقشدنمان را ازدست میدهیم. یک رژیم غذایی که از فردا شروع خواهد شد، جستجوی شغلی که سرانجام روزی بهدست خواهد آمد، پیگیری رؤیایی ارزشمند که روزی محقق خواهد شد، همه و همه، با موانع خودساختهی دیگرمان درهم میآمیزد و ما را در زندان عادتها و روزمرگیها اسیر میکند.
«انسانی که برای فردا زندگی میکند، همیشه یک روز با تحقق رؤیاهای ارزشمندش فاصله دارد.»
لئو بوسکالیا
چرا ما با خودمان چنین میکنیم؟ چرا همین حالا دستبهکار نمیشویم؟ به حقیقت ماجرا توجه کنید؛ پیمودن مسیرهای شناخته شده، اغلب آسان است، اما در مسیرهای ناشناخته، همواره با تردیدها و ابهامات بسیاری روبهرو خواهیم شد. برای اینکه به آیندهی زندگیمان امیدوار باشیم، باید کارهای امروز را همین امروز انجام دهیم. بهتر است از همین امروز برای اجراییکردن تصمیمهای مهم زندگیمان، گامی مؤثر (هرچند کوچک) برداریم.
نویسنده: سیما فرجی(مجله راز)
خانم هنردوست بهتازگی کارش را شروع کرده بود. او خیاطی میکرد و در طی چند ماه، موفق شده بود عدهای مشتری را جذب و آنان را حفظ کند. یکی از مشتریان او بهراستی انسانی ویژه و استثنایی بود. او همیشه لباسهایی را با طرحهایی خلاقانه و رنگهایی شاد سفارش میداد؛ بهگونهای که ذوق هنری هر هنرمندی را برمیانگیخت. خانم هنردوست، از اینکه میتوانست هنرش را با راهنمایی یک انسان خلاق بهکار بگیرد، بسیار شاد و خرسند بود.
پنج سفارش نخست مشتری خلاق، کمابیش طرحهایی ساده داشتند؛ بنابراین، خانم هنردوست بهخوبی از عهدهی کار برآمد و توانست رضایت او را جلب کند. رابطهی آن دو در این مدت، به رابطهای دوستانه تبدیل شده بود. خانم خلاق بهمعنای واقعی بانویی پرانرژی و موفق بهنظر میرسید؛ بنابراین خانم هنردوست گاهی دربارهی اهداف و رؤیاهایش با او حرف میزد. خانم هنردوست میخواست کارش را گسترش دهد و آن را به مجموعهای تولیدی تبدیل کند؛ اما برای بهثمر رساندن چنین رؤیایی، سرمایهی کافی نداشت.
خانم خلاق، با پیبردن به این موضوع، کوشید اندیشهی خلاق و توانمندش را در این زمینه بهکار بندد. او دستبهکار شد و طرحی ویژه را برای سفارش جدیدش به خانم هنردوست درنظر گرفت. این طرح بهراستی زیبا از کار درمیآمد، اما لازمهی اجرای آن، تلاشی هنرمندانه و جسارتی کافی بود. خانم خلاق حتی بیشتر از حد نیاز خانم هنردوست پارچه تهیه کرد تا او کارش را با اطمینانخاطر بیشتری انجام دهد؛ بدینترتیب خانم هنردوست، در صورت اشتباهکردن در برش پارچه، باز هم فرصت داشت تا برشی دیگر را انجام دهد و به نتیجهی دلخواهش برسد.
دو هفته از روز تحویلگرفتن پارچه و طرح گذشت، اما از خانم هنردوست خبری نشد. او بهطور معمول، طرحهای خانم خلاق را با شور و اشتیاق بسیار و در سریعترین زمان ممکن اجرا میکرد، اما گویا اینبار با دفعههای قبل تفاوت داشت. خانم خلاق به او تلفن کرد تا حالش را جویا شود، اما او به هیچیک از تماسهای او پاسخ نمیداد. سرانجام خانم خلاق تصمیم گرفت به کارگاه خیاطی او برود؛ البته فقط نگرانش شده بود.
خانم هنردوست با دیدن دوست خلاقش اندکی دستپاچه شد و بهانههایی را دراینباره مطرح کرد که چرا نتوانسته است هنوز روی طرح او کار کند. خانم خلاق به او اطمینان بخشید که نگران خرابشدن پارچه نباشد و بکوشد همهی ذوق هنری و دقتش را در این زمینه بهکار ببرد. او همچنین گفت که میداند دوختن چنین طرحی بهراستی زحمتی بسیار دارد و بیتردید، چنین زحمتی را جبران خواهد کرد. او در گذشته نیز بارها و بارها به خانم هنردوست ثابت کرده بود که زحمتش را بهخوبی ارج مینهد.
دو هفتهی دیگر نیز گذشت و همچنان از خانم هنردوست خبری نشد. خانم خلاق باز هم کوشید به او تلفن کند و او همچنان پاسخگو نبود. بار دیگر خانم خلاق تصمیم گرفت به کارگاه خیاطی او برود و بگوید که نیازی نیست خودش را دراینباره بهزحمت اندازد، اما آن روز کارگاه خیاطی او تعطیل بود. فردای آن روز، خواهر خانم هنردوست به خانم خلاق تلفن کرد و گفت که لباس شما تا شب آماده میشود.
