فروید در تعریف دین

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار



فرويد در تعريف دين:

«.... زندگي، آنگونه که پيش رويمان نهاده شده، زياده دشوار است و دردها و ياس ها و تکاليف انجام نشدني بسياري، برايمان فراهم مي‌آورد.
براي تاب آوردن آن، نمي‌توان، فاقد وسيله اي تسلّي دهنده و آرامش بخشي باشيم.
(تئودور فرونتانه به ما گفته است که بدون ساختهاي کمکي به سر نمي‌شود) چنين ابزاري مي‌تواند به سه نحو موجود باشد:
1- حواس پراکني هاي قدرتمند تا باعث شوند به رنج و محنت هايمان اهميت چنداني ندهيم.
2- کام گرفتن هاي جبراني تا از شدت رنج بکاهد.
3- و سرانجام مواد مخدر. ..
نشان دادن جايگاه دين در اين صف، ساده نيست...
پرسش درباره هدف زندگي، بيشمار مرتبه پيش گذارده شده است و هنوز هم بهيچ رو پاسخي قانع کننده نيافته است.
... اگر معلوم شود زندگي غايتي ندارد آنگاه تمام ارزش خود را براي آن پرسش از دست خواهد داد.
باز هم اين «دين» است که بناست پرسش در باب غايت زندگي را بدهد.
کمتر کسي در تشخيص اين نکته دچار خطا مي‌شود که ايده غايت زندگي، سخت باز بسته به نظم دين است. لذا به اين پرسش کم مدعا تر روي مي‌آوريم:
رفتار خود آدميان چه چيزي را در مقام غايت و مقصود زندگي نمايان مي‌سازد، آنها از زندگي چه ميطلبند؟
ـ «پاسخ باين پرسش، خطاناپذير است، آدميان به جستجوي سعادت و خوشبختي اند».
فرويد در نقد دين:
« در برابر جهان دهشتناک خارج، راه ديگري براي دفاع از خود وجود ندارد مگر نوعي روي گراني از آن،. ...
خام ترين و همزمان موثرترين روش براي چنين اثرگذاردني، روش شيميايي تخدير است. ....
..... پرمايه تر و اساسي تر از اين، فرايند ديگري است که خود واقعيت را يگانه دشمن مي‌داند که سرمنشا همه رنج ها است و زندگي را با آن نمي‌توان ادامه داد و از اين رو، چنانچه فرد قصد داشته باشد، به لحاظ، خوشبخت باشد بايد همه پيوند ها (با واقعيت) را بگسلد.
زاهد خلوت نشين، از اين جهان، روي بر مي‌تابد، نمي‌خواهد هيچ کاري با آن داشته باشد. ولي مي‌توان کار بيشتري کرد، مي‌توان به دگرآفريني آن، تن داد و بجايش دنياي ديگري را برپا داشت، دنيايي که در آن، ويژگيهاي تحمل ناپذيري از ميان رفته اند و با ويژگيهايي که ناظر به اميال و آرزوهاي خود ماست جايگزين شده اند.
کسي که توام با برآشوبيدگي مايوسانه، اين راه بسوي خوشبختي را مي‌پيمايد علي القاعده هيچ چيزي به دست نخواهد آورد.
واقعيت پيش او، نيرمند و سرسخت است او بدل به ديوانه اي ميشود که در برگذشتن از فحواي ديوانگي اش هيچ ياري رساني پيدا نمي‌کند. .... و اين ديوانگي را به درون واقعيت مي‌برد.
... اديان نوع بشر را نيز بايد در زمره اين چنين وهم و جنون جمعي آورد».
فرويد:
«... دين اين نواخت (و بازي) گزينش و سازش را مشروط و مقيد مي‌سازد، بدين شيوه که طريق کسب سعادت و دفع رنج را، به نحو يکساني به هر کس تحميل مي‌کند.
تکنيک او، فرو کوفتن ارزش زندگي و نيز قلب و دگرسازي پندارگونه تصوير جهان واقعي است».

