شبنم

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol:...با تشکّز از همراهیِ همۀ خوبانم ....موضوعِ "شبنم" ...:gol:


از شبنم عشق خاک آدم گل شد

شوری برخاست فتنه‌ای حاصل شد

سر نشتر عشق بر رگ روح زدند

یک قطرهٔ خون چکید و نامش دل شد




 
آخرین ویرایش:

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
ریزش تاک جوان ازدیوار
بارش شبنم روی پل خواب
پرش شادی از خندق مرگ
گذر حادثه از پشت کلام
جنگ یک روزنه با خواهش نور
جنگ یک پله با پای بلند خورشید
جنگ تنهایی بایک آواز

 

amir ut

عضو جدید
به رخسار گل خون چو شبنم نشست
چه گلها كه بر شاخه تر شكست
بدي آمد و نيكي از ياد برد
درخت گل سرخ را باد برد
هياهوي مردانه كاهش گرفت
سراپرده عشق آتش گرفت
گر آوا در اين شهر آرام بود
سرود شهيدان ناكام بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری....

فریدون مشیری....

باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
چشم تو این سیاه افسونکار
بسته با صد فریب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نیست
کز تو پنهان کنم نگاهم را
چشم تو چشمه شراب من است
هر نفس مست ازین شرابم کن
تشنه ام تشنه ام شراب شراب
می بده می بده خرابم کن
بی تو در این غروب خلوت و کور
من و یاد تو عالمی داریم
چشمت ایینه دار اشک من است
شب چراغی و شبنمی داریم
بال در بال هم پرستوها
پر کشیده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پیوند
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گویم که در پسند اید
دلم از این غروب تنگ تر است

 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
...........
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطره های شبنم بر برگ گل چکیده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

در نوازش های باد ،
در گل لبخند دهقانان شاد ،
درسرود نرم رود ،
خون گرم زندگی جوشیده بود .

نوشخند مهر آب ،
آبشار آفتاب ،
در صفای دشت من کوشیده بود .

شبنم آن دشت ، ازپاکیزگی ،
گوییا خورشید را نوشیده بود !
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
:gol:

می‌کند یادش دل بیتاب و از خود می‌رود

می‌برد نام شراب ناب و از خود می‌رود



هر که چون شبنم درین گلزار چشمی باز کرد

می‌شود از آتش گل آب و از خود می‌رود


- صائب تبریزی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حمید مصدق

حمید مصدق

:gol:

تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه..از آن پاکتری..
تو بهاری..
نه..بهاران از توست..
هر بهار از تو می گیرد وام..
این همه زیبایی را......!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز

من کیم یک شبنم از دریای بی‌پایان تو

گر رسد بویی از آن دریا به یک شبنم رواست


عطار
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیام

خیام

هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
بالای بنفشه در چمن خم گیرد
انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید
کو دامن خویشتن فراهم گیرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اسماعیل وفا یغمایی
تشنه برگ گل و شبنمم اي باد بهار
جامي از برگ گل و شبنمم از لطف بيار
كاشكي خانه من درنگه بلبل بود
تا بديدم كه به گل خوانده كدامين اسرار
كاين چنين در نفس صبح گهان از سر شوق
فكند در نفس صبح گهان شور و شرار
به ميان دوعدم عشق چه رازي دارد
كه ببُرد‌ست زمرغان چمن صبر و قرار
ما كه در خاك نشيني به ره عشق گره
نگشوديم مگر عاقبت از گرد و غبار
اصل با وصل چو در چرخ نباشد آخر
رفت معشوق و به جا ماند دل عاشق و زار
دست تقدير چو در پرده رازست وفا
نيست پيدا كه چه تصوير بر آرد پرگار
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
راحت شیشه در آغوش شکست است اینجا

صدف‌ گوهر ما زخم طرب زای دل است



به‌ که جز بر ورق ‌گل ننشیند شبنم

بیشتر دست نگارین بتان جای دل است


- بیدل دهلوی
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد
 

Erris

عضو جدید
دیریست که دل سوخته و پر زالم
در کوره ره عشق قدم بنهادم
برگم شده خشکیده و ژولیده بهم
شبنم شبنم شبنم شبنم شبنم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی کو خویش بیند بنده نبود

وگر بنده بود بیننده نبود

به خود زنده مباش ای بنده آخر

چرا شبنم به دریا زنده نبود

تو هستی شبنمی دریاب دریا

که جز دریا تو را دارنده نبود

درین دریا چو شبنم پاک گم شو

که هر کو گم نشد داننده نبود

اگر در خود بمانی ناشده گم

تو را جاوید کس جوینده نبود

عطار
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد

بالای بنفشه در چمن خم گیرد

انصاف مرا ز غنچه خوش می‌آید

کو دامن خویشتن فراهم گیرد

خیام
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز

من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید...