خانم خلاق در زمان معین به کارگاه خیاطی خانم هنردوست رفت و با دیدن سفارشش بسیار تعجب کرد. این آن طرحی نبود که او سفارش داده بود. هیچگونه هماهنگی و تناسبی در این طرح به چشم نمیخورد. البته او انتظار نداشت با کاری بینظیر روبهرو شود، اما انتظار هم نداشت که حتی ردپای ذرهای هنر و توجه را نیز در سفارشش نبیند.
هرچه بیشتر برای انجامدادن کاری که بهتر است آن را هماکنون انجام دهید، منتظر بمانید، احتمال اینکه آن کار را هرگز بهمعنایواقعی انجام ندهید، افزایش خواهد یافت.
ماجرا از این قرار بود که خانم هنردوست، بهدلیل ترس از اشتباهکردن، همواره انجام این کار را به فردا واگذار میکرد؛ همان فردایی که هیچگاه از راه نمیرسد. بهاینترتیب، زمان را هم بهتدریج ازدست میداد. سرانجام، پس از اینکه فرصت زیادی را ازدست داد، برای رهاشدن از ترسش تصمیم گرفت چنین کاری را انجام دهد. او این کار را در یک روز، با شتابزدگی و بیدقتی بهپایان رساند تا فقط بتواند به خانم خلاق پاسخگو باشد و این مشتری خوب را ازدست ندهد؛ درحالیکه دوختن چنین سفارشی به دو یا سه روز زمان با دقت و توجه کافی نیاز داشت. او حتی به این موضوع توجه نکرد که اجرای دقیق چنین طرحی برای خانم خلاق، بیش از زمان تحویل دادن آن اهمیت دارد. انجام دادن این کار برای خانم هنردوست درواقع ورود به حیطهای ناشناخته بود و او از این حقیقت میگریخت. اگر او همان روزهای اول همهی توان و تمرکزش را برای انجام این سفارش بهکار میبرد و هرروز میکوشید اندکی از این مسؤولیت را انجام دهد، با پیامدی بهتر روبهرو میشد؛ دستِکم فرصت داشت تا مهارتش را بار دیگر بیازماید، اما او در فرصتی یکروزه، فقط میتوانست کارش را بهصورت سطحی انجام دهد. چنین مهلتی نیز فقط از سوی خودش تعیین شده بود. خوشبختانه خانم خلاق به هنر «پذیرش» مجهز بود و خانم هنردوست، میتوانست بهراحتی با خودِ او دراینباره گفتگو کند.
خانم خلاق قصد داشت این طرح را به تعداد زیاد سفارش دهد و این موضوع، درواقع آزمایشی برای خانم هنردوست محسوب میشد. بهاینترتیب، خانم هنردوست میتوانست تولیدیاش را راهاندازی کند. متأسفانه، او بهدلیل تصمیمگیریهای نادرست و گریختن از واقعیت، در این آزمایش چندان موفق نبود. اشتباه اصلی او این بود که همواره کار امروز را به فردا واگذار میکرد و همین موضوع به اشتباهات بعدیاش منجر شد. خانم خلاق باور داشت که خانم هنردوست، میتوانست این موضوع را با خودِ او مطرح کند تا با هم به نتیجهای مناسب برسند؛ بههرحال، چنین اتفاقی نیفتاد.
«اگر همهی انسانها بهمعنایواقعی میکوشیدند کارهایی را انجام دهند که برای انجامدادن آنها تصمیمگیری کرده بودند، هماکنون شاهد دستاوردهایی شگرف و حیرتانگیز در دنیا بودیم.»
فرانک کلارک
بهاینجملهها توجه کنید:
«میدانم باید به امور مالیام رسیدگی کنم، اما فردا این کار را انجام میدهم.»
«از فردا رژیم میگیرم.»
«از فردا ورزش میکنم.»
به واژهی فردا در این جملهها دقت کنید. البته، گاهی واژههایی همچون «شنبه»، «بعدها» و واژههایی مشابه نیز در این جملهها بهجای واژهی «فردا» قرار میگیرد، اما باید بدانید که هیچ واژهای وجود ندارد که از واژهی «فردا» در این جملهها، زیانبارتر باشد!
این واژه درواقع قاتل رؤیاهای ما محسوب میشود و یکی از همان موانع بیشماری است که خودمان آن را برمیگزینیم و با برگزیدن آن، بیتردید فرصتهای موفقشدنمان را ازدست میدهیم. یک رژیم غذایی که از فردا شروع خواهد شد، جستجوی شغلی که سرانجام روزی بهدست خواهد آمد، پیگیری رؤیایی ارزشمند که روزی محقق خواهد شد، همه و همه، با موانع خودساختهی دیگرمان درهم میآمیزد و ما را در زندان عادتها و روزمرگیها اسیر میکند.
«انسانی که برای فردا زندگی میکند، همیشه یک روز با تحقق رؤیاهای ارزشمندش فاصله دارد.»
لئو بوسکالیا
چرا ما با خودمان چنین میکنیم؟ چرا همین حالا دستبهکار نمیشویم؟ به حقیقت ماجرا توجه کنید؛ پیمودن مسیرهای شناخته شده، اغلب آسان است، اما در مسیرهای ناشناخته، همواره با تردیدها و ابهامات بسیاری روبهرو خواهیم شد. برای اینکه به آیندهی زندگیمان امیدوار باشیم، باید کارهای امروز را همین امروز انجام دهیم. بهتر است از همین امروز برای اجراییکردن تصمیمهای مهم زندگیمان، گامی مؤثر (هرچند کوچک) برداریم.
نویسنده: سیما فرجی(مجله راز)