نقد و بررسي ديدگاه هاي فرويد درباره دين:
نکته اول: قبل از هر چيز بايد توجه داشته باشيم که مقصود از دين در ديدگاه فرويد مربوط ميشود به «دين مسيحيت» که در اخلاق و عبادات، خلاصه ميشود بدون داشتن نظام کامل اجتماعي و سياسي که آنهم با انبوهي از تناقضات همراه است و حتي رهبران آن به تعارض بعضي از اصول آن با عقل اعتراف دارند بالاخص بنابر گرايش به مسيحيت معتقد به وحدت وجود و ديدگاه صوفيان که به فراموش کردن دنيا و انزواي از آن و کم ارزش دانستن و يا بي ارزش دانستن زندگي دنيايي، سفارش مي‌کند که از ضمن کلمات فرويد استفاده ميشود که مقصود از دين در ديدگاه او همين دين مسيحيت فوق الذکر با گرايش صوفيانه است.
نکته دوم: حال با توجه به اين نکته که گذشت، راجع به «مقصود از دين در ديدگاه فرويد»، بايد باز توجه داشت که توصيف و تعريف و تحليل فرويد درباره «دين» در اين گفته هاي گذشته اش نقد و بررسي دين است از ديدگاه «انگيزه» ايمان آوردن به دين که اين انگيزه مربوط ميشود به «مومنين و پيروان دين» آنهم نه انگيزه «آوردگان دين» يعني خدا و انبياء در آوردن دين شان براي بشر.
همچنانکه هيوم قبل از فرويد در «کتاب تاريخ طبيعي»، دين بآن توجه کرد اما هيوم کاملتر از فرويد نوشت زيرا انگيزه عامه مردم را که بقول هيوم «انسانهاي پست هستند و تنها دنبال منافع شخصي و اهداف خودخواهانه هستند و انگيزه آنها از دنبال دين رفتن هم همين انگيزه خودخواهانه شخصي جلب منفعت و دفع ضرر خطر شخصي است». البته بيشتر هيوم هم به غريزه ترس و دفع خطر در عوام الناس توجه مي‌کند و نيز مينويسد: «اگر مردم دنبال عقل ميرفتند به شرک و اديان شرک آلود ايمان نمي‌آوردند. بلکه دنبال توحيد مي‌رفتند که اين نظام طبيعت عقلاً بر خداي واحد دلالت دارد نه بر شرک» يعني هيوم در نقد و بررسي دين از ديدگاه انگيزه، تنها به انگيزه خود خواهانه عوام بسنده نکرده و انگيزه عقلي را هم که ميتواند براي انسانهاي عاقل، راهنما باشد که توحيد باشد توجه کرده است.
در هر حال نقد و بررسي دين از منظر «انگيزه پيروان دين» با نقد و بررسي دين از منظر «آورندگان دين» ميتواند از هم کاملاً جدا باشد و شناخت دين از ديدگاه «انگيزه پيروان» با شناخت دين از منظر «انگيزه آوردندگان دين»، مستقل است حتي ميتوان پذيرفت که صاحبان دين با ايجاد اعتقاد به جهان آخرت و بهشت و دوزخ مسلماً خواستند که بر اراده پيروانشان تاثير بگذارند حال چه در جاي خودش ثابت شود که جهان آخرت واقعاً در آينده خواهد بود يا نخواهد بود اما اينکه آورندگان دين با قرار دادن ايمان به خدا و آخرت ميخواهند بر رفتار نوع بشر و رفتار پيروانشان تاثير بگذارند هيچ شکي نيست چه اين پيروان همچون اکثريت عوام آنها تنها بخاطر منافع شخصي يعني جلب منافع خويش و دفع ضرر و خطر به آن پيوسته باشند و يا همچون بعضي از فيلسوفان و عقلاي بشر بخاطر واقعيت دانستن و معقول و مستدل دانست بعضي از اين اديان به آن ايمان آورده باشند که کم هم نيستند در ميان فيلسوفان کسانيکه واقعاً به خدا و قيامت ايمان آوردند و آنرا معقول و قابل اثبات مي‌دانستند و اينک هم بعضي از آنها چنين مي‌دانند.
