سخنان تامل برانگیز

Beat

متخصص محیط زیست
کاربر ممتاز
دور باد آن خدایی که برای پیوستن چیزی می آید که خود نپیوسته است
(در باب زناشویی)
 

fatima memar

عضو جدید
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي

به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
اوني که زود ميرنجه زود ميره، زود هم برميگرده. ولي اوني که دير ميرنجه دير ميره، اما ديگه برنميگرده ...
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
رنج را نبايد امتداد داد بايد مثل يک چاقو که چيزها را مي‏بره و از ميانشون مي‏گذره از بعضي آدم‏ها بگذري و براي هميشه قائله رنج آور را تمام کني.
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
بزرگ*ترين مصيبت براي يک انسان اينه که نه سواد کافي براي حرف زدن داشته*باشه نه شعور لازم براي خاموش ماندن.
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
مهم نيست که چه اندازه مي بخشيم بلکه مهم اينه که در بخشايش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
شايد کسي که روزي با تو خنديده رو از ياد ببري، اما هرگز اوني رو که با تو اشک ريخته، فراموش نکني.
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
توانايي عشق ورزيدن؛ بزرگ*ترين هنر دنياست.
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
از درد هاي کوچيکه که آدم مي ناله؛ ولي وقتي ضربه سهمگين باشه، لال مي شه.
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
اگر بتوني ديگري را همونطور که هست بپذيري و هنوز عاشقش باشي؛ عشق تو کاملا واقعيه
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
هميشه وقتي گريه مي کني اوني که آرومت ميکنه دوستت داره اما اوني که با تو گريه ميکنه عاشقته.
به يک‏جايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
کسي که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همين بيشتر از اينکه بگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهي فهميد که :
هميشه يک ذره حقيقت پشت هر"فقط يه شوخي بود" هست.
يک کم کنجکاوي پشت "همين طوري پرسيدم" هست.
قدري احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداري خرد پشت "چه ميدونم" هست.
و اندکي درد پشت "اشکالي نداره" هست
 

oneunited

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته باید اضافه کنم که

به یکجایی از زندگی که رسیدی می فهمی ،همیشه به هر قیمتی نباید یک مسیرو بری،گاهی باید به فکر مسیر جدیدی برای رسیدن به موفقیت باشی
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
 

Beat

متخصص محیط زیست
کاربر ممتاز
بیایید پیوند زناشویی تان بد بسته نشود زیرا سرانجام پیوند شتابکارانه زناکاری است.

 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
ایرج طهماسب هیچ وقت اجازه نداده از پشت صحنه کلاه قرمزی فیلم برداری بشه ...
می دونید چرا؟
گفته نمی خوام رویای بچه ها خراب بشه .... :smile:
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
عشق هرگز ادعا نمی کند ...
بلکه می بخشد ..
عشق همیشه رنج می دهد و هرگز آرامش نمی بخشد و هرگز انتقام نمی گیرد .........
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
شنیده بودم پا قلب دوم است ....
اما
باور نداشتم ...
تا آن زمان که فهمیدم وقتی
دل ماندن ندارم پای ایستادن هم نیست .....
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
گاهی باید بیرحم بود .. نه با دوست نه با دشمن ...
بلکه با
خودت
و چه
بزرگت می کند آن سیلی که خودت می خوابانی توی صورتت...
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگي يعني بازي. سه ، دو ، يک … سوت داور............ بازي شروع شد!!! دويدي ، دست و پا زدي ، غرق شدي ، دل شکستي ، عاشق شدي ، بي رحم شدي ، مهربان شدي… بچه بودي ، بزرگ شدي ، پير شدي سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازي تمام شد... زندگي را باختي اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما واسه هم مثه کتاب میمونيم. وقتی به انتها میرسي میرن سراغ یکی دیگه پس مراقب باش به دست هرکس ورق نخوری
 

Beat

متخصص محیط زیست
کاربر ممتاز
خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز​
.
 

قنبری پور

عضو جدید
کاربر ممتاز
روایتی خواندنی از یک استاد روانشناسی:

شب بود، اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت تنگ به تن می کند. او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهایش ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست؛ چون او به موهای خود گلد می زند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند؛ چون او با پطروس چت می کرد. پطروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. روزی پطروس دید که سد سوراخ شده است، اما انگشت او درد می کرد، چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند و ازاین رو در حال چت کردن غرق شد. برای مراسم ختم او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود؛ اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریز علی دید کوه ریزش کرده است، اما حوصله نداشت.

ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. او چراغ قوه داشت اما حوصله ی دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. تمام مسافران و کبری مردند؛ اما ریز علی بدون توجه به خانه بازگشت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم، همسر ریزعلی، مهمان ناخوانده ندارد. او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمانان را سیرکند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

آخرین باری که گوشت قرمز خرید، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از چوپان دروغگو هم گله ای ندارد؛ چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به این دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

* بر گرفته از سخنرانی دکتر انوشه ( روانشناس ) در دانشگاه علوم پزشکی ایران
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام
همین
نه
به کفر من نترس
کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد ؟
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که زندانی و زندان بان با هم زمزمه میکنند
حسین پناهی
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ساکت که میشینی میذارن پای جواب نداشتنت، عمرا بفهمن داری جون می کنی تا حرمت ها رو نگه داری...
 

alone.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
از میان کسانی که برای دعای باران به تپه می روند، تنها کسانی که با خود چتر به همراه می برند، به کارشان ایمان دارند.







این از انتونی رابینز هستش.% (14).jpg
 

پیوست ها

  • % (66).jpg
    % (66).jpg
    15.3 کیلوبایت · بازدیدها: 0

Similar threads

بالا