پيش تصور و پيش دانسته (علم،عقل، دین)

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار


«پيش تصور و پيش دانسته»:
گادامر: «تاويل کردن دقيقاً به معناي بهره گيري از پيش فهم هاي شخصي خويشتن است به گونه اي که معناي متن براي ما به سخن در مي‌آيد».
«کار يک عالم فقه اللغه، آن است که متون را قابل خواندن و فهميدن کند يا متن را از بدفهمي در امان بدارد.»
از توضيحات گذشته ما درباره تفسير کلام متکلم و کشف معني مورد نظرش، علاوه بر «تصور دقيق مفاهيم» مورد نظر متکلم و «اصطلاحات مخصوص» زمان و جامعه اش که از پيش دانسته هاي لازم تفسير است، توجه به «خصوصيات و سياق داخل خود متن» و اطلاع از «قرائن و شرائط خارج» متن در زمان صدور متن (شفاهي يا کتبي)، از اهم موارد پيش دانسته هاي متن است که نمي‌تواند مورد انکار قرار گيرد. و البته ممکن است بعضي از واژه ها و مفاهيم کلمات در طول تاريخ تغيير کرده باشد که توجه به مفاهيم در زمان انجام گفتار و نوشتار، بسيار قابل توجه و در کشف مقصود متکلم، موثر است اما در موارد شک در تغيير مفهوم، اصل عقلائي بر «عدم تغيير معني» در طول تاريخ است و لذا اسناد تاريخي در دادگاه ها، مورد استناد عقلاء قرار ميگيرد در هر حال اين مقدار از تاثير تاريخ در مفهوم واژه ها، مورد قبول است ولي نه بيشتر از اين مقدار، البته بسياري از معاني کلمات به عرف خاص مکالمه و «عادات و رسوم و فرهنگ آنها» وابسته است و همانطور که گادامر هم به آن تصريح کرده است نقش مهم فرهنگ و سنت را نبايد در فهم کلمات، فراموش کرد اما بايد توجه داشت که نقش فرهنگ و سنت، تنها در قسمت نقل (گفتار و نوشتار) است نه در نقد و بررسي صحت و بطلان مطلب گفتاري يا نوشتاري مثلاً در تفسير و نقل فلسفه، ما تنها در تفسير گفته فيلسوف مورد توجه، به شناخت مفاهيم نزد او و جامعه و اصطلاح خاص آنها نياز داريم اما وقتي به قضاوت و نقد مطالب او ميرسد ديگر، عقل بر اساس بديهيات شهودي و کشفيات بر اساس آنها قضاوت مي‌کند حتي عقل، سنت و فرهنگ نامعقول را باطل، اعلام مي‌کند مثلاً بر اساس قانون استحاله اجتماع نقيض و يا قانون عليت و حقوق طبيعي و امثال آنها، به نقد ميپردازد و گفتاري را که متناقض و محال است باطل و ناممکن، اعلان مي‌کند و يا اگر طبيبي کتابي از پزشکان قديم را مطالعه ميکند در تفسير کلام آنها حتماً بايد به فرهنگ و سنت رائج در جامعه خاص آن، و اصطلاحات پزشکي آن زمان مراجعه کند تا به نوع مداواي فلان مرض مثلاً نزد آنها آگاه گردد اما وقتي مي‌خواهد به نقد مداواي او بپردازد ديگر خودش مستقيم مي‌تواند به روش تجربي و پيشرفت هاي علوم تجربي روز، استناد کند و همچنين در فهم متون منقول ديني و تاريخي و حقوقي و غيره بايد از روش تفسير استفاده کرد اما در نقد آنها، هر کدام را بايد به روش مناسبش انجام داد با روش عقلي يا با روش تجربي.
اما اينکه بعضي همچون ديلتاي و. ..، خواسته اند در مقابل «علوم تجربي» براي «علوم انساني» يک نوع روش قائل شوند که آنهم مثلاً روش تفسير باشد حتي براي نقد فلسفه و رياضيات، قائل به روش تفسير شويم گفتاري غلط است که توضيحش سابقاً بطور مفصل گذشت همچنانکه اين تقسيم سه گانه کرن علوم در گفتار ديلتاي و گادامر و امثال آنها، قابل مشاهده نيست و گفتار آنها از اين جهت کاملاً مبهم و نارسا است اگر متوجه اين تقسيم ثلاثي و سه گانه «روش علوم»، شده باشند.
(1ـ روش علوم طبيعي، 2ـ روش فلسفه و علوم عقلي، 3ـ روش تفسير متون)