خلاصه اينکه نقد و بررسي دين در ديدگاه فرويد تنها از «منظر انگيزه پيروان دين» است. آنهم ديني همچون «مسيحيت» و امثال آن و بالاخص با «گرايش صوفيانه» و انزواطلبانه از دنيا که البته ديدگاه فرويد در تعريف دين ازمنظر انگيزه پيروان تنگ نظرانه تر از ديدگاه هيوم بود که به ديدگاه فيلسوفان متدين هم توجه داشت و توجهاش تنها منحصر به ديدگاه عوام الناس نبود.
نکته سوم در ديدگاه تنگ نظرانه فرويد، راجع به ايمان به آخرت، منحصر کردن توجه اش «تنها به بهشت» بود در حاليکه در اعتقاد اديان به آخرت تنها «بهشت» مطرح نيست بلکه در اعتقاد به آخرت «اعتقاد به جهنم»، هم هست که خواب خوش مومنان را چه بسا از چشم هايشان ميگيرد و آنها را در اعتقاد به آخرت تنها به فکر خوش آن جهاني نمي‌اندازد بالاخص آنکه نسبت به اين دنيا هم در نهي از هوسراني ها و خودخواهي هاي مفرط و نابجا و نيز در امر به تکاليف وجوبي زحمت و رنج پيروي از اين اوامر و نواحي را هم به زحمت هاي موجود اين جهاني انسان مي‌افزايد و چه بسا افرادي بخاطر همين رنج هاي اضافي تکاليف اديان، از ايمان آوردن به آنها سرپيچي مي‌کنند و يا به معصيت کاري متهم ميشوند و ترس از عذاب آن جهاني به ترس هاي اين جهاني شان اضافه ميشود؛ همه اينها، چيزهائي است که آقاي فرويد از توجه به آنها غفلت کرده است و لذا انگيزه پيروان دين را تنها انگيزه خوش طلبي و دوري از ترس و خطر دانسته است و اين قضاوتي کاملاً کوته نظرانه و کودکانه است علاوه بر آنکه در شناخت دين بيشتر بايد توجه را به انگيزه «آورندگان دين»، جلب نمود و «انگيزه اي که آورندگان» دين از اين وضع تکاليف بر بشريت داشته اند همچنانکه «انگيزه مردم» در اطاعت از قوانين دولت، دوري از، خطر مجازات شکستن قانون است يعني «انگيزه مردم» در پيروي از قوانين اقتصادي و سياسي دولت، «منافع شخصي و دفع خطر مجازات» است اما انگيزه واضعين اين قوانين ميتواند چيز ديگري باشد مثل حفظ نظم و امنيت در جامعه يا بهبود زندگي اقتصادي مردم همچنين «انگيزه واضعين دين» ميتواند غير از «انگيزه پيروان» دين باشد و براي شناخت بهتر دين، بهتر است به «انگيزه واضعين دين» توجه کرد تا «انگيزه پيروان دين».


 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
نکته چهارم ـ انگيزه آورندگان دين:
البته بايد ميان انگيزه «آوردندگان دين هاي ساخته شده به دست بشر» که ممکن است بخاطر منافع شخصي باشد با انگيزه آورندگان «اديان واقعاً الهي که ساخته و پرداخته خداوند دانا و بي نياز است» فرق گذاشت البته ممکن است شخصي مثل فرويد که تحت تاثير فيلسوفان بي دين و يا ملحد در نتيجه وجود خدا را نامعقول و يا ناممکن و يا غير قابل اثبات مي‌داند اعتقادي به دين را چون اعتقاد به امري غير واقعي مي‌بيند لذا هرگز به «انگيزه الهي» در دين ساخته و پرداخته از طرف خداي داناي بي نياز، توجه نکرده است اما پس از آنکه ما در فصل هاي گذشته کتاب و کتابهاي ديگر که قبلا تاليف شده روشن کرديم تمام اشکالات شکاکان و ملحدان، بخاطر آن بوده که تصور صحيحي از خدا و دين نداشتند و علاوه بر آنها وجود خدا هم معقول و هم کاملاً قابل اثبات است چنين بحثي اينک براي ما راجع به دين ساخته شده به دست خداوند، معقول است در حاليکه در ديدگاه فرويد بخاطر آن تصور غلط، راجع به خدا و دين چه بسا هرگز راجع به دين ساخته از طرف خدا توجه نکرده چه رسد به اينکه درباره شناخت آن دين و انگيزه الهي در ساختن آن دين، توجه کرده باشد زيرا بخاطر همان تصور غلط و شبهات ملحدين چه بسا او تمام اديان را ساخته و پرداخته به دست بشر مي‌دانست که اعتقادش به نظريه باطل شده داروين بهترين گواه اين مطلب است.