ظهر در سفره آنان نان بود
سبزی بود
دوری شبنم بود
کاسه داغ محبت بود...:cry:
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیام

خیام

ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
باغ طربت به سبزه آراسته گیر
و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم
نشسته و بامداد برخاسته گیر
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعدی

سعدی

نطفه شبنم در ارحام زمین
شاهد گل گشت و طفل یاسمن

فیح ریحانست یا بوی بهشت
خاک شیرازست یا باد ختن

برگذر تا خیره گردد سروبن
درنگر تا تیره گردد نسترن
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبنم از گونه گلبرگ نگون بود که من

گله زلف تو با سنبل و سوسن کردم

دود آهم شد اشک غمم ای چشم و چراغ

شمع عشقی که به امید تو روشن کردم

تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی

تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم

شهريار
 

jjjj

عضو جدید
سعدی

سعدی

از در در آمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
 

jjjj

عضو جدید
عطار

عطار

سر مویی سر عالم ندارم
چه عالم چون سر خود هم ندارم

چنان گم گشته‌ام از خویش رفته

که گویی عمر جز یک دم ندارم

ندارم دل بسی جستم دلم باز

وگر دارم درین عالم ندارم

چو دل را می‌نیابم ذره‌ای باز

چرا خود را بسی ماتم ندارم

بحمدالله که از بود و نبودم

اگر شادی ندارم غم ندارم

چه می‌گویم که مجروحم چنان سخت

که در هر دو جهان مرهم ندارم

جهانی راز دارم مانده در دل

که را گویم چو یک محرم ندارم

حریفی می‌کنم با هفت دریا

ولیکن زور یک
شبنم ندارم

بسی گوهر دهد دریام هر دم
ولی چون ناقصم محکم ندارم

اگر یک گوهر آید قسم عطار

به قدر از هر دو کونش کم ندارم
 

jjjj

عضو جدید
عطار

عطار

گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

سایه‌ای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم

زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر
گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم

می‌مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه‌ای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم

در ره عشقش چو دانش باید و بی دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم

چون همه تن دیده می‌بایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینا و نابینا شدم

خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشته‌دل آنجا شدم

چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تاثیر دل او بی دل و شیدا شدم
 

jjjj

عضو جدید
صائب تبریزی

صائب تبریزی

چون گل ز ساده لوحی، در خواب ناز بودیم
اشک وداع شـــبنــــــم، بیــــدار کرد مـا را
 

jjjj

عضو جدید
صائب تبریزی

صائب تبریزی

شـــــبنـــــــم نکرد داغ دل لاله را علاج
نتوان به گریه شست خط سرنوشت را
 

jjjj

عضو جدید
شبنم ز باغبان نکشد منت وصال
معشوق در کنار بود پاک دیده را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

باز از یک نگاه گرم تو یافت
همه ذرات جان من هیجان
همه تن بودم ای خدا همه تن
همه جان گشتم ای خدا همه جان
چشم تو این سیاه افسونکار
بسته با صد فریب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نیست
کز تو پنهان کنم نگاهم را
چشم تو چشمه شراب من است
هر نفس مست ازین شرابم کن
تشنه ام تشنه ام شراب شراب
می بده می بده خرابم کن
بی تو در این غروب خلوت و کور
من و یاد تو عالمی داریم
چشمت ایینه دار اشک من است
شب چراغی و شبنمی داریم
بال در بال هم پرستوها
پر کشیده به آسمان بلند
همه چون عشق ما به هم لبخند
همه چون جان ما بهم پیوند
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگتر است
من چه گویم که در پسند اید
دلم از این غروب تنگ تر است

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطره​های شبنم بر برگ گل چکیده
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما گوشه‌نشینان چمن‌آرای خیالیم

در خلوت ما نکهت گل بار ندارد

بلبل ز نظربازی شبنم گله‌مند است

مسکین خبر از رخنهٔ دیوار ندارد

پیش ره آتش ننهند چوب خس و خار

صائب حذر از کثرت اغیار ندارد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نگاه كن ، من چه شبنم وار، چه شبنم وار
به استقبال دستای خزون می رم
هراسم نیست از این سرمای ویران گر
برای تو ، من عاشقانه می میرم
 
بالا