شهريار

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باب یادآوری

من باب یادآوری

آفتاب: در پی اعتراض دختر شهریار، «مریم بهجت‌تبریزی» به سریال شهریار مبنی بر اینکه «نود درصد سریال شهریار ساختگی است»،

بعد از پخش قسمت بیستم این مجموعه، مصاحبه‌ای با پسر شهریار از شبکه دو سیما پخش گردید.

به گزارش خبرنگار هنری آفتاب، «هادی بهجت تبریزی» در این گفتگو یادآور شد که این سریال به خوبی توانسته است زندگی شهریار را به تصویر بکشد و گفت: «این سریال در کلیات هیچ مشکلی نداشت و در جزئیات هم دست هنرمند باز است که تغییراتی را بوجود آورد تا مجموعه برای مخاطب جذابیت داشته باشد».



وی همچنین گفت: «قبل از شروع به ساخت سریال شهریار من گفت‌وگویی با کارگردان این مجموعه داشتم و در مورد کلیات با هم صحبت کردیم».

هادی بهجت تبریزی همچنین به دوران جوانی پدرش در این سریال اشاره کرد وگفت: «دوران جوانی پدرم را در این سریال از همه قسمت‌ها بیشتر دوست دارم چون شهریار یک شخصیت چند بعدی داشت و در این سریال به آن خوب پرداخته شده بود. همچنین انتخاب اشعار شهریار برای این سریال عالی بود و به نقاط عرفانی زندگی وی بسیار توجه شده بود تا حدی که من دوباره برخی شعرهای پدرم را از نو خواندم و دوباره به دیوان پدرم رجوع کردم».

.............


http://www.aftabnews.ir/prtee78f.jh8noi9bbj.html
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار، آذربایجان را به مثابه سر افراخته ایران عزیز دوست می داشت

شهریار، آذربایجان را به مثابه سر افراخته ایران عزیز دوست می داشت

او تا بود، حسرت از دست رفتن احتشام پیشین ایران راخورد. اگر چه آن آرزو را با خود به خاك تیره نبرد و رجعت طلیعه های شكوه و استقلال كشور را با اهتزاز بیرق دین و داد دید و ستود. او تا بود، ایران را به فراخی هزارو دو هزار سال پیش خود می دید و به دیگران می نمود. حكومت های خرد اراضی غضب شده را«تقسیمات مجعول» و «ولایات خانخانی» می دانست. او در شعری كه متأسفانه در عداد اشعار محذوف، تاكنون در مجموعه های منتشر شده اشعار شهریار، چاپ نشده است،می گوید:
ما اتحاد واقعی خود نداشتیم
ما را دچار تجزیه كردند و تفرقه
تادیگران بزرگ و ابر قوه ها شوند
ایران باستان...
توران زمین و بحر خزر داشت باخودش
قفقاز از آن او كه كنون چار كشور است
دشت و فلات ارمن ورومیه الصغیر
او در آفرینش ادبی خود به زبان تركی بیش از اشعار فارسی اش - كه زبان مورد درك مخاطب مهاجم طماع است - به تفصیل بر این موضوع پرداخته و به دعوی بلاد مهجور و سرزمین های اشغال شده برخاسته است و این گونه شكستن مرزهای مصنوعی وپیچیدن طنین نوبتی وار شعر شهریار در آفاق و اقطار مورد نظر او، تفسیر می شود كه گرچه رقیبان بالای تمام شعر شهریار را در آن دیار نشان نداده اند، ولی خوش تر آنكه امروزه بدر رخسار شاهد شعر شهریار را آن گونه كه بود، به یوسفان كنعانی گمگشته مان بنمایانیم و پرده تحریف و تحذیف و غبار كینه عدو از آن خورشید روبزدائیم.
ایرانیت شهریار به وجهی قاطع و آشتی ناپذیر در بازخواست اراضی اشغال شده، و پروراندن حس تصاحب ولایت مهجور ایران بزرگ، موجب دلخوری برخی از طبقات روشنفكری و ناراحتی حریفانی شده بود كه مسائل ایران را زیر نظر داشتند و طمع خام تملك ایران را در سر می پرورانیدند.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
از سوئی شعرا و روشنفكرانی چپ گرا وناسیونالیست تركی و از سوئی دیگر قلم به مزدان شوروی به هتاكی شهریار پرداخته او رابه گونه های مختلف تحقیر و تضعیف می كردند.