ـ در هر حال در فصل هاي سابق کاملا روشن شد که بنابر اعتقاد به خدا که در جاي خودش کاملاً اثبات شده است خداوند بهتر از هر کس ديگري مخلوقات و انسانها را ميشناسد و همچنانکه پيشرفت و تکامل علوم روز بروز و پايان ناپذيري اين تکامل علوم و کشف پيوسته مجهولات جديد، ناچيزي معلومات بشر را در مقابل مجهولات اش ميرساند و نيز اينکه پس از گذشت هزاران سال هرگز بشر تا بحال نتوانسته يک نظام کامل از هر جهت را بسازد حتي در جهت اقتصادي يا سياسي يا تربيتي و غيره هم درآوردن نظامي کامل عاجز است و آن مقداري را هم که مي‌داند چه بسا بخاطر خودخواهي هاي شخصي بطور کامل عمل نمي‌کند.
و تمام بدبختي هاي بشر تاکنون هم بهمين دو جهت ضعف است و نظامهاي بشري از جبران اين دو جهت ضعف، عاجز اند و بقول راسل تا ابدهم هرگز حکومت هاي بشري از خودخواهي و رياست طلبي و نفاق دست بر نميدارند و خودخواهي و رياست طلبي در رهبري هاي سياسي بشر يک قانون بدون استثناء است همچون قانون جاذبه در اجسام که استثناء ندارد.
«فرويد» از اين گفته راسل هم پيش تر مي‌رود آنجا که در آخر همين کتاب معروف اش بنام «ناخوشايندي هاي بشر در فرهنگ» مينويسد:
«بشر با پيشرفت علم و تسلط کامل بر طبيعت ميتواند روزي نسل بشر را بطور کامل نابود کند و اين پيشرفت هاي علمي و تمدن بشري بجز بدبختي، چيزي نياورده است» .
اينجا است که براي کسي که عقلاً وجود خدا ثابت شده است و اعتقادي جازم بوجود خدا دارد نياز بشر را به دين الهي که تمام اين ضعف ها در بشر را جبران کند چيزي غير قابل انکار مي‌نمايد.
فرويد:
«جسارت آنرا از دست ميدهم که به مثابه پيغمبري، در برابر همنوعانم برخيزم، لذا در مقابل اين سرزنش آنها که چرا هيچ نوع تسلايي سراغ ندارم سر خم مي‌کنم. »
«امروز انسانها در استيلاي بر نيروهاي طبيعت، کار را به آنجا رسانده اند که با کمک اين نيروها بسادگي مي‌توانند يکديگر را تا به آخرين نفر، ريشه کن کنند. »
فرويد:
هيجانات غريزي، نيرومندتر از علايق عقلاني اند.
انسان، گرگ انسان است.

