زيبايي شناسی در معماري

aghil mirzaei

عضو جدید
مقدمه :

زيبا شناسي يا استتيك (esthetinque ) دانشي است كه راجع به هنر و احساس زيبا يي گفتگو مي كند .
سئو پنهاور مي گويد : زيبايي آثار معماري ازنظر پاك و خالص بودن ، ظرافت و تناسب خطوط و ... قرينه خطوط و تعادل قواست و رعايت آئين صرفه جويي كه كمترين كوشش قاعده مسلم آ نست .
شناخت زيبايي :
شناخت شيئي زيبا بسته به دو شرط است
1-وجود فرد شناساي مطلق و مجرد
2-توجه به صورت مثالي و عيني شيئي
اين دو چيز بايد هميشه بدون تفكيك قرين يكديگر باشند
معماري هنر:
-معماري يك نوع مصالحه ميان زيبايي و سود بخشي است .
-در هر حال كار معماري كشش با استواري و نا استواريست .
-سئو پنهاور : (( بايد تناسب كامل ميان پايه و بار رعايت شود ))
-در معماري نيز مانند ساير هنر ها به بيان احساسات مي پردازند .
از ساختمان يك كليسا و مسجد احساس ترحم و عدالت و از ساختمان يك كاخ تكبر اعيانييت نمايان است .
مجسمه سازي با معماري از لحاظ آنكه هر دو از ماده بي جان استفاده مي كنند و از آن رو كه داراي ابعاد طول و عرض و ارتفاع مي باشند با يكديگر شريكند و زيبايي هر دو يكسان نيست .
زيرا در معماري روح مهم است و در مجسمه روح آشكاراست.
معمار بايد پيوسته موقعييت طبيعي و احتياجات كارش را در نظر بگيرد.
آسمان و زمين هم جزئي از بنا محسوب مي شوند.
هدف زيبا شناسي:
در زيبا شناسي دو منظور موجود است
1- نظري
2- عملي
مقصود از منظور نظري:ارضاي حس كنجكاوي است و معطوف به تركيب هاي مهم هنري بشر و احساساتي است كه از زيبائي موجود است و اشياء الهام مي گيرد.
اما از لحاظ عملي :زيبا شناسي به انسان حس تشخيص زيبائي ها و امكان لذت بردن از آنها را ارزاني مي دارد.
روش زيبا شناسي:
لذت درك زيبائي و عشق به زيبا و نياز به ايجاد يك ساخته هنري از احوال روحي زائيده مي شود و از كارهايست كه وجدان محرك آنهاست.
زيبا شناسي،همه عادات يعني حواس و هم مغز يعني عقل دخالت دارند.زيباشناسي بايد اجتماعي و روحي و تاريخي باشد.
زيبائي و حقيقت:
معمول توصيف حقيقت توافق فكر با موضوع آن است،يا موافقت انديشه است با واقعييت.
بوالو مي گويد : (( هيچ چيز زيبا نيست مگر حقيقت.))
حافظ دليل اين زيبايي طبيعت را چنين مي فرمائيد:
حسن روي تو به يك جلوه در آينه كرد
اين همه نقش در آئينه اوهام افتاد
اين همه عكس مي و نقش نگارين كه نمود
يك فروغ ز رخ است كه در جام افتاد
از طرف ديگر مي سنجيم و مي بينيم كه زيبايي مجبور نيست مطابق با حقيقت واقع باشد.
حقيقت محصول فكريست كه عالمانه هدايت مي گردد. بنابراين ثمره علم است. پس مطابق فرمول ارسطو كه (( علم از كليات متشكل است)).
عالم يا دانشمند از حقيقت يا واقعيت جز آنچه كلي و ثابت است چيز ديگري اخذ نمي كند.
تجربه هاي زيبايي شناسي و ديني:
عناصر بسياري هستند كه به نظر مي آيند هر دو جنبه زيبائي شناسي از درك و بيان حقيقت اند.
نظريه پردازان هر دو مبحث ادا مي كنند كه بصيرت يا شهود ديني و زيبا شناسي ، دريافتي غير تعقلي و مستقيم از حقيقت را فراهم مي آورد كه وابسته به ابهام ،نبوغ و يا ديگر استعداد هاي خدادادي است.