هيچ نقدي ازسنت نيست که توسط سنت نباشد:
همچنانکه گفتار گادامر، خطا و خلاف واقع و حقيقت است آنجا که ميگويد «هيچ نقدي از سنت نيست که توسط سنت نباشد» . در حاليکه گفتيم نقد سنت مي‌تواند در مواردي که به مداوا مربوط باشد با روش علوم تجربي، انجام گيرد و در جايي که به نقد فلسفه مربوط باشد بايد به روش نقد فلسفي (که عقلي است) انجام گيرد که حتي فرهنگ و سنت هم با روش عقلي و تجربي، قابل نقد اند و چه بسا سنت ها در روش مداوا که با روش تجربي نقد و منسوخ شده و چه بسا سنت هاي فرهنگي مثل تبعيض نژادي و به گور کردن زنان و دختران که با روش عقل، نقد و منسوخ شده است مثلاً سنت تبعيض نژادي و سنت حکومت هاي استبدادي و. .. سنت نظامهاي سرمايه داري و. ...
هيچ شناخت نخستين وجود ندارد:
اما اينکه اين ديدگاه که هر شناختي مسبوق به شناختي ديگر است و هيچ شناخت مبدأ و پايه اي وجود ندارد گفتاري است که عقلا، محال است و توليد شناخت از شناخت در انسان و يا حتي در حيوان ممکن نيست تا بينهايت به پيش رود و بايد به شناختي حسي و يا فطري و يا شهودي عقلي، منتهي شود مثلاً آنطور که هيوم و کانت معتقدند شناخت انسان نسبت به اينکه «محسوساتش در خارج از ذهن، وجودي واقعي و خارجي دارند»، شناختي فطري است که کودک حتي هنگام تولد هم به آن آگاهي دارد محسوسات حواس پنجگانه اش را در خارج از خودش مي‌يابد و لذا براي انجام کارهاي بيروني به حرکت دست و پا و غيره اقدام مي‌کند وحتي حيوانات هم محسوسات خود را خارج از خود مي‌يابند و اين شناختي فطري است يعني شناختي ماقبل تجربي است.
همچنانکه شناخت انسان، راجع به اينکه «يک چيز در يک زمان ممکن نيست هم باشد و هم نباشد» يعني استحاله اجتماع نقيض، شناختي عقلي است همچنانکه باور انسانها به اينکه هر حادثه اي علتي دارد و وجود ممکن بدون علت، محال است «شناختي عقلي» است نه شناختي «حسي و تجربي» زيرا حس از وجود و عدم چيزي، ما را آگاه مي‌کند اما آگاهي از امکان و استحاله چيزي، مربوط به عقل است نه حسّ همچنانکه کشف ضرورت چيزي نيز مربوط به عقل است نه حسّ و لذا رياضيات عقلي است چون قضاياي آن ضروري است در هر حال شناخت انسان، منحصر به شناخت حسي نيست و حتي شناخت حسي هم بدون بعضي از شناختهاي فطري (ماقبل تجربي)، ممکن نيست همچنانکه شناخت حسي بدون کمک گرفتن از شناختهاي عقلي همچون شناخت قانون عليت و استحاله اجتماع نقيض به هيچ کشفي نائل نمي‌شود و اگر حس براي کشف علوم کافي بود حيوانات و بالاخص گربه و الاغ و اسب و عقاب و غيره که چشمي از ما قويتر و حواسي قويتر دارند مي‌بايست در کشف علوم از ما جلوتر باشند و اين توهم که همه علوم نتيجه تنها حواس است و شناخت هاي عقلي و نيز فطري در آنها نقشي ندارد گفتاري کودکانه است و حتي هيوم هم که از افراطي ترين حس گرايان است آنرا قبول ندارد (علم ما بوجود خارجي محسوسات را فطري مي‌داند) .