نکته پنجم ـ شناخت دين از طريق انگيزه آورندگان دين است:
بنابر اينکه دين را بمعني عام بگيريم که همه اديان بزرگ جهاني را شامل شود در نتيجه همچنين مي‌توانيم «آوردندگان دين» را به «آورنده دين الهي» (يعني از طرف خدا) همچون دين يهود و مسيحيت و اسلام و «آورنده دين بشري» همچون دين بودا، تقسيم کنيم البته آورنده دين يهوديت و مسيحيت را مي‌توان خدا ناميد (بنابر فرض وجود خدا و قابل اثبات بودن آن هم) نسبت به آن مقدار اين شرايع که مورد تحريف بازماندگان آنها قرار نگرفته باشد و گرنه در همين اديان الهي اگر تحريف ها و بدعت هايي در شريعت بدست پيروان انجام گرفته باشد انگيزه آن هم مي‌بايست به عنوان انگيزه بشري، تجزيه و تحليل شود و هيچ شکي در اين نيست که انگيزه بشري نوعاً و غالباً همان منافع شخصي بدعت گذاران است و احتمال ضعيفي هم دارد که انگيزه، به خيال بدعت گزار، خدمت به بشر يا به نژادي خاصي و يا گروهي خاص باشد در حالي هدف آورنده اصل دين هم در دين هاي ايجاد شده توسط بشر نيز همچون شخص بودا و امثال او نيز مي‌بايست همان انگيزه شخصي منافع شخصي باشد که کارهاي بشري نوعاً با چنين انگيزه هايي انجام مي‌گيرد و احتمال ضعيف هم هست که شايد هدف آنها هدايت بشر باشد بآنطور که آنها خيال مي‌کردند هدايت است، البته از آنجا که در طبيعت بشري، آن دو وضعيت هستند، (و لذا روز به روز تکامل مي‌يابد و به کشفيات آنها اضافه ميشود) کمبود و نارسايي هاي چنين ادياني، امري عادي و طبيعي است و نيز کشف اموري خلاف علم روز و عقل در اين اديان (و يا در تحريف) هاي بشري باز بسيار طبيعي و عادي است.
اما «انگيزه و هدف دين و شريعتي که خاص از طرف خدا است» (بنابر فرض اثبات خدا و اثبات رسالت آورنده آن)، نمي‌تواند مشابه انگيزه هاي بشري باشد.
ـ زيرا از طرفي، خداوند نيازمند به غذا (و آب و مايحتاج بشري و منافع انساني ندارد و از غير خود بي نياز است) .
ـ و از طرف ديگر، خداوند بالاترين دانا و همه چيز دان و حکيم است و نيز از آنجا که بي نياز است، منافع و مصالح در نظر گرفته در آن تنها براي جبران ضعف هاي بشر و رساندن آنها به بالاترين نظم و عدالت و فضيلت است و کسيکه خدا را بطور صحيح، حکيم مطلق و بي نياز بشناسد متوجه ميشود که انگيزه او بجز اين نمي‌تواند باشد و لذا «دين صحيح الهي» از ديدگاه آورنده الهي اش، نمي‌تواند جز فرهنگ و روشي براي زيستن صحيح باشد که جبران کننده کامل ضعف هاي بشري از ناحيه روش صحيح زيستن و به اجراي کامل در آوردن آن و رساندن انسانهاي پيرو «دين الهي»، به بالاترين نظم و فضيلت باشد که ما در تعريف «دين الهي»، گفتيم.
و عدم توجه فيلسوفاني همچون فرويد و بعضي از روانشناسان و جامعه شناسان به اين تعريف دين الهي، از ديدگاه انگيزه آورندگان دين الهي، ظاهراً به اين خاطر بوده که اينان اعتقاد و يقين به وجود خدا نداشتند. بلکه بعضي از آنها وجود خدا را ناممکن و يا غيرقابل اثبات مي‌دانستند آنهم بخاطر آنکه نبودن فيلسوفاني الهي که بتوانند اشکالات ملحدان وشکاکان را در اروپا و يا در جهان آنروز پاسخ دهند و لذا نوع کسانيکه درباره دين صحبت کرده اند تصور صحيحي از خدا و دين نداشتند و نتيجه تصورات خطاي درباره خدا و دين هم بجز پيدايش اين مکتب هاي خطاء و نامعقول، چيز ديگري نميتوانست باشد.
توضيح بيشتر:
همانطور که اخيراً بشر متوجه شده که روش زندگي در حيوانات غريزي است و آنها بدون اختيار بطور قهري و جبري به روش غريزي زندگي مي‌کنند مثلاً چه چيز خوردن و چه نوع خانه اختيار کردن و چه نوع با همنوعان خود زندگي کردن و چه نوع با محيط برخورد کردن و غيره.