غافل از آن كه اگر دریادلی چون شهریار در مقابل دشمنی خارجی از تمامیت كشور و آب و خاك و وحدت ایرانی دفاع می كند، این دلیل فراموش كردن ستم ملی رفته بر آذربایجان نمی شود. ولی آن تنگ حوصلگان كژاندیش، شهریاری را كه برای بیان دردهای آذربایجان هم حتی مجبور می شد كه شاه جائر را طرف خطاب قرار داده و او را آن چنان كه در دیوان حضرتش مسطور است نكوهش كند، به مجیزخوانی در پیشگاه شاه متهم می كنند كه ذهن مردم را از توجه به افكار خاص شهریارمنحرف سازند، تا شهریار را نه آنچنان كه جوشن عشق میهن بر تن كرده و یك تنه درمقابل همه «ستم» ایستاده بود، بل شاعری شیدا و شوریده، مداح و مجیزخوان وعاشق پیشه ای خراباتی بنمایانند.
استاد زنده یاد پس از سرودن اثر جاویدان«حیدربابایه سلام» به زبان تركی، با آن سابقه ایران گرائی به سرعت مورد توجه دوائرمعین اتحاد شوروی قرار گرفت. شهریار كه این بار عزم خلیدن به خلوت روس ها را كرده بود و با پیش درآمد «حیدربابا» آهنگ هجوم قلمی به قفقاز ساخته بود، در معرض دقت حریف واقع شده و آنگاه موج شعرها و معاشقه های ادبی از شمال ارس برخاست.شهریار درجلد دوم حیدربابا مواضع فكری و اجتماعی خود را روشن ساخت.
حیدربابا آلچاقلارینكؤشك اولسون
بیزدن سورا، قالانلارا عشق اولسون،
كئچمیشلردن، گلنلره مشقاولسون،
ائولادیمیز، مذهبینی دانماسین
هر ایچی بوش سؤزلره آلدانماسین
درآن سال ها شهریار، هم از سوی حكومت وقت ( پهلوی) و هم توسط چپگرایان مورد سرزنش شدید قرارگرفت. چاپ و نشر مجدد حیدربابا توسط ساواك و به مباشرت اداره نگارش فرهنگ و هنر توقیف شد.
روزی مدیر كل وقت فرهنگ و هنر استان آذربایجان شرقی در حین تفرجی در پارك«شاه گؤلی» به شهریار می گوید، اعلیحضرت از بابت سرودن حیدربابا از شما بسیارگله مندند و شما با این كار از چشم دربار افتادید. ولی كمونیست های حرفه ای شوروی،زیرك تر و ذكی تر از آن بودند كه شهریار را در دشمنی، به خود واگذارند و آتش او راتیزتر كنند. آن ها در شعرهای خود خطاب به استاد، او را به بیرق داری وحدت دوآذربایجان در تركیب اتحاد شوروی تحریك می كردند.
شعرای عضو حزب كمونیستآذربایجان در اشعاری كه خطاب به استاد شهریار می نوشتند، شهریار را برای روی آوردن به زبان تركی و سرودن به این زبان تمجید می كردند. البته این تمجیدها، تشویق صادقانه و از سر اخلاص نبود.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه مردم ترك زبان ایران از توجه شهریار به زبان وادبیات آذربایجان خشنود و خرسند بودند. حتی ایرانیان فارسی زبان نیز برای فهم حیدربابا تركی می آموختند. استاد محمد علی جمال زاده، ملك الشعراء بهار، انجویشیرازی و هوشنگ ابتهاج (سایه) را می توان از آن جمله نام برد. وی تلاش شعرای آذربایجان شوروی برای ترغیب شهریار به خلاقیت تركی هدف معینی را تعقیب می كرد. آنهابا مكاتبات و مشاعرات خود سعی می كردند كه در ذهن آن رند جهاندیده ایجاد مسئله كرده و به این نحو از شهریار، قطب ایرانی دعوای وحدت به وجود آورند.
محمد راحم اولین شاعری است كه به افتخار شهریار شعر سروده و فرستاده است. او پس از این كه پاسخ اولین نامه منظوم خود را از شهریار گرفت، در مرحله دوم كار خود شعری نوشت. شهریارطی یك مكتوب منظوم در آذرماه ۱۳۴۶پاسخی به شعر محمد راحم می نویسد. او در اینجوابیه با متانت و لطافت خاصی برای اینكه دروازه ارتباط و تأثیر را به روی خودنبندند، با استفاده از تعابیر استعاره ای، نقطه نظرات خود را بیان می كند. استاد در مقابل موضعگیری تند محمد راحم به بیان صریحتر و بی پرده تر بینه پرداخت ومرزبندی ها را به وضوح بر او روشن ساخت و او را در جبهه ایمان به مقابله با كفردعوت كرد.
بیشترین مكاتبات و مشاعرات با شهریار توسط سلیمان رستم و محمد راحممذكور انجام گرفته است. سلیمان رستم بیش از هر شاعر دیگری به سرودن اشعار حسرت! معروف است.
او از زمره سرسخت ترین شعرای سرسپرده مسكو به شمار می آید كه علی رغمتبلیغات دولتی كه در جهت اشتهار او انجام پذیرفته، به دلیل خیانت ها، مجیزخوانی هاو روس پرستی هایش فاقد قبول مردمی است. از او دفتر شعری بنام «جنوب حسرتی» بارهامنتشر شده است.

زنده یاد شهریار در طول مكاتبات خود، پاسخ های شایسته ای به اشعارتحریك آمیز سلیمان رستم داده است. البته غیر از رستم و راحم صدها شاعر دیگر آذریاز شمال ارس اشعار زیادی خطاب به استاد نوشته و فرستاده اند كه شهریار فقط به چندشاعر به عنوان نمایندگان صنوف مختلف شعرای آن دیار پاسخ داد.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در بین ستایش گران شهریار، شاعران مهاجر ایرانی نیز كه در دوره حكومت پیشه وری یا جهت تحصیل اعزام شده بودند و یا پس از سقوط حكومت فرقه، به باكو گریخته بودند، اشعار متعددی به شهریار می سرودند. معروف ترین آنها میرابوالفضل حسینی (حسرت) بود. حسرت از سادات خشكناب بود و نسبتی با شهریار داشت، استاد شهریار در پاسخ شعر ستایش گرانه«حسرت»، او را به عنوان نماینده همه مهاجران مورد نصیحت قرار داد.
او علاوه براینكه پیام سیاسی خود را در قالب نصیحت به خواننده خود می دهد، نوید نزدیكی صبح پیروزی و غلبه تجاوز شده بر متجاوز را می آورد و فریب خوردگان را كه اینك متوجه عمق حیله های مكتبی شده اند به مقاومت فرا می خواند.

