فرويد در تعريف دين:
«.... زندگي، آنگونه که پيش رويمان نهاده شده، زياده دشوار است و دردها و ياس ها و تکاليف انجام نشدني بسياري، برايمان فراهم ميآورد.
براي تاب آوردن آن، نميتوان، فاقد وسيله اي تسلّي دهنده و آرامش بخشي باشيم.
(تئودور فرونتانه به ما گفته است که بدون ساختهاي کمکي به سر نميشود) چنين ابزاري ميتواند به سه نحو موجود باشد:
1- حواس پراکني هاي قدرتمند تا باعث شوند به رنج و محنت هايمان اهميت چنداني ندهيم.
2- کام گرفتن هاي جبراني تا از شدت رنج بکاهد.
3- و سرانجام مواد مخدر. ..
نشان دادن جايگاه دين در اين صف، ساده نيست...
پرسش درباره هدف زندگي، بيشمار مرتبه پيش گذارده شده است و هنوز هم بهيچ رو پاسخي قانع کننده نيافته است.
... اگر معلوم شود زندگي غايتي ندارد آنگاه تمام ارزش خود را براي آن پرسش از دست خواهد داد.
باز هم اين «دين» است که بناست پرسش در باب غايت زندگي را بدهد.
کمتر کسي در تشخيص اين نکته دچار خطا ميشود که ايده غايت زندگي، سخت باز بسته به نظم دين است. لذا به اين پرسش کم مدعا تر روي ميآوريم:
رفتار خود آدميان چه چيزي را در مقام غايت و مقصود زندگي نمايان ميسازد، آنها از زندگي چه ميطلبند؟
ـ «پاسخ باين پرسش، خطاناپذير است، آدميان به جستجوي سعادت و خوشبختي اند».
فرويد در نقد دين:
« در برابر جهان دهشتناک خارج، راه ديگري براي دفاع از خود وجود ندارد مگر نوعي روي گراني از آن،. ...
خام ترين و همزمان موثرترين روش براي چنين اثرگذاردني، روش شيميايي تخدير است. ....
..... پرمايه تر و اساسي تر از اين، فرايند ديگري است که خود واقعيت را يگانه دشمن ميداند که سرمنشا همه رنج ها است و زندگي را با آن نميتوان ادامه داد و از اين رو، چنانچه فرد قصد داشته باشد، به لحاظ، خوشبخت باشد بايد همه پيوند ها (با واقعيت) را بگسلد.
زاهد خلوت نشين، از اين جهان، روي بر ميتابد، نميخواهد هيچ کاري با آن داشته باشد. ولي ميتوان کار بيشتري کرد، ميتوان به دگرآفريني آن، تن داد و بجايش دنياي ديگري را برپا داشت، دنيايي که در آن، ويژگيهاي تحمل ناپذيري از ميان رفته اند و با ويژگيهايي که ناظر به اميال و آرزوهاي خود ماست جايگزين شده اند.
کسي که توام با برآشوبيدگي مايوسانه، اين راه بسوي خوشبختي را ميپيمايد علي القاعده هيچ چيزي به دست نخواهد آورد.
واقعيت پيش او، نيرمند و سرسخت است او بدل به ديوانه اي ميشود که در برگذشتن از فحواي ديوانگي اش هيچ ياري رساني پيدا نميکند. .... و اين ديوانگي را به درون واقعيت ميبرد.
... اديان نوع بشر را نيز بايد در زمره اين چنين وهم و جنون جمعي آورد».
فرويد:
«... دين اين نواخت (و بازي) گزينش و سازش را مشروط و مقيد ميسازد، بدين شيوه که طريق کسب سعادت و دفع رنج را، به نحو يکساني به هر کس تحميل ميکند.
تکنيک او، فرو کوفتن ارزش زندگي و نيز قلب و دگرسازي پندارگونه تصوير جهان واقعي است».
نقد و بررسي ديدگاه هاي فرويد درباره دين:
نکته اول: قبل از هر چيز بايد توجه داشته باشيم که مقصود از دين در ديدگاه فرويد مربوط ميشود به «دين مسيحيت» که در اخلاق و عبادات، خلاصه ميشود بدون داشتن نظام کامل اجتماعي و سياسي که آنهم با انبوهي از تناقضات همراه است و حتي رهبران آن به تعارض بعضي از اصول آن با عقل اعتراف دارند بالاخص بنابر گرايش به مسيحيت معتقد به وحدت وجود و ديدگاه صوفيان که به فراموش کردن دنيا و انزواي از آن و کم ارزش دانستن و يا بي ارزش دانستن زندگي دنيايي، سفارش ميکند که از ضمن کلمات فرويد استفاده ميشود که مقصود از دين در ديدگاه او همين دين مسيحيت فوق الذکر با گرايش صوفيانه است.
نکته دوم: حال با توجه به اين نکته که گذشت، راجع به «مقصود از دين در ديدگاه فرويد»، بايد باز توجه داشت که توصيف و تعريف و تحليل فرويد درباره «دين» در اين گفته هاي گذشته اش نقد و بررسي دين است از ديدگاه «انگيزه» ايمان آوردن به دين که اين انگيزه مربوط ميشود به «مومنين و پيروان دين» آنهم نه انگيزه «آوردگان دين» يعني خدا و انبياء در آوردن دين شان براي بشر.