هر دو پديد آورنده ساختمان ها ،اهداف و فعاليت هايي هستند كه مبين ژرف بيني ويژه از حقيقت است.
فيثاغورثيان:
فيثاغورثيان اولين كساني هستند كه به صورت واقعي و منطقي ، درباره تناسب يعني مهمترين اصل زيبايي قديم سخن گفتند .
در اواخر قرن 6 ق.م ، اصل جهان را عدد شمردند و مقصودشان از عدد (( حد ونظام )) بود.
عدد ونسبت نظامي و حتي در آسمانها هم حكمران مي دانستند.
دايره را از همه اشكال زيبا تر و به همين دليل تشكيل كرات و ستارگان آسماني و تناسب و فاصله هاي ميان آنها را زيبا ترين تركيب ها معرفي كردند.
سوفسطاييان:
آنها اولين كساني بودند كه از نظر اجتماعي و اقتصادي به هنر توجه كردند و هنر را يك نوع كسب و حرفه شمردند.
و آيين قديم را واژگون ساختند و براي هنرهاي خود و حتي خطابه قيمت هاي گزاف درخواست كردند.
افلاطون:
هنر وزيبايي :
برترين شكل هنر ، هنر آفريننده الهي است كه كائنات را به عنوان (تقليدي) از صورت هاي اصلي و تغيير ناپذير آفريده است.
افلاطون همچنين معتقد بود كه در هنر حقيقي چيزي هست كه نمي تواند به دانش چگونه انجام دادن تقليل پيدا كند.
افلاطون معتقد به دو نوع زيبايي بود : زيبايي طبيعت ، زيبايي هندسه
ارسطو:
برتري يا زيبايي يك كار هنري بستگي به ميزان ماندگاري آن دارد.
يك اثر بايد نشان دهنده تقارن ، هماهنگي و قطعيت باشد.
تنها برخورد ماندگار ارسطو با مبحث زيبايي شناسي يعني فن شعر او بر روي يك نوع نمايش هاي غم انگيز متمركز شده است.
ارسطو به زيبايي حسي ، عيني بخشيد .
روايت هاي جنبش روشنگري و فرا روشنگري:
پيشرفت هاي (( فلسفه هاي طبيعي )) صده هاي شانزدهم و هفدهم ميلادي نه تنها سبب تحليل قدرت سنتي ، ديني مغرب زمين شد بلكه ايداليسم افلاطوني و روش علمي ارسطو را نيز بي اعتبار كرد.
فلسفه كانت :
كانت نخستين كسي بود كه نظريه نظام يافته اي از زيبا شناسي را به عنوا ن بخش تكميلي، اگر نگوييم اساسي ،از دستگاهي فلسفي گسترش داد .
كانت خود را بر آن داشت كه به سه پرسش پرسش پاسخ گويد .
(( چه چيزي را مي توانم بدانم ‌‌؟
(( چه بايد بكنم ؟
(( به جه چيز مي توانم اميدوار باشم ؟
هگل ( 1770-1831 ) ، در آرزوي كامل كردن سير فلسفه نوين در جهت برداشتي از حقيقت به منزله ذهن يا روح بود.
هگل چنين مي انديشد كه نخستين شكل هنر(( سمبليك)) بوده است .
هنر، در پي عينيت بخشيدن به حقايق كشف نشده است .
تعريف هگل از زيبايي :
اما زيبايي عبارت از ارتباط اجزاي خاص به يكديگر ، بدان گونه كه مجموعه متناسبي تشكيل دهند .
اما اجزا بايد همگي جزء لازم باشند و خود به تنهايي با مجموعه متناسب باشند . به طوري كه روي هم رفته ، مجموعه متناسب و معقول به نظر آيد . هر چه اين ارتباط بيش تر و تناسب معقول تر، زيبايي بيشتر خواهد بود .