بی شك اشعار شهریار در مخالفت ورزیدن و پیوستن حسینی «حسرت» به جرگه شعرای مقاومت بر علیه كمونیزم بی اثر نبود. اگرچه در اواخر عمر میرابوالفضل حسینی، یأس سنگینی بر او مستولی شده بود، ولی ازسرودن اشعار ضد كمونیستی نیز غفلت نمی كرد. تا اینكه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، شفاعت شهریار را برای پذیرش مراجعت به ایران طلبید، كه به رغم مخالفت همداستانان به ایران برگشته اش، مقدمات كار انجام شد. ولی وی در همان اواندرگذشت.
ناقل این پیام ها به شهریار، خاورشناس معروف پروفسور رستم علیف بود. رستم علیف كه در سال ۱۳۴۶برای اولین بار به عنوان فرستاده فرهنگی دولت شوروی به ایران آمد، برای دیدن استاد شهریار اصرار فراوان ورزید. در نخستین سفر علیف بهایران، دستگاه امنیتی مانع رفتن اصرارآمیز او به تبریز شد. ولی او ضمن اجرای برنامه سفر خود، با شعرای آذربایجان خصوصا با كسانی كه دارای پیشینه همكاری با فرقه دموكرات و حكومت پیشه وری بودند، و یا با شاعران دارای گرایشات ماركسیستی، ایجادتماس و ارتباط كرد.
او برای دستیابی به شهریار، از سهند استفاده كرد. سهند نامه منظومی برای شهریار نوشت. نامه او ضمن داشتن نكته هایی در تجلیل از موقعیت ادبی شهریار، حاوی فراخوانی شاعر به اعراض از پارسی سرائی و التفات به وضعیت ایل و تبارخود - كه در آتش ظلم می سوختند - و عنایت به زبان تركی بود.
شهریار بار اول سهند رابه حضور نپذیرفت.
ولی او با سرودن شعر مذكور خود خطاب به شهریار كه آن را توسط یكیاز منسوبین استاد- بهروز دولت آبادی - به شهریار فرستاد، شاعر را به دادن پاسخی شهریارانه واداشت.
سبك ادبی نامه منظوم سهند كه با وزن هجائی، سبك مدرن شعرآذربایجان سروده شده بود، به نظر شهریار طرزی نو آمد، كه استاد هم جوابیه ای مطنطندر قالبی نوآئین تر سرود كه پیش از شهریار هیچ سابقه ای نداشت.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شعر كه نام سهندیه گرفت، در ادبیات آذری مكتبی نوین گشود.
سهندیه كه شعری بود ممزوج ازرمانتیزم و ناتورالیزم، با زبانی آمیخته با لغات تركی قدیمی و لغات فارسی و عربی كه رفته رفته در تركی آذری منسوخ می شد، بلافاصله به اوج اشتهار رسید.
شهریار این شعر خیال انگیز را با استفاده از ایماژها در وصف تصویری كوه سهند و سپس گریز به ستایش شاعر مورد خطاب (بولود قره چورلو سهند) آغاز كرده، عوالم شاعر عرفانی را بیان كرده و به طور استعاره وی حكایت جدایی قفقاز از ایران را سر داده است. او سپس به طرز سمبولیك به تعرض سهند پرداخته و اورا از درك پروازهای عارفانه و سیرهای معنویخود ناتوان خوانده، و اینگونه به مسئله موردنظر سهند پاسخ داده است. در این بخش،شاعر به شرح ماجرای اقبال شاعران قفقاز و همصدا شدن آن ها با فریادهای حیدربابای شهریار پرداخته و ایهاماً نام چند تن از شاعران و چند نظیره حیدربابا را ذكر كردهاست.
نامه منظوم سهند و پاسخ شهریار موجب شدكه شهریار سهند را به حضور بپذیرد. سهند از طریق گفته شده، وظیفه خود را از اتصال شهریار به رستم علیف به انجام رسانیدو در معیت تنی دیگر كه شریك سهند و منبع خبر ساواك بود، به تبریز آمده و استاد رابه منظور ملاقات با پروفسور رستم علیف به تهران برد. پروفسور علیف كه در همانسال ها از مسكو برای اقامت به باكو برگشته بود، به ایران سفر كرده و ضمن تماس باپژوهشگران و دانشوران ایرانی درباره مسائل تحقیقی شاهنامه و آثار سعدی در انجام وظیفه اصلی خود كه تشكل بخشیدن به شعرای ترك زبان و جذب نظر شهریار به مسائل موردنظر بود، سعی ها می ورزید. این روابط در باكو به نام «پل رستم» معروفند.