اما انسان با آنکه در جسم اش بيش از حيوانات، ضعيف و نيازمند است مثلاً پوستي لطيف و معده اي ظريف دارد در مقابل سرما و گرماي هوا، ضعيف است نيازمند به لباس است و محتاج به خانه اي که او را از سرما و گرما و برف و باران حفظ کند و بساطي نرم براي او بگستراند و غذائي که با معده او مناسب باشد و. ...
ـ اما با وجود آنکه انسان از جهت بدن از حيوانات ضعيف تر است و در تهيه شرايط مناسب زندگي، به کاري بيشتر، نيازمند است که از عهده يک فرد به تنهائي ممکن نيست در نتيجه محتاج به زندگي اجتماعي است که در حاليکه اجتماع حيوانات در اجتماع خانواده خلاصه ميشود اما انسان اجتماعي بزرگ تر دارد اجتماع فاميلي، محلي، شهري، استاني و بالاخره اجتماعي جهاني که در جهات مختلف اقتصادي، سياسي، اخلاقي و غيره به قوانين متعدد و مختلف و زيادي نيازمند است بدون آنکه انسان، از قوانين غريزي و اجرايي غريزي، بهره مند باشد و يا عقل و فراستي داشته باشد که بتواند تمام اين ضعف ها را بطور کامل و بدون خطاء، جبران کند چنانچه شرح اش گذشت و هيوم هم به آن در کتاب دين طبيعي و در كتاب مبادي اخلاق اش اعتراف مي‌کند.
زيرا علوم تجربي و توان عقلي انسان، محدود است (و لذا روز به روز به کشفي جديد و مدرکات عقلي جديدي دست مي‌بايد و به جهل سابق خود در آن مورد آگاه ميشود) و جهل او نسبت به معلومات او، زياد و نامحدود است و لذا انسانها در تمام طول هزاران سال در تاريخ بشر، نتوانستند. به نظامي کامل و معصوم از خطاء در امور سياسي و اقتصادي و تربيتي و غيره دست يابد و به تمام نزاع ها و اختلافات خود در چگونه زيستن فردي و اجتماعي خاتمه دهند و در ادامه تاريخ بشر نيز همين ناکامي ادامه دارد و اگر روزي به فرض محال به يک نظام کامل بدون خطا هم دست يابند بخاطر خودخواهي و رياست طلبي و زياده روي در منافع شخصي در «اجراء» نيز، مصون از خطا نخواهد بود و همچنان گرفتار خودخواهي ها و خلاف کاري ها و خيانت ها و جنايت ها و نزاع‌هاخواهد بود و روحيه دروني خود نيز نيازمند به وجود آرزو و اميد و آرامش دروني کافي است که بدون داشتن اعتقاد به خداي حکيم و مهربان و فعال در دنيا و آخرت (و دستوراتي که از راهنمائي علم و حکمت نامحدود او سرچشمه گرفته باشد) ممکن نيست به زندگي آرامش بخش و سالمي برسد که شرح اش در مکتب گزيستانسياليسم هست.
و البته بنابر فرض وجود چنين خدايي عادل، حکيم و مهربان و راهنما و چنين حمايتي از طرف او توسط انبياء و بر فرض رهبراني برگزيده اش همچون ابراهيم، موسي، داود و سليمان و محمد خاتم انبياء و رهبراني برگزيده همچون علي ابن ابيطالب و مهدي (عج) )، در نتيجه بشر مي‌تواند به زندگي (از جهتي فردي و اجتماعي و روحي و مادي) بدون چالش در کمال آرامش و عدالت و آباداني بسر برد، در حاليکه اگر بشر در چگونه زيستي از پيروي چنين تکيه گاه و راهنمايي الهي محروم باشد و بطور قهري همچنان بخواهد چگونه زيستن خود را از خويشان و محل جغرافيائي خود، و رهبران بشري با توجه به آن ضعف هاي طبيعي شان بگيرد، هرگز به يک برادري و برابري و روش کاملاً صحيح زيستن نميرسد و همچنان در ضعف و معايب و بدبختي هاي موجود باقي خواهد ماند، اگر خود يا همديگر را با دست خود نابود نکند و زندگي را تلخ تر و غير قابل تحمل تر از زندگي عصر حاضر بشر ننمايد. لااقل در همين مشکلات که از ضعف درون بشر، ناشي شده همچنان ميماند.