بنابر اين مقدمات زيبايي
زيبايي در نظر هگل ، عبارت است از جمع واحد و كثير و هر چه غلبه واحد بيشتر باشد و نيرو و قدرت آن كامل تر ، شيئ زيباتر است .
اجزاء متناسب با يكديگر وقتي يك مجموعه هم آهنگ را تشكيل مي دهند زيبايي را نشان داده اند .
بر طبق آنچه گفتيم اولين شرط فهم يك اثر معماري و لذت بردن از آن شناخت مستقيم و عيني ماده آن از لحاظ ثقل ، مقاومت و چسبندگي است .
بين معماري از يك سو و هنرهاي پيكر سازي و شعر از سوي ديگر اين تفاوت وجود دارد كه معماري عين شيئ را مجسم مي كند نه نسخه آن را ، معماري بر خلاف هنرهاي ديگر شبيه سازي نيست كه در آن هنرمند چشم خود را به تماشاگر وام مي دهد بلكه در معماري هنرمند فقط شيئ را در معرض ديد تماشاگر مي گذارد و درك مثال را براي او آسان مي كند يعني باعث مي شود كه شيئ فرد و حقيقي ماهيت خود را بطرز روشن و كامل بنماياند.
آثار معماري بر خلاف آثار ساير هنرهاي زيبا خيلي بندرت منظور و هدف صرفأ زيبا شناسي دارند . آنها تابع شرايط ديگري هستند كه از مقوله هنر بكلي خارج و ناظر به فايده عملي هستند .
بنابراين شايستگي مخصوص هنرمند در معماري اين است كه ضمن انجام منظور عملي هنر به امكانات زيبا ساختن اثر نيز توجه دارد . او براي نيل به اين منظور بايد با وسايل مختلف بكوشد تا هدف هاي زيبا شناسي را با هدف هاي عملي وفق دهد .
هيدگر بنيانگذار اگزسيتانسياليسم در آلمان است .
اودر مهم ترين اثر خود هستي و زمان ، مفهوم هستي را در ارتباط با (( زمان – مكان )) مورد بحث قرار داد .
هستي از نظر اين فيلسوف امري مطلق نيست بلكه با زمان و مكان معين ارتباط دارد و به طور تجربي قابل بررسي مي باشد .
او به مواردي نظير افكار ، انسان و هستي ، دلهره و انتخاب مي پردازد . در نظر او انسان از هستي جدا نيست و نسبت به آن بي تفاوت نمي باشد .
انسان در هستي غوطه ور است و جزء آن مي باشد .
انتخاب نيز در حيات انسان اهميتي خاص دارد .
سوررئاليست
يكي از واكنشهاي مهم به زيبا شناسي كلاسيك كارهاي هنري و نظري سور رئالسيت ها بود كه متاثر از روانكاوي فرويد و روانشناسي يونگ نيز بودند .
در آثار سوررئاليست ها نكته مركزي از روياي شب به روياي روز ، و به گونه اي صريح و قاطع به مفهوم لذت منتقل مي شود .
شگفتي نكته اي كليدي در زيباشناسي سوررئاليستي است .
در بيانيه سوررئاليسم مي خوانيم (( شگقتي زيباست ، هر گونه شگفتي زيباست و شگفتي وجود ندارد مگر اين كه زيبا باشد
سوررئاليست ها مي گفتند كه زيبايي از (( ذوق همگان)) يعني بنيان زيبايي شناسي كلاسيك رها شده و به سوي لذت زيبايي شناسانه پيش مي رود .
زيبايي سوررئاليستي ادعاي كشف حقيقت را دارد ، يعني مي گويد كه حقيقت پنهان را باز مي شناساند .
مدرنيسم
يكي از مهمترين عواملي كه به بينش امروزي ما از فلسفه هنر و زيبايي شناسي شكل داده پيدايش و تكوين مدرنيسم است .
اگر بحث را به پيشرفت فرهنگ و به معنايي خاص به تكامل هنر محدود كنيم ، آنگاه مي توانيم به ياري اصطلاح مدرنيسم بازتاب فكري آن دگرگوني هاي عظيم اقتصادي ، سياسي و اجتماعي را كه از ميانه سده نوزدهم در گستره هاي گوناگون زندگي در اروپا و ايالت متحده ودر پي آنها در كشورهاي واپس مانده روي داد درك كنيم .