شهریار در شعری به نام «دؤگونه و سؤیونمه» كه خطاب به رستم علیف نوشته، درواقع منشور و مانیفست ما را تنظیم كرده و بازفروپاشی شوروی و بازگشت یوسف گم گشتهایران به آغوش مادر وطن را پیامبرانه پیش بینی نموده است. او در این شعر از جدایی۵۰ساله ناله سر داده و انتظار خود را به رجعت دوباره قفقاز عنوان كردهاست.
بیرگون اولی كی، فاتحه بیزاغ - سولاوئرریك
دنیا هامی بیرملت اولوب قول- قولاوئرریك
دشمن ده محبت تا پا، بیزلر یولا وئرریك
قارداش اوزونه حسرت اولوبچكمم اوگون آه
خلقی اودا یاندریماغا، بیرتك قالی آللاه
پروفسور رستم علیف دربازگشت از آخرین سفر خود به ایران در فرودگاه مسكو ناگاه مورد بی اعتمادی خفیه هاقرار گرفته و در بازرسی از وسائل اش چند سكه «پهلوی» كه طی شركت در جشن های ۲۵۰۰ساله به رسم هدیه گرفته بود از درون یك رادیو ترانزیستوری اش كشف شده و اتهام دیگراین كه در جشن هائی كه در آن «كباب طاووس»، «سرو» می شده، شركت كرده است. ایننشانگر انقضاء تاریخ مصرف رستم بود، چرا كه به گواهی شاهدان و به قول شهریار او نیزتحت تأثیر دم گرم شهریار (انفاس قدسیه شاعر عارف) قرار گرفته و به «ما» بازگشته بود. رستم علیف از حزب كمونیست اتحاد شوروی اخراج گردید. رستم علیف كسی بود كه درهمان سال ها از سوی دولت شوروی برای تدریس زبان و ادبیات فارسی و شاهنامه در دانشگاههاروارد به آمریكا اعزام شده بود و به قول جلال آل احمد مستشرق روس در آمریكاشاهنامه ایران! درس می داد و این شاهنامه عجب بوی نفتی می داد. جلال در سال ۱۳۴۴بارستم در هاروارد ملاقات كرده بود كه در كارنامه سه ساله اش بازتاب دارد.
به هرحال این علیف از حزب شیطان اخراج شد و شهریار از این فرصت استفاده كرده او را به حزب رحمان دعوت كرد. او در شعری كه به مناسبت اخراج علیف از حزب سروده بود، بازحوادث امروز را پیشگویی كرده، نوید ظفر سر داده است.
حزب شیطان دان اولان، قویسنی اخراج ائله سین
باشدا یازمیش سنی اؤز حزبینه رحمان رستم
یئتیشیب وعدهسی حقین، امین اول، دم - دمی دیر
آچیلا حق قاپیسی، مات قالا شیطانرستم
شهریار به حكم آیه شریفه «العزه الله و للرسول و للمؤمنین»، و بنا به قولشریفه لاغلبن انا و رسلی در این مناقشه نیز فاتح و غالب آمد. آرزوها و نویدهایش رابا عزت فراموش نشدنی به سرمنزل مقصود برد.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدیهی است كه توطئه گران تاب باختی چنینسنگین در این قمار كلان را نمی ورزیدند. آنها مجبور به تحریف، حذف و كتمان آثاراستاد شدند. البته یكی از شئون نظام كمونیستی حاكم بر كشورهای مسلمان ماوراءالنهر وقفقاز همانا جعل تاریخ، و تدوین ادبیات مطلوب خود بود، كه در این جهت آنها حتی ازتحریف اشعار كلاسیك نیز صرفنظر نكردند. تا جایی كه این تحریف ها در نزد برخی ازادبای آن دیار به تحریف آرمانی منحصر نماند و آنها مطابق ذوق و سلیقه و بعضاً از سرجهل به مضمون، آن را آنچنان كه موردنظرشان بود تغییر می دادند.
دیوساران سیاسی در دوره حیات جسمانی استاد فقید، تجریدها و تفریدها و تفریدهای گسترده ای را به عمل می آورند. شاعران ورشكسته ای كه نان و نوائی از شعر نمی یافتند، بر سبیل تفریح وتفاضل دست به نقد می بردند و حرامی وار به حریم شعر شهریار شبیخون می زدند. یا روبهصفتان زشتخو، موردی را از آن پیری كه شیران را به بازی درنمی گرفت، برگرفته و به ساحت او می تاختند. بدین نمط بود كه در پشت مرزهای ایران نیز قلمهای مشئومی به تعریف چهره ویژه ای از شهریار می پرداختند و سیمای او را آنچنان كه می خواستند،می ساختند.