آنچه از نزاع ها و نارسائي ها و بدبختي هائي که بشر مي‌کشد از جهت همين ضعف هاي ذاتي است و نادانيها و سوء نيت ها و روش هاي جاهلانه و خودخواهانه و ناقص بشري که لازمه چنين ضعف هايي است چه در نظام هاي تربيتي و اقتصادي و سياسي و چه در دين هاي ساخته به دست بشر يا تحريف شده به دست چنين بشرهايي است که همه چيز را حتي نظام سياسي را بازي چه اهداف خودخواهانه و شيطاني خودشان نموده اند و به تحريف و تبديل اديان الهي بسمت اهداف شيطاني خودشان نمودند تا مردم را بآنها عاده داده و از دين صحيح و رهبراني عادل و معصوم الهي، غافل نمايند و به رهبري اين رياست طلبان تن دهند.
آري چنين ادياني دست ساخته بشر و يا تحريف شده بشر و خداياني به خطا معرفي شده از طرف چنين ادياني که اگر وجود آنها محال نباشد لااقل چنين خدايي صفا بخش درون انسانها نيست يا نمي‌تواند باشد و چنين ادياني تحريف شده و يا دست ساخت بشر اگر به مشکلات بشر، اضافه نکند نمي‌تواند نجات بخش آنان باشد همچون دواي تقلبي بجاي دواي واقعي که اگر ضرر نزد شفابخش مطلوب نيست و مشاهده چنين ادياني تحريف شده و يا ساخته شده به دست بشر و معيوب مثل يهود و مسيحيت فعلي، بوده که بعضي خيال کردند دين تنها براي اصلاح زندگي اخروي است نه مربوط به اصلاح زندگي دنيا ـ مثل پايگذاران مكتب سکولاريسم ـ يا خيال کردند دين به درد تنها شفاي روحيه دروني فرد، ميخورد نه زندگي اجتماعي آنها و لذا هيچ دين را مفيد و حاکي از واقعيت ندانستند و يا هر دين را بطور کلي دين واقعي دانستند همچون پلوراليسم يا دين را مخالف علم و عقل و اختيار و اومانيسم (انسان گرايي) دانسته با نگاه به مسيحيت تحريف شده فعلي کليسايي و. .. در نتيجه بشر به چنين اشتباهاتي بزرگ افتاد.
که بطور خلاصه تمام مخالفت هاي بعضي فيلسوفان و دانشمندان به خدا و دين الهي بخاطر چنين تصوراتي خطا، از «خدا و دين الهي» است.
در حاليكه، دين واقعا از طرف خداوند حکيم و مهربان با هيچ واقعيت خارجي و يا معقول، مخالفت ندارد و تنها نسخه نجات بخش بطور کامل و همه جانبه بشر است.
خلاصه اگر ما براي شناخت دين از کتب تحريف نشده الهي و يا بگفتار انبياء و نمايندگان الهي و يا با مراجعه به عقل مان نسبت به دين الهي که از طرف خداوندي کاملاً دانا و حکيم و بي نياز و مهربان، آمده است بيانديشيم متوجه ميشويم که دين واقعاً از طرف چنين خدايي، ممکن نيست هدفي جز اصلاح زندگي بشر و جبران ضعف هاي بشر (در دنيا و پاداش آنها در اخرت) داشته باشد در راستاي کسب فضيلت و انسانيت و سعادت همجانبه اي که با پيروي کامل از چنين دين بدست مي‌آيد که بجز از اين طريق ممکن نيست بدست آيد.


سید محمد رضا علوی سرشکی
 

Similar threads

بالا