مدرنيسم پديده اي است كه به تاريخ يك سده و نيم گذشته فرهنگ غرب مربوط مي شود (1890-1940 ) و با مدرنيته تفاوت دارد .
مدرنيسم انقلابي در بنيان بيان حسي يا زيبايي شناسانه بود .
معماري مدرن آشكارا گرايش به سوي سادگي افراطي داشت ، تا آن حد كه مي توان گفت اصل بنيادين اين معماري كارآيي و سودمندي هر جزء بوده است .
در معماري مدرن اختلاف بين دو نوع زيبايي ايده آل قبل از هر چيز درعقايد
فرانك لويدرايت از طرفي و اظهارنظرهاي قديمي لوكوربوزيه از طرف ديگر به چشم مي خورد.
رايت مفهوم زيبايي را در معماري ارگانيك از طبيعت مي گيرد و لوكوربوزيه به عنوان طلايه دار تكنيك مدرن از فرمول هايي كه محصول صنايع مهندسي مدرن استفاده مي كنند .
فرانك لويد رايت از زيبايي در ارتباط با گلها سخن مي گويد .
تنها تنوع فرم و رنگ نيست كه رايت را به تحسين وا داشته است ، بلكه قانونمندي نظم ، تعادل و وحدت مستقر در طبيعت است كه وي را شيفته كرده
آدولف لوس ( ADOLF LOOS) نيز نظر مشابهي دارد (( زيبايي براي ما بالاترين حد تكامل است . هدفي كه انسان به سوي آن مي رود اين است زيبايي را در فرم جستجو كند و آنرا از تزيينات مبرا كند .))
لوكوربوزيه در سال 1923 زيباشناختي معماري و زيبا شناختي مهندسي را قياس كرده است .
(( زيبا شناختي معماري و زيبا شناختي مهندسي در اصول اوليه يكي هستند و يكي متعاقب ديگري آمده است ، اما يكي در نهايت شكوفايي و ديگري با وا پس گرايي شرم آور ، مهندس به تبعيت از قانون صرفه جويي و با هدايت محاسبات ما را به سوي وحدت به قوانين جهان هستي سوق داده و به هماهنگي دست مي يابد . ولي معمار در بازي با اشكال نظمي را به وجود مي آورد كه تنها زاييده ذهن اوست .))
اما معماران پست مدرن همچون جيمز استرلينگ بر خلاف آنها مي خواهد ارزشهاي متفاوت بيشتري را انتقال دهد .
پست مدرنيسم
چارلز جنكز اولين بار اصطلاح پست مدرنيسم را به كاربرد كه به تقويم وي مدرنيسم از سال ( 1930تا 1960) دوام يافته و پست مدرنيسم كه از سال 1960 آغاز شده و ته زمان حاضر اذامه دارند .
تعريف اصلي پست مدرنيسم مانند ابزاري در ايجاد ارتباط سطوح مختلف زمان بكار رفته است .
در همه نوشته هاي رابرت ونتوري و دنيس ، اسكات براون ، چارلز جنكز ، ذكر هميشگي كثرت گرايي است .
باوري كه معمار بايد به تعبير هربرت گنز براي مذاقهاي مختلف و ديدگاهاي مختلف طراحي كند .
در حالي كه مدرنيسم و نو مدرنيسم بر خود مختاري فردي هنر تاكيد و توجه دارد ، بعد زيبايي شناختي پست مدرنيسم ها بر جنه معنايي متمر كز مي گردند .
نو مدرن
تولد نو مدرن ها در بهار سال 1977 بود ؛ يعني زماني كه پيتر آيزنمن سر مقاله خود به نام (( پسا كاركرد گرايي )) را در چندين صفحه مجله مشهور خود (( اپوزسيون ها )) منتشر كرد .
آيزنمن معماري مدرن جديدي را اصل قرار مي دهد كه (( انسان بيرون از هسته جهان خود )) را دگرگون مي كند .
 

Similar threads

بالا