خود شاعر نه گوشی به شنیدن آن زوزه ها می سپرد و نه دهانی به پاسخ آن ناله ها می گشود. همین سروده ها متنوع آن كثیرالشعر، جواب و حجتی تمام به قلیل الدرك های معاصر و آتی بود. ولی همواره در ذهن زمینی ما اندیشه و تشویش خاطر بود كه مبادا دیگران با تحریف، در آوردن نسخه بدل ها و نقل روایات متعدد از اشعار شاعر وپرداختن افسانه ها در پیرامون زندگی او، ترجمه محرف و مغشوش، حذف اشعار مغایر باافكار مصححین و ناشران و متولیان، سیمای مجعول و مقلوبی از این آخرین حلقه سلسله شاعران بزرگ ادب فارسی بسازند.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار، آذربایجان را به مثابه سر افراخته ایران عزیز دوست می داشت.

او همان گونه كه خواب تجزیه گران و دزدان آذربایجان را با تیغ قلم برمی آشفت، بیماردلان داخلی ترك ستیز را كه، موجب پذیرش حیله ها و تحریكات دشمنان می شدند می نكوهید و آذربایجان را استمالت می كرد، كه با سخن ابلهان از مادرایران نرنجد. او در تعرض به استاندار فرومایه دوره شاهی كه در اهانت به مردم آن خطه دم زده بود، سرود:
آنكه لاف دوستی زد با تو، آخر با تو كرد
آنچه كس با دشمنخونخوار خود نپسندد آن
دوست از دشمن ندانستی و تقصیر تو نیست
راست بودی ونبود از دوستانت این گمان...
شهریار این شعر بلند را قصیدتی می خواند «كه جوشخون ایرانیت است». او همواره روئی به پشت در نصیحت دوستان جاهلی داشت كه زبان وفرهنگ مردم آذربایجان را انكار كرده، قلمها زده و زمینه سوءاستفاده دشمنان را ایجادمی كردند و از سوئی، روئی به پیش در نوازش و دعوت آذربایجان به مقاومت و مداومت درپاسداری از ایران. شهریار شعر فوق را در تاریخ بیست و نهم اسفند ماه هزار و سیصد وبیست شمسی سروده است. التفات به جریان وقایع زمان سرودن شعر در آذربایجان و سراسرایران، میزان نگرانی شهریار ۳۴ساله را كه پدرانه مراقب سرنوشت میهن بود به روشنیبیان می كند. او در مخمصه ای اینچنین گرفتار بود كه از سوئی نظریه پردازان رضاشاهی به انكار زبان مردم تبریز درآمده بودند، و استانداری ترك ستیز، مردم را به ستیزه با ایران تحریك می كرد و از سویی دیگر، ایران تحت اشغال متفقین بود و روس ها دركمین تصرف آذربایجان.
این قصیده دردناك چنین می آغازد:
روز جانبازیست ایبیچاره آذربایجان
سر تو باشی در میان هرجا كه آمد پای جان
ای بلاگردان ایران! سینه زخمی به پیش
تیرباران بلاباز از تو می جوید نشان
در بررسی تاریخ ۷۴ساله نشر اشعار شیوای شاعر شیرین سخن ایرانی، سومین شاعر منادی اتحاد جهانی اسلام،سراینده ذولسانین، استاد سیدمحمدحسین شهریار، ضمن مشاهده اوج های غرورآفرین، به نكته های دردانگیز هم برمی خوریم. گرچه سلطان شعر ایران ملك الشعراء بهار در مقدمهاولین دفتر شهریار (۱۳۰۸) این شاعر ۲۲ساله تبریزی را با عباراتی شگفت انگیز مانندافتخار شرق - می ستاید و در مجلسی می گوید: «هرگاه كه می خواهم شعری بنویسم، چندغزل از شهریار می خوانم و بدین وسیله طبعم را تشحیز می كنم؛ و یا ایرج میرزا شاهكار(ایوان ناز) شهریار را به مثنوی (زهره و منوچهر) خود ارجح می خواند، و یا بزرگانیچون عارف قزوینی، فرخی یزدی، میرزاده عشقی، سعیدنفیسی، سیدمحمدعلی جمالزاده ودیگران شعر او را به گونه های مختلف تحسین می كنند؛ ولی از دیگرسو، فرومایگان وتنگ سینگانی هم از در حسادت و غیرت در آمده، جان شیفته شهریار را مجروحمی داشته اند. برخی از برادران غیور او چه سعی ها در چاه كردن آن ماه ورزیده اند وحال آنكه با دم سردشان اطفاء نور خدا می خواستند، كه خدا نور خود را به پرتو ابدیتمام می كند.
از سال ۱۹۵۳كه استاد شهریار با منظومه حیدربابا در تركیه و باكومعرفی شد، كم كم تحریف آثار بنا به دلایل مذكور شروع شد. شاید اولین تحریف، حذف لفظ«بخدا» در شعر (قمر) بود.
از كوری چشم فلك امشب، قمر اینجاست
آری قمر اینجا،به خدا تا سحر اینجاست
كه مصرع دومی به این شكل تحریف شده است:
آری قمر اینجاهمه شب تا سحر اینجا ست.
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمده ترین تحریف هادر ترجمه شعر فارسی استاد به زبان تركی صورت گرفته است.
كه از آن جمله خیانت آشكار پروفسور احمد شفائی را می توان ذكركرد.و اما خیانت شفائی، سالها پیش در مجله وارلیق شعری به نام آذربایجان از اشعارشهریار و به فكرت صادق درج شده بود.

بدیهی است كه در همان نظره اول دانستم كه این شعر از آن شهریار نیست. آن را برده به استاد خواندم. هر دو تلخ خندیدیم.

چند سال بعد در اوج گرفتن دعاوی وحدت آذربایجان در باكو دیدیم كه این شعر از قول شهریار توسط آرتیستها و آكتیورهای باكو خوانده می شود و این شعر به بیرق اتحاد دوآذربایجان تبدیل شده است.