اما بعضي در علوم تجربي و رياضيات و فلسفه نظري، تاثير شناختهاي فطري ماقبل تجربي و نيز عقلي را قبول دارند اما در قسمت فلسفه عملي، مثل فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق و ارزش هاي عقلي، گويا سوفسطائي فکر مي‌کنند همچنانکه ارسطو در منطقش حُسن عدالت و قُبح ظلم را عقلي نمي‌داند و فرقي ميان عدالت طبيعي که بر اساس حقوق طبيعي استوار است و حتي هيوم آنرا در مبادي اخلاقش، قبول دارد با عدالت بر اساس حقوق وضعي که تغيير پذير است فرق نمي‌گذارند و ما در کتاب فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق مفصلاً حقوق طبيعي را روشن کرديم که مثلاً مادر نسبت به نوزادش حق طبيعي دارد که آنرا حضانت کند و حق طبيعي نوزاد هم اين است که از شير و محبت مادرش برخوردار باشد و همچنين حق مالکيت بر دست رنج و يا لزوم وفاي به عهد که در هر قراردادي وجود دارد از حقوق طبيعي است يعني از حکم عقل است و اگر قرارداد ذاتاً لازم الوفا نباشد با هيچ قراردادي نميتوان آنرا لازم الوفاء کرد و به تسلسل مي‌انجامد زيرا در قرادادي که به لازم الوفاء بودن به سايرقرارداد الزام مي‌کند لزومي نمي‌تواند داشته باشد اگر آنرا عقلي ندانيم چگونه مي‌تواند چنين قراردادي غير لازم، علت لزوم ساير قرارداد ها باشد و در قراردادهاي لازم الوفاء، شرط است که دو طرف قرارداد بايد عاقل و مختار باشند آيا ممکن است بگوئيم اين شرايط در قراردادي به امضا همه کودکان و ديوانگان و مجبورها رسيده است و آنها به اختيار خود، قرارداد خودشان را از صحت انداخته اند پس بايد بپذيريم که بعضي از شرايط و احکام قرارداد حتماً، عقلي است يعني از حقوق طبيعي است و حقوق طبيعي آنطورکه رواقيان و امثال آنها بيان کرده اند همان حقوق ذاتي هستند که انسان با تامل عقلي در موضوع شان به صحت آن ها، پي مي‌برد.
و بعضي ماده گرايان و حس گرايان و تاريخ گرايان که به اين شناختهاي فطري (ماقبل تجربي) و شناختهاي عقلي (نظري مثل استحاله اجتماع نقيض و قانون عليت) و شناختهاي عقلي عملي مثل شناخت عقلي «حقوق طبيعي»، متوجه نشدند يا شناخت علمي را همچون حس گرايان و ماديون، منحصر به شناخت حسي دانستند و انسان را همچون حيوانات به حساب آوردند لذا علاوه بر آنکه در توجيه عدالت و فضائل اخلاقي درمانده شدند حتي در اثبات علمي بودن علوم تجربي و کليت قوانين آنها ماندند و يا در فلسفه عملي همچون فلسفه حقوق و غيره ماندند و متوجه حکم عقل در حقوق طبيعي نشدند و بعضاً مثل ارسطو و نفع گرايان بقول کانت، اخلاق را لجن مال کردند.
اينها همه نتيجه کم فکري و کم توجهي به اموري است که بايد به آنها توجه کافي داشت.


سید محمد رضا علوی سرشکی

 

Similar threads

بالا