همچنانکه هيوم قبل از فرويد در «کتاب تاريخ طبيعي»، دين بآن توجه کرد اما هيوم کاملتر از فرويد نوشت زيرا انگيزه عامه مردم را که بقول هيوم «انسانهاي پست هستند و تنها دنبال منافع شخصي و اهداف خودخواهانه هستند و انگيزه آنها از دنبال دين رفتن هم همين انگيزه خودخواهانه شخصي جلب منفعت و دفع ضرر خطر شخصي است». البته بيشتر هيوم هم به غريزه ترس و دفع خطر در عوام الناس توجه ميکند و نيز مينويسد: «اگر مردم دنبال عقل ميرفتند به شرک و اديان شرک آلود ايمان نميآوردند. بلکه دنبال توحيد ميرفتند که اين نظام طبيعت عقلاً بر خداي واحد دلالت دارد نه بر شرک» يعني هيوم در نقد و بررسي دين از ديدگاه انگيزه، تنها به انگيزه خود خواهانه عوام بسنده نکرده و انگيزه عقلي را هم که ميتواند براي انسانهاي عاقل، راهنما باشد که توحيد باشد توجه کرده است.
در هر حال نقد و بررسي دين از منظر «انگيزه پيروان دين» با نقد و بررسي دين از منظر «آورندگان دين» ميتواند از هم کاملاً جدا باشد و شناخت دين از ديدگاه «انگيزه پيروان» با شناخت دين از منظر «انگيزه آوردندگان دين»، مستقل است حتي ميتوان پذيرفت که صاحبان دين با ايجاد اعتقاد به جهان آخرت و بهشت و دوزخ مسلماً خواستند که بر اراده پيروانشان تاثير بگذارند حال چه در جاي خودش ثابت شود که جهان آخرت واقعاً در آينده خواهد بود يا نخواهد بود اما اينکه آورندگان دين با قرار دادن ايمان به خدا و آخرت ميخواهند بر رفتار نوع بشر و رفتار پيروانشان تاثير بگذارند هيچ شکي نيست چه اين پيروان همچون اکثريت عوام آنها تنها بخاطر منافع شخصي يعني جلب منافع خويش و دفع ضرر و خطر به آن پيوسته باشند و يا همچون بعضي از فيلسوفان و عقلاي بشر بخاطر واقعيت دانستن و معقول و مستدل دانست بعضي از اين اديان به آن ايمان آورده باشند که کم هم نيستند در ميان فيلسوفان کسانيکه واقعاً به خدا و قيامت ايمان آوردند و آنرا معقول و قابل اثبات ميدانستند و اينک هم بعضي از آنها چنين ميدانند.
خلاصه اينکه نقد و بررسي دين در ديدگاه فرويد تنها از «منظر انگيزه پيروان دين» است. آنهم ديني همچون «مسيحيت» و امثال آن و بالاخص با «گرايش صوفيانه» و انزواطلبانه از دنيا که البته ديدگاه فرويد در تعريف دين ازمنظر انگيزه پيروان تنگ نظرانه تر از ديدگاه هيوم بود که به ديدگاه فيلسوفان متدين هم توجه داشت و توجهاش تنها منحصر به ديدگاه عوام الناس نبود.
نکته سوم در ديدگاه تنگ نظرانه فرويد، راجع به ايمان به آخرت، منحصر کردن توجه اش «تنها به بهشت» بود در حاليکه در اعتقاد اديان به آخرت تنها «بهشت» مطرح نيست بلکه در اعتقاد به آخرت «اعتقاد به جهنم»، هم هست که خواب خوش مومنان را چه بسا از چشم هايشان ميگيرد و آنها را در اعتقاد به آخرت تنها به فکر خوش آن جهاني نمياندازد بالاخص آنکه نسبت به اين دنيا هم در نهي از هوسراني ها و خودخواهي هاي مفرط و نابجا و نيز در امر به تکاليف وجوبي زحمت و رنج پيروي از اين اوامر و نواحي را هم به زحمت هاي موجود اين جهاني انسان ميافزايد و چه بسا افرادي بخاطر همين رنج هاي اضافي تکاليف اديان، از ايمان آوردن به آنها سرپيچي ميکنند و يا به معصيت کاري متهم ميشوند و ترس از عذاب آن جهاني به ترس هاي اين جهاني شان اضافه ميشود؛ همه اينها، چيزهائي است که آقاي فرويد از توجه به آنها غفلت کرده است و لذا انگيزه پيروان دين را تنها انگيزه خوش طلبي و دوري از ترس و خطر دانسته است و اين قضاوتي کاملاً کوته نظرانه و کودکانه است علاوه بر آنکه در شناخت دين بيشتر بايد توجه را به انگيزه «آورندگان دين»، جلب نمود و «انگيزه اي که آورندگان» دين از اين وضع تکاليف بر بشريت داشته اند همچنانکه «انگيزه مردم» در اطاعت از قوانين دولت، دوري از، خطر مجازات شکستن قانون است يعني «انگيزه مردم» در پيروي از قوانين اقتصادي و سياسي دولت، «منافع شخصي و دفع خطر مجازات» است اما انگيزه واضعين اين قوانين ميتواند چيز ديگري باشد مثل حفظ نظم و امنيت در جامعه يا بهبود زندگي اقتصادي مردم همچنين «انگيزه واضعين دين» ميتواند غير از «انگيزه پيروان» دين باشد و براي شناخت بهتر دين، بهتر است به «انگيزه واضعين دين» توجه کرد تا «انگيزه پيروان دين».