دم نزدیم، تا آنكه در آذرماه ۷۱كه دوست شاعرم فكرت صادق نیز در تركیب مهمان قفقازی آمده بود، در جلسه ای با حضور رئیس اتحادیه نویسندگانآذربایجان، رئیس انستیتوی نظامی، پروفسور رستم علیف، پروفسور غفار كندلی و پروفسورقاسم قاسمزاده و چند تن دیگر گله ای در این باره از فكرت صادق كردم. او منكر هرگونه تحریف شد و من اصل شعر (بیاد آذربایجان) را خواندم. بدون این كه تطبیق كنم، قضاوت ایرانشناسان حاضر را طلبیدم، به شرطی كه اگر نظره بنده ثابت شود، در مطبوعات دوكشور مصاحبه كرده، تحریف را طلبیدم، به شرطی كه اگر نظر بنده ثابت شود، در مطبوعا ت دو كشور مصاحبه كرده تحریف را اعلام خواهم كرد. آن جمع با علم به این كه این تحریف اگر طی مصاحبه ای اعلام شود، دكان ۲۵ساله ای تخته خواهد شد، باز مجبور به پذیرش شدند. ما خواندیم و تطبیق شد و فكرت صادق گفت، «من كه فارسی نمی دانم، ترجمه تحت اللفظی آن را احمد شفائی به من داد»


اصغر فردی


[h=3]تحریف در شعر سهندیه استاد شهریار[/h]
کلیپ زیر (که در سایت منبع مشاهده میفرمایین)، قسمتی از سخنرانی استاد مولایی در دانشگاه تربیت معلم آذربایجان است که ضمن شعرخوانی، به ابیاتی از شعر سهندیه مرحوم استاد شهریار که از دیوان اشعارشان حذف شده است اشاره می کنند...

http://shahresobh.ir/Posts/120/کليپ+صوتي+ترکي+-+تحريف+در+شعر+سهنديه+استاد+شهريار/
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گشودی چشم ، در چشم من و رفتی بخواب اصغر
خداحافظ – خداحافظ – بخواب اصغر بخواب اصغر
بدست خود به قاتل دادمت – هستم خجل
اما ز تاب تشنگی آسوده­ای از التهاب اصغر
بشب تا مادرت گیرد ببر- قنداقه خالیت
بگریند اختران شب­ها به لالای رباب اصغر
کبوتر گو – به نسوان مدینه با پسر خونین
خبر کن آنچه بو بردند – از وای غراب اصغر
تو با رنگ پریده غرق خون – دنیا بمن تاریک
کجا دیدی شب آمیزد- شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو – از جام جدت ساقی کوثر
که دنیا و سرآبش ندیدی جز سراب اصغر
گلوی تشنة بشکافته – بنمای با زهرا
بگو کر – زهر پیکانها بما دادند آب اصغر
الا – ای غنچة نشکفته پژمرده – بهارت کو؟
چه در رفتن بتاراج خزان کردی شتاب اصغر
خراب از قتل ما شد – خانة دین مسلمانان
که بعد از خانة دین هم – جهان بادا خراب اصغر
عمو سقای عاشورا – خجالت دارد از رویت
که بی دست از سرزین شد- نگون پادر- رکاب اصغر
بچشم شیعیانت اشگ حسرت یادگار تست
بلی در شیشه ماند- یادگار- ازگل، گلاب اصغر
الا- ای لاله خونین- چه داغی آتشین داری
جگرها میکنی – تا دامن محشر کباب اصغر
توآن ذبح عظیمستی که قرآن شد- بدو – ناطق
الا ای طلعت- تأویل آیات کتاب اصغر
خدا چون پرسد – از حق رسول و آل- در محشر
نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
زیارت خواهد و فیض شفاعت شهریار از تو
دعای شیعیان کن- از شفاعت مستجاب اصغر
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
طبعم از لعل تو آموخت در افشانیها


ای رخت چشمه خورشید درخشانیها



سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها


گر بدین جلوه به دریاچه اشگم تابی

چشم خورشید شود خیره ز رخشانیها


دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید

مخمل اینگونه به کاشانه کاشانیها


دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع

ای سر زلف تو مجموع پریشانیها


رام دیوانه شدن آمده درشان پری

تو به جز رم نشناسی ز پریشانیها


شهریارا به درش خاک نشین افلاکند

وین کواکب همه داغند به پیشانیها

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
[h=2]http://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon1.png[/h]





عذر می خواهم پری .... من نمی گنجم در آن چشمان تنگ ....

با دل من آسمانها نیز تنگی می کنند ... روی جنگل ها نمی آیم فرود ......

شاخه زلفی گو مباش ......

آب دریاها کفاف تشنه ی این درد نیست ..........

بره هایت می دوند ..........

جوی باریکه عزیزم ....

راه خود گیر و برو ....... یک شب مهتابی از این تنگنای .......

بر فراز کوهها پر می کشم .....

می گذارم ، می روم ...

ناله ی خود می برم .......

. درد سر کم می کنم ..........


" شهریار "

 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت


تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما

چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت


چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت


تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت


امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت


چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت


دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت


به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند

نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
طور تجلی

شب به هم درشکند زلف چلیپائی را

صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را

گر از آن طور تجلی به چراغی برسی

موسی دل طلب و سینه سینائی را

گر به آئینه سیماب سحر رشک بری

اشک سیمین طلبی آینه سیمائی را

رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل

تا تماشا کنم آن شاهد رؤیائی را

از نسیم سحر آموختم و شعله شمع

رسم شوریدگی و شیوه شیدائی را

جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق

قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را

طوطیم گوئی از آن قند لب آموخت سخن

که به دل آب کند شکر گویائی را

دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی

بار پیری شکند پشت شکیبائی را

شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه وگل

شمع بزم چمنند انجمن آرائی را

صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید

تا تماشا کند این بزم تماشائی را

جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی

شهریارا قرق عزلت و تنهائی را
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هفتاد سالگی

سنین عمر به هفتاد میرسد ما را

خدای من که به فریاد میرسد ما را

گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند

دگر چه فایده از یاد میرسد ما را

حدیث قصه سهراب و نوشداروی او

فسانه نیست کز اجداد میرسد ما را

اگر که دجله پر از قایق نجات شود

پس از خرابی بغداد میرسد ما را

به چاه گور دگر منعکس شود فریاد

چه جای داد که بیداد میرسد ما را

تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر

علی و آل به امداد میرسد ما را
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غزاله صبا

به چشمک اینهمه مژگان به هم مزن یارا

که این دو فتنه بهم می زنند دنیا را

چه شعبده است که در چشمکان آبی تو

نهفته اند شب ماهتاب دریا را

تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح

به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن

که چشم مانده به ره آهوان صحرا را

به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند

چه جای عشوه غزالان بادپیما را

فریب عشق به دعوی اشگ و آه مخور

که درد و داغ بود عاشقان شیدا را

هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست

شبیه سازتر از اشگ من ثریا را

اشاره غزل خواجه با غزاله تست

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب

جز این قدر که فراموش می کند ما را
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا

فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا


مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب

فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا


کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی

نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا


نگویم جمله با من باش و ترک کامکاران کن

چو هم شاهی و هم درویش گاه آنجاو گاه اینجا


هوای ماه خرگاهی مکن ای کلبه درویش

نگنجد موکب کیوان شکوه پادشاه اینجا


توئی آن نوسفر سالک که هر شب شاهد توفیق

چراغت پیش پا دارد که راه اینجا و چاه اینجا


بیا کز دادخواهی آن دل نازک نرنجانم

کدورت را فرامش کرده با آئینه آه اینجا


سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ

که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم که شعر و تغزل پناهگاه من است

چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است


صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست

که این وظیفه محول به اشک و آه من است


صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر

چه روزها که سپید از شب سیاه من است


به عالمی که در او دشمنی به جان بخرند

عجب مدار اگر عاشقی گناه من است


اگر نمانده کس از دوستان من بر جا

وفای عهد مرا دشمنان گواه من است


هر آن گیاه که بر خاک ما دمیده ببوی

اگر که بوی وفا می دهد گیاه من است


کنون که رو به غروب آفتاب مهر و وفاست

هر آنکه شمع دلی برفروخت ماه من است


تو هرکه را که چپ و راست تاخت فرزین گوی

پیاده گر به خط مستقیم شاه من است


نگاه من نتواند جمال جانان جست

جمال اوست که جوینده نگاه من است


من از تو هیچ نخواهم جز آنچه بپسندی

که دلپسند تو ای دوست دل بخواه من است


چه جای ناله گر آغوشم از سه تار تهی است

که نغمه قلمم شور و چارگاه من است


خطوط دفتر من سیم ساز را ماند

قلم معاینه مضراب سر به راه من است


کلاه فقر بسی هست در جهان لیکن

نگین تاج شهان در پر کلاه من است


شکستن صف من کار بی صفایان نیست

که “شهریارم” و صاحبدلان سپاه من است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست


کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر

این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست


ماه من نیست در این قافله راهش ندهید

کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست


ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است

مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست


تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است

خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست


خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز

باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست


شهریارا عقب قافله کوی امید

گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست

به زندگانی من فرصت جوانی نیست


من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار

خدای شکر که این عمر جاودانی نیست


همه بگریه ابر سیه گشودم چشم

دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست


به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم

دریغ و درد که این انتحار آنی نیست


نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس

به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست


ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند

به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست


ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس

که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سری به سینه خود تا صفا توانی یافت

خلاف خواهش خود تا خدا توانی یافت


در حقایق و گنجینه ادب قفل است

کلید فتح به کنج فنا توانی یافت


به هوش باش که با عقل و حکمت محدود

کمال مطلق گیتی کجا توانی یافت


جمال معرفت از خواب جهل بیداریست

بجوی جوهر خود تا جلا توانی یافت


تحولی است که از رنجها پدید آید

نه قصه ای که به چون و چرا توانی یافت


تو حلقه بردر راز قضا ندانی زد

مگر که ره به حریم رضا توانی یافت


ز قعر چاه توان دید در ستاره و ماه

گر این فنا بپذیری بقا توانی یافت


کمال ذوق و هنر شهریار در معنی است

تو پیش و پس کن لفظی کجا توانی یافت
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
الا ای نوگل رعنا که رشک شاخ شمشادی
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی
به صید خاطرم هر لحظه صیادی کمین گیرد
کمان ابرو ترا صیدم که در صیادی استادی
چه شورانگیز پیکرها نگارد کلک مشکینت
الا ای خسرو شیرین که خود بی‌تیشه فرهادی
قلم شیرین و خط شیرین سخن شیرین و لب شیرین
خدا را ای شکر پاره، مگر طوطی قنادی
من از شیرینی شور و نوا بیداد خواهم کرد
چنان کز شیوه‌ی شوخی و شیدایی تو بیدادی
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
به شرط آن که گه‌گاهی تو هم از من کنی یادی
خوشا غلطیدن و چون اشک در پای تو افتادن
اگر روزی به رحمت بر سر خاک من استادی
جوانی ای بهار عمر ای رویای سحرآمیز
تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه‌ی بادی
به پای چشمه‌ی طبع لطیفی شهریار آخر
نگارین سایه‌ای هم دیدی و داد سخن دادی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ماه سفرکرده



ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی

شد آه منت بدرقه راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی

آهسته که تا کوکبه اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی

آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی

چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید

بازآئی و برهانیم از چشم به راهی

دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی

تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی

تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانه این بی سر و ته قصه واهی
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی شک " علی ای همای رحمت ..." تداعی کننده ی نام و یاد استاد شهریاره

و خلعت دنیوی و اُخروی خود را از مولای متقیان حضرت علی(ع) گرفته.

ولی یه شعری داره که من خیلی دوستش دارم ، مخصوصا بیت اولش که در اینجا ذکرش می کنم:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ..... بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"چراغِ هدایت"

کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست

دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست

مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست

عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا محبتست ای دوست

به کام دشمن دون دست دوستان بستن
به دوستی که نه شرط مروتست ای دوست

فلک همیشه به کام یکی نمیگردد
که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست

بیا که پرده پاییز خاطرات انگیز
گشوده اند و عجب لوح عبرتست ای دوست

مآل کار جهان و جهانیان خواهی
بیا ببین که خزان طبیعتست ای دوست

گرت به صحبت من روی رغبتی باشد
بیا که با تو مرا حق صحبت است ای دوست

به چشم باز توان شب شناخت راه از چاه
که شهریار چراغ هدایت است ای دوست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"چشم انتظار"

ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست

دگر قمار محبت نمی برد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست

من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست

به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست

تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست

به لاله های چمن چشم بسته می گذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست
 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
یار باقی کار باقی

رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی

عقده بود اشکم به دل تا بیخبر رفتی ولیکن
باز شد وقتی نوشتی یار باقی کار باقی

وه چه پیکی هم پیام آورده از یارم خدایا
یار باقی وآنکه می آرد پیام یار باقی

آمدی و رفتی اما با که گویم این حکایت
غمگسارا همچنان غم باقی و غمخوار باقی

کافر نعمت نباشم بارها روی تو دیدم
لیک هر بارت که بینم شوق دیگربار باقی

شب چو شمعم خنده میآید به خود کز آتش دل
آبم و از من همین پیراهن زر تار باقی

گلشن آزادی من چون نباشد در هوایت
مرغ مسکین قفس را ناله های زار باقی

تو به مردی پایداری آری آری مرد باشد
بر سر عهدی که بندد تا به پای دار باقی

از خزان هجر گل ای بلبل شیدا چه نالی
گر بهار عمر شد گل باقی و گلزار باقی

عمر باد و تندرستی از ره دورم چه پروا
زاد شوقی همره است و توسن رهوار باقی

می تپد دلها به سودای طوافت ای خراسان
باز باری تو بمان ای کعبه احرار باقی

شهریارا ما از این سودا نمانیم و بماند
قصه ما بر سر هر کوچه و بازار باقی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک
که من چو لاله به داغ تو خفته‌ام در خاک
چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین
شهید عشق چرا خود کفن نسازد چاک
سری به خاک فرو برده‌ام به داغ جگر
بدان امید که آلاله بردمم از خاک
چو خط به خون شبابت نوشت چین جبین
چو پیریت به سرآرند حاکمی سفاک
بگیر چنگی و راهم بزن به ماهوری
که ساز من همه راه عراق میزد و راک
به ساقیان طرب گو که خواجه فرماید:
"اگر شراب خوری جرعه‌ای فشان بر خاک"
ببوس دفتر شعری که دلنشین یابی
که آن دل از پی بوسیدن تو بود هلاک
تو شهریار به راحت برو به خواب ابد
که پاکباخته از رهزنان ندارد باک
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم

خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم

چه شدن آن طره پیوند دل و جان که دگر

دل بشکسته عاشق ننوازد به نسیم

آن دل بازتر از دست کریمم یارب

چون پسندی که شود تنگتر از چشم لئیم

عهد طفلی چو بیاد آرم و دامان پدر

بارم از دیده به دامان همه درهای یتیم

یاد بگذشته چو آن دور نمای وطن است

که شود برافق شام غریبان ترسیم

یا به آهو روشان انس وصفا ده یارب

یا ز صاحبنظران بازستان ذوق سلیم

سیم و زر شد محک تجربه گوهر مرد

که سیه باد بدین تجربه روی زر و سیم

دردناک است که در دام شغال افتد شیر

یا که محتاج فرومایه شود مرد کریم

نشود مرغ چمن همنفس زاغ و زغن

“روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم”

دولت همت سلطان قناعت خواهم

تا تمنا نکنم نعمت ارباب نعیم

هم از الطاف همایون تو خواهم یارب

در بلایای تو توفیق رضا و تسلیم

نقص در معرفت ماست نگارا ور نه

نیست بی مصلحتی حکم خداوند حکیم

شهریارا به تو غم الفت دیرین دارد

محترم دار به جان صحبت یاران قدیم




 
بالا